عزالدین میهوبی: هیچ قهرمانی بدون دشمن وجود ندارد

دو رمان همزمان برای وزیر فرهنگ سابق الجزایر
دو رمان همزمان برای وزیر فرهنگ سابق الجزایر
TT

عزالدین میهوبی: هیچ قهرمانی بدون دشمن وجود ندارد

دو رمان همزمان برای وزیر فرهنگ سابق الجزایر
دو رمان همزمان برای وزیر فرهنگ سابق الجزایر

عزالدین مهیوبی، داستان‌نویس و شاعر، پس از مدت‌ها غیبت از عرصه ادبی به دلیل مشغله‌های سیاسی و اداری، به‌ویژه از زمانی که وزیر فرهنگ بود، با دو رمان که اخیراً منتشر شدند، به دنیای روایت بازمی‌گردد. اولی با عنوان «سيرة الأفعى/زندگینامه مار» است که مسئله فلسطین را دست مایه قرار می‌دهد و توسط انتشارات «العین» مصر منتشر شده و دومی «رقصة أوديسا... مكابدات أيوب الروسي/ رقص اودیسه... رنج‌های ایوب روسی» توسط نشر «الوطن الیوم» الجزایری در انتظار انتشار در جهان عرب است. «الشرق الاوسط» به مناسبت انتشار این دو رمان با وی دیدار و گفت‌وگویی داشته است:
* بسیاری از رمان‌های عربی از اواسط قرن گذشته به «مسئله فلسطین» پرداخته‌اند، فکر می‌کنی رمان، «زندگینامه مار» تو چه چیز جدیدی اضافه کرده است؟
- به نظرم این افزوده را منتقدان، خوانندگان یا دنبال کنندگان روایات‌های ادبی که به موضوع فلسطین می‌پردازند، می‌توانند نشان دهند که صلاحیت مقایسه بین متون مختلف را دارند. ایده این رمان بیش از ده سال ذهنم را درگیر کرده بود، در حالی که نگارش و ویرایش آن چند ماه طول کشید، با فرآیند موشکافی در حجم عظیمی از اطلاعات که با تنوع خود، بتُنی را برای ساختن متنی که– آن‌طور که من فکر می‌کنم - به موضوعی که در آن مذهب، ایدئولوژی، سیاست، تاریخ، میراث، اسطوره، جاسوسان، توطئه‌ها، و آینده نگری در هم تنیده شده است پاسخ می‌دهد... از نظر من مسئله فلسطین اینگونه است، آن طور که در متن من که از 750 صفحه فراتر می‌رود، دیدم. یک رمان سنگین به همان سنگینی مسئله. یکی به من گفت: «باید کوتاهش می‌کردی.» من درجوابش گفتم: «شما نمی‌توانید از مردم فلسطین بخواهید که چندین دهه مبارزه خود را به یک انتفاضه یا عملیات شهادت طلبانه در نابلس تقلیل دهند.» همین بس که تعدادی از پژوهشگران «زندگینامه مار» را به دلیل اطلاعاتی که در رابطه با ریتم رمان و جزئیات آن در بر داشت، دادخواهی جسورانه‌ای برای حق فلسطینیان دانسته و برخی دیگر آن را رمان/تز توصیف کردند. چیزی که به من مربوط می‌شود، شرط بندی است که من بر اساس آن دیدگاه خود بر اینکه فردای فلسطین چگونه خواهد بود قراردادم، که تجزیه نشدن قلمرو مقاوم است. و اینکه تحول واقعی بخش‌های 1948 سرزندگی و حضور خود را در مسیر مقاومت بازگرداند؛ به این دلیل که سه چهارم وقایع رمان در این بخش می‌گذرند و بیشتر قهرمانان آن از آن هستند.
* جنبه‌های شناختی که در باره آنها صحبت کردی، که به جزئیاتی پرداخته که ممکن است فقط به پژوهشگر متخصص مربوط باشد؛ نمی‌ترسیدی که این کار براین اثر تاثیر منفی بگذارد؟ به خصوص در مورد لذت بردن که قرار است اولین هدفی باشد که هر نویسنده‌ای از راه نوشته‌هایش به دنبال آن است؟
- اعتقاد راسخ من این است که هر اثر ادبی، به ویژه رمان، که به موضوعی خاص می‌پردازد و بر ساختاری تاریخی یا واقعی تکیه می‌کند، باید جزئیاتی را جستجو کند که ارزش افزوده‌ای برای متن ایجاد می‌کند و باید هوش خواننده را در نظر بگیرد. رمانی که میزان لذت روایت و دانش را در اختیار خواننده قرار ندهد، نمی‌تواند فضای سرمایه گذاری در آگاهی مخاطب باشد. برخی از کسانی که رمان را خوانده‌اند به من گفتند که در طبقه‌بندی آن سردرگم شده‌اند، تا جایی که بین آنچه واقعی است و آنچه خیالی یا مجازی است دچار سردرگمی شده‌اند، بنابراین از صحت اطلاعات، تاریخ‌ها و حقایق و نحوه به کارگیری آنها به گونه‌ای که باعث حیرت شود، مطمئن شدند. و کسانی بودند که می‌پرسیدند چگونه ‌توانستم متنی با جزئیات دقیق در حیفا، یافا، تل آویو، اورشلیم، اشدود و شهرهای جهانی که ندیده بودم بنویسم. جوابم ساده بود، در طول ده سال از شناخت نقشه‌های شهرها و خیابان‌ها و میادین و نام‌های خاص و مکان‌ها در طول تاریخ آموختم. اینگونه فلسطین و بخش‌های تشکیل دهنده آن و رژیم صهیونیستی و اجزای آن را خواندم و به متون و نقشه‌های مذهبی و تاریخی بازگشتم و بین خود و شخصیت‌های رمان که تعدادشان از پنجاه گذشت فاصله گرفتم که باعث می‌شود بتوانم آنها را در مسیرهای دقیق ، بدون هیچ آشفتگی قرار دهم. و ریناد قهرمان را حامل این گفتمان قرار دادم که هر مبارز صادقی برای آرمان فلسطین بدون حسرت آن را حس می‌کند.
* شما در این رمان خواهان آشنایی با فرهنگ «دیگری» به ویژه فرهنگ دشمن اشغالگر برای درک حقیقی واقعیت فلسطینی و در نتیجه واقعیت عربی هستید. آیا این ناآگاهی نسبت به دیگری ربطی به توانایی ما در یافتن راه حل واقعی برای مسئله فلسطین دارد؟
- بخش زیادی از ادبیات مسئله فلسطین در پوپولیسم فرو غلتیده، «ما قهرمان هستیم» و وقتی به دنبال دشمن می‌گردیم، اثری از او نمی‌یابیم، گویی وضعیتی دن کیشوتی در برخی آثار خانه کرده که موجب شده دشمن در متن مستتر شود. در حالی که قهرمان، فقط با حضور طرف مقابل قهرمان است؛ دیگری که به دنبال نابودی اوست، در حالی که او دربرابرش می‌ایستد. بنابراین، آنچه در مورد محتوای «زندگینامه مار» و چشم انداز آن از آینده مسئله می‌توان گفت این است که بدون هیچگونه لف و نشری راه خود را رفته، زیرا دستگاه‌های دشمن با نقشه‌های خود سهم زیادی در ساختار رمان دارند. و بنابراین هیچ فایده‌ای ندارد که شخصیت دشمن را به طور ضمنی نشان دهم، یا به سختی در مقابل یک قهرمان ظاهر شود. یک مبارزه واقعی وجود دارد که در آن از همه ابزار استفاده می‌شود و ما باید آن را بخوانیم، درک کنیم و در برابر آن بایستیم. این چیزی است که من را بر آن داشت تا در مورد ترکیب جامعه اسرائیل مطالب زیادی بخوانم و برخی از ادبیات سیاسی و برنامه‌های آن را در تلاش برای فروپاشاندن جهان عرب به کار بگیرم، دقیق و مستند است و نسل‌ها باید آن را بخوانند و از آن غفلت نکنند، حتی از طریق یک اثر داستانی. من معتقدم که اشتباه نکردم وقتی گفتم رمان من مبتنی بر واقعیت‌های عینی است که با روایت‌های بدیع که به واقعیت نزدیک می‌شوند بارور شده است. نتیجه رمان این است که باید زیاد بخوانیم تا بندهای بازی را در دست بگیریم و صلح بدون همراهی قدرت، همان چیزی است که فلسطین تاریخی را مانند دامن زن غصبی کوچک کرده است. به همین دلیل است که همواره گفته‌ام که تلاش می‌کنم وزنی که این مسئله در ابعاد دینی، عقیدتی، سیاسی، امنیتی و نظامی شاهد آن است، زمینه‌ای اساسی برای شناسایی واقعیت مبارزه فلسطین با همه پیچیدگی‌های آن و نیز درک ساختار اضطراری جامعه اسرائیل بسازم؛ جامعه اسرائیل اصطلاحی است که در متن رمان تکرار شده و بر اساس این ایده است که خداوند به یهودیان این سرزمین را عطا کرده و هیچ قدرتی حق ندارد برسرآن با آنها منازعه کند. و هیچ دلیلی محکم‌تر از این نیست که ثابت می‌کند سطح افراط گرایی روز به روز افزایش می‌یابد، تا این که به دو افراطی تبدیل شدند: ایتامار بن گویر، وزیر امنیت داخلی، که آشکارا پایان حضور فلسطینی‌ها در سرزمین خود را اعلام کرد، و اسموتریچ، وزیر اقتصاد و دارایی که خواستار محو شهر فلسطینی حوّاره از صحنه وجود و در نتیجه کنترل ذهنیت امنیتی، گسترش تمایلات مذهبی و نژادپرستانه و فرهنگ اخاذی به نام یهودستیزی و برتری طلبی عنصر صهیونیستی است... رمان «زندگینامه مار» پذیرای همه مراجع مذهبی و سیاسی است که در آن سرزمین چهره‌های متفاوتی به خود می‌گیرند، آنجا که مذاهب با هم سرشاخ می‌شوند و انگلیکن‌ها منتظر آخرین نبرد قیامت، «آرماگدون» هستند که همه را به باد می‌دهد. در مواجهه با این منطق انتحاری، نیاز به توسعه مبارزات جایگزینی که فراتر از منطق تسویه حساب و هماهنگی امنیتی است را ایجاب می‌کرد. 
*در چارچوب صحبت از آشنایی با دیگری، بدون ترجمه ادبیات او عملاً غیرممکن است. نظر شما به عنوان یک نویسنده و روشنفکر عرب در مورد ترجمه از و به عبری چیست؟
- بسیاری از مراکز تحقیقاتی فلسطینی تلاش می‌کنند تا افکار عمومی را از آنچه که مجموعه‌های مختلف صهیونیستی تولید می‌کنند، اعم از سیاسی، مذهبی، رسانه‌ای و فرهنگی، آگاه کنند و این مهم برای شناخت دشمن و نقشه‌های اوست و در آگاهی از جزئیات آن نیز بسیار موثر است. آنها هم در جزئیات آنچه که سیستم‌های عربی تولید می‌کنند تا دورترین نقطه غور می‌کنند... بنابراین، وقتی از من در مورد ترجمه از و به می‌پرسید، آنها منتظر پاسخ من یا نخبگان عرب نیستند. از نظر آنها ما دشمنی هستیم که باید شناخت.
* رمان دیگر شما « رقص اودیسه... رنج‌های ایوب روسی» که چند روز پیش منتشر شد، به حال حاضر الجزایری و بین‌المللی همزمان می‌پردازد. شاید اولین رمان عربی باشد که به جنگ کنونی روسیه و اوکراین و حوادث کنونی آن می‌پردازد، اما از نگاه تطبیقی جهش روای میان «ما» و «دیگر» خیلی آشکار دیده می‌شود... آیا این دعوتی نیست برای نگاه کردن به تصویر بزرگ که ممکن است ما را از حقیقت وضعیت کنونی‌مان بیشتر آگاه کند؟
- من رمان «جهانی شده» را دوست دارم، که دگرگونی‌های جهان را لمس می‌کند و ما را به یک طرف آن تبدیل می‌کند. خواننده می‌تواند این را در «اعترافات اسکرام»، «ارهابیس/تروریس»، «زندگینامه مار» و در نهایت «رقص ادیسه» بیابد، که دادخواستی علیه جنگ است، حتی اگر مواضع قهرمانان داستان با هم تداخل داشته باشند. از دید من قهرمان یک الجزایری است که در دهه هشتاد در بولشوی (مسکو) رقص خوانده است و با کلاریسا، ویولونیست اوکراینی ازدواج می کند، پدرش با خاطراتش در ارتش شوروی زندگی می کند و مادرش ضد روسیه است و بین آنها ایوب الجزایری خود را در دوراهی می‌بیند، زیرا همسرش در آزوفستال گروگان شده... اما دنیای دیگری از وحشت و ترس وجود دارد که این زوج در دهه نود در الجزایر در آن زندگی می‌کردند و تلاش ایوب برای عبور از دریا و رنجی که می‌کشد... در دنیای امروز دیگری وجود ندارد، زیرا شما همزمان «ما و دیگری» هستید. به نظر من «رقص ادیسه» اولین رمان عربی است که از منظر ازدواج مختلط به اتفاقات اوکراین می‌پردازد، آن را به صورت فرضی شروع کردم و بعداً برایم تأیید شد که واقعی است.
* دیدگاه شما در این رمان درباره پدیده «سوزاندن» یا مهاجرت غیرقانونی الجزایری‌ها به وسیله قایق‌های مرگ با این دیدگاه رایج که این یک انتخاب شخصی با هدف فرار از یک واقعیت اجتماعی است، تفاوتی نداشت. آیا این پدیده نیز یک برگه فشار مهم نیست که حاکی از وجود یک میل سیاسی پنهان است که حذف آن را غیرممکن می‌کند و این فقط یک انتخاب شخصی نیست که مهاجر انجام می‌دهد، حتی اگر مجبور شود؟
-«سوراندن» دیگر فقط یک پدیده یا ورقه‌ای نیست که مورد استفاده سیاسی یا امنیتی قرار می‌گیرد، بلکه با دگرگونی‌هایی که جهان شاهد آن است، مانند تغییرات آب و هوایی، قدرت انقلاب دیجیتال و هوش مصنوعی، و ظهور فرهنگ جنسیتی و دستکاری جنسی دلیلش این است که مهاجرت دیگر به دلیل نیاز، گرسنگی و درخواست امنیت محدود به جنوب نیست، بلکه جابجایی ناشی از جنگ است و خطرناکتر از مهاجرت مخفیانه است، زیرا انگیزه آن گرسنگی نیست، بلکه سیاست است. و ایوب در «رقص اودیسه»، هنگامی که برای نجات همسر و دخترش دل به دریا زد، در نقطه‌ای از جهان با مخاطرات جنگ و درگیری‌های ژئوپلیتیکی مواجه شد، او هزینه جنگ جباران را می‌پردازد حتی اگر به همراه او هنگام عبور از دریای مدیترانه جوانانی بودند که رؤیاهاشان آنها را به دوردست‌ها برده و کارشان به قعر دریا کشید و نهنگ‌ها آنها را بلعیدند، ایوب همچنان به مقاومت خود ادامه داد، تا زنده بماند، مجهز به خاطرات و درد از دست دادن کسانی که با او بودند. پس از حالت تنهایی و ترس، دنیاهایی خلق می‌کند که فکرش را نمی‌کرد، اما مجبور می‌شود با دریا و جنگ روبه‌رو شود.
 



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.