رسالت امروز شاعر عرب

کنت وایت
کنت وایت
TT

رسالت امروز شاعر عرب

کنت وایت
کنت وایت

در ماه مارس هر سال، به مناسبت روز جهانی شعر، نمایش‌ها و سمینارهایی در تمام کشورهای عربی به منظور تجلیل از شعر و شاعر برگزار می‌شود. این نمایش‌‌ها و همایش‌ها بیشتر جنبه رسمی یا نیمه رسمی پیدا می‌کنند. از این رو، بدون اینکه تأثیر قابل توجهی بر زندگی فرهنگی کشورها بگذارند، به پایان می‌رسند، چون از طرح پرسش‌های واقعی درباره شعر غافل می‌شوند. در مورد وظیفه امروزی شاعر در دنیای عرب که بدترین شرایط، خطرناک‌ترین نوسانات و شدیدترین بحران‌ها را ازسرمی‌گذراند، در نهایت احتشام به آن پرداخته می‌شود و شاید هم اصلاً اتفاقی نیفتد. گویی وظیفه شاعر محدود به خواندن شعرهایش در چنین مناسبتی در برابر مخاطبانی است که روز به روز از تعدادشان کاسته می‌شود.
در واقع، تعیین رسالت شاعر عرب امروز یک مسئله اساسی به نظر می‌رسد، به ویژه که گویی جوامع عربی به دلیل غلبه گفتمان بنیادگرایانه افراطی و عوام فریبانه بر ذهن‌ها و روح‌ها، شعر را پس می‌زنند، به گونه‌ای که مروجین آن گفتمان افراطی به قدرتی دست یافته‌اند که با آن بر درصد زیادی از مردم سیطره دارند. از این رو، شاعر پس از آنکه این گفتمان همه فضاها را تسخیر کرد و قبضه خویش را بر آنها محکم ساخت گرفته‌ و راه نجاتی برای جویندگان باقی نمی‌گذارد، رسیدن به آنها و تأثیرگذاری بر آنها را بسیار دشوار می‌یابد. شاعر عرب امروز ممکن است بیش از هر زمان دیگری یتیم و تنها شده باشد، زیرا به نظر می‌رسد از هر طرف توسط نیروهای مخاصم احاطه شده است، به ویژه پس از آنکه وسایل ارتباطی مدرن که زندگی فکری و خلاقانه را تحت الشعاع قرار داده و بی‌مایگی، ابتذال و سطحی نگری را یک مقیاس بزرگ گسترش می‌دهند، جهان را تسخیرکردند. 
درست است که موضوع میراث بارها در دوره‌های ظهور نشانه‌های نو شدن- چه در نثر و چه در شعر- مطرح شده، اما به نظر می‌رسد که طرح مجدد آن به امری جدی و ضروری تبدیل شده است، چرا که این میراث بار دیگر مدفون و ناشناخته شده و بر آن میراثی عقب مانده استوار شده که در دوران انحطاطی به طول 7 قرن، شاهد گسترش بی‌سابقه‌ای بوده و در آن جهان عرب شاهد انتشار هیچگونه اثر فکری یا خلاقانه قابل توجه نبوده است. می‌دانیم که شاعران بزرگ نوگرا در قرن بیستم با میراث ادبی و شعری و فکری برخوردی مثبت داشتند و غبار فراموشی و غفلت را از آن زدودند تا مایه نو شدن شود. بنابراین توانستند آثار مهم و بدیعی خلق کنند. اما اکثر شاعران جدید منسوب به شعر منثور، با این میراث با تحقیر و بی اعتنایی برخورد کرده و می‌کنند و بر این باورند که آشنایی شتابزده آنها با تجربیات گوناگون شعر مدرن غربی و خواندن ترجمه‌هایی که اغلب تحریف شده برای مبتکر بودن آنها کافی است. اینجا اشتباه فاحشی می‌کنند. نوگرایی واقعی از درون روح فرهنگی که شاعر به آن تعلق دارد حاصل می‌شود، بنابراین تأثیر بیرونی مثبت نخواهد بود مگر زمانی که این یا آن شاعر از میراث و فرهنگ خود تغذیه کرده باشند و از آن به اندازه کافی برای حفظ اصالت و منحصر به فرد بودن خود توشه برداشته باشند. پرداختن به میراث صرفاً به معنای خواندن و بررسی آن نیست، بلکه مستلزم فرآیندی از «نجات» و «پالایش» است تا درخششی را به آن بازگرداند که پس از تبدیل شدن میراث تاریک‌گرا به عنوان مرجع اصلی از دست داد. فرقه‌ها و مذاهب به نام آن میراث کشتار، سلاخی، کتاب سوزی، سنگسار زنان و اعدام شاعران و اندیشمندان را مشروع می‌دانند. و همه اینها به قول هرمان ملویل مستلزم جسارت و «شجاعت نهادی» است تا «سرزندگی شاعرانه» قدرت و تأثیر خود را در واقعیتی که با تحجر، فلاکت و فقر شناختی مشخص شده است، بازیابد.
تجدد به این معنا نیست که این یا آن راضی به «فخرفروشی» باشند؛ شاعری هستند که سرگرم «بازی با کلمات» و ابداع قالب‌ها و مضامین جدید شده‌اند، بلکه به این معناست که باید به گفته نیچه برای «بخشیدن شکل دوباره به زندگی» تلاش کنند. این تنها زمانی اتفاق می‌افتد که شاعر علیه هر چیزی که حاکی از تحجر، رکود و غلبه بر موانع در برابر آزادی است، شعر بنویسد، به طوری که این اشعار به قول کنت وایت، منتقد و شاعر اسکاتلندی، شبیه « تند باد» باشند، چرا که شاعر نه کارمند مقید به قواعد کار است و نه سرپرست خانواده که انجام وظایفش در قبال آن بر او واجب، بلکه «ماجراجویی است که با مخاطرات بی مرز و بی پایان مواجه است» آن طور که بنجامین پرت سوررئالیست می‌گوید.
رابطه شاعر با زبان از آن چه که «بازی با کلمات» نامیده می‌شود فراتر می‌رود. بلکه این رابطه او را ناچار می‌سازد که از این فراتر برود، یعنی در اسرار زبان فرو برود تا مرواریدهای مبهم، هر آنچه شگفت انگیز است و هر آنچه در زیر خاکستر آتش فروزان آن مدفون است، بیرون بکشد، زیرا شاعر نه آن فصیح فضل فروش است و نه کارمندی عالیرتبه که «کلمات مناسب را گلچین می‌کند.» بلکه، او وحشی دیوانه‌ای است که از فرو رفتن در اعماق زبان برای تضعیف آنچه کهنه، مرده و تکراری است نمی‌هراسد.
و بر خلاف روحانی که مردم را به جهانی دیگر ارجاع می‌دهد که بهتر و بخشنده‌تر از دنیای دنیوی است، شاعر خود را در برابر جهانی می‌بیند که در آن زندگی می‌کند. اما بر خلاف روحانی که از دنیای خاکی به جهان دیگر می‌گریزد، شاعر با اتکا بر قدرت تخیل شعری و «اراده خلاق» که نیچه در مورد آن صحبت می‌کند، در پی فراتر رفتن از واقعیتی است که در آن حرکت می‌کند، واقعیتی که ممکن است بی‌نوا، ناعادلانه و بی رحمانه باشد زیرا زندگی برای او تنها پس از اینکه «دنیای خود را خلق کرد» معنایی می‌یابد. دیگر آنکه، شاعر زیر بار واقعیت نمی‌رود، زیرا به گفته رمبو «زندگی واقعی در آن غایب است»، یا به این دلیل که به قول هگل «دنیای مردگان» است، یعنی جهان بی اثرها، نادانانی که در حاشیه واقعیت و زندگی روزگار می‌گذرانند. 
شاعر با اندیشه‌ها به گونه‌ای برخورد نمی‌کند که روحانی آنها را «مقدس» می‌داند تا نیازی به تفسیر و نقد نداشته باشند، بلکه تلاش می‌کند آنها را به «بامداد نخستین‌شان» برگرداند یعنی آنها را سیال و جاری می‌سازد که به سبکی پروانه جابه جای می‌شوند و همیشه گشوده‌اند، نه فقط براکنون، بلکه به آینده. مگر رمبو نگفته که شاعر «بصیر بزرگ» است؟
ممکن است شاعر متهم به «موجودی غیراجتماعی» بشود، به این معنا که او تمایل دارد خود را منزوی و در خلوت زندگی کند. و ممکن است واقعاً همین طور باشد. اما او باید با شعرها و موضع گیری‌های فکری خود ثابت کند که گرایش به انزوا به هیچ وجه به معنای کناره گیری و بی‌تفاوتی نسبت به مسائل جامعه‌اش نیست. شاید حق با کنت وایت باشد که می‌نویسد: «اگر زندگی کردن در حاشیه نتیجه عدم هماهنگی با زندگی اجتماعی یا ناتوانی روحی باشد، ممکن است نشان دهنده توانایی زندگی عمیق‌تر، غنی‌تر و خلاق‌تر باشد». و بلز ساندر سوئیسی با کنت وایت درباره این ایده موافق است و می‌گوید: «هنرمندان در حاشیه حیات بشری زندگی می‌کنند. بنابراین آنها یا بسیار عالی هستند یا بسیار کوچک.»
احزاب مدعی ترقی و انقلابی بودن شاید شاعر را متهم کنند «ارتجاعی» یا «خرده بورژوا» است. در چنین حالتی، او باید با آنچه در نامه ویتورینی خطاب به تولیاتی، رهبر حزب کمونیست ایتالیا آمده، به این اتهامات پاسخ دهد، آنجا که او نوشته است: «ما سیاست را آن فرهنگی می‌نامیم که با توده‌ها همراه و با سطح آن سازگار است، و با آن نیز منفجر می‌شود. اما فرهنگ واقعی همانی است که به هیچ اقدام مستقیمی پاسخ نمی‌دهد و می‌داند چگونه در مسیر پرسش و تحقیق مداوم پیش برود». ویتورینی در همان نامه می‌افزاید: «انقلابی بودن یک نویسنده به این معناست که او در نوشته‌هایش نیازهای انقلابی متفاوت با آنچه که مربوط به سیاست است، بیاورد. این گونه ضرورت‌ها جامه‌ای درونی و پنهانی نهفته در درون انسان می‌پوشند. تنها نویسنده می‌تواند آنها را آشکار و به شیوه خود روشن کند». یعنی شاعر باید «انقلابی» باشد نه «سیاسی».
شاعر بر خلاف روحانی که مردم را به جهانی دیگر ارجاع می‌دهد که بهتر و بخشنده‌تر از دنیای دنیوی است، شاعر خود را در برابر جهانی می‌بیند که در آن زندگی می‌کند. اما بر خلاف روحانی که از دنیای خاکی به جهان دیگر می‌گریزد، شاعر با اتکا بر قدرت تخیل شعری و «اراده خلاق» که نیچه در مورد آن صحبت می‌کند، در پی فراتر رفتن از واقعیتی است که در آن حرکت می‌کند، واقعیتی که ممکن است بی‌نوا، ناعادلانه و بی رحمانه باشد زیرا زندگی برای او تنها پس از اینکه «دنیای خود را خلق کرد» معنایی می‌یابد. دیگر آنکه، شاعر زیر بار واقعیت نمی‌رود، زیرا به گفته رمبو «زندگی واقعی در آن غایب است»، یا به این دلیل که به قول هگل «دنیای مردگان» است، یعنی جهان بی اثرها، نادانانی که در حاشیه واقعیت و زندگی روزگار می‌گذرانند. 
شاعر با اندیشه‌ها به گونه‌ای برخورد نمی‌کند که روحانی آنها را «مقدس» می‌داند تا نیازی به تفسیر و نقد نداشته باشند، بلکه تلاش می‌کند آنها را به «بامداد نخستین‌شان» برگرداند یعنی آنها را سیال و جاری می‌سازد که به سبکی پروانه جابه جای می‌شوند و همیشه گشوده‌اند، نه فقط براکنون، بلکه به آینده. مگر رمبو نگفته که شاعر «بصیر بزرگ» است؟



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»