زنانی که می‌خوانند خطرناک‌اند

استفان پولمن به تاریخچه مطالعه زنان در نقاشی و عکس‌ها می‌پردازد

استیون پولمن
استیون پولمن
TT

زنانی که می‌خوانند خطرناک‌اند

استیون پولمن
استیون پولمن

استفان پولمن در سال 1958 در دوسلدورف متولد شد. او در رشته فلسفه، نمایشنامه، تاریخ و فلسفه آلمانی تحصیل کرد. پایان نامه دکترای او درباره نویسنده آلمانی توماس مان بود. استفان به عنوان مدرس، نویسنده و ناشر در مونیخ زندگی و کار می‌کند. پولمن مدتی طولانی در پاریس اقامت کرد و پس از آن شش سال به عنوان استادیار در دانشگاه مانهایم کار کرد.
 نویسنده آلمانی توماس پولمن در بیشتر کتاب‌هایش به زنان و تاریخ آنها اهتمام ورزید و به طور خاص تصاویر زنانی را جستجو کرد که می‌خوانند، آن‌طور که عکاسی و نقاشی در قرن‌های گذشته تجسم بخشیده بودند؛ از اولین کتابش « زنانی که می‌خوانند خطرناک‌اند» (2005) شروع می‌شود و در کتاب‌های بعدی‌اش «زنانی که می‌نویسند، در خطر زندگی می‌کنند» (2006)، «چرا مطالعه خوشحالت می‌کند» (2007)، همچنین کتابی با عنوان « زنانی که می‌نویسند زندگی خطرناک‌ و خطرناک‌تری دارند» (2011)، « زنانی که فکر می‌کنند خطرناک و قدرتمند هستند» (2012)، «زنان و کتاب» (2013)، «زیباترین نامه‌های زنان» (2015) ... و غیره ادامه می‌یابد.
پولمن در کتاب «زنانی که می‌نویسند، در خطر زندگی می‌کنند» پرتره‌هایی از پنجاه نویسنده زن از قرن سیزدهم، مانند هیلدگارد دی بینگن، کریستین دو پیزان و قرن نوزدهم با خواهران برونته، ژرژ ساند، و کولت تا دوران معاصر به عنوان ویرجینیا وولف کارسون مک کالز، مارگریت یورسونار، آنایس نین، سیمون دوبووار، مارگریت دوراس، فرانسوا ساگان، تونی موریسون و ایزابل آلنده آرونداتی روی را ارائه می‌دهد.

اما چرا این نمونه زن‌ها خطرناک هستند؟ وقتی زنی رمانی درباره خیانت می‌خواند، آیا آنچه را که خوانده انجام می‌دهد؟ آیا ترس از اینجا سرچشمه می‌گیرد؟ برعکس، به گفته کریستین همریچتس، که مقدمه کتاب «زنانی که می‌نویسند در خطر زندگی می کنند» را نوشت، اگر زنی چنین رمانی را نخواند، ممکن است خیانت کند، زیرا خواندن آن از او محافظت می‌کند و برای اجتناب از اشتباهات جدی بیشتر آگاه می‌شود. همچنین می‌دانیم که وقتی زن می‌خواند، از جای خود دور نمی‌شود؛ اینجا و آنجا هست، حضور و غایب همزمان دارد. برگردیم به نقاشی که با قلم موی خود این نعمت را برای زن کتابخوان ثبت کرد. به نظر می‌رسد که او با یک دشواری روبرو بود. بر اساس ثنویت( dualism)، که پیشگام آن در قرن هفدهم دکارت بود، انسان جسم و عقل است. آیا او «اینجا» را می‌کشد یا «آنجا» را؟ آیا او بدن را نقاشی می‌کند یا ذهن را؟ اما بیشتر نقاشان این تقسیم بندی افلاطونی را نادیده می‌گیرند و با ارادت فراوان آنچه را که در مقابلشان است نقاشی می‌کنند: بدن. برای آنها، جهان محدود به چیزی است که می‌توان به طور تجربی مشاهده کرد. زن برای اغوای مرد و جلب نظر او آفریده شده است. بنابراین، زنی که می‌خواند قبل از هر چیز یک زن است. بنابراین، او به عنوان زندانی نگاه مرد به او زندگی می‌کرد. هامریکس می‌گوید که جوهر مطالعه این است که آنچه را که شما را احاطه کرده است فراموش کنید، یعنی فراموش کنید که دیگران چگونه به شما نگاه می‌کنند و همچنین بدن خود را فراموش کنید. زن در حین خواندن، به نظر می‌رسد عمیق‌تر از قبل از خواندن، در وجود درونی خود غوطه‌ور است. در ابتدا، زنان کتابچه‌هایی درباره دین می‌خواندند و این موضوع در نقاشی‌ها و عکس‌های دوره‌های رنسانس و باروک نیز منعکس شده است. وضعیت زنان به سمت بهتر شدن تغییر کرد. این را در مشهورترین نقاشی یوهانوس ورمیر، نقاش هلندی، «زنی در حال خواندن نامه» متوجه می‌شویم. به نظر می‌رسد که او باردار است. او نامه‌ای را که از شوهرش دریافت کرده می‌خواند. از طریق این نقاشی متوجه می‌شویم که زنان هلندی از قرن شانزدهم به خواندن و نوشتن مشغول بوده‌اند.

به نظر می‌رسد که او با مطالعه توانسته است دانش، تجربه و سبکی را که جامعه قبلاً برای او تعیین نکرده بود به دست آورد. این فصل گیرا در تاریخ کتابخوانی زنان همان چیزی است که لور آدلر و استفان پولمن با توجه ویژه به جزئیات آن را بررسی کرده‌اند. رشته تحلیل از قرون وسطی تا به امروز، با تمرکز ویژه بر آثار خاص هنرمندان هلندی مانند رامبراند و ورمیر، و همچنین مانه، ماتیس، یا ادوارد هاپر، تا عکس معروف ایو آرنولد که مرلین را نشان می‌دهد منتهی می‌شود؛ مونرو با کتابی در دست، مشغول خواندن «اولیس» جیمز جویس.
تاریخچه خواندن زنان در نقاشی و عکاسی منعکس شده است. پرتره‌های هنرمندان از زنان در حال خواندن از تمام سنین. با این حال، قرن‌ها طول کشید تا زنان اجازه یافتند هر طور که می‌خواهند بخوانند و سپس بنویسند. اولین شغل زنان گلدوزی، دعا، مراقبت از کودکان و آشپزی بود. و از لحظه‌ای که فکر کردند مطالعه امکان جایگزینی تنگنای دنیای داخلی را با فضای نامحدود فکر، تخیل و همچنین دانش فراهم می‌کند، زن در نزد خانواده و جامعه خطرناک شد.
«بله، زنان خطرناک هستند»، این گفته شاعر آلمانی هاینریش هن (1797-1856) است و منظورش نویسندگان زن است؛ برای مدت طولانی، اکثریت زنان می‌توانستند بخوانند، اما نمی‌توانستند بنویسند که این مختص مردان بود. و زمانی که حق نوشتن را به دست آوردند، از جمله موانعی که با آن مواجه شدند، یافتن زمانی برای نوشتن بود که نیاز به خلوت داشت، که علاوه بر خطر عدم تطابق با سنت‌های جامعه، بهای سنگینی را به همراه داشت. سپس آنها باید یک مبارزه طولانی را پشت سر می‌گذاشتند، که به رسمیت شناختن نوشته‌های آنها بود.



«نقابی به رنگ آسمان» برنده جایزه بوکر عربی

«نقابی به رنگ آسمان» برنده جایزه بوکر عربی
TT

«نقابی به رنگ آسمان» برنده جایزه بوکر عربی

«نقابی به رنگ آسمان» برنده جایزه بوکر عربی

منصفانه نیست که در ستایش یک رمان، به دلیل همدردی با نویسنده آن، وقتی تجربه دردناکی دارد، اغراق کنیم، همان‌طور که برای یک نویسنده بااستعداد عادلانه نیست که حق خود را نادیده بگیرد تا نگویند موقعیت استثنایی او دلیل تقدیر از او بود.
رمان «قناع بلون السماء: نقابی به رنگ آسمان» است و نویسنده آن باسم خندقجی فلسطینی که روز یکشنبه به عنوان برنده هفدهمین دوره جایزه بین‌المللی ادبیات داستانی عربی (بوکر) معرفی شد.
شما نمی‌توانید رمان «نقابی به رنگ آسمان»، انتشارات دارالادب، اثر باسم خندقجی را که بیست سال است در زندان‌های اسرائیل به سرمی‌برد بخوانید بدون این که از این جوان که پس از عمری اسارت رمانی می‌نویسد شگفت‌زده نشوید؛ رمانی که در آن بین شهرها و کوچه‌ها حرکت می‌کند و می‌بافد، نقشه می‌کشد، داستان‌های عاشقانه تجربه می‌کند، سعی می‌کند بفهمد دشمنش به چه می‌اندیشد و بدون نفرت، بدون پرخاشگری با او تعامل می‌کند، گویی که دارد خودش را تا حد رد ذهنیت از او سبک می‌کند. زندانی بدون امید به آزادی، محکوم به سه حبس ابد چگونه می‌تواند شرایط بازداشت و مصیبت محرومیت از نور زندگی را بخشی از داستان خود قرار ندهد؟ خندقجی در رمانش به سختی به این موضوع دست می‌زند، مگر گهگاه، گویی در آزادی کامل خود زندگی می‌کند که کمرنگ نشده و تحت تأثیر قرار نمی‌گیرد، بلکه بازی روایی مناسبی را یافته است تا از فلسطینی بودن خود فرار کند و برای مدتی در پوست یک اسرائیلی زندگی کند.
«نقابی به رنگ آسمان» داستان نور الشهدی، جوان فلسطینی فارغ‌التحصیل از مؤسسه عالی باستان‌شناسی اسلامی در دانشگاه قدس را روایت می‌کند. رمان با ضبط یک پیام صوتی برای دوستش مراد که در زندان به سر می‌برد، آغاز می‌شود که در آن از تمایل خود برای نوشتن درباره مریم مجدلیه به او می‌گوید. این تنها اشاره به اسارت و زندان‌ها و فرصتی است که به او این مجال را می‌دهد تا از آنچه در روح زندانی یا عزیزانش می‌گذرد بنویسد. علاقه نور به قهرمان رمان و همچنین تمایل شدیدش برای نوشتن در مورد مریم مجدلیه، در واقع بخش مهمی از رمان «نقابی به رنگ آسمان» را به خود اختصاص می‌دهد که ما را به تکنیک نوشتن رمان در درون رمان می‌رساند. به خصوص که دوستش مراد که در زندان در حال تهیه پایان نامه تحقیقاتی خود است، از او می‌خواهد که منابعی را برای او بیاورد... درست مانند خود باسم خندقجی که در ملاقات با برادرش از او خواست این کار را برایش بکند، با ارجاعاتی برای نوشتن رمانی که در دست داریم.
اما موضوع اصلی از آنجا شروع می‌شود که نور، قهرمان داستان، یک شناسنامه اسرائیلی را در داخل پالتوی قدیمی‌ای که خریده است، با نام اور شابیرا پیدا می‌کند. او با استفاده از پوست سفید و شباهت به چهره‌های اشکنازی که باعث می‌شود به راحتی در مکان‌هایی تردد کند که برای فلسطینی‌ها ممنوع است. نور از این راه می‌تواند بخشی از حقوق از دست رفته خود را به دلیل اشغالگری و تبعیض به دست آورد. زبان عبری که او خوب می‌داند هم برای او «غنیمت جنگی» می‌شود، و از آن برای دفع هر سوء ظنی که ممکن است در کمینش باشد، استفاده می‌کند. در این شرایط، او می‌بیند که می‌تواند آزادانه حرکت کند و در خیابان‌های قدس، تل‌آویو و همچنین رام‌الله، هر کجا که بخواهد، پرسه بزند، بدون اینکه کسی مانع او شود. او به مراد می‌گوید: «نقاب و نامی پیدا کردم که از طریق آن می‌توانم مخفیانه به اعماق دنیای استعماری بروم... آیا این چیزی است که دوست شما فرانتس فانون درباره پوست‌های سیاه و ماسک‌های سفید می‌گوید؟» اینکه او به یک شخصیت تبدیل شده یا بیشتر شبیه «جیمز باند» شده است.
نور پس از اقامتی کوتاه در خانه شیخ مرسی در قدس و یک زندگینامه جعلی به نام اور شابیرا، با پیوستن به ماموریت کاوش به سرپرستی پروفسور برایان که شامل افراد مختلف از ملیت‌های مختلف از جمله اسرائیل شرقی می‌شود، بخشی از آرزوی خود را برآورده می‌کند. یکی هم آیالان، یهودی میزراحیم که اصالتاً حلبی است و با وجود اینکه مدام او را به دلیل اصالت اشکنازی به بدبینی متهم می‌کند. یکی از اعضای این تیم کاوش، سما اسماعیل از داخل فلسطین، مشخصاً از حیفاست که اولین بار که صدایش را می‌شنود، مجذوبش می‌شود و به لطف حس هویت بالایش، حس عالی تعلق را در او بیدار می‌کند.
در شهرک میشمار حامک که بر روی ویرانه‌های روستای فلسطینی ابو شوشه ساخته شده و جنگلی در آنجا ایجاد کرده‌اند تا همه آثار قبلی دفن شود، بخشی از وقایع در حال وقوع است. نور در آنجا عاشق سما می‌شود، سپس نقاب از چهره واقعی خود برمی‌دارد، اما سما او را باور نمی‌کند و از اینکه چگونه می‌تواند هویتی را که او از آن دور شده و با آن جنگیده به خود بگیرد، شگفت‌زده می‌شود.

اما وقتی حوادث قدس اوج می‌گیرند و نور در پیش چشم سما خود خودش به نظر می‌رسد، این دو احساس می‌کنند که دارند به یکدیگر نزدیک‌تر می‌شوند به گونه‌ای که اجازه نمی‌دهد از هم دور شوند.
جزئیات زیادی در اثر وجود دارد و باسم خندقجی به این موضوع علاقه زیادی دارد. اما او ممکن است در روایت داستان مجدلیه و مسائل مربوط به ایمان مسیحی کندو کاو کند، تا زمانی که بیش از آنچه خواننده یک رمان می‌تواند تحمل کند، طول بکشد. نور، در پایان، مشتاق است آنچه را که از داستان مجدلیه پنهان است، آشکار کند. صاحبان مأموریتی که او به آن ملحق شده در جستجوی چیزهای کاملاً متفاوت دیگری هستند.
تحقیق یکی از ارکان داستان است. نور در جستجوی خود، هویتش، ادعاهای موجود در روایت اسرائیلی، آنچه در ذهن اور می‌گذرد و تفاوتش با نور، حتی با وجود یک نام در دو زبان مختلف، جستجو می‌کند. او به دنبال حقایق تاریخی است، به دنبال تأثیراتی است که در آن تخصص دارد و دوستش مراد در جستجوی علوم سیاسی و همه به دنبال چیزی هستند که زندگی او را روشن‌تر کند.
این رمان به گذشته، به تاریخ می‌رود، اما ما را به زمان حال، به فضایی که در دوران همه‌گیری «کووید» حاکم بود و وقایع دردناکی که با تلاش برای یهودی‌سازی محله شیخ جراح همراه بود، به «حماس» برمی‌گرداند؛ که تهدید و تهدید می‌کند، به دلیل حملاتی که اسرائیل در قدس انجام داد.
شاید همه جزئیات در چشم خواننده در مقابل قطعات قدرتمندی که ما را وارد حلقه درونی نور می‌کند، در حالی که پوستین اور را می‌پوشد، با او گفتگو می‌کند، با او درگیر می‌شود و درگیری عمیق و خشونت آمیزی را تجربه می‌کند، حاشیه‌ای می‌شود. در واقع، اینها لذت‌ بخش‌ترین و هیجان انگیزترین تصاویر هستند، زیرا متوجه می‌شویم که او می‌تواند شخصیت اور را بدون هیچ پیش فرضی به خود بگیرد. بردباری و تکبر زیاد و توانایی پوشیدن نقاب دیگری، حتی اگر دشمنی باشد که دستبند به دستت می‌بندد، تو را محدود می‌کند و نصف عمرت را پشت دیوار تباه می‌کند.
سبک روایی روان، اما ترفندهای روایی آن را از سادگی بیرون می‌کشد و به طرح‌های متوالی می‌برد، گویی نور با نقابش امتحانی را یکی پس از دیگری پشت سر می‌گذارد و پایانی باز برای ما باقی می‌گذارد. این نتیجه گیری است که به قوت خود باقی می‌ماند و به خندقجی این فرصت را می‌دهد تا تترالوژی موعود خود را تکمیل کند. بنابراین، «قناع بلون السماء» تنها اولین قسمت از مجموعه‌ای می‌شود که اتفاقات آن در ادامه خواهد آمد. این تمایل به ساخت رویدادهای پیچیده را توضیح می‌دهد که به باز شدن درهای بسیاری در آینده کمک می‌کند. هر جزئیاتی می‌تواند گذری به مکانی جدید باشد که نویسنده با مهارت روایی خود ما را به آن جا می‌برد.
باسم خندقجی که هنوز در زندان‌های اشغالی زندانی است، به انحاء مختلف در روزنامه‌های عبری مورد حمله قرار می‌گیرد، تنها به این دلیل که موفق به انتشار رمانش شده و موفق بوده است. مقامات اشغالگر در تلاش هستند تا تخلفاتی را به او نسبت دهند تا او را مجبور کنند هزینه برنده شدن را بپردازد. خندقجی که در 2 نوامبر 2004 دستگیر شد، دو مجموعه شعر و بیش از دویست مقاله منتشر کرده همه برخاسته از درد، و چنان می‌نویسد که گویی زندگی انسان‌های آزاده‌ای دارد. شاید زمانی بیشتر لازم باشد تا بفهمیم که او در رمانش چه نوشته است، آنجا که خطاب به دوستش مراد که در اسارت بود می‌گوید: «مراد چقدر به کوچکترین زندانت حسادت می‌کنم، چرا که این واقعیت آهنین تو با ویژگی‌های روشن ساخته شده. معادله‌ای ساده و در عین حال بی رحم: زندان، زندانی، زندانبان... اما اینجا «در زندان بزرگتر، هیچ چیز روشن نیست».