پارادوکس‌های برادری در روایت‌های شبه جزیره عربی

نقش مسلط برادر بزرگتر در 4 رمان

پارادوکس‌های برادری در روایت‌های شبه جزیره عربی
TT

پارادوکس‌های برادری در روایت‌های شبه جزیره عربی

پارادوکس‌های برادری در روایت‌های شبه جزیره عربی

یک فصلنامه دانشگاهی برجسته یعنی مجله «الف» که توسط دانشگاه آمریکایی در قاهره منتشر می‌شود، از من خواست در باره آنچه «روابط خواهر و برادر در ادبیات و هنر» می‌نامید، مقاله‌ای ارائه دهم. محوری بود که شماری از محققان در آن شرکت دارند، آن را عجیب دیدم تا اینکه مشخص شد که در زمینه‌های متعدد به شدت مورد بحث قرار گرفته است، به ویژه مطالعات زنان. وقتی دقیق به موضوع نگاه کردم، متوجه شدم که به طور خودکار به سمت ادبیات منطقه‌ای که مستقیماً به آن تعلق دارم، حرکت می‌کنم؛ یعنی منطقه شبه جزیره عربی. بنابراین برخی از آثار روایی به ذهنم خطور کردند و مرا دعوت به کاوش از آن زاویه کردند که پیش از آن به ذهنم خطور نکرده بود. رمان‌هایی را به خاطر می‌آورم که محوریت‌شان روابط برادران و خواهران، به‌ویژه نقش برادر در جامعه است. با این روابط، رشته‌ زمینه‌های کلی در چارچوب‌های شناخته شده، چارچوب‌های تمیک یا موضوعی شروع به آشکارشدن کردند، که به نظر من در رأس نگرانی‌هایی است که برای چندین دهه در شبه جزیره عربی و شاید در دیگر مناطق عربی بر ادبیات مسلط بوده و حتی اگر غایب نباشند، تصویر آنها شروع به تغییر کرده و ممکن است ویژگی‌های آن تا حدی کم رنگ شوند.
در رأس این زمینه‌های موضوعی، آزادی اجتماعی، افراط گرایی مذهبی و جایگاه اقلیت‌ها قرار داشت. این موضوعات در برخی سطوح به هم مرتبط هستند و در سطوح دیگر مجزا. یاد رمان‌هایی در دهه‌های هفتاد و هشتاد قرن گذشته افتادم با محوریت اقتدار برادر و اینکه برادر چگونه اقتدار جامعه را از زاویه مذهبی سخت‌گیرانه همچنین گاهی اوقات از زاویه قومی یا نژادی بازنمایی می‌کردند. به عبارت دیگر، روابط برادرانه آینه مسائل محوری در بسیاری از جوامع بود و اگر از جوامع عربی صحبت می‌شود، جوامع غیر عرب نیز در آن روابط آنچه را که در سطح آثار روایی بازنمایی می‌کردند، یافتند. کافی است آثار روایی مهمی مانند «برادران کارامازوف» اثر داستایوفسکی و « خشم و هیاهو» اثر فاکنر را به خاطر بیاوریم که روابط برادرانه به همان اندازه که بیانگر مسائل عمده‌ای است که در ذهنیت فکری وفرهنگی مطرح می‌شود، تضادهای روابط اجتماعی را نیز به همراه دارد. در کنار این آثار، استفاده از برادری به عنوان استعاره برای هژمونی در رمان معروف جورج اورول «1984» را فراموش نکنیم.
در 4 رمان عربی که به ذهنم رسید که همان طور که اشاره کردم رمان‌هایی از شبه جزیره عربی هستند، نقش مسلط برادر بزرگتر مشهود است. در آثار دو نویسنده کویتی مشخص می‌شود؛ مرحوم اسماعیل فهد اسماعیل در رمان « في حضرة العنقاء والخل الوفي/ در محضر ققنوس و دوست وفادار» و طالب الرفاعی در رمان تازه منتشر شده‌اش « خطف الحبيب/ربودن معشوق». همچنین در دو نویسنده سعودی هویدا می‌شود؛ لیلا الجهنی در رمان «جاهلية/جاهلیت» و بدریه البشر در «غراميات شارع الأعشى/عشق‌های خیابان الاعشی». این رمان‌ها در به تصویر کشیدن برادر و نقش او در روابط خانوادگی یا ارتباطش با تحولات اجتماعی و فرهنگی یا بهتر بگوییم ایدئولوژیک که منطقه را فراگرفته با هم تلاقی می‌کنند، اما در به تصویر کشیدن آن نقش تفاوتی نه به شکل ریشه‌ای، اما مهم دارند.
در رمان اسماعیل، برادر در چارچوب اشغال کویت توسط عراق در دهه نود قرن گذشته به عنوان نماینده اقتدارگرایی که نقش خانوادگی و اجتماعی خود را نسبت به آنچه در سلسله مراتب اجتماعی کویت آخرین تلقی می‌شود، به نمایش می‌گذارد. قهرمان و راوی رمان از دسته «بدون/فاقد تابعیت» است و نامش «منسی/فراموش شده»، با خواهر سعود کویتی ازدواج می‌کند و پس از پایان اشغال، زمانی که سعود ازدواج خواهرش با آن فرد از اعضای طبقه فوق، یعنی کسانی که تابعیت کویتی ندارند را نمی‌پذیرد و تنش آغاز می‌شود. برهمین اساس با تلاش برای طلاق دادن خواهر و دور ساختن منسی با چسباندن تهمت خیانت به او در دوره اشغال و سپس به زندان انداختن او، از اختیارات خود استفاده می‌کند. در اینجا مشخص می‌شود که سعود مصداق کریه سلطه است که به شوهر خواهرش محدود نمی‌شود، بلکه زمانی که دست بر ثروت عمو می‌گذارد و او را به خانه سالمندان می‌فرستد، به عمویش نیز می‌رسد. اقتدارگرایی بر دور و نزدیک به یک اندازه تأثیر می‌گذارد. این مدل با آنچه در رمان «جاهلیت» اثر الجهنی، نویسنده سعودی می‌یابیم تفاوت دارد. اگر چه برادر اینجا هم بد است، اما در رمان «جاهلیت» رفتار نژادپرستانه-قومی نسبت به یک جوان سعودی دیگر در پیش می‌گیرد؛ وقتی جوان سیاه پوست از خواهرش که آن جوان را می‌خواهد خواستگاری می‌کند. از وقایع مشخص می‌شود که برادر، مانند سعود کویتی با خانواده خود بدرفتاری نمی‌کند، بلکه سلطه مردانه را اعمال می‌کند، که امتدادی از اقتدار پدرسالاری است که در رمان اسماعیل و دیگران می‌یابیم. برادر سعودی وقتی که به جوان سیاه پوست حمله می‌برد و تا حد مرگ می‌زند، در تصویری خونین‌تر ظاهر می‌شود.
اما دو برادر در روایت اسماعیل و الجهنی چون به یکدیگر نزدیک می‌شوند با برادران در دو رمان دیگر تفاوت دارند؛ رمان‌های البشر و الرفاعی. خشونت خانگی در اینجا کاهش می‌یابد، اما زمانی که به خشونت سیاسی تبدیل می‌شود، به شدت تشدید می‌شود که در پیوستن برادر در هر دو رمان به گروه‌های جهادی تجلی می‌یابد؛ اولی با جهیمان در حادثه حرم در اواخر دهه هفتاد و دومی با «داعش» در اواسط دهه اول هزاره دوم. این دو برادر آخر در اعمال خشونت ایدئولوژیک شبیه هم هستند، اما حضور خانوادگی آنها نیز واضح و تأثیرگذار است.
از مجموع اینها، می‌توان سلطه مردانه را تشخیص داد که نه در نقش سنتی پدر، بلکه در نقش نسل جوانی از مردان که انتظار می‌رود انعطاف‌پذیرتر باشند و متغیرهای اجتماعی را درک کنند، اما ناامید کننده‌اند، نشان داده می‌شود. در گفتمان سنتی فمینیستی، قدرت با آنچه به عنوان مردسالاری یا پدرسالاری شناخته می‌شود، یعنی اقتدار مردانه‌ای که پدر به عنوان حامل ارزش‌های سنتی نشان می‌دهد که با متغیرهای اجتماعی برخورد می‌کند که آنها را نمی پذیرد، بنابراین قدرت خود را برای جلوگیری از ایجاد تغییر تحمیل می‌کند بازنمایی می‌شود. با این حال، واضح است که نویسندگان شرایط اجتماعی متفاوتی را نسبت به آنچه انتظار می‌رفت دیدند. از نقش پدر کاسته می‌شود تا با نقش یک برادر جوان و خشن جایگزین شود، نقشی که توسط تغییرات سیاسی و ایدئولوژیک دیکته می‌شود که معتقدان به پیشرفت اجتماعی ناشی از تغییر زمان و گشودگی در برابر تأثیرات ناشی از فرهنگ‌های دیگر را ناامید می‌کند. در رمان لیلی ‌البشر، دو مرد جوان را می‌یابیم که هر یک از آنها برادری در خانواده‌ای متفاوت است. سعد که به گروه جهیمان که مسجد الحرام در مکه را اشغال کرده بود می‌پیوندد و قبلاً با هسته‌های جهادی در ریاض آشنا شده بود، او را در میان کشته شدگان آن عملیات معروف در اواخر دهه هفتاد می‌بینیم. مورد دیگر اما برادری است از خانواده‌ای دیگر، خانواده عزیزه که راوی داستان یا بهتر است بگوییم راوی بیشتر آن. دومی در مصر درس می‌خواند و وقتی برمی‌گردد، نشانه‌هایی از محافظه کاری در او ظاهر می‌شود: «یک شب پایین آمدم و او را در حیاط خانه دیدم که در یک بشکه آهنی آتش روشن کرده و کتاب‌هایی را به دست گرفته و در آن می‌اندازد. از او پرسیدم: چه کار می‌کنی؟ به من گفت اینها کتاب‌هایی هستند که زمان به آنها اجازه نمی‌دهد در خانه بمانند...» و برادر ابراهیم دوست دختر مصری‌اش را رها کرده و حاضر نمی‌شود با او از ازدواج کند. «ابراهیم در مورد سنت‌هایی که قبل از فرد وجود دارند و او را محدود می‌کنند و اسیرشان می‌شود، بسیار با من صحبت می‌کرد... آنها از او قوی‌ترند، زیرا جمع از آنها محافظت می‌کند».
واضح است که آنچه ما در اینجا می‌بینیم نقش مردانه‌ای است که بیشتر از تب و تاب افتاده و کمتر میل به خشونت دارد، اما در درون خود وعده‌های قدرتی را می‌دهد که خواهرها در آینده هزینه‌اش را می‌پردازند؛ خواهرانی که در خیابان الاعشی ( محله‌ای قدیمی در شهر ریاض که الاعشی شاعر معروف قبلاً در آن زندگی می‌کرد) به دور از ستیزه‌جویی و سرگرم لذت‌های آوازخوانی، مد، و آرزوی روابط عاشقانه که از عنوان رمان اعلام شده، زندگی می‌کنند. و اگر افراط‌گرایی مذهبی حتی در جامعه‌ای محافظه‌کار که در دهه‌های شصت و هفتاد قرن پیش به سمت گشودگی بیشتر و دوری از خشونت می‌رفت، پدیده‌ای نو ظهور باشد، تأثیرات خود آموزش به آن شکل که از آن انتظار می‌رفت چندان امیدوارکننده نیست. در شخص ابراهیم، متوجه می‌شویم که حتی بورسیه تحصیلی به کشوری عربی مانند مصر تنها منجر به بسته شدن فکر او می‌کشد، چه رسد به آموزش داخلی که از تأثیر محدودیت‌های فزاینده رنج می‌برد! این محدودیت‌ها ممکن است، هرچند تا حدی، مسئول رفتار برادر در رمان «جاهلیت» باشند، جایی که ارزش‌های نژادپرستی توانایی خود را برای تداوم ثابت کرده است. این همان چیزی است که در دیگر رمان کویتی، «ربوده شدن معشوق» نیز اتفاق می‌افتد.
در رمان طالب الرفاعی، تأثیر بر جوانی از خانواده‌ای ثروتمند در رابطه او با معلمانی از کشورهای عربی همسایه همچنین مسجد مشهود است؛ مسجدی که نقش آموزشی دارد و افراط گرایی را در ذهن جوان‌ها می‌کارد تا آنها را در خانه‌هایشان به مبلغانی خشن و سپس جهادگرانی در جبهه‌های جنگ خارج از کشورشان تبدیل کنند. آنها عزیزان ربوده شده‌ای هستند که وقتی معلوم می‌شود فرصتی برای باج گیری هستند و بعد در معرض مرگ قرار می‌گیرند، باج آنها بی ارزش است. نکته جالب در این زمینه این است که پدران در همه این رمان‌ها، یا مانند رمان اسماعیل، الجهنی و البشر مردانی آرام و نیکوکار هستند، یا به سمت تفریح و زندگی غرق در مال و لذت رفته‌اند؛ همانطور که در رمان الرفاعی آمده است.
پدرسالاری پاپس می‌کشد تا رهبری را به برادری واگذار کند.
 



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.