«عرب‌ها و روباه‌ها» در داستان کافکا 

رابطه یهودیان و اروپایی‌ها در سطح سیاسی مطرح می‌شود 

كافكا
كافكا
TT

«عرب‌ها و روباه‌ها» در داستان کافکا 

كافكا
كافكا

برای یک خواننده عرب سخت است که بر عنوان داستان «روباه‌ها و عرب‌ها» فرانتس کافکا درنگ نکند، همچنین دشوار است عنوانی را که به «شغال‌ها و عرب‌ها» نیز معروف است، به عنوان نشانه‌ای روشن از توهین به عرب‌ها نخواند؛ توهینی به عرب‌ها که آنها را درحلیه‌گری و فریب با روباه به عنوان نتیجه منطقی، پیوند می‌دهد. یهودیت کافکا خود را بر هرکسی که از وابستگی یهودی‌اش خبردارد تحمیل می‌کند تا به هر تفسیری از متن که از عنوان شروع می‌شود برود.
اما خواننده شگفت‌زده می‌شود از اینکه متن روایی یا داستان کوتاهی که توسط یهودی مشهور چک نوشته شده آن چیزی نیست که در نگاه اول فکر می‌کرده. حقیقت این است که هرکس از کافکا غیر از این داستان را خوانده باشد، قبل از صدور یک رأی پیشین باید تأمل کند، که اگر این نویسنده بزرگ نسبت به دیگران در مسئله‌ای بیشترشناخته شده باشد همان رنگ و بوی حیرت انگیز داستان‌های اوست، آن متن‌های معمایی که بسیاری از آنها ناتمام مانده‌اند، و وقتی هم کامل باشند خواننده را در هزارتوهایی می‌برند که بیرون آمدن از آنها با دیدی روشن دشوار است. داستان «روباه‌ها و عرب‌ها» به سختی از آن نظام سرگردانی و سردرگمی و تعدد تعابیر بر همین اساس فاصله می‌گیرد.
اما این داستان نیز یکی از نوشته‌های معروف کافکا نیست و مطمئناً جزو بهترین‌های آنها نیست، اما عنوان مشکل‌ساز آن ممکن است دلیلی اضافی برای غیبت آن در مجموعه‌های گزیده ادبیات جهان، به‌ویژه ادبیات اروپا باشد. با این وجود، اساس داستان نه تنها از نظر ابهام یا ماهیت معمایی که آن را مشخص می‌کند، بلکه در جنبه‌ای وسیع‌تر، یعنی تعلق آن به ادبیات اقلیتی است که کافکا یکی از برجسته‌ترین نویسندگانش بود از همان ساختاری برخورداراست که آثار کافکا براساس آن سازماندهی شده‌اند. ویژگی اقلیت مسئله‌ای است که توجه فیلسوف فرانسوی ژیل دلوز (Deleuze) و همکار نویسنده‌اش، روانشناس و دیگر متفکر فرانسوی فلیکس گواتاری (Guattari)، را در مطالعه کافکا از این زاویه به خود جلب کرد: «کافکا: به سوی ادبیات اقلیت» (1975). این کتاب در مورد ویژگی‌های ادبیات اقلیت صحبت می‌کند که برجسته‌ترین آن‌ها پیگیری جنبه‌هایی است که نویسندگان آن را « بی مرزی» یا «زمین‌زدایی» (deterritorialization) می‌خوانند، یعنی به گفته دلوز و گواتاری، وقتی یک اقلیت قومی یا زبانی، زبان اکثریت را به کار می‌گیرند و به دنبال شکستن حلقه سلطه پیرامون خود و مستقل شدن در ادبیات خود از داده‌ها و ایدئولوژی‌ها که ویژگی فرهنگ اکثریت است، چه اتفاقی می‌افتد. اقلیت یهودی در جمهوری چک یکی از این نمونه‌هاست، همچنین دو نویسنده ایرلندی، بکت و جویس، که به فرانسوی (بکت) یا انگلیسی (جویس) می‌نوشتند.
دلوز
دلوز و گاتاری از این زاویه به کافکا می‌پردازند، یعنی از این نظر که او به آلمانی می‌نویسد درحالی که به اقلیت غیر آلمانی تعلق دارد. اما موضع کافکا در مورد جامعه یهودیش چطور؟ این سئوال همان چیزی است که ما را به داستان عرب‌ها و روباه‌ها می‌رساند.
داستان از زبان مردی از شمال اروپا نقل می‌شود -که به تدریج معلوم می‌شود-، همچنین مشخص می‌شود که یک عرب همراه او است و آنها بخشی از کاروانی هستند که در واحه‌ای، یعنی در وسط بیابان توقف کرده‌اند. کاروانی که تصمیم گرفته شب را در واحه بگذراند تا برای ادامه حرکت فردای آن روز آماده شود:« مسافران را در واحه می‌گذاشتیم. رفقای من خواب بودند. یک عرب قد بلند و سفید پوش از کنارم گذشت. شترانش را نگاه می‌کرد و به خوابگاهش می‌رفت». داستان اینگونه شروع می‌شود. راوی هم در راه خواب است که کم‌کم صدای روباه‌ها را می‌شنود که به او نزدیک می‌شوند تا اینکه یکی از آنها که به نظر می‌رسد راهنمای آنهاست می‌آید و با راوی صحبت می‌کند. فضای بی‌نظیر وحشت کافکایی به داستان بُعدی نمادین می‌بخشد که ما را به جستجوی توضیحی وامی‌دارد؛ زیرا متوجه می‌شویم که فضای رئال نیست و باید ابتدا برای وجود روباه‌ها توجیهی وجود داشته باشد و سپس( و این مهم‌ترین است)، برای توان آنها در صحبت کردن. فضای واقع گرایانه در سطرهای اول توسط روباهی درهم می‌شکند که به راوی می‌گوید که او و گروه روباه‌هایش نسل‌ها منتظر بوده‌اند این مرد شمال اروپایی بیاید تا آنها را از دست عرب‌ها نجات دهد. می‌گوید از عرب‌ها می‌ترسم و از آنها متنفرم و راوی باید به این نکته نیز توجه کند که این عرب‌ها اهل خشونت هستند، علاوه بر این که بدرفتارند و دارای بوی ناخوشایند هستند و قابل اعتماد نیستند. این بر خلاف مردم شمال است، آن طور که رئیس روباه‌ها می‌گوید:« در شمال راهی برای درک چیزهایی وجود دارد که اینجا در میان عرب‌ها یافت نمی‌شود. در نتیجه غرور سرد آنها هیچ کس نمی‌تواند فتیله عقل را روشن کند. آنها حیوانات را می‌کشند تا بخورند و به لاشه‌هایی که رها می‌شوند تا بپوسند اهمیتی نمی‌دهند».
گفت‌وگوی راوی و روباه همچنان ادامه می‌یابد تا روشن شود که روباه‌ها منتظرند تا این ناجی اروپایی آنها را از دست عرب‌ها نجات دهد، با استفاده از قیچی که برای تکمیل برنامه کشتار با شتاب آماده می‌کنند، اما درخواست آنها از اروپایی برای نجات‌شان تحت فشاری صورت می‌گیرد که خالی از خشونت نیست؛ یکی از روباه‌ها آرواره‌هایش را برپیکر اروپایی قفل می‌کند تا موافقت کند. سپس مرد عرب در لحظه حساس می‌آید تا منجی بشود، نه برای روباه‌ها، بلکه برای اروپایی از چنگ روباه. و هنگامی که آن عرب یا بادیه نشین در ربع آخر داستان برمی‌گردد، به راوی نیز اطمینان می‌دهد که از آنچه روباه گفته است آگاه است؛ زیرا هر بار که اروپایی‌ها به صحرا می‌آیند این موضوع تکرار می‌شود و بعد هم تأکید می‌کند که عرب‌ها یادگرفته‌اند چطور با آن روباه‌ها مانند سگ رفتار کنند و می‌گوید: «آنها سگ‌های ما هستند». سپس به او نشان می‌دهد که چگونه رفتار روباه‌ها با دیدن لاشه حیوان مرده تغییر می‌کند آن هم با پرتاب لاشه شتری که اخیراً مرده است و روباه‌ها به سمت آن هجوم می‌آورند و آن را می‌درند و گوشتش را می‌بلعند. با این صحنه خونین، داستان به پایان می‌رسد، اما نتیجه آن عبارتی است که از زبان مرد عرب جاری می‌شود:« آنها را با حرفه‌شان رها می‌کنیم، وقت رفتن رسید. آنها را دیدی. موجوداتی شگفت انگیزند، درست است؟ و آنها از ما متنفرند!»
فلیکس گاتاری
برخی از کسانی که به این داستان پرداخته‌اند براین نظرند که عرب‌ها را دربرابر یهودیان محافظه کار قرار می‌دهد، یعنی روباه‌ها یهودی هستند، و این تفسیری است که بر اساس موضع کافکا در مورد جامعه یهودی در جمهوری چک و همچنین در مورد صهیونیسم قراردارد و معروف است که یهودیان و حامیان صهیونیسم از کافکا خواستند که به فلسطین برود و او از این کار امتناع کرد، همانطور که دیگر روشنفکران یهودی، مانند والتر بنیامین، امتناع کردند. کافکا همانطور که می‌دانیم از همه منزوی بود، اما به نظر می‌رسد که او از جامعه یهودی به تنگنا می‌افتاد که با نظراتی که او موافق‌شان نبود بر او پافشاری می‌کردند. وضعیت، البته، غیرعادی نیست زیرا این وضعیت عدم تعلقی است که بسیاری از روشنفکران آن را تجربه کرده و می‌شناسند، که نظراتشان آنها را از اطرافیانشان دور می‌کند. تاریخ مملو از این گروه و جوامعی است که آنها در آن بودند، اما کافکا بدون شک یک مورد افراطی است، او فقط یک نویسنده خلاق نبود. شرایط بیماری و ناامیدی‌های زیادی که ازسرگذراند برای تشدید انزوایی که او را احاطه کرده بود، کفایت می‌کرد.
از اینجا به نظر می‌رسد که اقلیت‌گرایی چیزی نیست که ممکن است بر روابط گروه اندک و متفاوت با اکثریت پیرامون آن حاکم باشد، بلکه ممکن است برای فردی در گروه خود باشد که به آن تعلق دارد یا او را احاطه کرده و با او ویژگی‌هایی مشترک دارد که باعث می‌شود از او انتظار داشته باشد که با آرزوهایش هماهنگ باشد. قبل از کافکا، اسپینوزا در برابر جامعه یهودی هلند در موقعیت اقلیت قرار داشت و قبل از کافکا، هرچند اندکی قبل، کارل مارکس در برابر یهودیان آلمانی در موقعیت اقلیت قرار داشت. اقلیت به دولت تبدیل می‌شود، همانطور که دلوز و گاتاری می‌گویند، خارج از چارچوب وابستگی قومی برای توصیف رابطه هر خروج با گروه. به نظر من، توصیف یهودیان به عنوان روباه، توصیفی از ضعف گروه‌های یهودی و حیله‌گری اجباری آنها برای زندگی در محافل مسیحی متخاصم اروپایی را به همراه دارد. اما کافکا باید نیاز خود را برای پنهان شدن از اتهام طنز مستقیم گروه خودش نیز در نظر گرفته باشد.
اما داستان کافکا به دور از وضعیت اقلیت، رابطه یهودیان با اروپایی‌ها را در سطح سیاسی نشان می‌دهد. اگر تفسیری را اتخاذ کنیم که روباه‌ها را با یهودیان پیوند می‌دهد، توصیف اروپایی به عنوان یک ناجی با دیدگاه صهیونیستی بیگانه نیست. این اروپایی است که اعلامیه بالفور را صادر کرد که به یهودیان در هر کجای جهان که باشند کمک می‌کند تا به فلسطین بروند و دولت یهود را تأسیس کنند. ادبیات صهیونیسم در فاصله دو جنگ و بعد از جنگ دوم بر اروپا به عنوان تنها وسیله برای حل مسئله به اصطلاح یهود به گونه‌ای تکیه کرد که به آرزوی صهیونیستی دست یابد و اروپایی‌ها را از بار گروه‌های منفور یهودی خلاص کند.
این داستان نه یکی از نوشته‌های معروف کافکا است و نه مطمئناً در زمره بهترین‌های آن نوشته‌ها قرار دارد، اما عنوان مشکل‌ساز آن ممکن است دلیلی اضافی برای غیبت آن در مجموعه‌های رایج ادبیات جهان، به‌ویژه ادبیات اروپا باشد.


مقالات مرتبط

درگذشت پل آستر... وجدان دردکشیده جامعه آمریکا

فرهنگ و هنر پل آستر

درگذشت پل آستر... وجدان دردکشیده جامعه آمریکا

آثار داستانی و غیرداستانی پل آستر که دیروز پس از مبارزه‌ای طولانی با سرطان در سن ۷۷ سالگی درگذشت، بین دو تم اصلی تقسیم می‌شوند: وحدت و خشونت که به هم پیوسته‌اند، به یکدیگر منتهی می‌شوند و نقش‌ها و نتایج را با هم رد و بدل می‌کنند.

فاضل السلطاني
فرهنگ و هنر عبد الكبير الخطيبي

الخطیبی... زود از ایدئولوژی رها شد و نقش «روشنفکر مخالف» را رد کرد

 عبدالکبیر الخطیبی( متولد الجدیده 11 فوریه 1938، و درگذشته در رباط، در 16 مارس 2009)، بارها نشان داد که خواندن را زود آغاز کرده است. در مغرب، در خوابگاه مؤسسه‌

حسونة المصباحي
فرهنگ و هنر 

محمود درویش

عشق با فاصله سنى در دو طرف 

لطالما كانت الطفولة في بعدها العميق تجسيداً بالغ الدلالة، لا لما يتصل ببداية الكائن الفرد فحسب، بل لما يتصل في الوقت ذاته ببداية التكوين وتفتح العناصر.

شوقي بزيع
فرهنگ و هنر آلتوسر

چرا آلتوسر همسرش را خفه کرد؟ چرا نیچه دیوانه شد؟

بسیارند نویسندگانی که دیوانه شده‌اند، رنج کشیده‌اند یا خودکشی کرده‌اند. از جمله آنها می‌توان به ویرجینیا وولف، استفان تسوایگ، پل ورلن، داستایوفسکی، بودلر، گی دو موپاسان، ادگار آلن پو، کافکا، ارنست همینگوی اشاره کرد و فهرست بلند بالا ست.

هاشم صالح

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض
TT

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

در رمان «وادی الفراشات/ دره‌ پروانه‌ها» از ازهَر جرجیس (انتشارات مسکیلیانی - تونس / الرافدین - بغداد 2024) یک نظم روایی موضوعی خاص وجود دارد که به دنبال ردپاهای تقریباً ثابت در دو رمان قبلی از ازهَر جرجیس می‌گردد: «خواب در باغ گیلاس» 2019 و سپس «سنگ سعادت» 2022. این دو رمان یک مجموعه روایی با جهان‌ها و موضوعات تقریبا تکراری شکل داده‌اند. می‌توان گفت که تکرار ویژگی‌ای است که بیشتر چندگانه‌ها بر پایه‌ آن بنا می‌شوند، و حتی بدون ویژگی تکرار نمی‌توان یک سیستم روایی را به عنوان چندگانه توصیف کرد. این امر از آن جهت که به هیچ وجه ایرادی در اصول اساسی ندارد، بلکه نوشته‌های مختلف جهت‌گیری‌ها و موضوعات مختلفی در چارچوب کلی مجموعه خواهند داشت. اما تکرار فشار می‌آورد که اغلب منجر به تحولی یا ناپایداری در جهان روایی می‌شود. در دو رمان قبلی، دو موضوع عمده وجود داشت. رمان «خواب در باغ گیلاس» به بازگشت خیالی به کشور پس از تبعیدی طولانی پرداخته بود. و رمان «سنگ سعادت» به روایت اعتراض و دنیاهای بی‌خانمانی توجه داشت. آیا در رمان «دره‌ پروانه‌ها» موضوع جدیدی مطرح می‌شود؟

دفتر ارواح

آسان‌ترین روش برای نوشتن یک رمان موفق این است که از سیستم نسخه‌نویسی استفاده کنید. این باور در «دره‌ پروانه‌ها» به روش‌های مختلفی نمایان می‌شود. بیایید به یاد بیاوریم که این همان روشی است که در دو رمان قبلی هم استفاده شد و آن‌ها موفقیت چشم‌گیری را به دست آوردند، چه از نظر انتشار و خوانده‌شدن، یا از نظر رسیدن به جایگاه بالایی در جوایز رمان عربی. آیا این توجیه برای تکرار تلاش برای بار سوم کافی است؟ دلیل قانع‌کننده این است که سیستم نسخه‌نویسی نظم روایی لازم را برای دو رمان فراهم کرده است. بنابراین، راوی‌ای وجود دارد که ابتدا به ما می‌گوید، یک پایان از پیش نوشته‌شده در آغاز رمان برایمان آورده شده. آیا پیش‌بینی یا اطلاع‌رسانی از پیش در مورد پایان، کارکرد ساختاری اساسی در رمان دارد؟ احتمالاً پاسخ به این سؤال مرتبط است با یک مشکل اساسی که به خود سیستم نسخه‌نویسی ارتباط دارد. بیایید پاسخ را خلاصه کنیم و بپرسیم: چرا سیستم نسخه‌نویسی در نوشتن یک رمان موفق مؤثر است؟ به نظر من نسخه‌نویسی به رمان این امکان را می‌دهد که بسیاری از مسائل را انجام دهد که مهم‌ترین آن شاید این باشد که امکان بازنویسی داستان همانند یک منطق دیگر را فراهم می‌کند. این امکان، راهی مناسب برای پیشنهاد تاریخ جدیدی است که با تاریخ روایی پذیرفته‌شده کاملاً متفاوت یا حتی متناقض است. بنابراین، «دره‌ پروانه‌ها» چه تاریخی پیشنهاد می‌دهد؟تاریخ «ارواح» یا تاریخ «مرده‌ها»، وظیفه بزرگی است که «مرده‌ها» به «زنده‌ها» واگذار می‌کنند؛ زیرا نوشتن تاریخ خاص مرگ، کاری است که باید «زنده‌ها» انجام دهند، اما «مرده‌ها» هر آنچه که از دستشان بر می‌آمد انجام داده و مرده‌اند، و این مسئولیت را به زنده‌ها می‌سپارند که تاریخشان را بنویسند. اما چه نوع «ارواحی» را «عزیز جواد»، قهرمان داستان و راوی آن، می‌خواهد بنویسد؟ رمان برای خود نوع جدیدی از ارواح را پیشنهاد می‌کند، ارواح «پروانه‌های بی‌نام»، یا کسانی که حتی فرصتی برای داشتن نام خاصی نداشته‌اند. بخشی از وظیفه مورخ این است که اجساد ناشناسی که در پیاده‌روها یا در سطل‌های زباله افتاده‌اند را نامگذاری کند، قبل از اینکه آن‌ها را در یک حفره یا دامنه تپه‌ای خارج از پایتخت دفن کند، و قبرستان پیشنهادی را «دره‌ پروانه‌ها» می‌نامد. و به طور مفروض، یا همانطور که خود رمان از ابتدا با عنوانش پیشنهاد می‌دهد، جمع‌آوری پروانه‌های مرده از خیابان‌ها موضوع جایگزین برای موضوعات بزرگ است، مانند روایت زندگی در سرزمین دیکتاتور یا اینکه رمان به موضوع اعتراض مربوط باشد. پس آیا «دره‌ پروانه‌ها» می‌خواهد روایت را در مقابل شلوغی روایت‌های بزرگ تا حدودی به ریتم آرام‌تر خود بازگرداند؟

جمهوری وحشت

شاید تصادف کور، «عزیز جواد» را به کشف روایت «دره پروانه‌ها» هدایت کند؛ زمانی که او با تاکسی قدیمی جسدهای تازه را جمع‌آوری کرده و آنها را در دره کم‌عمق نزدیک شهر «دیالی» دفن می‌کند. این تصادف شباهت زیادی به تصادف ورود پلیس به کتابخانه دایی «جبران» و یافتن کتاب «جمهوری وحشت» دارد که باعث زندانی شدن او به اتهام کتاب ممنوع مخالف با روایت دیکتاتور می‌شود. اما کتاب به «جواد» از طریق دوست دیروز او، که اکنون «متدین» شده و تاریخ بی‌خانمانی و گم‌شدگی خود را کنار گذاشته، می‌رسد؛ پس چگونه یک فرد تغییر کرده می‌تواند به روایت‌های لیبرال مخالف اعتماد کند؛ در حالی که او به روایت‌های دینی خود با اصل شناخته‌شده «فلسفه‌مان مثلاً» نزدیک‌تر است؟ اما نظم فرضی در «دره پروانه‌ها» تفسیری جدید از فقدان مستندات کافی برای روایت همان تصادف ارائه می‌دهد؛ چرا که زندگی «جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست؛ تصادف زندگی در کنار پدری که قادر به صحبت و ابراز خود نیست و این تصادف تبدیل به سرنوشتی می‌شود که راه فراری از آن نیست و زندگی ناقصی را تحت قدرت برادر بزرگ ادامه می‌دهد. آیا تصادف‌ها به پایان رسیده‌اند؟ زندگی «عزیز جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست که آخرین آن تصادفی است که او را به طور اتفاقی به روایت «دره پروانه‌ها» می‌رساند؛ بنابراین تصادف، به طنز، دلیل عشق میان او و «تمارا»، دختری از خانواده‌ای ثروتمند است و سپس ازدواج با او. و این تصادف است که دلیل اخراج او از شغل دولتی‌اش می‌شود. هیچ داستان منسجمی جز خود تصادف وجود ندارد. حتی لحظه‌ای که به داستان اصلی می‌رسد، داستان پروانه‌ها، که ربوده شدن «سامر» از سوی افراد ناشناس از درب خانه‌شان است، هیچ تفسیر منسجمی ندارد مگر اینکه این اتفاق پیش‌زمینه‌ای برای داستان پروانه‌ها و دره آن باشد. گویی رمان به‌طور ضمنی به ما می‌گوید که زندگی در سرزمین دیکتاتور و سپس زندگی قربانیانش فاقد صلاحیت برای توجیه است. و هیچ اشکالی ندارد، چرا که این خود ماهیت روایت پسامدرن است؛ روایت بدون توجیه‌ها و تفسیرهای اساسی، روایتی از نسخه‌نویسی که رمان جدید آن را با نگرش و منطقی متفاوت بازنویسی می‌کند.

دره پروانه‌ها... جدل پنهان

بگذارید به اصل داستان بازگردیم، دقیقاً به سؤال اصلی: موضوع رمان چیست؟ بلکه موضوع دست‌نوشته پیشنهادی چیست؟ دو مسیر مختلف، به ظاهر، بر دنیای رمان «دره پروانه‌ها» حاکم‌اند. مسیر اول نمایانگر داستان «عزیز جواد» است، که زندگی او را می‌بینیم؛ زندگی‌ای به تعویق افتاده و از اتفاقات مختلف تغذیه می‌شود. این مسیر بخش عمده‌ای از فضای نوشتاری متن را اشغال می‌کند؛ به طوری که سه فصل از پنج فصل که اندازه کل متن رمان است را تشکیل می‌دهد. به زبان اعداد، داستان عزیز جواد ۱۵۱ صفحه را در اختیار گرفته، به علاوه آنچه که در دو فصل دیگر فرامی‌گیرد. دست‌نوشته «دفتر ارواح»، که نسخه‌ای از دست‌نوشته ناتمام یا ناقص است، مشابه وبلاگ شب‌های مشهور است؛ همان‌طور که هزار و یک شب را داریم، دست‌نوشته ارواح تمام نمی‌شود و «دیگران» آن را می‌نویسند یا فصول جدیدی به آن اضافه می‌کنند. ما این موضوع را بدون کاوش بیشتر رها نمی‌کنیم تا به دست‌نوشته ارزش افزوده‌ای بدهیم؛ پیرمرد دست‌نوشته را در خودروی «جواد» رها می‌کند و به حال خود می‌رود، پس از آنکه پروانه‌ای جدید را در «دره پروانه‌ها» دفن کرده و ما را گمراه می‌کند که او «قرآن» را جاگذاشته. با «جواد» درمی‌یابیم که قرآن تنها نسخه‌ای از دست‌نوشته «دفتر ارواح» است. این گمراهی دارای کارکرد مفیدی است که به دست‌نوشته ارزش جدیدی می‌بخشد؛ تسویه اولیه‌ای که به طور غیرمستقیم بین «قرآن»، که در اینجا به معنی کتاب «قرآن» است، و «دفتر ارواح» صورت می‌گیرد، به سرعت معنای ضمنی پنهانی از توصیف «قرآن» را آشکار می‌کند؛ اصل لغوی قرآن همان‌طور که ابن منظور می‌گوید این است که قرآن: «وَإِنَّمَا سُمِّيَ الْمُصْحَفُ مُصْحَفًا؛ لِأَنَّهُ أُصْحِفَ، أَيْ جُعِلَ جَامِعًا لِلصُّحُفِ الْمَكْتُوبَةِ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ/ مصحف( قرآن) به این دلیل مصحف خوانده شد چون میان جلد خود همه صحف نوشته شده را شامل می‌شود». این معنی فراتر از دلالت اصطلاحی کتاب است و همچنان در معنای صحیفه‌های جمع‌شده در میان جلد کتاب اثرگذار است، چیزی که در اینجا با فرمول کتابی ناتمام یا ناقص هم‌راستا است و با دلالت «دست‌نوشته» ناقص هم‌خوانی دارد. اما این ارتباطات واقعی یا خیالی نمی‌توانند تناقض اساسی را که رمان آن را پنهان نمی‌کند، نادیده بگیرند؛ داستان اصلی داستان «عزیز جواد» است و نه حکایت یا دست‌نوشته «دفتر ارواح». این چیزی است که ارقام ادعا می‌کنند و حجم واقعی نوشتاری هر دو مسیر در رمان آن را تقویت می‌کند. آیا دلالت‌های اولیه عنوان رمان «دره پروانه‌ها» فرضیه پیشین را تأیید می‌کنند؟رمان با آخرین ملاقات دايی «جبران» با پسر خواهرش «عزیز جواد» در زندان آغاز می‌شود. در این دیدار اولین اشاره به داستان «دفتر ارواح» می‌آید؛ زیرا دایی «دست‌نوشته» را تحویل می‌دهد و به سوی قبر خود می‌رود. سپس دست‌نوشته و اثر آن به فراموشی سپرده می‌شود تا آنکه «عزیز جواد» با پیرمردی روبرو می‌شود که جنازه‌های کودکان را در دره پروانه‌ها دفن می‌کند. آیا این موضوع نشان می‌دهد که روایت به دلیل تقابل دو موضوع یا دو داستان که یکی از آنها به دیگری مرتبط نمی‌شود، به ترک خوردگی می‌رسد؟ آیا ما، خوانندگان، با ظاهر متن با حجم‌ها و تمایلاتش همراه می‌شویم یا فرض می‌کنیم که دره پروانه‌ها همان دلالت کلی تمام داستان‌هاست؟ شاید؛ زیرا ترک خوردگی و تقابل داستان‌ها و موضوعات، ویژگی داستان‌های پس از فروپاشی دیکتاتوری‌هاست و نیز نتیجه دست‌نوشته‌های ناتمام است. هرچه که تفسیر تقابل مورد نظر در «دره پروانه‌ها» باشد، رمان می‌کوشد تا جان سالم به در ببرد و به هیچ‌یک از تصادفات سازنده دنیای خود تمایل نداشته باشد. آنچه می‌تواند انجام دهد این است که تا حد ممکن از هرگونه تفسیر با تمایل آشکار پرهیز کند، اما حیف است؛ زیرا این همان «دره پروانه‌ها» است، داستان «عزیز جواد» و همین‌طور «دفتر ارواح»!

*منتقد عراقی