درابتدا اجازه دهید این پرسش ساده را پیش بکشیم: اخلاق چیست؟ شاید به نظر برسد پاسخ ساده یا تحصیل حاصل باشد و برای همه شناخته شده است. اخلاق یعنی ندزدی، دروغ نگویی، نکشی و... همان ده فرمان یا مکارم اخلاق دراسلام است. اما واقعاً مسائل تا این حد بدیهیاند؟ تو نمیدزدی چون میترسی به جرمی معلوم دستگیر نشوی. و به همین دلیل هم فریب نمیدهی و دروغ نمیگویی. اگر ترس نبود مرتکب همه این زشتیها میشدی. فرض کنیم تو کلاه غیب شدن را میداشتی آیا بعد از آن اخلاقی میماندی؟ جواهرات گرانقیمت را از میدان وندوم پاریس سرقت نمیکردی تا آنها را به محبوبه گرانقدرت هدیه کنی؟ ببین عشق من: این انگشتر یک میلیون دلاری را به احترام چشمهایت خریدم! ممنون، ممنون عشق من، این را از کجا آوردی؟ هذا من فضل ربی. کشتن نگهبان را میخواهی یا چیدن انگور؟ نابینایی چقدر ستدونی هستی!
اما با توجه به اینکه سالهای نوری از دوره نوجوانی گذشتیم لطفاً اجازه دهید به اصل موضوع برگردیم تا این پرسش را پیش بکشیم: اگر چنین کلاه جادویی را داشتم آیا گرانقیمتترین جامهها و زیباترین پیراهنها را از خیابان مشهور شانزلیزه نمیدزدیم بدون آنکه یک پاپاسی بپردازم؟ و شاید همه کتابفروشیهای محله لاتینی را غارت میکردم. با کیفهای خالی وارد میشدم و پیش چشم همه با کیفهای پر بیرون میزنم بی آنکه کسی مرا ببیند. زندگی چقدر ساده و چقدر زیباست! محمد عابد الجابری پیش از مرگ با حسرت گفت، صدها کتاب فلسفی و سیاسی وجود دارد که نخواندم. و شاید وسط خیابان یکی دو کشیده به صورت فردی زدم تنها به این دلیل که از قیافهاش خوشم نیامد. و شاید از دوست دختر سابقم انتقام گرفتم و کشیده محکم و پرصدایی درگوشش خواباندم چون به من خیانت کرد و با فرد دیگری رفت. و شاید و شاید و... آن طور که میبینید، مسئله اخلاق پیچیدهتر از آنی است که گمان میکنیم. پس ما به دلیل احتیاط و هوشیاری اخلاقی میمانیم و از ترس اینکه مبادا برای دیگران شناخته بشویم و هیبتمان را از دست بدهیم و پیش چشم همه خدشهای به شهرتمان وارد شود. این جدای از محاسبه و مجازات و بازداشت و زندان است. و این اخلاق نیست. اخلاق این است که فضیلتی را برای عشق به آن انجام دهی و نه برای ترس از دیگران و امید به پاداش و نه ترس از مجازات. در جهان پیشرفته نه میدزدند و نه دروغ میگویند و نه خلف وعده میکنند چون وجدانشان مانند ناظر بالای سرشان ایستاده.
نیازی به پلیس ندارند که بالای سرشان بایستند تا به وظیفهشان عمل کنند. وجدانشان کافی است. هم پلیس است و هم مأمور انتظامی. اینگونه سرانجام به تعریف اخلاق رسیدم. انسان اخلاقی کسی است که وجدانش تنها پلیسی باشد که بالای سرش ایستاده. به اضافه تصویر برجسته و محترمی که از خود به وجود میآورد. آیا میتوانی پس از سرقت کردن و دزد شدن به خودت احترام بگذاری؟ در کشورهای پیشرفته کسی از عرض خیابان نمیگذرد درحالی که چراغ قرمزاست. به این دلیل که احترام به قانون و نظم از اصول اخلاقی تمدناند. این مسئله را در کشورهای بسیار پیشرفته شمال اروپا دیدم.
وقتی یکبار خواستم همین کار را در شهر مونیخ بکنم، نگاه وحشتناکی به من انداختند و به سرعت پا پس کشیدم. آنجا دلیل پیشرفت کشورهای اروپایی و عقب ماندگی کشورهای شرقی را فهمیدم. آنچه بیشتر موجب حیرتم شد این بود: با وجود آنکه اکثرشان دیندار نیستند و مراسم و شعایر دینی را به جا نمیآورند، نه فریبکاری میکنند و نه دروغ میگویند و نه در انجام وظیفه کاری کوتاهی میکنند. همهشان کار را مسئلهای مقدس میدانند که شهروند باید به بهترین شکل ممکن انجام دهد. کارگر، کشاورز، رفتهگر، رئیس جمهوری، معلم، پزشک یا... همه آنها اخلال در انجام وظیفه و خلف وعده را عار یا عیبی زشت میپندارند. چطور میتوان نگران چنین ملتهایی بود؟
پس از آنکه سخن به این نقطه رسید اجازه دهید ببینیم فلاسفه غرب چگونه به مسئله اخلاق پرداختند. روشن است که آنها مربیان بزرگ ملتهای اروپاییاند. فیلسوفان پس از پیامبران رهبران ملتهایند. اگر آنها نبودند این همه تحول و پیشرفت روی نمیداد. نکته مورد توافق اینکه بزرگترین فیلسوف اخلاقی غرب ایمانوئل کانت است. و باز آنچه روشن است اینکه او در اتاق کارش یک عکس داشت آن هم عکس ژان ژاک روسو بود که او را به عنوان استاد و الگوی خود از جهت اخلاقی به حساب میآورد. به شدت شیفته او و اسحاق نیوتن بود. چرا؟ چون «نیوتن قوانین جهان طبیعی را کشف کرد و ژان ژاک روسو قوانین جهان اخلاقی» یا انسانی را. و روشن است که روسو به شدت از خود حساب میکشید حتی آن را میکوبید و اگر لازم شد «به خاک میمالید». وجدان اخلاقیاش بسیار قوی بود. کتاب مشهور «اعترافات» را بخوانید. کانت در طول زندگی درساعت مشخصی ازعصر به گردش طولانی درخارج از خانه میرفت. به هیچ وجه هم خللی در این برنامه به وجود نمیآورد تا جایی که مردم به محض دیدنش در آستانه در ساعت خود را تنظیم میکردند.
ژان ژاک روسو
تنها دوبار در طول زندگی طولانیاش این برنامه به هم خورد: بار اول وقتی که کتاب روسو درباره تربیت(امیل) درسال 1762 ظاهر شد و بار دوم وقتی که انقلاب فرانسه درسال 1789 شعلهکشید. در هر دو حالت فوری سراغ کتابفروشی و محل فروش روزنامه رفت تا اخبار را بگیرد و این کتاب ارزشمند فیلسوف مشهور سوئیسی را بخرد. آیا این به معنای آن است که انتشار کتاب سرآمدی از جهت اهمیت با حادثه سیاسی سهمگین یا حتی زلزلهای سیاسی مانند انقلاب فرانسه برابری میکند؟ چرا نه؟ به هرحال این از آن است. اگر اندیشههای روسو نبود انقلاب فرانسه روی نمیداد.
به همین دلیل عکسش درخیابانهای پاریس برافراشته شد. هیچ انقلاب آزادیبخشی بدون انقلاب روشنگری که پیش ازآن صورت گرفته و آن را پذیرفته و راه را برآن هموار ساخته باشد محقق نمیشود. بهار فکری پیش از بهار سیاسی است و نه برعکس! چرا انقلابهای ضد حرکت تاریخ و روح زمانه مدرن شکست خوردند؟ این را به شکلی مفصل در کتابی که انتشارات «دارالمدی» با عنوان: چرا جهان عرب شعله میکشد؟ منتشرکرد، شرح دادهام.
کانت میگوید، پیش از آشنایی با اندیشه روسو به ظواهر بیرونی اهمیت بسیاری میداد. و براین باور بود که فرهیختگان و دانش آموختگان و افراد موجه در هرحال از افراد عادی یا ساده و بیسواد بهترند. اما بعداً فهمید که کشاورز یا انسان ساده و عادی گاهی از نظر اخلاقی بهتر از کسانی است که دارای مدارک عالیهاند. درآنجا دریافت که فرق است میان دانایی و اخلاق. برخلاف تصور ما هیچ رابطه اتومکانیکی بین آن دو وجود ندارد. و واقعاً ممکن است فارغالتحصیل سوربن، آکسفورد یا هاروارد باشی، اما با این حال درسطح شخصی، بنیادگرای فرصت طلب باقی بمانی. از نظر اخلاقی و انسانی فردی واقعاً دونمایه میمانی. افرادی وجود دارند که هرچه دانششان بیشتر شود خباثت و فریبشان بیشتر میشود. رابله پیش از کانت به ما هشدار داده بود وقتی جمله مشهورش را گفت:« دانش بدون وجدان ویرانی جان است». و در نتیجه اول و پیش از هرچیز اخلاق یا نزاهت شخصی است. و شاید خدمتکار ساده خانه ازنظر اخلاقی و انسانی بهتر از بزرگترین تحصیلکرده باشد. به همین دلیل کانت اراده پاک و نیک را مهمترین چیز درهستی به شمارآورد. افرادی هستند که ارادهشان پاک و نیتشان صادقانه است و هستند افرادی که به معنای واقعی کلمه شرورند. و هرچه دانششان بیشتر شد و مدارکشان بالاتر رفت، شرشان بیشتر شد. بشر از یک طینت نیستند.
فیلسوف معاصر آندره کنت اسپونفل این کلمات جوهری را میگوید:«وقتی رفتارهای لجام گسیخته خصمانه را ناپسند میبینیم و تحقیر دیگران را به دلایل فرقهای یا نژادی محکوم میکنیم، این کار را برای حفظ تمدن و کرامت انسانی انجام میدهیم». هرانسانی کرامت دارد خواه از اقلیت باشد یا اکثریت و باید کرامتش را با آن ویژگی محترم بشماریم به خصوص اگر انسانی خوب و صادق باشد. و در نتیجه پاکی درونی برهمه چیز مقدم است. معیار اساسی است. ممکن است یک فرد خارجی و به طور کلی برای ما غریبه باشد، اما خوب و خیرخواه باشد و ممکن است فردی همعقیده و هم مذهب و از گوشت و خون ما باشد، اما شرور آیا هر دو را دریک کفه قرارمیدهیم؟ آیا تسلیم تعصب و عصبیت میشویم؟ این همانی است که کانت هم به ما آموخت. او تبلوربخش اساسی اخلاق جهانی است. اخلاق یا برهمه قابل تطبیق است یا اخلاق نیست.
برای نمونه اگر همه دروغ بگویند دیگر هیچ کس، دیگری را باور نمیکند و در این حال روابط اجتماعی به هم میریزند و تعامل بین افراد بشر محال و بیهوده میشود. و اگر همه مردم دزد بودند درآن حالت دیگر مالکیت خصوصی وجود نداشت و نه هیچ کسی شکوفا میشد و نه ثروتی میماند تا دزدیده شود. در این صورت زندگی اجتماعی به جهنمی غیرقابل تحمل بدل میشد. اگر همه میکشتند امنیتی برای کسی نمیماند و تمدن بشری به طور کامل فرومیپاشید. اگر همه مردم آب دهانشان را در خیابانها میانداختند و آنها را کثیف میکردند، شهر آکنده از قاذورات میشد. فیلسوف روشنگر بزرگ چنین به ما میگوید: کار خوب را برای خوب بودن و عشق به فضیلت و خیر انجام بده و دوست داشتن استقامت و راستی. اما قرآن کریم در تأسیس اخلاق جهانی برکانت پیشی گرفت وقتی این دو آیه کریمه را گفت:« فمن یعمل مثقال ذرّة خیراً یره. و من یعمل مثقال ذرّة شراً یره». اخلاق راستین و مستقیم و عدالت همه عدالت الهی دراینجا نهفته است. و برهمین منوال امیر شاعران احمد شوق در بیت مشهورش حرکت کرد:
و انّما الأمم الاخلاق ما بقیت/ملتها اخلاقاند تا وقتی که بماند
فان هم ذهبت اخلاقهم ذهبوا/چو اخلاقشان برفت، بروند.
واقعاً انسان اخلاقی کیست؟
قرآن پیش از کانت دست به تأسیس اخلاق جهانی زد
واقعاً انسان اخلاقی کیست؟
لم تشترك بعد
انشئ حساباً خاصاً بك لتحصل على أخبار مخصصة لك ولتتمتع بخاصية حفظ المقالات وتتلقى نشراتنا البريدية المتنوعة