رسالت امروز شاعر عرب

کنت وایت
کنت وایت
TT

رسالت امروز شاعر عرب

کنت وایت
کنت وایت

در ماه مارس هر سال، به مناسبت روز جهانی شعر، نمایش‌ها و سمینارهایی در تمام کشورهای عربی به منظور تجلیل از شعر و شاعر برگزار می‌شود. این نمایش‌‌ها و همایش‌ها بیشتر جنبه رسمی یا نیمه رسمی پیدا می‌کنند. از این رو، بدون اینکه تأثیر قابل توجهی بر زندگی فرهنگی کشورها بگذارند، به پایان می‌رسند، چون از طرح پرسش‌های واقعی درباره شعر غافل می‌شوند. در مورد وظیفه امروزی شاعر در دنیای عرب که بدترین شرایط، خطرناک‌ترین نوسانات و شدیدترین بحران‌ها را ازسرمی‌گذراند، در نهایت احتشام به آن پرداخته می‌شود و شاید هم اصلاً اتفاقی نیفتد. گویی وظیفه شاعر محدود به خواندن شعرهایش در چنین مناسبتی در برابر مخاطبانی است که روز به روز از تعدادشان کاسته می‌شود.
در واقع، تعیین رسالت شاعر عرب امروز یک مسئله اساسی به نظر می‌رسد، به ویژه که گویی جوامع عربی به دلیل غلبه گفتمان بنیادگرایانه افراطی و عوام فریبانه بر ذهن‌ها و روح‌ها، شعر را پس می‌زنند، به گونه‌ای که مروجین آن گفتمان افراطی به قدرتی دست یافته‌اند که با آن بر درصد زیادی از مردم سیطره دارند. از این رو، شاعر پس از آنکه این گفتمان همه فضاها را تسخیر کرد و قبضه خویش را بر آنها محکم ساخت گرفته‌ و راه نجاتی برای جویندگان باقی نمی‌گذارد، رسیدن به آنها و تأثیرگذاری بر آنها را بسیار دشوار می‌یابد. شاعر عرب امروز ممکن است بیش از هر زمان دیگری یتیم و تنها شده باشد، زیرا به نظر می‌رسد از هر طرف توسط نیروهای مخاصم احاطه شده است، به ویژه پس از آنکه وسایل ارتباطی مدرن که زندگی فکری و خلاقانه را تحت الشعاع قرار داده و بی‌مایگی، ابتذال و سطحی نگری را یک مقیاس بزرگ گسترش می‌دهند، جهان را تسخیرکردند. 
درست است که موضوع میراث بارها در دوره‌های ظهور نشانه‌های نو شدن- چه در نثر و چه در شعر- مطرح شده، اما به نظر می‌رسد که طرح مجدد آن به امری جدی و ضروری تبدیل شده است، چرا که این میراث بار دیگر مدفون و ناشناخته شده و بر آن میراثی عقب مانده استوار شده که در دوران انحطاطی به طول 7 قرن، شاهد گسترش بی‌سابقه‌ای بوده و در آن جهان عرب شاهد انتشار هیچگونه اثر فکری یا خلاقانه قابل توجه نبوده است. می‌دانیم که شاعران بزرگ نوگرا در قرن بیستم با میراث ادبی و شعری و فکری برخوردی مثبت داشتند و غبار فراموشی و غفلت را از آن زدودند تا مایه نو شدن شود. بنابراین توانستند آثار مهم و بدیعی خلق کنند. اما اکثر شاعران جدید منسوب به شعر منثور، با این میراث با تحقیر و بی اعتنایی برخورد کرده و می‌کنند و بر این باورند که آشنایی شتابزده آنها با تجربیات گوناگون شعر مدرن غربی و خواندن ترجمه‌هایی که اغلب تحریف شده برای مبتکر بودن آنها کافی است. اینجا اشتباه فاحشی می‌کنند. نوگرایی واقعی از درون روح فرهنگی که شاعر به آن تعلق دارد حاصل می‌شود، بنابراین تأثیر بیرونی مثبت نخواهد بود مگر زمانی که این یا آن شاعر از میراث و فرهنگ خود تغذیه کرده باشند و از آن به اندازه کافی برای حفظ اصالت و منحصر به فرد بودن خود توشه برداشته باشند. پرداختن به میراث صرفاً به معنای خواندن و بررسی آن نیست، بلکه مستلزم فرآیندی از «نجات» و «پالایش» است تا درخششی را به آن بازگرداند که پس از تبدیل شدن میراث تاریک‌گرا به عنوان مرجع اصلی از دست داد. فرقه‌ها و مذاهب به نام آن میراث کشتار، سلاخی، کتاب سوزی، سنگسار زنان و اعدام شاعران و اندیشمندان را مشروع می‌دانند. و همه اینها به قول هرمان ملویل مستلزم جسارت و «شجاعت نهادی» است تا «سرزندگی شاعرانه» قدرت و تأثیر خود را در واقعیتی که با تحجر، فلاکت و فقر شناختی مشخص شده است، بازیابد.
تجدد به این معنا نیست که این یا آن راضی به «فخرفروشی» باشند؛ شاعری هستند که سرگرم «بازی با کلمات» و ابداع قالب‌ها و مضامین جدید شده‌اند، بلکه به این معناست که باید به گفته نیچه برای «بخشیدن شکل دوباره به زندگی» تلاش کنند. این تنها زمانی اتفاق می‌افتد که شاعر علیه هر چیزی که حاکی از تحجر، رکود و غلبه بر موانع در برابر آزادی است، شعر بنویسد، به طوری که این اشعار به قول کنت وایت، منتقد و شاعر اسکاتلندی، شبیه « تند باد» باشند، چرا که شاعر نه کارمند مقید به قواعد کار است و نه سرپرست خانواده که انجام وظایفش در قبال آن بر او واجب، بلکه «ماجراجویی است که با مخاطرات بی مرز و بی پایان مواجه است» آن طور که بنجامین پرت سوررئالیست می‌گوید.
رابطه شاعر با زبان از آن چه که «بازی با کلمات» نامیده می‌شود فراتر می‌رود. بلکه این رابطه او را ناچار می‌سازد که از این فراتر برود، یعنی در اسرار زبان فرو برود تا مرواریدهای مبهم، هر آنچه شگفت انگیز است و هر آنچه در زیر خاکستر آتش فروزان آن مدفون است، بیرون بکشد، زیرا شاعر نه آن فصیح فضل فروش است و نه کارمندی عالیرتبه که «کلمات مناسب را گلچین می‌کند.» بلکه، او وحشی دیوانه‌ای است که از فرو رفتن در اعماق زبان برای تضعیف آنچه کهنه، مرده و تکراری است نمی‌هراسد.
و بر خلاف روحانی که مردم را به جهانی دیگر ارجاع می‌دهد که بهتر و بخشنده‌تر از دنیای دنیوی است، شاعر خود را در برابر جهانی می‌بیند که در آن زندگی می‌کند. اما بر خلاف روحانی که از دنیای خاکی به جهان دیگر می‌گریزد، شاعر با اتکا بر قدرت تخیل شعری و «اراده خلاق» که نیچه در مورد آن صحبت می‌کند، در پی فراتر رفتن از واقعیتی است که در آن حرکت می‌کند، واقعیتی که ممکن است بی‌نوا، ناعادلانه و بی رحمانه باشد زیرا زندگی برای او تنها پس از اینکه «دنیای خود را خلق کرد» معنایی می‌یابد. دیگر آنکه، شاعر زیر بار واقعیت نمی‌رود، زیرا به گفته رمبو «زندگی واقعی در آن غایب است»، یا به این دلیل که به قول هگل «دنیای مردگان» است، یعنی جهان بی اثرها، نادانانی که در حاشیه واقعیت و زندگی روزگار می‌گذرانند. 
شاعر با اندیشه‌ها به گونه‌ای برخورد نمی‌کند که روحانی آنها را «مقدس» می‌داند تا نیازی به تفسیر و نقد نداشته باشند، بلکه تلاش می‌کند آنها را به «بامداد نخستین‌شان» برگرداند یعنی آنها را سیال و جاری می‌سازد که به سبکی پروانه جابه جای می‌شوند و همیشه گشوده‌اند، نه فقط براکنون، بلکه به آینده. مگر رمبو نگفته که شاعر «بصیر بزرگ» است؟
ممکن است شاعر متهم به «موجودی غیراجتماعی» بشود، به این معنا که او تمایل دارد خود را منزوی و در خلوت زندگی کند. و ممکن است واقعاً همین طور باشد. اما او باید با شعرها و موضع گیری‌های فکری خود ثابت کند که گرایش به انزوا به هیچ وجه به معنای کناره گیری و بی‌تفاوتی نسبت به مسائل جامعه‌اش نیست. شاید حق با کنت وایت باشد که می‌نویسد: «اگر زندگی کردن در حاشیه نتیجه عدم هماهنگی با زندگی اجتماعی یا ناتوانی روحی باشد، ممکن است نشان دهنده توانایی زندگی عمیق‌تر، غنی‌تر و خلاق‌تر باشد». و بلز ساندر سوئیسی با کنت وایت درباره این ایده موافق است و می‌گوید: «هنرمندان در حاشیه حیات بشری زندگی می‌کنند. بنابراین آنها یا بسیار عالی هستند یا بسیار کوچک.»
احزاب مدعی ترقی و انقلابی بودن شاید شاعر را متهم کنند «ارتجاعی» یا «خرده بورژوا» است. در چنین حالتی، او باید با آنچه در نامه ویتورینی خطاب به تولیاتی، رهبر حزب کمونیست ایتالیا آمده، به این اتهامات پاسخ دهد، آنجا که او نوشته است: «ما سیاست را آن فرهنگی می‌نامیم که با توده‌ها همراه و با سطح آن سازگار است، و با آن نیز منفجر می‌شود. اما فرهنگ واقعی همانی است که به هیچ اقدام مستقیمی پاسخ نمی‌دهد و می‌داند چگونه در مسیر پرسش و تحقیق مداوم پیش برود». ویتورینی در همان نامه می‌افزاید: «انقلابی بودن یک نویسنده به این معناست که او در نوشته‌هایش نیازهای انقلابی متفاوت با آنچه که مربوط به سیاست است، بیاورد. این گونه ضرورت‌ها جامه‌ای درونی و پنهانی نهفته در درون انسان می‌پوشند. تنها نویسنده می‌تواند آنها را آشکار و به شیوه خود روشن کند». یعنی شاعر باید «انقلابی» باشد نه «سیاسی».
شاعر بر خلاف روحانی که مردم را به جهانی دیگر ارجاع می‌دهد که بهتر و بخشنده‌تر از دنیای دنیوی است، شاعر خود را در برابر جهانی می‌بیند که در آن زندگی می‌کند. اما بر خلاف روحانی که از دنیای خاکی به جهان دیگر می‌گریزد، شاعر با اتکا بر قدرت تخیل شعری و «اراده خلاق» که نیچه در مورد آن صحبت می‌کند، در پی فراتر رفتن از واقعیتی است که در آن حرکت می‌کند، واقعیتی که ممکن است بی‌نوا، ناعادلانه و بی رحمانه باشد زیرا زندگی برای او تنها پس از اینکه «دنیای خود را خلق کرد» معنایی می‌یابد. دیگر آنکه، شاعر زیر بار واقعیت نمی‌رود، زیرا به گفته رمبو «زندگی واقعی در آن غایب است»، یا به این دلیل که به قول هگل «دنیای مردگان» است، یعنی جهان بی اثرها، نادانانی که در حاشیه واقعیت و زندگی روزگار می‌گذرانند. 
شاعر با اندیشه‌ها به گونه‌ای برخورد نمی‌کند که روحانی آنها را «مقدس» می‌داند تا نیازی به تفسیر و نقد نداشته باشند، بلکه تلاش می‌کند آنها را به «بامداد نخستین‌شان» برگرداند یعنی آنها را سیال و جاری می‌سازد که به سبکی پروانه جابه جای می‌شوند و همیشه گشوده‌اند، نه فقط براکنون، بلکه به آینده. مگر رمبو نگفته که شاعر «بصیر بزرگ» است؟



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.