ادبیات سعودی و متغیرهای دوره

در مجموعه‌هایی که پس از هزاره دوم منتشر شدند، افقی گسترده‌تر از شعر گشوده شد

ادبیات سعودی و متغیرهای دوره
TT

ادبیات سعودی و متغیرهای دوره

ادبیات سعودی و متغیرهای دوره

منتقد مصری، عمار علی حسن در کتاب خود با عنوان «متن، قدرت و جامعه» به نقل از نجیب محفوظ می‌گوید که زوال دوران عبدالناصر، نویسندگان را از منبعی محروم ساخت که به نوشتن نشاط می‌بخشید، به همان شکل که در فریب سانسورچی نمایان می‌شد تا به موضوعاتی پرداخته شود که پرداختن به آنها مجاز نبود. محفوظ می‌گوید:« پدیدآورندگان در دهه هفتاد آزاد بودند که در گفت‌وگوها و مقالات خود هرچه می‌خواهند بگویند و این میوه خلاقیت آنها را می‌چید، چرا که با چالش‌هایی مانند دهه شصت که منجر به تکمیل کارهای خلاقانه می‌شد، روبه رو نشدند، از جمله نمادها و حذف‌ها برای گفتن آنچه می‌خواهند بگویند».
این نظر تا حد زیادی درست است، یعنی نه به طور مطلق، و فکر نمی‌کنم محفوظ قصد داشته آن را مطلق ببیند، زیرا در مصر، مانند همه کشورهای عربی و بسیاری دیگر از کشورهای جهان، حاشیه نگارش با چارچوب‌هایی که گسترش می‌یابند یا محدود می‌شوند، در نهایت در جای خود باقی ماندند. اعتبار این نظر در نسبی بودن آن است، یعنی در مقایسه با وضعیتی که بوده، می‌توان گفت که حاشیه‌ای گسترده شده است. این وسعت در همه موارد مهم است، حتی زمانی که آن را نسبی فرض می‌کنیم. همچنین برای فهم تأثیری که بر ماهیت نوشتار ادبی و تولید فرهنگی در اشکال مختلف از اندیشه گرفته تا هنر و علم می گذارد، مهم است.
نظر نجیب محفوظ امروز در محیط‌های اجتماعی و فرهنگی مطرح است که در عصری بی‌سابقه از فضای باز اجتماعی زندگی می‌کنند؛ آنجا که حاشیه آنچه مجاز است به حدی افزایش یافته که اکثر کسانی که مایل به دفاع از آن بودند به خواب نمی‌دیدند. شاید به ذهن هر کسی که این را بخواند بگذرد محیط سعودی بیاید. این به این دلیل است که پادشاهی، چند سال پیش، در حالت خفقان اجتماعی و فرهنگی به سر می‌برد، برخی ممکن است آن را کنترل یا تعهد بدانند، و هستند کسانی که آن را محافظه‌کاری می‌خوانند. و باز قطعاً کسانی هستند که آن را راه درستی می‌بینند که جامعه از آن منحرف شده است. با این حال، کسانی هستند که برای مدت طولانی آن را به عنوان مسیر مطلوب به معنای دور شدن از مسیرهای افراط گرایی ناموجه، اجبار اجتماعی که مورد تایید تساهل دین و گسترش دامنه تفاوت‌ها و کثرت نظرات در بسیاری از مسائل نیست می‌دانند.
ادبیات سعودی از ابتدا، داستان تعامل در میان محیط‌های اجتماعی و فرهنگی محافظه‌کار و تلاش نویسندگان برای رسیدن به منطقه‌ای از تعادل است که امکان تولید آثاری را فراهم می‌آورد که معادله زیبایی و ارزش معنایی را در درون ارزش‌ها و ضوابط حاکم به دست آورند. با این حال، این محیط‌ها از نظر باز بودن یا محافظه کاری یکسان نبودند. همیشه محیط‌هایی متفاوت در مناطق مختلف پادشاهی بوده که اطراف شبه جزیره عربی را گرد هم آورد؛ از حجاز هم مرز با مصر و سودان تا الاحساء خلیجی، و از شمال در نزدیکی شام تا عسیر، نجران و جیزان در جنوب شبه جزیره عربی، تا نجد که در وسط جزیره نسبتاً منزوی باقی ماند تا اینکه با توسعه کشور و تعدد مشرب‌های تأثیرگذاری و کانال‌های ارتباطی، ارتباطات آن گسترش یافت. تنوع جغرافیایی، جمعیتی و فرهنگی لزوماً در محصول فکری و فرهنگی منعکس شد و سپس اشکال مختلفی از تعامل محیطی را طی نزدیک به یک قرن فعالیت و تولیدات متعدد تحت تأثیر محیط‌های نزدیک مانند مصر، شام، عراق و یمن، حتی هند و ایران و دیگران ایجاد کرد.
این تعدد یا تنوع در تولید و آزادی‌ها و ارزش‌های مختلف همراه با همان چیزی است که مستقیماً تحت تأثیر آنچه پادشاهی در دهه‌های هشتاد و نود قرن گذشته یا به طور خاص پس از حادثه مسجد مکی از سرگذراند قرارگرفت؛ حادثه‌ای که گروه‌هایی افراط‌گرا و در اعتراض به آنچه پادشاهی در سطوح توسعه‌ای که شامل هنر و زندگی اجتماعی و اقتصادی می‌شد را رقم زدند. آثار ادبی منتشر شده در آن دوره، آیینه‌ای از آنچه در حال رخ دادن بود، تلاش‌های مستمر برای عبور از محدودیت‌های کر و کور که توسط جهادی‌ها و برخی از افراد وابسته به هیئت امر به معروف و نهی از منکر یا کسانی که خود را در مقابل جامعه به عنوان محافظان فضیلت معرفی می‌کردند ارائه می‌شد. در رمان‌های نویسندگانی چون ترکی الحمد، بدریه البشر و یوسف المحیمید، اشعار شاعرانی چون فوزیه ابوخالد، محمد الثبیتی و عبدالله الصیخان، مقاله‌ها و رمان‌های نویسندگانی چون عبدالله بن بخیت و داستان‌های کوتاه محمدعلی علوان و صالح الاشقر و آثاری از غازی القصیبی از جمله پاسخ‌های وی به گفتمان افراط گرایی رهبر دینی و مناظره‌های او با آنها، در همه این‌ها و موارد دیگر، اضطراب فراوان، خشم و تلاش‌های مستمر برای بازگرداندن صدای اعتدال و صراحت نسبی، به منظور شکستن محدودیت‌هایی که از سوی حکومت به اندازه محدودیت‌هایی که توسط آن گروه‌های افراطی با گرایش‌های مختلف ایجاد شده است، اعمال نشده است.
آن گفتمان ضد افراط گرایی البته همه چیز نبود، زیرا بسیاری از آنچه را که به افراط گرایی مذهبی مربوط نمی‌شد تولید کرد، آنچه را که از روش‌های مقابله با آن گفتمان و تلاش برای مقابله و غلبه بر آن تولید کرد، به یکی از ویژگی‌های بسیاری از آثار ادبی تبدیل شد تا اینکه به بخشی اساسی از درک صحنه فرهنگی و خلاق سعودی تبدیل شد. به عبارت دیگر، برای اینکه بتوانیم آثار ادبی از روایی و شعر را بشناسیم، باید به خاطر داشته باشیم که آنها در پس زمینه رد ضمنی گسترش افراط‌گرایی مذهبی نوشته شده‌اند. اکنون سؤال این است: با افول آن افراط گرایی، آنهایی که گفتمان خلاقانه شان در مخالفت با آن گرایش‌های افراطی جهادی و تبلیغی شکل می‌گیرد، کجا خواهند رفت؟
البته مشکل تهی شدن توانایی‌های خلاقانه نیست، بلکه تهی شدن دایره واژگان بیان شاعرانه و راهبردهای روایت و بلاغت است که در آن تقابل‌ها شکل گرفت. یعنی، آن واژگان و راهبردها ممکن است گرفتار چیزی بشوند که سلمی الخضراء الجیوسی آن را «فرسودگی زیبایی‌شناختی» می‌نامد، یعنی فقدان ارزش‌های خلاقانه. به گمان من، از جمله ویژگی‌های گفتمانی که از این واژگان و ویژگی‌ها شکل می‌گیرد، ویژگی ابهام یا نمادهای شاعرانه مستتر، نه تنها به دلایل فنی، بلکه برای دور زدن گفتمان افراط‌گرایی است. نمونه آن سخن عبدالله الصیخان شاعر خطاب به وطن است:
و تو ای پهناور
ساده، به گنجشک‌ها بگو
فضا ستایش وسعت چشمان تواست تا پرواز نکنی
گنجشکان هراسانند،
در آرامش، میهنم باش
تا اوجت فراتر رود.
یا به قول محمد الثبیتی:
«برای‌مان وطنی بریز در جام‌ها
که سرها بچرخاند»،
یا گفته‌اش در جای دیگر:
در وطن‌ها شک کردم
«بیمار را از شر محافظت نمی‌کنند»
و شک کردم به ساحل‌ها
«تشنگی فرونمی‌نشانند»
پس به عمق دریای جنون رفتم.
این خطاب به وطنی است که آنها احساس کردند ربوده شده و غریب است. این ربوده شدن باعث شد که محمدالعلی - از پیشگامان مدرنیزم شعری - بگوید: «آبی در آب نیست»، یعنی وطنی در وطن نیست. اما آهنگ ربودن برای یک زن شدیدترین چیز بود. فوزیه ابوخالد شاعر، خلاصه استعاری آن را در عنوان کتابش یافت: «تا کی تو را در شب عروسی می‌ربایند؟» همچنین در سخن اعتراض شاعرانه جوشان در آن دیوان.
در مجموعه‌های شعری که پس از هزاره دوم منتشر شدند، گفتار شعری خود فوزیه ابوخالد و دیگرانی چون علی الدمینی، محمد الدمینی، اشجان الهندی و احمد الملا و شاعران آن هزاره مانند محمد ابراهیم یعقوب، عبداللطیف بن یوسف، هیفا الجبری، عبدالوهاب ابوزید و دیگران توانستند افقی شعری گسترده‌تری بگشایند که برانسانی و عاطفی بازتر بود همان طور که برای رمان نویسانی مانند امیمه الخمیس، محمد حسن علوان، عبده خال و دیگران اتفاق افتاد. با این حال، این گشودگی به دغدغه‌ها و مشغله‌های مختلف هنوز شامل همه یا اکثریت نمی‌شد. وقتی این اتفاق بیفتد، محصول ادبی به فضاهای مختلفی می‌رسد. اما بدون چالش‌ها و دغدغه‌های مرحله‌ای متفاوت نخواهد بود. زیرا کمرنگ شدن حس افراط گرایی و نفوذ آن به معنای رسیدن به یک «آرمان شهر» موعود نیست، بلکه این مرحله مشکلات یا چالش‌های خاص خود را دارد که بسیاری از آنها را در اطراف خود می‌بینیم. و در رأس آنها تشتت اجتماعی یا سستی روابط خانوادگی، استبداد فردگرایی و روابط سیال است. همچنین شامل افول هویت فرهنگی تحت فشارهای جهانی شدن می‌شود؛ خواه در فراگیرشدن زبان انگلیسی در ارتباطات روزمره باشد چه اتخاذ عادات و الگوهای رفتاری و ظاهری غربی. در اینجا به یاد بیاوریم که مدرنیزم ادبی که در دهه هشتاد گسترش یافت تنها به مقابله با تعصب مذهبی محدود نمی‌شد، بلکه شامل مقابله با برخی از پیامدهای منفی خود مدرنیته با چیره شدن شهرهای «بدون قلب» بود، به قول احمد عبدالمعطی حجازی؛ شهرهایی که با نکات مثبت و منفی عنوان مرحله امروزین هستند و چیزی جز ادبیات از این متغیرها آگاه نیست و با آنها در تعامل است. سؤال این است: ادبیات برای مقابله با این تغییرات چه زبانی را توسعه خواهد داد و چه موضعی خواهد گرفت؟
ادبیات جدی نه محصول شادی است و نه ناامیدی، بلکه محصول تعامل شفاف و عمیق، یعنی پیچیده است، با آنچه در درون و بیرون انسان اتفاق می‌افتد. شاید عبارتی از شاعر ایرلندی ییتس خلاصه‌ای از آن باشد، آنجا که می‌گوید: «از دعوای ما با دیگران بلاغت می‌زاید و از دعوای ما با خودمان شعر».
 



«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

TT

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

در رمان «وادی الفراشات/ دره‌ پروانه‌ها» از ازهَر جرجیس (انتشارات مسکیلیانی - تونس / الرافدین - بغداد 2024) یک نظم روایی موضوعی خاص وجود دارد که به دنبال ردپاهای تقریباً ثابت در دو رمان قبلی از ازهَر جرجیس می‌گردد: «خواب در باغ گیلاس» 2019 و سپس «سنگ سعادت» 2022. این دو رمان یک مجموعه روایی با جهان‌ها و موضوعات تقریبا تکراری شکل داده‌اند. می‌توان گفت که تکرار ویژگی‌ای است که بیشتر چندگانه‌ها بر پایه‌ آن بنا می‌شوند، و حتی بدون ویژگی تکرار نمی‌توان یک سیستم روایی را به عنوان چندگانه توصیف کرد. این امر از آن جهت که به هیچ وجه ایرادی در اصول اساسی ندارد، بلکه نوشته‌های مختلف جهت‌گیری‌ها و موضوعات مختلفی در چارچوب کلی مجموعه خواهند داشت. اما تکرار فشار می‌آورد که اغلب منجر به تحولی یا ناپایداری در جهان روایی می‌شود. در دو رمان قبلی، دو موضوع عمده وجود داشت. رمان «خواب در باغ گیلاس» به بازگشت خیالی به کشور پس از تبعیدی طولانی پرداخته بود. و رمان «سنگ سعادت» به روایت اعتراض و دنیاهای بی‌خانمانی توجه داشت. آیا در رمان «دره‌ پروانه‌ها» موضوع جدیدی مطرح می‌شود؟

دفتر ارواح

آسان‌ترین روش برای نوشتن یک رمان موفق این است که از سیستم نسخه‌نویسی استفاده کنید. این باور در «دره‌ پروانه‌ها» به روش‌های مختلفی نمایان می‌شود. بیایید به یاد بیاوریم که این همان روشی است که در دو رمان قبلی هم استفاده شد و آن‌ها موفقیت چشم‌گیری را به دست آوردند، چه از نظر انتشار و خوانده‌شدن، یا از نظر رسیدن به جایگاه بالایی در جوایز رمان عربی. آیا این توجیه برای تکرار تلاش برای بار سوم کافی است؟ دلیل قانع‌کننده این است که سیستم نسخه‌نویسی نظم روایی لازم را برای دو رمان فراهم کرده است. بنابراین، راوی‌ای وجود دارد که ابتدا به ما می‌گوید، یک پایان از پیش نوشته‌شده در آغاز رمان برایمان آورده شده. آیا پیش‌بینی یا اطلاع‌رسانی از پیش در مورد پایان، کارکرد ساختاری اساسی در رمان دارد؟ احتمالاً پاسخ به این سؤال مرتبط است با یک مشکل اساسی که به خود سیستم نسخه‌نویسی ارتباط دارد. بیایید پاسخ را خلاصه کنیم و بپرسیم: چرا سیستم نسخه‌نویسی در نوشتن یک رمان موفق مؤثر است؟ به نظر من نسخه‌نویسی به رمان این امکان را می‌دهد که بسیاری از مسائل را انجام دهد که مهم‌ترین آن شاید این باشد که امکان بازنویسی داستان همانند یک منطق دیگر را فراهم می‌کند. این امکان، راهی مناسب برای پیشنهاد تاریخ جدیدی است که با تاریخ روایی پذیرفته‌شده کاملاً متفاوت یا حتی متناقض است. بنابراین، «دره‌ پروانه‌ها» چه تاریخی پیشنهاد می‌دهد؟
تاریخ «ارواح» یا تاریخ «مرده‌ها»، وظیفه بزرگی است که «مرده‌ها» به «زنده‌ها» واگذار می‌کنند؛ زیرا نوشتن تاریخ خاص مرگ، کاری است که باید «زنده‌ها» انجام دهند، اما «مرده‌ها» هر آنچه که از دستشان بر می‌آمد انجام داده و مرده‌اند، و این مسئولیت را به زنده‌ها می‌سپارند که تاریخشان را بنویسند. اما چه نوع «ارواحی» را «عزیز جواد»، قهرمان داستان و راوی آن، می‌خواهد بنویسد؟ رمان برای خود نوع جدیدی از ارواح را پیشنهاد می‌کند، ارواح «پروانه‌های بی‌نام»، یا کسانی که حتی فرصتی برای داشتن نام خاصی نداشته‌اند. بخشی از وظیفه مورخ این است که اجساد ناشناسی که در پیاده‌روها یا در سطل‌های زباله افتاده‌اند را نامگذاری کند، قبل از اینکه آن‌ها را در یک حفره یا دامنه تپه‌ای خارج از پایتخت دفن کند، و قبرستان پیشنهادی را «دره‌ پروانه‌ها» می‌نامد. و به طور مفروض، یا همانطور که خود رمان از ابتدا با عنوانش پیشنهاد می‌دهد، جمع‌آوری پروانه‌های مرده از خیابان‌ها موضوع جایگزین برای موضوعات بزرگ است، مانند روایت زندگی در سرزمین دیکتاتور یا اینکه رمان به موضوع اعتراض مربوط باشد. پس آیا «دره‌ پروانه‌ها» می‌خواهد روایت را در مقابل شلوغی روایت‌های بزرگ تا حدودی به ریتم آرام‌تر خود بازگرداند؟

جمهوری وحشت

شاید تصادف کور، «عزیز جواد» را به کشف روایت «دره پروانه‌ها» هدایت کند؛ زمانی که او با تاکسی قدیمی جسدهای تازه را جمع‌آوری کرده و آنها را در دره کم‌عمق نزدیک شهر «دیالی» دفن می‌کند. این تصادف شباهت زیادی به تصادف ورود پلیس به کتابخانه دایی «جبران» و یافتن کتاب «جمهوری وحشت» دارد که باعث زندانی شدن او به اتهام کتاب ممنوع مخالف با روایت دیکتاتور می‌شود. اما کتاب به «جواد» از طریق دوست دیروز او، که اکنون «متدین» شده و تاریخ بی‌خانمانی و گم‌شدگی خود را کنار گذاشته، می‌رسد؛ پس چگونه یک فرد تغییر کرده می‌تواند به روایت‌های لیبرال مخالف اعتماد کند؛ در حالی که او به روایت‌های دینی خود با اصل شناخته‌شده «فلسفه‌مان مثلاً» نزدیک‌تر است؟ اما نظم فرضی در «دره پروانه‌ها» تفسیری جدید از فقدان مستندات کافی برای روایت همان تصادف ارائه می‌دهد؛ چرا که زندگی «جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست؛ تصادف زندگی در کنار پدری که قادر به صحبت و ابراز خود نیست و این تصادف تبدیل به سرنوشتی می‌شود که راه فراری از آن نیست و زندگی ناقصی را تحت قدرت برادر بزرگ ادامه می‌دهد. آیا تصادف‌ها به پایان رسیده‌اند؟ زندگی «عزیز جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست که آخرین آن تصادفی است که او را به طور اتفاقی به روایت «دره پروانه‌ها» می‌رساند؛ بنابراین تصادف، به طنز، دلیل عشق میان او و «تمارا»، دختری از خانواده‌ای ثروتمند است و سپس ازدواج با او. و این تصادف است که دلیل اخراج او از شغل دولتی‌اش می‌شود. هیچ داستان منسجمی جز خود تصادف وجود ندارد. حتی لحظه‌ای که به داستان اصلی می‌رسد، داستان پروانه‌ها، که ربوده شدن «سامر» از سوی افراد ناشناس از درب خانه‌شان است، هیچ تفسیر منسجمی ندارد مگر اینکه این اتفاق پیش‌زمینه‌ای برای داستان پروانه‌ها و دره آن باشد. گویی رمان به‌طور ضمنی به ما می‌گوید که زندگی در سرزمین دیکتاتور و سپس زندگی قربانیانش فاقد صلاحیت برای توجیه است. و هیچ اشکالی ندارد، چرا که این خود ماهیت روایت پسامدرن است؛ روایت بدون توجیه‌ها و تفسیرهای اساسی، روایتی از نسخه‌نویسی که رمان جدید آن را با نگرش و منطقی متفاوت بازنویسی می‌کند.

دره پروانه‌ها... جدل پنهان

بگذارید به اصل داستان بازگردیم، دقیقاً به سؤال اصلی: موضوع رمان چیست؟ بلکه موضوع دست‌نوشته پیشنهادی چیست؟ دو مسیر مختلف، به ظاهر، بر دنیای رمان «دره پروانه‌ها» حاکم‌اند. مسیر اول نمایانگر داستان «عزیز جواد» است، که زندگی او را می‌بینیم؛ زندگی‌ای به تعویق افتاده و از اتفاقات مختلف تغذیه می‌شود. این مسیر بخش عمده‌ای از فضای نوشتاری متن را اشغال می‌کند؛ به طوری که سه فصل از پنج فصل که اندازه کل متن رمان است را تشکیل می‌دهد. به زبان اعداد، داستان عزیز جواد ۱۵۱ صفحه را در اختیار گرفته، به علاوه آنچه که در دو فصل دیگر فرامی‌گیرد. دست‌نوشته «دفتر ارواح»، که نسخه‌ای از دست‌نوشته ناتمام یا ناقص است، مشابه وبلاگ شب‌های مشهور است؛ همان‌طور که هزار و یک شب را داریم، دست‌نوشته ارواح تمام نمی‌شود و «دیگران» آن را می‌نویسند یا فصول جدیدی به آن اضافه می‌کنند. ما این موضوع را بدون کاوش بیشتر رها نمی‌کنیم تا به دست‌نوشته ارزش افزوده‌ای بدهیم؛ پیرمرد دست‌نوشته را در خودروی «جواد» رها می‌کند و به حال خود می‌رود، پس از آنکه پروانه‌ای جدید را در «دره پروانه‌ها» دفن کرده و ما را گمراه می‌کند که او «قرآن» را جاگذاشته. با «جواد» درمی‌یابیم که قرآن تنها نسخه‌ای از دست‌نوشته «دفتر ارواح» است. این گمراهی دارای کارکرد مفیدی است که به دست‌نوشته ارزش جدیدی می‌بخشد؛ تسویه اولیه‌ای که به طور غیرمستقیم بین «قرآن»، که در اینجا به معنی کتاب «قرآن» است، و «دفتر ارواح» صورت می‌گیرد، به سرعت معنای ضمنی پنهانی از توصیف «قرآن» را آشکار می‌کند؛ اصل لغوی قرآن همان‌طور که ابن منظور می‌گوید این است که قرآن: «وَإِنَّمَا سُمِّيَ الْمُصْحَفُ مُصْحَفًا؛ لِأَنَّهُ أُصْحِفَ، أَيْ جُعِلَ جَامِعًا لِلصُّحُفِ الْمَكْتُوبَةِ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ/ مصحف( قرآن) به این دلیل مصحف خوانده شد چون میان جلد خود همه صحف نوشته شده را شامل می‌شود». این معنی فراتر از دلالت اصطلاحی کتاب است و همچنان در معنای صحیفه‌های جمع‌شده در میان جلد کتاب اثرگذار است، چیزی که در اینجا با فرمول کتابی ناتمام یا ناقص هم‌راستا است و با دلالت «دست‌نوشته» ناقص هم‌خوانی دارد. اما این ارتباطات واقعی یا خیالی نمی‌توانند تناقض اساسی را که رمان آن را پنهان نمی‌کند، نادیده بگیرند؛ داستان اصلی داستان «عزیز جواد» است و نه حکایت یا دست‌نوشته «دفتر ارواح». این چیزی است که ارقام ادعا می‌کنند و حجم واقعی نوشتاری هر دو مسیر در رمان آن را تقویت می‌کند. آیا دلالت‌های اولیه عنوان رمان «دره پروانه‌ها» فرضیه پیشین را تأیید می‌کنند؟
رمان با آخرین ملاقات دايی «جبران» با پسر خواهرش «عزیز جواد» در زندان آغاز می‌شود. در این دیدار اولین اشاره به داستان «دفتر ارواح» می‌آید؛ زیرا دایی «دست‌نوشته» را تحویل می‌دهد و به سوی قبر خود می‌رود. سپس دست‌نوشته و اثر آن به فراموشی سپرده می‌شود تا آنکه «عزیز جواد» با پیرمردی روبرو می‌شود که جنازه‌های کودکان را در دره پروانه‌ها دفن می‌کند. آیا این موضوع نشان می‌دهد که روایت به دلیل تقابل دو موضوع یا دو داستان که یکی از آنها به دیگری مرتبط نمی‌شود، به ترک خوردگی می‌رسد؟ آیا ما، خوانندگان، با ظاهر متن با حجم‌ها و تمایلاتش همراه می‌شویم یا فرض می‌کنیم که دره پروانه‌ها همان دلالت کلی تمام داستان‌هاست؟ شاید؛ زیرا ترک خوردگی و تقابل داستان‌ها و موضوعات، ویژگی داستان‌های پس از فروپاشی دیکتاتوری‌هاست و نیز نتیجه دست‌نوشته‌های ناتمام است. هرچه که تفسیر تقابل مورد نظر در «دره پروانه‌ها» باشد، رمان می‌کوشد تا جان سالم به در ببرد و به هیچ‌یک از تصادفات سازنده دنیای خود تمایل نداشته باشد. آنچه می‌تواند انجام دهد این است که تا حد ممکن از هرگونه تفسیر با تمایل آشکار پرهیز کند، اما حیف است؛ زیرا این همان «دره پروانه‌ها» است، داستان «عزیز جواد» و همین‌طور «دفتر ارواح»!

*منتقد عراقی