برای یک خواننده عرب سخت است که بر عنوان داستان «روباهها و عربها» فرانتس کافکا درنگ نکند، همچنین دشوار است عنوانی را که به «شغالها و عربها» نیز معروف است، به عنوان نشانهای روشن از توهین به عربها نخواند؛ توهینی به عربها که آنها را درحلیهگری و فریب با روباه به عنوان نتیجه منطقی، پیوند میدهد. یهودیت کافکا خود را بر هرکسی که از وابستگی یهودیاش خبردارد تحمیل میکند تا به هر تفسیری از متن که از عنوان شروع میشود برود.
اما خواننده شگفتزده میشود از اینکه متن روایی یا داستان کوتاهی که توسط یهودی مشهور چک نوشته شده آن چیزی نیست که در نگاه اول فکر میکرده. حقیقت این است که هرکس از کافکا غیر از این داستان را خوانده باشد، قبل از صدور یک رأی پیشین باید تأمل کند، که اگر این نویسنده بزرگ نسبت به دیگران در مسئلهای بیشترشناخته شده باشد همان رنگ و بوی حیرت انگیز داستانهای اوست، آن متنهای معمایی که بسیاری از آنها ناتمام ماندهاند، و وقتی هم کامل باشند خواننده را در هزارتوهایی میبرند که بیرون آمدن از آنها با دیدی روشن دشوار است. داستان «روباهها و عربها» به سختی از آن نظام سرگردانی و سردرگمی و تعدد تعابیر بر همین اساس فاصله میگیرد.
اما این داستان نیز یکی از نوشتههای معروف کافکا نیست و مطمئناً جزو بهترینهای آنها نیست، اما عنوان مشکلساز آن ممکن است دلیلی اضافی برای غیبت آن در مجموعههای گزیده ادبیات جهان، بهویژه ادبیات اروپا باشد. با این وجود، اساس داستان نه تنها از نظر ابهام یا ماهیت معمایی که آن را مشخص میکند، بلکه در جنبهای وسیعتر، یعنی تعلق آن به ادبیات اقلیتی است که کافکا یکی از برجستهترین نویسندگانش بود از همان ساختاری برخورداراست که آثار کافکا براساس آن سازماندهی شدهاند. ویژگی اقلیت مسئلهای است که توجه فیلسوف فرانسوی ژیل دلوز (Deleuze) و همکار نویسندهاش، روانشناس و دیگر متفکر فرانسوی فلیکس گواتاری (Guattari)، را در مطالعه کافکا از این زاویه به خود جلب کرد: «کافکا: به سوی ادبیات اقلیت» (1975). این کتاب در مورد ویژگیهای ادبیات اقلیت صحبت میکند که برجستهترین آنها پیگیری جنبههایی است که نویسندگان آن را « بی مرزی» یا «زمینزدایی» (deterritorialization) میخوانند، یعنی به گفته دلوز و گواتاری، وقتی یک اقلیت قومی یا زبانی، زبان اکثریت را به کار میگیرند و به دنبال شکستن حلقه سلطه پیرامون خود و مستقل شدن در ادبیات خود از دادهها و ایدئولوژیها که ویژگی فرهنگ اکثریت است، چه اتفاقی میافتد. اقلیت یهودی در جمهوری چک یکی از این نمونههاست، همچنین دو نویسنده ایرلندی، بکت و جویس، که به فرانسوی (بکت) یا انگلیسی (جویس) مینوشتند.
دلوز
دلوز و گاتاری از این زاویه به کافکا میپردازند، یعنی از این نظر که او به آلمانی مینویسد درحالی که به اقلیت غیر آلمانی تعلق دارد. اما موضع کافکا در مورد جامعه یهودیش چطور؟ این سئوال همان چیزی است که ما را به داستان عربها و روباهها میرساند.
داستان از زبان مردی از شمال اروپا نقل میشود -که به تدریج معلوم میشود-، همچنین مشخص میشود که یک عرب همراه او است و آنها بخشی از کاروانی هستند که در واحهای، یعنی در وسط بیابان توقف کردهاند. کاروانی که تصمیم گرفته شب را در واحه بگذراند تا برای ادامه حرکت فردای آن روز آماده شود:« مسافران را در واحه میگذاشتیم. رفقای من خواب بودند. یک عرب قد بلند و سفید پوش از کنارم گذشت. شترانش را نگاه میکرد و به خوابگاهش میرفت». داستان اینگونه شروع میشود. راوی هم در راه خواب است که کمکم صدای روباهها را میشنود که به او نزدیک میشوند تا اینکه یکی از آنها که به نظر میرسد راهنمای آنهاست میآید و با راوی صحبت میکند. فضای بینظیر وحشت کافکایی به داستان بُعدی نمادین میبخشد که ما را به جستجوی توضیحی وامیدارد؛ زیرا متوجه میشویم که فضای رئال نیست و باید ابتدا برای وجود روباهها توجیهی وجود داشته باشد و سپس( و این مهمترین است)، برای توان آنها در صحبت کردن. فضای واقع گرایانه در سطرهای اول توسط روباهی درهم میشکند که به راوی میگوید که او و گروه روباههایش نسلها منتظر بودهاند این مرد شمال اروپایی بیاید تا آنها را از دست عربها نجات دهد. میگوید از عربها میترسم و از آنها متنفرم و راوی باید به این نکته نیز توجه کند که این عربها اهل خشونت هستند، علاوه بر این که بدرفتارند و دارای بوی ناخوشایند هستند و قابل اعتماد نیستند. این بر خلاف مردم شمال است، آن طور که رئیس روباهها میگوید:« در شمال راهی برای درک چیزهایی وجود دارد که اینجا در میان عربها یافت نمیشود. در نتیجه غرور سرد آنها هیچ کس نمیتواند فتیله عقل را روشن کند. آنها حیوانات را میکشند تا بخورند و به لاشههایی که رها میشوند تا بپوسند اهمیتی نمیدهند».
گفتوگوی راوی و روباه همچنان ادامه مییابد تا روشن شود که روباهها منتظرند تا این ناجی اروپایی آنها را از دست عربها نجات دهد، با استفاده از قیچی که برای تکمیل برنامه کشتار با شتاب آماده میکنند، اما درخواست آنها از اروپایی برای نجاتشان تحت فشاری صورت میگیرد که خالی از خشونت نیست؛ یکی از روباهها آروارههایش را برپیکر اروپایی قفل میکند تا موافقت کند. سپس مرد عرب در لحظه حساس میآید تا منجی بشود، نه برای روباهها، بلکه برای اروپایی از چنگ روباه. و هنگامی که آن عرب یا بادیه نشین در ربع آخر داستان برمیگردد، به راوی نیز اطمینان میدهد که از آنچه روباه گفته است آگاه است؛ زیرا هر بار که اروپاییها به صحرا میآیند این موضوع تکرار میشود و بعد هم تأکید میکند که عربها یادگرفتهاند چطور با آن روباهها مانند سگ رفتار کنند و میگوید: «آنها سگهای ما هستند». سپس به او نشان میدهد که چگونه رفتار روباهها با دیدن لاشه حیوان مرده تغییر میکند آن هم با پرتاب لاشه شتری که اخیراً مرده است و روباهها به سمت آن هجوم میآورند و آن را میدرند و گوشتش را میبلعند. با این صحنه خونین، داستان به پایان میرسد، اما نتیجه آن عبارتی است که از زبان مرد عرب جاری میشود:« آنها را با حرفهشان رها میکنیم، وقت رفتن رسید. آنها را دیدی. موجوداتی شگفت انگیزند، درست است؟ و آنها از ما متنفرند!»
فلیکس گاتاری
برخی از کسانی که به این داستان پرداختهاند براین نظرند که عربها را دربرابر یهودیان محافظه کار قرار میدهد، یعنی روباهها یهودی هستند، و این تفسیری است که بر اساس موضع کافکا در مورد جامعه یهودی در جمهوری چک و همچنین در مورد صهیونیسم قراردارد و معروف است که یهودیان و حامیان صهیونیسم از کافکا خواستند که به فلسطین برود و او از این کار امتناع کرد، همانطور که دیگر روشنفکران یهودی، مانند والتر بنیامین، امتناع کردند. کافکا همانطور که میدانیم از همه منزوی بود، اما به نظر میرسد که او از جامعه یهودی به تنگنا میافتاد که با نظراتی که او موافقشان نبود بر او پافشاری میکردند. وضعیت، البته، غیرعادی نیست زیرا این وضعیت عدم تعلقی است که بسیاری از روشنفکران آن را تجربه کرده و میشناسند، که نظراتشان آنها را از اطرافیانشان دور میکند. تاریخ مملو از این گروه و جوامعی است که آنها در آن بودند، اما کافکا بدون شک یک مورد افراطی است، او فقط یک نویسنده خلاق نبود. شرایط بیماری و ناامیدیهای زیادی که ازسرگذراند برای تشدید انزوایی که او را احاطه کرده بود، کفایت میکرد.
از اینجا به نظر میرسد که اقلیتگرایی چیزی نیست که ممکن است بر روابط گروه اندک و متفاوت با اکثریت پیرامون آن حاکم باشد، بلکه ممکن است برای فردی در گروه خود باشد که به آن تعلق دارد یا او را احاطه کرده و با او ویژگیهایی مشترک دارد که باعث میشود از او انتظار داشته باشد که با آرزوهایش هماهنگ باشد. قبل از کافکا، اسپینوزا در برابر جامعه یهودی هلند در موقعیت اقلیت قرار داشت و قبل از کافکا، هرچند اندکی قبل، کارل مارکس در برابر یهودیان آلمانی در موقعیت اقلیت قرار داشت. اقلیت به دولت تبدیل میشود، همانطور که دلوز و گاتاری میگویند، خارج از چارچوب وابستگی قومی برای توصیف رابطه هر خروج با گروه. به نظر من، توصیف یهودیان به عنوان روباه، توصیفی از ضعف گروههای یهودی و حیلهگری اجباری آنها برای زندگی در محافل مسیحی متخاصم اروپایی را به همراه دارد. اما کافکا باید نیاز خود را برای پنهان شدن از اتهام طنز مستقیم گروه خودش نیز در نظر گرفته باشد.
اما داستان کافکا به دور از وضعیت اقلیت، رابطه یهودیان با اروپاییها را در سطح سیاسی نشان میدهد. اگر تفسیری را اتخاذ کنیم که روباهها را با یهودیان پیوند میدهد، توصیف اروپایی به عنوان یک ناجی با دیدگاه صهیونیستی بیگانه نیست. این اروپایی است که اعلامیه بالفور را صادر کرد که به یهودیان در هر کجای جهان که باشند کمک میکند تا به فلسطین بروند و دولت یهود را تأسیس کنند. ادبیات صهیونیسم در فاصله دو جنگ و بعد از جنگ دوم بر اروپا به عنوان تنها وسیله برای حل مسئله به اصطلاح یهود به گونهای تکیه کرد که به آرزوی صهیونیستی دست یابد و اروپاییها را از بار گروههای منفور یهودی خلاص کند.
این داستان نه یکی از نوشتههای معروف کافکا است و نه مطمئناً در زمره بهترینهای آن نوشتهها قرار دارد، اما عنوان مشکلساز آن ممکن است دلیلی اضافی برای غیبت آن در مجموعههای رایج ادبیات جهان، بهویژه ادبیات اروپا باشد.
«عربها و روباهها» در داستان کافکا
رابطه یهودیان و اروپاییها در سطح سیاسی مطرح میشود
«عربها و روباهها» در داستان کافکا
لم تشترك بعد
انشئ حساباً خاصاً بك لتحصل على أخبار مخصصة لك ولتتمتع بخاصية حفظ المقالات وتتلقى نشراتنا البريدية المتنوعة