علی بن مخلوف: فلسفه عربی بخشی اساسی از میراث فرهنگی بشری است

او برای بازسازی آن درغرب تلاش‌های زیادی می‌کند

علی بن مخلوف: فلسفه عربی بخشی اساسی از میراث فرهنگی بشری است
TT

علی بن مخلوف: فلسفه عربی بخشی اساسی از میراث فرهنگی بشری است

علی بن مخلوف: فلسفه عربی بخشی اساسی از میراث فرهنگی بشری است

علی بن مخلوف یکی از متخصصان بزرگ فلسفه عرب به شمار می‌آید: یعنی فلسفه فارابی، ابن سینا، ابن رشد و دیگران. اما او همچنین یکی از متخصصان مهم فلسفه غرب، به ویژه فلسفه تحلیلی یا پوزیتیویسم منطقی به شیوه برتراند راسل، فرگه، ویتگنشتاین و... است. که این یکی از دشوارترین و پیچیده‌ترین فلسفه‌هاست. بدین ترتیب، او شکوه فلسفی را از دو طرف عربی و اروپایی‌اش به دست آورده. تبدیل به پلی بین دو تمدن یا دو ساحل شده است. در این مقام، او در برپایی کنفرانس‌های بزرگ بین دو مؤسسه بزرگ مشارکت داشت: بنیاد ملک عبدالعزیز آل سعود برای مطالعات اسلامی و علوم انسانی در کازابلانکا، و مؤسسه بین‌المللی فلسفه در پاریس. در این کنفرانس‌ها، که روشنفکران عرب، روشنفکران فرانسوی و به طور کلی اروپایی‌ها در آنها شرکت داشتند، پنج جلد شامل مقاله و سخنرانی تولید شد. این مجلدات عبارتند از: اول، « عقل و مسأله مرزها یا مرزهایی که باید در آنها متوقف شود». دوم، «راه‌ها و بیراهه‌های فلسفه جهانی». سوم، «جابه جایی یا سفر نظریه‌های فلسفی از جهانی به جهان دیگر». چهارم «آیا همه چیز واقعا نسبی است؟». پنجم، « قانون و مشارکت سیاسی».
این از یک سو و از سوی دیگر علی بن مخلوف تلاش زیادی می‌کند تا توجه به فلسفه عربی و فیلسوفان بزرگ عرب در غرب را بازگرداند. منظورم کندی، فارابی، ابن سینا، ابن الطفیل، ابن رشد، ابن باجه و... است. آنها قربانی تقسیم خودسرانه تاریخ اندیشه شدند. کتابهای غربی از مطالعه ارسطو، افلاطون و بقیه فیلسوفان یونان در 2500 سال پیش مستقیماً به مطالعه دکارت جهش می‌کنند. بنابراین، از تمام مرحله قرون وسطی عبور می‌کند: یعنی بیش از هزار سال تمدن بشری. مشکل اینجاست که قرون وسطای اروپا، قرون وسطای اسلامی یا عربی نیست، بلکه دوران طلایی عرب‌ها است! مشکل اینجاست با این حال، باید پذیرفت که این تجدیدنظرطلبی اروپایی تاریخ اندیشه نه تنها فلسفه عرب، بلکه فلسفه مسیحی و یهودی را که در قرون وسطی حاکم بود نیز سرکوب می‌کند: یعنی فلسفه سنت توماس آکویناس و موسی ابن میمون که شاهکار خود «دلالت الحائرین/راهنمای سرگشتگان» را به عربی نوشت و بعد به عبری ترجمه شد.
این سخن بدان معنا نیست که تفاوتی بین فلسفه قرون وسطی و فلسفه قرون مدرن وجود ندارد. در واقع یک تفاوت اساسی وجود دارد. ما نمونه‌ای از آن تقسیم بندی دوگانه را که بین ایمان و عقل، یا بین دین و فلسفه وجود دارد، می‌آوریم. این تقسیم بندی به دوران دکارت برمی‌گردد و در قرون وسطی شناخته شده نبود. از نظر فلاسفه اسلامی قرون وسطی و همچنین برای مسیحیان و یهودیان، عقل خداست یا مثلاً مستقیماً از خدا می‌آید و مستقل از خودش نیست. در مورد دکارت و کسانی که از او پیروی کردند، ذهن از خود انسان سرچشمه می‌گیرد و به خودی خود مستقل است. شعار معروف یا cogitoاز این متولد شد؛ «من فکر می‌کنم، پس هستم». این بدان معناست که فلسفه در قرون وسطی فقط خدمتگزار دین یا الهیات بود، اما در دوران معاصر از این تسلیم و وابستگی رهایی یافت و خود به خود مستقل شد. تفاوت بین قرون وسطی و دوران مدرن در اینجا نهفته است.
اما نکته‌ شگفت انگیز در فیلسوفان عرب این است که آنها حقیقت را از هر کجا که می‌آمد یا هر کجا می‌یافتند، احترام می‌گذاشتند. و معتقد بودند که ما باید از دانش بهره‌مند شویم، حتی اگر از سوی مردمان خارجی که با ما بیگانه هستند، باشد؛ و حتی غیر مسلمان. همانطور که الکندی به معنای واقعی کلمه گفت:« ما باید حقیقت را از هر کسی بگیریم، خواه او هم آیین ما باشد یا نباشد». در این منظر وسیع «کتاب الملّة» فارابی، به معنای «کتاب دین» را می‌بینیم که شامل هیچ گونه هجو، توهین یا تکفیر ادیان دیگر نمی‌شود؛ کاری که اصولگرایان معمولاً می‌کنند. هرگز. کاملاً عاری از روح فرقه‌ای است که در تفکر قرون وسطایی نهفته بود. بنابراین او در مورد دین یا همه ادیان از دیدگاهی کاملاً فلسفی صحبت می‌کند و آنها را در موقعیتی برابر قرار می‌دهد. موضع فارابی بسیار شگفت‌آور و بسیار زودهنگام است. همین مطلب را در مورد ابوالعلاء المعری نابغه زمان نیز می‌توان گفت.
اکنون این پرسش را پیش می‌کشیم: فلاسفه عرب گرفتن دانش از فیلسوفان یونان را چگونه توجیه ‌کردند؟ علی بن مخلوف به این سؤال پاسخ می‌دهد و می‌گوید: فلسفه در جهان عرب اسلامی به عنوان حکمت گسترش یافت نه فلسفه. دلیلش این است که کلمه حکمت برای گوش عرب بیگانه نیست. بلکه یک کلمه ناب عربی است. این را می‌گوییم با علم به اینکه کلمه «حکیم» یکی از نود و نه نام زیبای خداست. لذا ایرادی بر آن نیست. بلکه در جامعه مسلمانی که آمیخته به متن مقدس قرآن است کاملا مورد احترام و پذیرش است. فلاسفه مسلمان چنین می‌اندیشیدند: اگر اندیشه خود را بر این اساس که فلسفه است به عموم مسلمانان عرضه کنیم، فوراً از ما رم می‌کنند و از ما دور می‌شوند، بلکه در ما و ایمان ما و اعتبار عقیده ما تردید می‌کنند. اما اگر بر اساس حکمت عرضه کنیم، ما را می‌پذیرند و بی هیچ مشکلی به سمت ما می‌آیند. این همان کاری است که ابن رشد در کتاب معروف خود: « فصل المقال فيما بين الشريعة والحكمة من الاتصال» کرد. او کلمه عجیب و غریب و خارجی «فلسفه» را در عنوان نگذاشت. به طور تاکتیکی، زیرکانه از آن طفره رفت. اما از همان پاراگراف اول کتاب به استفاده از واژه فلسفه بازگشت! این بدان معناست که او یک ترفند حیله‌گرانه مشخصی را دنبال کرد تا افکار عمومی مسلمان را شوکه نکند. این همان کاری است که فارابی نیز پیش از او در کتاب معروف خود انجام داده است: « الجمع بین رأی الحکیمین ارسطو و افلاطون/ جمع بین نظر دو حکیم ارسطو و افلاطون». او نگفت « جمع بین نظر دو فیلسوف». اما به هر حال کلمه فلسفه در زبان یونانی به معنای عشق به خرد است. بنابراین، کلمه عربی از نظر معنی با کلمه یونانی یکسان است. فیلسوفان عرب کوشیده‌اند متون مقدس را از یک سو و فلسفه شرک آلود افلاطون و ارسطو را از سوی دیگر با یکدیگر آشتی دهند. اما در مورد آنها نگفتند که آنها فیلسوفانی مشرک‌اند، بلکه از کلمه «متقدمین» یا پیشینیان استفاده کردند: یعنی ارسطو، افلاطون و سایر فیلسوفان یونانی. زیرا اگر می‌گفتند مشرک هستند، جمهور مسلمانان به سرعت از آنها فاصله می‌گرفت. بلکه آنها را تکفیر هم می‌کرد. زیرا چگونه می‌توان تحت تأثیر فیلسوفان مشرک قرار گرفت یا به سخنان آنها اهمیت داد؟ خدای نکرده، به خدا پناه می‌برم.
به هر حال، شاید به همین دلیل است که وجود فلسفه در جهان اسلام همواره مورد تهدید و خطر بوده است. در واقع، حتی در عصر کنونی ما، اصولگرایان محافظه‌کار، فلسفه را به فاصله گرفتن از دین و حتی دشمنی با آن متهم می‌کنند. به هر حال فقهای بزرگ در نهایت توانستند به سرعت آن را از بین ببرند، از امام غزالی شروع کردند و از ابن تیمیه و ده‌ها مورد دیگر گذشتند و به ابن خلدون ختم کردند. « من تمنطق فقد تزندق/ کسی که منطقی کند، زندیقی پیشه کرده». از کفر و کفار به خدا پناه می‌برم. از زمان مرگ ابن رشد در سال 1198 تا قرن نوزدهم که نشانه‌های رنسانس آغاز شد، در سرزمین اسلام اثری از فلسفه نبود.
فلسفه به مدت هفت قرن برای ما مرد. در این هفت قرن انحطاط که ما در آن تاریخ بزرگ شدیم، بزرگترین فتوحات علمی و فلسفی در اروپا رقم خورد. در این قرون کوپرنیک، گالیله، دکارت، اسپینوزا، کانت، هگل، مارکس، فروید و ده‌ها ستاره و نام دیگر ظهور کردند. سپس برخی از آنان تعجب می‌کنند و می‌گویند: چرا مسلمانان عقب افتادند و دیگران پیش رفتند؟ اما اگر دلیل آن معلوم شود، تعجب باطل می‌شود.
نباید فراموش کرد که پروفسور علی بن مخلوف در شهر باستانی فاس به دنیا آمد که در طول اعصار همواره زادگاه صاحب نظران و اندیشمندان بوده است. از مشهورترین کتاب‌های او می‌توان به « الفارابي: التفلسف في بغداد إبان القرن العاشر الميلادي/ فارابی: فلسفیدن در بغداد در قرن دهم میلادی» اشاره کرد. در اینجا نویسنده به ما می‌گوید که دومین معلم پس از ارسطو، یعنی فارابی، کسی بود که مکتب منطقی و فلسفی عربی را در پایتخت عباسیان و در زمان آل بویه راه انداخت. و سپس یک جریان فکری جهان وطنی شکل گرفت که در آن منابع یونانی با تفاسیر قرآنی با کتب بلاغت و شعر عربی هماهنگ شد. و درنهایت آزادی کتابهای دینی و افلاطون و ارسطو را با هم می‌خواندند.
و کتاب بعدی او را فراموش نکنیم: « لماذا نقرأ فلاسفة العرب؟ الإرث المنسيّ/ چرا فیلسوفان عرب را می‌خوانیم؟ میراث از یاد رفته» این کتاب چنین به ما می‌گوید: فلسفه عربی که در تاریخ بین قرن هشتم و پانزدهم تجسم یافته است، بخشی جدایی ناپذیر از میراث فرهنگی بشری را تشکیل می‌دهد. و این دلیلی کافی برای توجه و مطالعه آن است.
سرانجام وقتی از علی بن مخلوف پرسیدند: چگونه می‌توان پدیده افراط گرایی دینی را در جهان اسلام کاهش داد؟ او چنین پاسخ داد: تنها راه حل در آموزش و پرورش و روشنگری است. و از خود اضافه می‌کنم: تا زمانی که سخنان شیوخ سخت‌گیر حاکم باشد و نه آموزش فلسفی انتقادی دین، چاره و رستگاری نیست. موضوع قبل از اینکه سیاسی باشد، فکری است. تا زمانی که از نظر فکری و شناختی عمیق حل نشود، از نظر سیاسی حل نمی‌شود. آموزه جدیدی از دین اسلام باید در جهان عرب ظهور کند. مراد، تعلیم و تربیت روشن از نور عقل و نور فلسفه است. این مسئله بسیار مورد نیاز شده است. این آموزش روشنگرانه جدید میراث عظیم عربی-اسلامی ما باید در مدارس، دانشگاه‌ها و شبکه‌های ماهواره‌ای گسترش یابد تا با آموزش سنتی مقابله شود و می‌خواهم بگویم: تاریک اندیش تقریباً کاملاً تسلط دارد. فلسفه، یعنی تفکر انتقادی درخشان، تنها چیزی است که می‌تواند ذهنیت دگماتیک و استخوان بندی شده‌ای را که افراط گرایان و تروریست‌ها را پرورش می‌دهد، محدود کند. ما این را می‌گوییم که می‌دانیم میراث بزرگ دینی ما دو قرائت دارد: اولی باز و دیگری بسته، اولی با مدارا و دیگری متعصب، اولی روشنگرانه و دیگری تکفیری. انتخاب باشماست!

 



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.