فلسطین در پراکندگی رمان عرب

آرمان فلسطین در مقایسه با فراوانی بالای رمان‌های عربی، درصد اندکی را به خود اختصاص داده است

فلسطین در پراکندگی رمان عرب
TT

فلسطین در پراکندگی رمان عرب

فلسطین در پراکندگی رمان عرب

یافتن فلسطین در رمان‌هایی که فلسطینی‌ها ننوشته‌اند چندان آسان نیست، برخلاف آنچه در شعر اتفاق می‌افتد، جایی که اشعار عربی درباره فلسطین به انبوه می‌رسند. این پدیده واقعاً قابل توجه است و پرسش در باره دلایل را ضروری می‌سازد. یک پاسخ مکرر این است که رمان، برخلاف شعر، یک هنر ادبی اجتماعی است، حتی اگر به تاریخ یا سیاست بپردازد. در همه موارد، رمان به جامعه‌ای می‌پردازد که در آن تولید شده است، نه جوامع دیگر یا مسائل خارج از چارچوب زندگی پیرامون نویسنده. از اینجا حضور مصر در رمان مصری، سعودی در رمان سعودی، الجزایر در رمان الجزایری و... پررنگ می‌شود. مواردی که این قاعده را زیر پا می‌گذارند استثنا هستند.
با این حال، این سئوال همچنان به طور جدی مطرح است: فلسطین کشوری مانند کشورهای عربی یا حتی غیرعربی نیست، کشوری است که توسط دشمن همه عرب‌ها و همچنین تمام بشریت اشغال شده است. فلسطین به همان اندازه که یک کشور است یک آرمان است. بنابراین، انتظار می‌رود فلسطین در سپهر رمان عربی، به شکلی قوی‌تر از آنچه که دست‌کم در آن زاویه رقم می‌خورد، حضور داشته باشد. حضور دارد، اما نه به آن اندازه که انتظار می‌رود. رمان‌هایی که می‌توان گفت مربوط به فلسطین هستند، در مقایسه با حجم عظیم رمان‌های سراسر جهان عرب، درصد قابل توجهی را نشان نمی‌دهند. اگرچه تقریباً مسلم است که این چند رمان همه چیز نیستند، اما دشواری یافتن رمان‌های دیگر به خودی خود نشان‌دهنده غیاب دل‌مشغولی رمان‌نویس به فلسطین است. روزنامه اماراتی «الخلیج» در سال 2009 سئوالی از تعدادی از نویسندگان عرب درباره حضور فلسطین در رمان عربی مطرح کرد و نویسندگان به تعدادی رمان اشاره کردند که از انگشتان یک دست نمی‌گذرد. یکی از آنها این وضعیت را با اشاره به حاشیه محدود آزادی در کشورهای عربی تفسیر کرد که توضیحش چندان قانع کننده نیست، زیرا رمان عربی بدون اینکه سانسور لزوماً آن را ممنوع کند به مسائل کشورهایی می‌پردازد که در آنها منتشر می‌شود. آنچه شرکت کنندگان به اتفاق آرا بر آن توافق داشتند، حضور کم‌رنگ فلسطین در رمان عربی غیر فلسطینی در مقایسه با حضور آن در رمان فلسطینی است.
در میان آن استثناها، دو رمان عربی را می‌یابیم که در آنها فلسطین به شکلی پر رنگ، هرچند جزئی، حضور دارد.
اولین رمان «أمريكانلي/آمریکایی» (2004) اثر نویسنده مصری صنع الله ابراهیم است که ماجرای آن را یک استاد تاریخ مصری روایت می‌کند که به دعوت یک مرکز مطالعات دانشگاهی برای تدریس تاریخ مصر به آمریکا رفته است. رمان امیمه الخمیس، اما صحنه‌هایی از زندگی اجتماعی در شهر ریاض دهه شصت را به تصویر می‌کشد. در هر دو رمان، فلسطین به عنوان یک مسئله ملی و در قالب شخصیت‌هایی ارائه می‌شود که بخشی از فلسطینیان شاغل در کشورهای عربی آن را نمایندگی می‌کنند.
در رمان صنع الله ابراهیم، با شکری محقق مصری در حین اقامتش در شهر سانفرانسیسکو آشنا می‌شویم. او آنجا با تعدادی از مهاجران عرب از جمله یک استاد ادبیات فلسطینی آشنا می‌شود که با یک وکیل آمریکایی ازدواج کرده، اما شیفته مسائل عربی است و به تئوری توطئه در همه وقایع به آنچه که موساد و صهیونیسم انجام می‌دهند باور دارد، در رأس حوادث آن زمان رسوایی رئیس جمهوری آمریکا کلینتون با منشی‌اش مونیکا بود. مروان فلسطینی معتقد است که موساد در این ماجرا دخالت دارد تا کلینتون را از ارائه طرح صلح بین عرب‌ها و اسرائیل باز دارد. از سوی دیگر، پروفسور ماهر مصری که رئیس بخشی که شکری در مرکز تحقیقات در آن کار می‌کند، معتقد است که مشکل عرب‌ها دلبستگی آنها به تئوری توطئه است. تضاد بین این دو عقیده حاکی از جذب و هضم ماهر در جامعه آمریکایی است ( دو پسرش به عربی صحبت نمی‌کنند) همچنین تعهد فلسطینی به آرمان عربی را با انتقادات مداوم خود از آمریکا نشان می‌دهد.
نشانه دیگر زمانی است که شکری همکار مصری خود ماهر را با یک یهودی متخصص در مطالعات کتاب مقدس می‌بیند. ماهر درباره او می‌گوید:« این تنها یهودی اینجاست که ضد صهیونیسم است». روشن است که دشمنی یهودی با صهیونیسم و دعوت او مبنی بر اینکه « یهودیان باید در کشورهای مبدأ خود بمانند» مانع از پایبندی همسر اسرائیلی‌اش به حق موجودیت اسرائیل نمی‌شود. مسئله فلسطین البته به طور ضمنی در آن گفت‌وگو حضور دارد، اما وقتی شکری با یک دانشجوی آمریکایی که می‌خواهد تز دکترایش را در مورد نسل جدید مورخان در اسرائیل شروع کند، مستقیماً و در چارچوبی مشابه برمی‌گردد. آن جوان می‌آید تا با شکری مشورت کند و برای نجات آینده‌اش از او کمک بخواهد، زیرا دانشگاه موضوع پایان نامه را رد کرده است. او می‌خواهد نادرستی ادعاهای صهیونیست‌ها در مورد تاریخ اسرائیل را افشا کند و با استناد به آنچه که یکی از آن مورخان به نام بنی موریس نوشته، می‌گوید: «... رهبران ما وقتی به ما گفتند که عرب‌های (اللد) و (الرمله) خانه‌هایشان را به میل خود ترک کردند...» تا این که به این گفته می‌رسد: «...اما دروغ بزرگ که آن را (استقلال) نامیدند، در (سرزمینی بدون مردم برای مردم بدون سرزمین)».
از این جا مشخص می‌شود که حضور فلسطینی‌ها در رمان صنع‌الله ابراهیم از یک سو حضور پراکندگی و از سوی دیگر تلاش نویسنده برای تاریخنگاری مواضع غربی آمریکایی به ویژه در قبال فلسطین و اسرائیل است به عنوان یک موجودیت مسئول پراکندگی و مصیبت. تاریخ نگاری همان کاری است که یک نویسنده عرب انجام می‌دهد، که صریحاً، هرچند به طور ضمنی، موضعی را در حمایت از آرمان فلسطین و علیه دشمنان آن اتخاذ می‌کند. شکی نیست که تاریخی بودن و مستند بودن رمان به بیان این مواضع به گونه‌ای کمک کرده است که در شیوه‌های روایی متکی به تخیل، حتی اگر واقع گرایانه باشد، به سختی می‌توان آن را دنبال کرد. این تا حدودی در مورد رمان دیگر، «البحریات/ دریایی‌ها» (2006) نویسنده سعودی امیمه الخمیس صادق است.
البحریات مرحله‌ای از رشد اجتماعی و اقتصادی شهر ریاض را در دوره‌ای که از چندین جنبه بسیار مهم است، رصد می‌کند. برجسته‌ترین جنبه پیشرفت در آموزش و پرورش بود که نشان دهنده اجازه افتتاح مدارس برای دختران بود؛ کاری دشوار در یک جامعه محافظه‌کار که در آن زمان توسط یک نهاد مذهبی تندرو اداره می‌شد که برای مدت طولانی با رفتن دختران به مدرسه مخالف بود. در این رمان، نویسنده در مورد برخی جزئیات آن تحول، از جمله قرارداد با معلمان زن عرب که از دسته زنان توصیف شده به بحریات( از دریا یا آن سوی دریاها آمده) درنگ می‌کند.
یکی از معلمان قراردادی دختری فلسطینی است که از بیروت می‌آید، جایی که اولین دیاسپورای خود را در آنجا تجربه می‌کند. او می‌آید تا در یافتن لقمه نانی دیاسپورای دوم را تجربه کند. انگیزه جدی او از آمدن، شکست در رابطه‌ای بود که با یک جوان فلسطینی برقرار کرد که پس از خیانت به او و سلب باکرگی‌اش، تصمیم گرفت به آمریکا مهاجرت کند. دختر در باره موضوع قرارداد سعودی می‌شنود، بنابراین پس از اینکه او «مدارکش را آماده کرد، آنها را با خطی زیبا و ظریف نوشت و حواسش به کاما و نقطه‌ها بود... او از دیاسپورا، ابهام و پراکندگی می‌ترسید؛ یک فلسطینی که در بیروت فاقد هویت و وطن است».
رحاب در ریاض به یک خانواده سعودی وصل می‌شود که از او می‌خواهند معلم دخترانشان بشود، او این کار را می‌پذیرد تا علاوه بر درآمدش از شغل معلمی، درآمد بیشتری برای او ایجاد کند. نیاز رحاب به این کار برای این است که پدرش با او آمده؛ پدری که خود بار دیگری است:« پدرش کوله‌باری سنگین است که این‌طرف و آن‌طرف می‌برد. اصرار داشت نوازش قدیمی‌اش را به جا بیاورد. وقتی از بیرون برمی‌گردد، باید نقش مادرش را به عهده بگیرد. پاهایش را دراز می‌کند و جوراب‌هایش را برایش درمی‌آورد، پیژامه‌اش را به او می‌دهد. ظرف شام را جلویش می‌گذارد...» و دیگر نقش‌هایی که مادرش در لبنان انجام می‌داد. ریاض چندان از رحاب استقبال نکرد، زیرا علاوه بر محدودیت‌ها و برخی بد رفتاریها، دخترانی را یافت که از مشکلات خودشان نیز رنج می‌برند. « دختران آنجا درگیر مبارزه با نوع دیگری از برنامه جنگ هستند». رحاب همچنین در مدرسه سعودی با یک مدیر مدرسه عراقی رو به رو می‌شود که با او متکبرانه رفتار می‌کند و معلمانی که بیشترشان فلسطینی‌های مقیم اردن و کرانه باختری یا سوری بودند « از نگاه آنها دختران بیروتی یا کسانی که در بیروت بزرگ شده‌اند، مقداری وارفته و بی جنبه‌اند...».
البته مسئله فلسطین غایب نبود. در بیروت، پدر رحاب عادت داشت برای خوردن شام به خانه برگردد، بعد به اخبار رادیو « درباره مسئله فلسطین» گوش ‌دهد و خیلی زود موج کلمات کینه‌آمیز به زبان می‌آورد: « بروید با یهودیان آشتی کنید، براتون بهتر است. فلسطین برنمی‌گردد.» در ریاض، اندکی امید به چشم می‌خورد، هرچند کم فروغ. پدر« تمام وقت بر زخم کهنه فلسطینی خود پیچیده. سرش بر سینه‌اش آویزان و مطمئن بود که (عبدالناصر) فلسطین را به عرب‌ها باز می‌گرداند و یهودیان را به دریا می‌اندازد». این رمان بر یأس و امیدهای نسل پیر تمرکز می‌کند، اما تمرکز بر نسل جوان باقی می‌ماند. نسل رحاب چندان درگیر آرمان نیست. او اکنون بیشتر به فکر لقمه نان خود است تا بازگشت فلسطین. او همچنین با گذران زندگی، بحران هویتی را که برایش شدت می‌گرفت، احساس می‌کرد، زیرا در بین دانش آموزان سعودی که به او اعتماد می‌کردند محبوبیت پیدا می‌یافت، بر همین اساس آنها مشکلات خود را به او می‌گفتند و او به شیوه‌ای پر از درک و عشق به آنها پاسخ می‌داد. او به آنها کمک می‌کرد تا خود و دنیای اطرافشان را بشناسند. و اینجا پارادوکسی پیش می‌آید که در یک لحظه فریبنده و در عین حال دردناک روشنگری بازنمایی می‌شود:« (رحاب) می‌داند که هویت قدرت، تمایز و بازیابی ویژگی‌ها در میان انسان‌هاست. او هر روز صبح بین  دانش‌آموزانش هویت پخش می‌کند، روی چهره‌هایی که از اسید اهمال و نهی و چهار لایه پوشش صورت آب شده‌اند، با دقت و توجه دوباره ترسیم می‌کند...».
این همدردی صمیمانه با رحاب فلسطینی در رنج انباشته‌اش چیزی است که در پرداخت امیمه الخمیس با صنع الله ابراهیم تفاوت ایجاد می‌کند. در رمان ابراهیم بیشتر بر جنبه سیاسی موضوع تمرکز می‌شود؛ مواضع بین‌المللی و نظرات متفاوت در مورد مسئله.



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.