چگونه روشنفکر روشنگر بر دانش آموخته بنیادگرا در فرانسه پیروز شدند؟

اعتبار شاعران، نویسندگان و فیلسوفان جایگزین اعتبار کشیشان و اسقف‌ها در قرن نوزدهم شد

ویکتور هوگو - پل بنیچو
ویکتور هوگو - پل بنیچو
TT

چگونه روشنفکر روشنگر بر دانش آموخته بنیادگرا در فرانسه پیروز شدند؟

ویکتور هوگو - پل بنیچو
ویکتور هوگو - پل بنیچو

پل بنیچو یکی از منتقدان بزرگ فرانسوی قرن بیستم به شمار می‌رود. اما شهرت در جهان عرب به سمت رولان بارت رفت و او را تحت الشعاع قرار داد و حتی او را به کلی محو کرد. این در واقع یک بی عدالتی بزرگ، بلکه یک اشتباه بزرگ است. چرا این را می‌گویم؟ چون که آثار پل بنیچو از نظر توضیح چگونگی تولد مدرنیته و پیروزی آن بر دوران کهن در فرانسه، اگر نه بیشتر، اهمیتی کمتر از آثار رولان بارت ندارند. این موضوع مورد توجه فرهیخته عرب نیز هست، بلکه موضوع روز است. علاوه بر این، این منتقد بزرگ برای ما توضیح می‌دهد که چگونه مسیحیت لیبرال روشنگر پس از نبردهای سخت و تلاش‌های بسیار بر مسیحیت بنیادگرای سیاه غلبه کرد. بررسی نوشته‌های این منتقد برجسته به ما کمک می‌کند تا تحولاتی را که در ادبیات فرانسه در مرحله‌ای حساس از تاریخ آن رخ داده است، درک کنیم. مشخص است که این مرد بین سالهای 1908-2001 (یعنی 92) سال عمر طولانی داشته است. او بیشتر عمر خود را صرف مطالعه شاعران، نویسندگان و متفکرانی کرد که از طریق دگرگونی‌های عمده‌ای که فرانسه مدرن را به وجود آوردند نقش داشتند، مانند: شاتوبریان، آگوست کنت، لامارتین، ویکتور هوگو، آلفرد دو وینی، ژرار دو نروال، آلفرد دو موسه، و بسیاری دیگر. او این شاعران بزرگ را نه تنها از نظر هنری یا زیبایی شناختی، بلکه از نظر عقیدتی و سیاسی نیز مورد بررسی قرار می‌دهد. شعر هم محتوای فکری دارد، نه فقط زیبایی شناسی که ما را طربناک وشاد می‌کند. او همه اینها را به تفصیل از طریق کتاب‌های پیوسته خود برای ما توضیح می‌دهد: اول، کتابی با عنوان « انتظام نویسنده مدرن و پیروزی‌اش بر کشیش کهن بین سال‌های 1750-1830: پژوهشی در باره آغاز دوره اقتدار معنوی سکولار در فرانسه». این کتاب در سال 1973 و در حدود پانصد صفحه منتشر شده است. دوم کتابی با عنوان « دوران پیامبران: آموزه‌های عصر رمانتیک» توسط «گالیمار» در 589 صفحه در قطع بزرگ منتشر و برنده جایزه آکادمی فرانسه در سال 1978 شد. سوم کتابی با عنوان «پیشوایان رمانتیک» منتشر شده توسط گالیمار در سال 1988 در 553 صفحه. این اثر در سال 1988 برنده جایزه آکادمی فرانسه شد. چهارم کتابی با عنوان « مکتب ناکامی و تلخکامی‌ها» که سال1992 توسط انتشارات گالیمار در615 صفحه منتشر شد.
این چهار کتاب قطور پیاپی و متوالی، شاهکاری از نقد فکری بهترین‌ها را نشان می‌دهند. این آثار به ما نشان می‌دهند چگونه شاعر، نویسنده یا فیلسوف در فرانسه مدرن که پس از انقلاب فرانسه شکل گرفت، جایگزین کشیش یا روحانی می‌شود. با این حال، این یکباره اتفاق نیفتاد، بلکه در مراحل متوالی در طول قرن هجدهم و نوزدهم روی داد. سپس فرهنگ معنوی سکولار جایگزین فرهنگ مذهبی روحانیت روحانیون بنیادگرا شد. این روند عظیم که نشان دهنده گسست مدرنیته است چگونه به وجود آمد؟ آیا طغیان مدرنیته سخت، تلخ و دشوار بود؟ به عبارت دیگر: چگونه تفکر سکولار، مدرن و مترقی جایگزین دگماتیسم متحجر بنیادگرایی کلیسایی کهن شد؟ و سرانجام: چگونه بنای جدید بر روی خرابه‌های دنیای قدیم قد برافراشت؟ اینها برخی از سئوالات اصلی این منتقد برجسته است که شهرتش تحت الشعاع جنون فرمالیسم پوچ و در نهایت عقیم قرار گرفته است. لازم به ذکر است که این پرسش‌ها اکنون در وهله اول متوجه روشنفکر عرب است. زیرا در آینده‌ای نزدیک شاهد همین پدیده یا چیزی مشابه آن خواهیم بود. ما شاهد همان زایش طولانی و دشوار خواهیم بود. هیچکس باور نمی‌کند که سخنان روحانیون خشک و شیوخ شبکه‌های ماهواره‌ای تا ابد بر ما مسلط بماند. هیچ کس باور نمی‌کند که درک قسری و تمامیت‌خواه اخوان المسلمین از اسلام تا قیام قیامت بر افکار عمومی عربی چیره باقی بماند! هیچ کس باور ندارد که دین «لا اکراه فی الدین» به گونه‌ای درک شود که با روح و ماهیت آن مغایرت داشته باشد. همه اینها در سال‌های آینده که فهم روشنگرانه اسلام بر فهم تاریک‌اندیش پیروز می‌شود، از بین خواهد رفت. سپس روشنفکر مدرنیست یا فیلسوف عرب جایگزین شیخ سنتی می‌شود که صدها سال بر ذهنیت جمعی مسلط بوده است. آنگاه روشنفکران عرب بر شیوخ شبکه‌های ماهواره‌ای پیروز خواهند شد. و دین حق را به گونه‌ای کاملاً متفاوت توضیح خواهند داد: یعنی به گونه‌ای که نوبه نوشونده، آزاد و با طراوت باشد. سپس محمد ارکون جایگزین محمد عماره، حسن حنفی جایگزین یوسف القرضاوی، العقاد جایگزین حسن البنا، طه حسین جایگزین سید قطب و ... می‌شوند. بزرگترین شرط‌بندی بر همه چیزهایی که اکنون اتفاق می‌افتد در اینجا نهفته است. پشت پرده هست بازیهای پنهان... اگر کتاب‌های پل بنیچو را ترجمه می‌کردیم، می‌دانستیم که گذار مدرنیته با همه مظاهر، مراحل و پیچیدگی‌هایش چگونه اتفاق افتاد. این یک جابجایی یا گسست است که برای ما نیز اتفاق خواهد افتاد، همانطور که دویست سال پیش در اروپا اتفاق افتاد. اما این بدان معنا نیست که مدرنیته ما کپی دقیقی از مدرنیته اروپا خواهد بود! این بدان معنا نیست که انقلاب فرانسه تنها مدل تغییر است. ما نیازی به گیوتین، خشونت و خون فراوان نداریم که خیابان‌های پایتخت‌هامان را پر کند، همانطور که خیابان‌های پاریس را پر کرد. راه‌های دیگری برای تغییر وجود دارد.
به عنوان مثال روش اصلاح تدریجی و حکمرانی خوب به روش انگلیسی وجود دارد. این سخنان را در حالی می‌نویسم که با چشمان خود شاهد هستم که چگونه پادشاه محترم و محبوب چارلز سوم در کهن‌ترین دموکراسی جهان بر تاج و تخت انگلستان نشست.
اما اجازه دهید به فرانسه برگردیم. مشهور است که رهبران نهضت شعری و ادبی فرانسه مانند لامارتین، آلفرد دو وینی، ویکتور هوگو و دیگران، انقلاب فرانسه و رویدادهای عظیم آن را همراهی کردند و یا حداقل بلافاصله به دنبال آن رفتند. به عبارت دیگر، آنها شاهد مرگ دنیای قدیم و تولد دنیای جدید بر ویرانه‌های آن بودند. زلزله انقلاب فرانسه در ادبیات، شعر و نثر آنها منعکس شد. بدون اغراق می‌توان گفت که انقلاب کبیر فرانسه یک زلزله بزرگ در سطح سیاسی و محصول آنها زلزله بزرگی در سطح شعر، ادبی و فکری بود. زلزله اندیشه مقدم بر زلزله سیاست بود. اما اخیراً در جهان عرب چه اتفاقی افتاد؟ دقیقا برعکس. خیزش‌های گسترده مردمی با به قدرت رسیدن اخوان المسلمین به اوج خود رسید! آنها آن را انقلابی باشکوه به حساب می‌آورند! بلکه به عنوان ضدانقلاب قول خنثی کردنش را می‌دهند! وای خدای من چطور همه چیز برعکس شد...؟
به هر حال ویکتور هوگو نه تنها شاعری به معنای هنری و غنایی شگفت انگیز کلمه بود، بلکه متفکری اجتماعی و سیاسی بود که درگیر دغدغه‌ها و مسائل زمانه خود بود. وگرنه منظور از رمان «بینوایان» چیست؟ اینجا شاعر رهبر همه ملت شد. شاعر بزرگ دارای شهودی پیش‌بین و آینده نگر است که راه را برای مردم هموار می‌کند. معروف است که او مخالف کاهنان، اسقف‌ها و کشیشان بود، زیرا آنها نماینده حزب ارتجاع و رکود در زمان او بودند. این بدین معنی نیست که او یک خداناباور بود. هرگز. می‌گفت: من به وجود خدا بیشتر از وجود خودم اعتقاد دارم! او خدای حقیقت، عدالت، خوبی و زیبایی است. بنابراین، مخالفت با بنیادگرایی تاریکی به معنای الحاد نیست، آن‌طور که بسیاری تصور می‌کنند، بلکه به معنای اعتقاد به شکلی دیگر است، شکل جدیدی که نه سرکوب‌گر، نه اجبارکننده، و نه تاریک‌گراست. قرآن کریم می‌فرماید: « لا اکراه فی الدین/ در دین هیچ اجباری نیست». ویکتور هوگو از روحانیون زمان خود به دلیل سختگیری، تحجر و مبارزه آنها برای مال معاش و پول خشمگین بود. بعداً آنها بسیار تغییرمی‌کنند و روشن می‌شوند، اما نه در زمان او. مسیحیت بعدی پس از کشمکشی طولانی و تلخ با مدرنیته آشتی می‌کند. این بزرگترین انقلاب معنوی و فکری در تاریخ بشر است. به پاپ فرانسیس نگاه کنید که نماینده یکی از وجدان‌های بزرگ زمانه ماست. از تکبر دینی یا تکفیر لاهوتی در او اثری نیست، بلکه برعکس است. او دین را روشنگرانه و گشوده درک می‌کند، دست خود را خالصانه به سوی جهان اسلام دراز و « سند برادری انسانی» را با شیخ اعظم الازهر در ابوظبی امضا می‌کند.
منظور نویسنده در تز اصلی خود این است که اعتبار شاعران، نویسندگان و فیلسوفان جایگزین اعتبار کلیسا، کشیشان و اسقف‌ها در قرن نوزدهم شد. اما مشکل این است که جایگزینی یک مرجع معنوی جدید برای یک مرجع معنوی قدیم که صدها سال ریشه دارد آسان نیست. مشخص است که اقتدار کلیسا برای حداقل 1500 سال در فرانسه و تمام اروپا بر اذهان غالب بود. و باعث ایجاد آرامش و اطمینان در مردم می‌شد، به ویژه هنگامی که گرفتار مصائب، بلاها، فقر، گرسنگی و بیماری‌ها می‌شدند.
از این رو، فروپاشی اعتبار بنیادگرایی مسیحی خلأ بزرگی بر جای گذاشت و حتی باعث وحشت روحی شد. شاعران، نویسندگان و فیلسوفان بزرگ کوشیده‌اند تا جای خالی را پر کنند و تا حد امکان به این وضعیت بپردازند. بنابراین می‌توان گفت شعر پس از زلزله انقلاب فرانسه تا حدودی جایگزین دین شد. جای آن را به عنوان آرامشی برای روح‌های سرگردان، روح‌های گمشده مضطرب گرفت.
در نهایت برای حقیقت و تاریخ باید این را اضافه کرد: دین بر خلاف تصور ما به طور کامل در اروپا و غرب تمام نشد. بلکه اتفاقی که افتاد این بود که مسیحیت لیبرال و روشنفکر جایگزین مسیحیت بنیادگرای قدیمی شد، همانطور که قبلا ذکر کردیم. به همین دلیل، روح اروپایی پس از آنکه براثر زلزله انقلاب فرانسه تا حد زیادی به لرزه در آمد، متزلزل شد و به وحشت افتاد، آرامش یافت. در نتیجه، دین در دوران مدرن ختم نشد، بلکه تنها مفهوم تاریک و متعصب تکفیری آن پایان یافت. تفتیش عقاید و جنگ‌های فرقه‌ای وحشتناک کاتولیک و پروتستان که میلیون‌ها کشته برجای گذاشتند، به پایان رسید. دوران تکفیر داعشی -اگر بتوان چنین چیزی گفت- تمام شد. این بزرگترین دستاورد روشنگری بزرگ و در پی آن انقلاب فرانسه بود. این همان چیزی است که روزی در جهان عرب رخ خواهد داد. ایمان زندگی بخش جایگزین ایمان تکفیری می‌شود که می‌کشد. من در کتابم با عنوان «اسلام در آینه روشنفکران فرانسوی»  که اخیراً توسط «دارالمدی» در بغداد - عراق منتشر شده است، به این مشکل عمده پرداختم.
 



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.