«عرب‌ها و روباه‌ها» در داستان کافکا 

رابطه یهودیان و اروپایی‌ها در سطح سیاسی مطرح می‌شود 

كافكا
كافكا
TT

«عرب‌ها و روباه‌ها» در داستان کافکا 

كافكا
كافكا

برای یک خواننده عرب سخت است که بر عنوان داستان «روباه‌ها و عرب‌ها» فرانتس کافکا درنگ نکند، همچنین دشوار است عنوانی را که به «شغال‌ها و عرب‌ها» نیز معروف است، به عنوان نشانه‌ای روشن از توهین به عرب‌ها نخواند؛ توهینی به عرب‌ها که آنها را درحلیه‌گری و فریب با روباه به عنوان نتیجه منطقی، پیوند می‌دهد. یهودیت کافکا خود را بر هرکسی که از وابستگی یهودی‌اش خبردارد تحمیل می‌کند تا به هر تفسیری از متن که از عنوان شروع می‌شود برود.
اما خواننده شگفت‌زده می‌شود از اینکه متن روایی یا داستان کوتاهی که توسط یهودی مشهور چک نوشته شده آن چیزی نیست که در نگاه اول فکر می‌کرده. حقیقت این است که هرکس از کافکا غیر از این داستان را خوانده باشد، قبل از صدور یک رأی پیشین باید تأمل کند، که اگر این نویسنده بزرگ نسبت به دیگران در مسئله‌ای بیشترشناخته شده باشد همان رنگ و بوی حیرت انگیز داستان‌های اوست، آن متن‌های معمایی که بسیاری از آنها ناتمام مانده‌اند، و وقتی هم کامل باشند خواننده را در هزارتوهایی می‌برند که بیرون آمدن از آنها با دیدی روشن دشوار است. داستان «روباه‌ها و عرب‌ها» به سختی از آن نظام سرگردانی و سردرگمی و تعدد تعابیر بر همین اساس فاصله می‌گیرد.
اما این داستان نیز یکی از نوشته‌های معروف کافکا نیست و مطمئناً جزو بهترین‌های آنها نیست، اما عنوان مشکل‌ساز آن ممکن است دلیلی اضافی برای غیبت آن در مجموعه‌های گزیده ادبیات جهان، به‌ویژه ادبیات اروپا باشد. با این وجود، اساس داستان نه تنها از نظر ابهام یا ماهیت معمایی که آن را مشخص می‌کند، بلکه در جنبه‌ای وسیع‌تر، یعنی تعلق آن به ادبیات اقلیتی است که کافکا یکی از برجسته‌ترین نویسندگانش بود از همان ساختاری برخورداراست که آثار کافکا براساس آن سازماندهی شده‌اند. ویژگی اقلیت مسئله‌ای است که توجه فیلسوف فرانسوی ژیل دلوز (Deleuze) و همکار نویسنده‌اش، روانشناس و دیگر متفکر فرانسوی فلیکس گواتاری (Guattari)، را در مطالعه کافکا از این زاویه به خود جلب کرد: «کافکا: به سوی ادبیات اقلیت» (1975). این کتاب در مورد ویژگی‌های ادبیات اقلیت صحبت می‌کند که برجسته‌ترین آن‌ها پیگیری جنبه‌هایی است که نویسندگان آن را « بی مرزی» یا «زمین‌زدایی» (deterritorialization) می‌خوانند، یعنی به گفته دلوز و گواتاری، وقتی یک اقلیت قومی یا زبانی، زبان اکثریت را به کار می‌گیرند و به دنبال شکستن حلقه سلطه پیرامون خود و مستقل شدن در ادبیات خود از داده‌ها و ایدئولوژی‌ها که ویژگی فرهنگ اکثریت است، چه اتفاقی می‌افتد. اقلیت یهودی در جمهوری چک یکی از این نمونه‌هاست، همچنین دو نویسنده ایرلندی، بکت و جویس، که به فرانسوی (بکت) یا انگلیسی (جویس) می‌نوشتند.
دلوز
دلوز و گاتاری از این زاویه به کافکا می‌پردازند، یعنی از این نظر که او به آلمانی می‌نویسد درحالی که به اقلیت غیر آلمانی تعلق دارد. اما موضع کافکا در مورد جامعه یهودیش چطور؟ این سئوال همان چیزی است که ما را به داستان عرب‌ها و روباه‌ها می‌رساند.
داستان از زبان مردی از شمال اروپا نقل می‌شود -که به تدریج معلوم می‌شود-، همچنین مشخص می‌شود که یک عرب همراه او است و آنها بخشی از کاروانی هستند که در واحه‌ای، یعنی در وسط بیابان توقف کرده‌اند. کاروانی که تصمیم گرفته شب را در واحه بگذراند تا برای ادامه حرکت فردای آن روز آماده شود:« مسافران را در واحه می‌گذاشتیم. رفقای من خواب بودند. یک عرب قد بلند و سفید پوش از کنارم گذشت. شترانش را نگاه می‌کرد و به خوابگاهش می‌رفت». داستان اینگونه شروع می‌شود. راوی هم در راه خواب است که کم‌کم صدای روباه‌ها را می‌شنود که به او نزدیک می‌شوند تا اینکه یکی از آنها که به نظر می‌رسد راهنمای آنهاست می‌آید و با راوی صحبت می‌کند. فضای بی‌نظیر وحشت کافکایی به داستان بُعدی نمادین می‌بخشد که ما را به جستجوی توضیحی وامی‌دارد؛ زیرا متوجه می‌شویم که فضای رئال نیست و باید ابتدا برای وجود روباه‌ها توجیهی وجود داشته باشد و سپس( و این مهم‌ترین است)، برای توان آنها در صحبت کردن. فضای واقع گرایانه در سطرهای اول توسط روباهی درهم می‌شکند که به راوی می‌گوید که او و گروه روباه‌هایش نسل‌ها منتظر بوده‌اند این مرد شمال اروپایی بیاید تا آنها را از دست عرب‌ها نجات دهد. می‌گوید از عرب‌ها می‌ترسم و از آنها متنفرم و راوی باید به این نکته نیز توجه کند که این عرب‌ها اهل خشونت هستند، علاوه بر این که بدرفتارند و دارای بوی ناخوشایند هستند و قابل اعتماد نیستند. این بر خلاف مردم شمال است، آن طور که رئیس روباه‌ها می‌گوید:« در شمال راهی برای درک چیزهایی وجود دارد که اینجا در میان عرب‌ها یافت نمی‌شود. در نتیجه غرور سرد آنها هیچ کس نمی‌تواند فتیله عقل را روشن کند. آنها حیوانات را می‌کشند تا بخورند و به لاشه‌هایی که رها می‌شوند تا بپوسند اهمیتی نمی‌دهند».
گفت‌وگوی راوی و روباه همچنان ادامه می‌یابد تا روشن شود که روباه‌ها منتظرند تا این ناجی اروپایی آنها را از دست عرب‌ها نجات دهد، با استفاده از قیچی که برای تکمیل برنامه کشتار با شتاب آماده می‌کنند، اما درخواست آنها از اروپایی برای نجات‌شان تحت فشاری صورت می‌گیرد که خالی از خشونت نیست؛ یکی از روباه‌ها آرواره‌هایش را برپیکر اروپایی قفل می‌کند تا موافقت کند. سپس مرد عرب در لحظه حساس می‌آید تا منجی بشود، نه برای روباه‌ها، بلکه برای اروپایی از چنگ روباه. و هنگامی که آن عرب یا بادیه نشین در ربع آخر داستان برمی‌گردد، به راوی نیز اطمینان می‌دهد که از آنچه روباه گفته است آگاه است؛ زیرا هر بار که اروپایی‌ها به صحرا می‌آیند این موضوع تکرار می‌شود و بعد هم تأکید می‌کند که عرب‌ها یادگرفته‌اند چطور با آن روباه‌ها مانند سگ رفتار کنند و می‌گوید: «آنها سگ‌های ما هستند». سپس به او نشان می‌دهد که چگونه رفتار روباه‌ها با دیدن لاشه حیوان مرده تغییر می‌کند آن هم با پرتاب لاشه شتری که اخیراً مرده است و روباه‌ها به سمت آن هجوم می‌آورند و آن را می‌درند و گوشتش را می‌بلعند. با این صحنه خونین، داستان به پایان می‌رسد، اما نتیجه آن عبارتی است که از زبان مرد عرب جاری می‌شود:« آنها را با حرفه‌شان رها می‌کنیم، وقت رفتن رسید. آنها را دیدی. موجوداتی شگفت انگیزند، درست است؟ و آنها از ما متنفرند!»
فلیکس گاتاری
برخی از کسانی که به این داستان پرداخته‌اند براین نظرند که عرب‌ها را دربرابر یهودیان محافظه کار قرار می‌دهد، یعنی روباه‌ها یهودی هستند، و این تفسیری است که بر اساس موضع کافکا در مورد جامعه یهودی در جمهوری چک و همچنین در مورد صهیونیسم قراردارد و معروف است که یهودیان و حامیان صهیونیسم از کافکا خواستند که به فلسطین برود و او از این کار امتناع کرد، همانطور که دیگر روشنفکران یهودی، مانند والتر بنیامین، امتناع کردند. کافکا همانطور که می‌دانیم از همه منزوی بود، اما به نظر می‌رسد که او از جامعه یهودی به تنگنا می‌افتاد که با نظراتی که او موافق‌شان نبود بر او پافشاری می‌کردند. وضعیت، البته، غیرعادی نیست زیرا این وضعیت عدم تعلقی است که بسیاری از روشنفکران آن را تجربه کرده و می‌شناسند، که نظراتشان آنها را از اطرافیانشان دور می‌کند. تاریخ مملو از این گروه و جوامعی است که آنها در آن بودند، اما کافکا بدون شک یک مورد افراطی است، او فقط یک نویسنده خلاق نبود. شرایط بیماری و ناامیدی‌های زیادی که ازسرگذراند برای تشدید انزوایی که او را احاطه کرده بود، کفایت می‌کرد.
از اینجا به نظر می‌رسد که اقلیت‌گرایی چیزی نیست که ممکن است بر روابط گروه اندک و متفاوت با اکثریت پیرامون آن حاکم باشد، بلکه ممکن است برای فردی در گروه خود باشد که به آن تعلق دارد یا او را احاطه کرده و با او ویژگی‌هایی مشترک دارد که باعث می‌شود از او انتظار داشته باشد که با آرزوهایش هماهنگ باشد. قبل از کافکا، اسپینوزا در برابر جامعه یهودی هلند در موقعیت اقلیت قرار داشت و قبل از کافکا، هرچند اندکی قبل، کارل مارکس در برابر یهودیان آلمانی در موقعیت اقلیت قرار داشت. اقلیت به دولت تبدیل می‌شود، همانطور که دلوز و گاتاری می‌گویند، خارج از چارچوب وابستگی قومی برای توصیف رابطه هر خروج با گروه. به نظر من، توصیف یهودیان به عنوان روباه، توصیفی از ضعف گروه‌های یهودی و حیله‌گری اجباری آنها برای زندگی در محافل مسیحی متخاصم اروپایی را به همراه دارد. اما کافکا باید نیاز خود را برای پنهان شدن از اتهام طنز مستقیم گروه خودش نیز در نظر گرفته باشد.
اما داستان کافکا به دور از وضعیت اقلیت، رابطه یهودیان با اروپایی‌ها را در سطح سیاسی نشان می‌دهد. اگر تفسیری را اتخاذ کنیم که روباه‌ها را با یهودیان پیوند می‌دهد، توصیف اروپایی به عنوان یک ناجی با دیدگاه صهیونیستی بیگانه نیست. این اروپایی است که اعلامیه بالفور را صادر کرد که به یهودیان در هر کجای جهان که باشند کمک می‌کند تا به فلسطین بروند و دولت یهود را تأسیس کنند. ادبیات صهیونیسم در فاصله دو جنگ و بعد از جنگ دوم بر اروپا به عنوان تنها وسیله برای حل مسئله به اصطلاح یهود به گونه‌ای تکیه کرد که به آرزوی صهیونیستی دست یابد و اروپایی‌ها را از بار گروه‌های منفور یهودی خلاص کند.
این داستان نه یکی از نوشته‌های معروف کافکا است و نه مطمئناً در زمره بهترین‌های آن نوشته‌ها قرار دارد، اما عنوان مشکل‌ساز آن ممکن است دلیلی اضافی برای غیبت آن در مجموعه‌های رایج ادبیات جهان، به‌ویژه ادبیات اروپا باشد.


مقالات مرتبط

درگذشت پل آستر... وجدان دردکشیده جامعه آمریکا

فرهنگ و هنر پل آستر

درگذشت پل آستر... وجدان دردکشیده جامعه آمریکا

آثار داستانی و غیرداستانی پل آستر که دیروز پس از مبارزه‌ای طولانی با سرطان در سن ۷۷ سالگی درگذشت، بین دو تم اصلی تقسیم می‌شوند: وحدت و خشونت که به هم پیوسته‌اند، به یکدیگر منتهی می‌شوند و نقش‌ها و نتایج را با هم رد و بدل می‌کنند.

فاضل السلطاني
فرهنگ و هنر عبد الكبير الخطيبي

الخطیبی... زود از ایدئولوژی رها شد و نقش «روشنفکر مخالف» را رد کرد

 عبدالکبیر الخطیبی( متولد الجدیده 11 فوریه 1938، و درگذشته در رباط، در 16 مارس 2009)، بارها نشان داد که خواندن را زود آغاز کرده است. در مغرب، در خوابگاه مؤسسه‌

حسونة المصباحي
فرهنگ و هنر 

محمود درویش

عشق با فاصله سنى در دو طرف 

لطالما كانت الطفولة في بعدها العميق تجسيداً بالغ الدلالة، لا لما يتصل ببداية الكائن الفرد فحسب، بل لما يتصل في الوقت ذاته ببداية التكوين وتفتح العناصر.

شوقي بزيع
فرهنگ و هنر آلتوسر

چرا آلتوسر همسرش را خفه کرد؟ چرا نیچه دیوانه شد؟

بسیارند نویسندگانی که دیوانه شده‌اند، رنج کشیده‌اند یا خودکشی کرده‌اند. از جمله آنها می‌توان به ویرجینیا وولف، استفان تسوایگ، پل ورلن، داستایوفسکی، بودلر، گی دو موپاسان، ادگار آلن پو، کافکا، ارنست همینگوی اشاره کرد و فهرست بلند بالا ست.

هاشم صالح

«منازل العطرانی»... بيوگرافى با طعم رمان مدرن

«منازل العطرانی»... بيوگرافى با طعم رمان مدرن
TT

«منازل العطرانی»... بيوگرافى با طعم رمان مدرن

«منازل العطرانی»... بيوگرافى با طعم رمان مدرن

رمان «منازل العطرانی» نوشته‌ی جمال العتابی، منتشر شده در سال ۲۰۲۳، بيوگرافى با طعم رمان مدرن است؛ این رمان تلاش می‌کند که رشته‌های داستانی را جمع‌آوری کند که قهرمانش «محمد الخلف» است،. او که از زندان فرار کرده و نقشه‌ای دقیق برای رسیدن به مکانی امن در روستای «العطرانیه» در منطقه‌ی فرات میانه کشیده است. و متوجه می‌شویم که قهرمان رمان پس از سال ۱۹۶۰ به اتهام سیاسی در دادگاه نظامی محاکمه و به زندان محکوم و در زندان کوت زندانی می‌شود. زمانی که کودتای فاشیستی ۸ فوریه ۱۹۶۳ رخ داد، زندانیان، از جمله قهرمان رمان، با همکاری اهالی شهر موفق شدند درهای زندان را بشکنند و زندانیان را آزاد کنند که راه‌های مختلفی برای رسیدن به خانه‌هایشان یا جستجوی پناهگاه‌های امن انتخاب کردند.
کل رمان یک مونولوگ داخلی طولانی است، از زاويه ديد قهرمان رمان، که در آن درباره‌ زندگی جدید و کاملاً ناشناخته‌اش صحبت می‌کند:
«بعد از اینکه شب را در خانه‌ یکی از دوستانت در کوت گذراندی، مسیر کجاست؟ اکنون آزاد شده‌ای، محمد الخلف حیران گفت: هنوز لباس‌های زندان را به تن دارم»(ص ۵).
بدین ترتیب، ساختار روایی رمان، به‌عنوان یک ساختار جستجوی پناهگاه امن و تعقیب، آشکار و نامحسوس، از دستگاه‌های امنیتی دیکتاتوری آن زمان شکل می‌گیرد. و روستای «العطرانیه» که محل سکونت خانواده و عشیره در منطقه فرات میانه است به یک ساختار مکانی مولد تبدیل می‌شود که حوادث را به حرکت در می‌آورد و خاطرات گم‌شده را زنده می‌کند و نقدی خودآگاه از تجربه جنبش ملی در طول نیم قرن ارائه می‌دهد و تصویر ساختار روایی را به‌طور کامل بازسازی می‌کند.
وقتی «محمد الخلف» به روستای «العطرانیه» می‌رسد، «نوّار الناهض»، شوهر خواهرش که او را به روستای «العطرانیه» در قلعه‌سکر در ناصریه همراهی کرده بود، نام «محمد العطرانی» بر او می‌گذارد و برایش پناهگاه امنی فراهم می‌کند:
«این پناهگاه توست، دور از چشم‌های مراقبان، در آن ویژگی‌های گذشته را بازسازی می‌کنی»، (ص ۲۹).
این پناهگاه فرصتی مناسب برای «محمد الخلف» بود تا صفحات زندگی خود را با نگاهی نقدی و نقد خودآگاه (سیاسی و شخصی) از سال‌های گذشته بررسی کند. و از سوی دیگر، رمان مظاهر خشونت و استبداد را که توسط رژیم‌های دیکتاتوری، به‌ویژه رژیم بعث و دستگاه‌های امنیتی و اطلاعاتی‌اش اعمال می‌شود، فاش می‌کند و همچنین نقدی بر تاریخ سیاسی عراق در طول نیم قرن، به‌ویژه از انقلاب چهاردهم ژوئیه ۱۹۵۸ تا اشغال عراق توسط آمریکا در سال ۲۰۰۳، ارائه می‌دهد. رمان همچنین از درک دقیق طبیعت زندگی روزمره و جزئیات آن در روستاها و هورها( تالاب‌ها) پرده برمی‌دارد. می‌توان گفت که اکثر شخصیت‌های فرعی رمان از قشر کشاورزان زحمتکش هستند، به جز نمونه‌هایی که به قشر تحصیل‌کرده تعلق دارند، از جمله قهرمان رمان «محمد الخلف» و پسرش «خالد»، و همچنین «نوّار»، شوهر خواهر بزرگترش که او را تا آخرین پناهگاهش همراهی کرد. رمان با تصمیم دولت برای تخلیه زندان‌ها و عفو محکومان و زندانیان و فراریان و آزادسازی آنها به پایان می‌رسد؛ یک اقدام پیش‌گیرانه برای احتمال اشغال کشور و حمله به آن پس از اینکه نیروهای نظامی خارجی در مرزها آماده حمله به کشور شدند، به‌ویژه پس از اشغال کویت توسط رژیم صدام:
«هدف مشخص است، رژیم قبل از فروپاشی و سقوط، این اقدام را انجام داد، در مقابل نیروهای نظامی که در مرزها منتظر اشغال و حمله به کشور هستند»، (ص ۲۵۲).
از نظر روایی، رمان یک گرایش متا-روایی آشکار دارد که در تمایل قهرمان رمان «محمد الخلف» به نوشتن خاطراتش نمایان می‌شود، از جمله هفت برگه‌ای که نوشته و تاریخ «۲۲ نوامبر ۱۹۶۳ – العطرانیه» را برخود دارد (ص ۱۲۰). علاوه بر این، اشاراتی به این وجود دارد که او فصل‌هایی از خاطراتش را درباره زندگی شخصی‌اش با عنوان «خاطرات عطرانی»، (ص ۱۲۰) رها کرده است. یکی از فصل‌های خاطراتش با عنوان «روایت‌هایش» به توصیف زندگی‌ خود، زمانی که در دهه‌ی ۴۰ میلادی معلم بود، بعد از آنکه در سال ۱۹۵۱ از «الدوایه»به آنجا منتقل شد و در آن توصیفی کامل از زندگی مردم، روستا و مدرسه، به‌ویژه معلمان و دانش‌آموزانش آمده است، (ص ۱۲۳).
مادر، همسر «محمد الخلف»، نمادی از زن مبارز و صبور عراقی است که تمام مصیبت‌ها و شکست‌های خانواده و جامعه را تحمل کرده است:
«زنی که تمام عمر خود را در اندوه و تلخی سپری کرده، با این حال همچنان مانند یک نخل رشید در زمین استوار باقی مانده است»، (ص ۲۵۰).
مظاهر طنز سیاه در بسیاری از صفحات رمان به وضوح دیده می‌شود، که به رژیم‌های استبدادی و دیکتاتوری می‌خندند و دیوار ترس را که مانع از مقاومت شهروند می‌شود، می‌شکنند.

و شاید این پدیده در خنده بر استفاده از پارچه پلاکاردهای رژیم دیکتاتوری که شعارهای حزب حاکم (آزادی و سوسیالیسم) را دارند برای دوخت لباس‌های زیر کودکان تجلی یابد و همانطور که یکی از افراد با خنده می‌گوید: «شما با عبارات چالش و پیروزی آینده، مؤخره‌های خود را می‌پوشانید!»، (ص ۲۴۸). و همانطور که «محمد الخلف» به یکی از شخصیت‌های رمان می‌گوید:
«باید این (بخشش) را در عید به تو می‌دادیم، شاید در بیضه‌هایت شعارهای (آزادی و سوسیالیسم) را پیدا می‌کردیم. نوه‌ها نیز سهم خود را از (بخشش‌ها) گرفتند، لباس‌های زیرشان با شعارهای تمجید ملت، به ویژه اگر پارچه‌اش رنگی باشد، مزین شده بود»، (ص 248).
باید گفت تنوعی در سبک‌های روایت وجود دارد. با وجود تسلط ساختار مونولوگ داخلی که ناخودآگاه قهرمان داستان «محمد الخلف» را بازتاب می‌دهد، فصل‌ها و بخش‌هایی وجود دارد که ساختار روایت دانای کل را آشکار می‌کنند و دیگر بخش‌ها به ساختار صحنه‌ روایی متکی هستند. همچنین، گفتگوهای خارجی جایگاه خاصی در ساختار روایی دارند و نمی‌توان از طبیعت چندصدایی روایت که فرصت ارائه دیدگاه‌ها و نظرات شخصیت‌های مختلف داستان را فراهم می‌کند، غافل شد.
در فصل بیست و هفتم، روایت تا حد زیادی به ساخت صحنه متکی است:
«وقتی همه خوابند، محمد زیر نور کمرنگی که از سقف می‌تابد، بیدار می‌ماند»، (ص 142).
همچنین مظاهر روایی ‌دانای کل که یک روایت خارجی گزارشی است، دیده می‌شود:
«محمد الخلف مسیر خود را از میدان الامین تا کاظمیه و سپس به شهر آزادی در خیابان مورد نظر در اولین سایبان ترسیم کرده بود»، (ص 36).
بکارگیری ساختار مونولوگ داخلی در گفتگوهای چندین شخصیت داستان تکرار می‌شود، از جمله مونولوگ‌های «نوّار»:
«به رختخواب می‌روم تا استراحت کنم، خوابیدن سخت شده، چقدر کابوس‌ها بی‌خوابم کرده‌اند!»، (ص 32).
یا همانطور که پسرش خالد در این مونولوگ بعد از ملاقات پدرش در زندان می‌گوید:
«صحبتم را به پدرم می‌گفتم و دقیقاً نمی‌دانم چرا به بررسی حالات احساسی در چهره زندانیان و خانواده‌هایشان پرداختم»، (ص 9).

رمان به ثبت و مستندسازی نیافتاده و به اصول روایت و تخیل وفادار مانده است

عنوان رمان «منازل العطرانی» به عنوان اولین نقطه‌ متنی به تعبیر منتقد فرانسوی ژرار ژنت، دو نشانه‌ی سمیوتیک دارد: اولین نشانه مکانی «منازل» است، پناهگاهی که قهرمان رمان «محمد الخلف» به آن گریخته و به روستای «العطرانیه» در فرات میانه اشاره دارد. اما نشانه دوم (العطرانی) به شخصیت قهرمان رمان «محمد الخلف» اشاره دارد. بدین ترتیب، رمان تا حدی به رمانی درباره مکان تبدیل می‌شود که به عنوان مولد روایت و از سوی دیگر به عنوان رمان شخصیت مرکزی است.
اما در مجموع، رمان یک رمان شخصیتی (Personality Novel) باقی می‌ماند زیرا همانطور که قبلاً اشاره شد، پیرامون سرگذشت قهرمان و رنج‌های او در داخل و خارج از زندان می‌چرخد، جایی که شخصیت در چندین سطح از سطوح روایت شکل می‌گیرد. یک روایت «بیوگرافی» وجود دارد که توسط خود قهرمان از مجموعه مونولوگ‌هایش ارائه می‌شود که بخش اعظم ساختار روایی را تشکیل می‌دهد و همچنین نظرات و احکام اعضای خانواده و دوستان قهرمان در روشن کردن جوانب مختلف شخصیت او نقش دارد. بدین ترتیب، شخصیت داستانی به کانون مرکزی تبدیل می‌شود که همه‌ سبک‌های روایت به سوی آن هدایت می‌شوند و در نهایت به تکمیل شخصیت قهرمان رمان «محمد الخلف» که توسط نویسنده ترسیم شده، می‌انجامد.
همانطور که قبلاً اشاره شد، رمان به ثبت و مستندسازی نیافتاده و به اصول روایت و تخیل وفادار مانده است، از طریق خلق یک شخصیت داستانی مجازی و کاغذی به تعبیر رولان بارت، اما پیوند خود را با زمین و زندگی و واقعیت قطع نکرده است.