چرا شاعران خودکشی می‌کنند؟ 

احساس می‌کردند که قلبشان به صحرایی خالی تبدیل شده و روحشان مرده است 

ریلکه - پل سلان 
ریلکه - پل سلان 
TT

چرا شاعران خودکشی می‌کنند؟ 

ریلکه - پل سلان 
ریلکه - پل سلان 

نبوغ و شخصیت هر ملتی در شعرش، در سروده‌هایش تجسم می‌یابد. شعر جوهر ملت‌هاست: عصاره آنها، مغز آنها و جان‌مایه آنهاست. هند بدون تاگور چه معنایی دارد؟ یاعرب‌ها بدون المتنبی؟ یا فرانسوی‌ها بدون ویکتور هوگو؟ یا انگلیسی‌ها بدون شکسپیر... و دیگران؟ یا ایتالیایی‌ها بدون دانته؟ یا اسپانیایی‌ها بدون سروانتس؟و... شعر همان زبان است و زبان همان شعر. همه شاعران بزرگ زبانی آفریدند که به آنها راهنمایی می‌کند، آنها را افشا می‌کند. این امر در مورد شاعران بزرگ آلمانی مانند گوته، هولدرلین، ریلکه و حتی نیچه نیز صدق می‌کند. بله نیچه! او شاعر بزرگی بود، نه فقط یک فیلسوف نابغه. او جلال را از هر دو سوی جمع کرد: شکوه شعر و شکوه نثر. این نادر است. و همه چیز به جنون ختم شد!
از جمله مهمترین شاعران قرن بیستم که بعد از دوران نیچه آمدند، از ریلکه، گئورگ تراکل، پل سلان و بسیاری دیگر نام می‌بریم. ریلکه در سال 1875 در پراگ به دنیا آمد و خیلی زود شروع به نوشتن شعر کرد. اما بعداً اولین شعرهای خود را رد کرد. سپس در جست‌وجوی افق‌های دیگر پا در سفر به کشورها گذاشت؛ در آلمان زندگی کرد، به‌ویژه در شهر جادویی مونیخ، جایی که با زیبای فریبنده، لو آندریا سالومه آشنا شد، که ذهن مردان را گیج ‌می‌کرد و نهایت لذت را از این مسئله می‌برد بی‌آنکه به آنها چیزی بدهد! از نیچه ناراضی بپرسید! اما به ریلکه همه چیز بخشید و نجاتش داد. سپس با هم به روسیه سفر کردند. در آنجا با تولستوی در مزرعه‌اش آشنا شدند. اما این ملاقات خوب نبود زیرا نویسنده مشهور روسی به دلیل مشاجره شدید و مداوم با همسرش سوفیا در وضعیت روانی اسفناکی قرار داشت. به نظر می‌رسد آنها مشاجره بسیار تند و شدیدی را در اتاق بغلی بین آن دو شنیده‌اند. در آن زمان از خود خجالت کشیدند، چرا که آنچه را نباید دید ‌دیدند. مگر نگفتیم هیچکس در این زندگی آسوده نیست؟ دوست عزیز من، چرا ازدواج کردی در حالی که تو آن اشرافی ثروتمند و مجلل بودی و از ازدواج بی‌نیاز؟ چرا 13 فرزند به دنیا آوردی، علاوه بر فرزند شماره 14 که حرام زاده بود؟ چرا با دست خود، خودت را بدبخت کردی ای نویسنده بزرگ؟ اگر آزاد می‌ماندی و از گلی به گل دیگر و باغی به باغ دیگر می‌رفتی، بهتر نبود؟ جزخودت کسی را سرزنش نکن. اما ما چه ارتباطی با آن مسئله داریم؟ چرا هر بار به چیزی که به ما مربوط نیست سرک می‌کشیم؟ ای انسان پرنخوت و مبتذل، آیا مشکلات شخصی خودت کافی نیست؟ به چه حقی به دیگران درس می‌دهی؟ و آیا مردم به مشاوره‌ات نیاز دارند، تو که در وهله اول قادر به نجات خود نیستی؟
ریلکه سپس در سال 1902 به پاریس، پایتخت هنر، ادبیات، عشق و دلدادگی رفت و درک شما کافی است. در آنجا با رودن مجسمه ساز معروف آشنا و منشی‌اش شد و دوازده سال متوالی در پاریس رفت و آمد کرد. در آنجا ریلکه واقعی شکل گرفت و شروع به نوشتن آثار اصلی منثور و منظوم خود کرد، از جمله رمان معروفی با عنوان:«دفترهای مالده لائوریس بریگه» 1910. یک زندگی‌نامه با نقاب. به این معنا که قهرمان داستان کسی نیست جز همزاد همان نویسنده. از نظر فرم و محتوا، اولین رمان مدرن به زبان آلمانی است. او در آن پرسش‌های اساسی متافیزیکی و وجودی را مطرح کرد: مانند عشق، فقر، مرگ، ترس، وحشت، رها شدن و جستجوی خدا. در سال 1912 نوشتن مرثیه‌های دوینو را آغاز کرد و تا ده سال بعد در سال 1922 به پایان رسید که او به اوج نویسندگی شاعرانه، فکری و ادبی رسیده بود.
و پس از اتمام آن، او احساس شادی و آرامش بی‌نظیری کرد و دانست که از نظر شاعری و فلسفی با یک ضربه نهایی پیروز شده است! در باره آن می‌گوید:« من آن را فقط در چند روز به پایان رساندم. این یک طوفان بی‌نام بود، یک طوفان معنوی درونی که هرگز در تمام عمرم آن را تجربه نکرده بودم. آن طوفان من و زندگی‌ام را نابود کرد. حالا کارم تمام شده و هرچه داشته‌ام را خالی کردم. دیگر چیزی در دل من نیست. حالا حق دارم نفس راحتی بکشم و بگویم: رسالتم را در زندگی انجام دادم». در واقع او چند سال بعد در سال 1926 در سن پنجاه سالگی درگذشت (مانند المتنبی).
با وجود تمام دست‌آوردها و خلاقیت‌های خارق العاده‌اش، آیا می‌دانستید که ریلکه هرگز جایزه نوبل نگرفت؟ بلکه دیگران دریافت کردند که از نظر خلاقیت و نبوغ به پای او نمی‌رسیدند. حتی تولستوی هم دریافت نکرد!
سالخوردگان نوبل کی از خواب بیدار می‌شوند؟ کی شرم می‌کنند و عذرخواهی؟
بیایید فقط این قطعه کوچک از شعری با عنوان: تابستان را بخوانیم، اینکه برای چند روزی با گل‌ها زندگی کنی و از فضای پیرامون جان‌های گشوده سرزنده شوی. ریلکه بی‌نهایت عاشق گل به خصوص گل رز بود که عطر را در اطراف خود می‌پراکنند... مست می‌شد، از این فضا و گیج می‌شد. گل‌ها را تقدیس می‌کرد و می‌پرستید.

شاید آنها را به عنوان شخصیت‌های زنده به مانند معشوقه به حساب می‌آورد. اصلاً چه تفاوتی وجود دارد؟ معروف است که این شاعر نابغه در تمام عمر خود در فقر شدید زندگی کرد. علاوه بر این، او در لبه پرتگاهی زندگی می‌کرد: پرتگاهی از اضطراب دیوانه‌کننده مرگبار و فروریختن که هر بار با ضربه‌ای از خلاقیت خارق‌العاده به تعویق می‌افتاد.
بین نبوغ و جنون رابطه‌ای نزدیک وجود دارد. در کتاب جدیدم که بعداً توسط «دارالمداء» با عنوان «نابغه‌ها و روشنگری ملت‌ها» منتشر خواهد شد، به طور مفصل به آن پرداخته‌ام. شاعر گئورگ تراکل اما در سال 1887 به دنیا آمد و در سال 1914 در سن بیست و هفت سالگی در اثر خودکشی درگذشت. در نتیجه، زندگی ادبی او بسیار کوتاه بود، حتی کوتاهتر از زندگی رمبو که ضرب‌المثل کوتاهی عمر است. به طور کلی مضامینی چون پاییز، تنهایی و مرگ بر شعرهای او غالب است. بیایید بشنویم که می‌گوید: پشت پنجره من شب گریه می‌کند. شب ساکت است، اما باد گریه می‌کند. باد مثل کودک گمشده است. چرا باد گریه می‌کند و زوزه می‌کشد؟

 

زوال مسیحیت از چهره اروپای غربی در قرن نوزدهم و بیستم اثرات فاجعه باری داشت 

در ماه نوامبر 1914 گئورگ تراکل مقادیر زیادی داروهای تجویزی یا مواد مخدر را بلعید و برای همیشه به خواب رفت. با مرگ او یکی از شاعران بزرگ آلمان ناپدید می‌شود. شاید او آموزه امپرسیونیستی را که در آن زمان در هنر نقاشی حاکم بود، در شعر تجسم بخشید. این مکتبی بسیار دلبسته به طبیعت است. از جمله معروف‌ترین نمایندگان آن: مانه، مونه، دگا، ون گوگ، کوربه و غیره. آنها طبیعت را به شیوه‌ای چشم‌ربا و در همه فصول به تصویر می‌کشیدند. چه کسی نقاشی‌های امپرسیونیستی را دوست ندارد؟ من شخصاً در آن ذوب می‌شوم. همانطور که در بالا ذکر شد، با وجود عمر کوتاه، او را یکی از شاعران بزرگ قرن بیستم می‌دانند. گفته می‌شود که اندکی قبل از خودکشی با یکی از دوستان وفادار خود درباره اضطراب وحشتناکی که از درون او را فراگرفته صحبت کرده بود. به او گفته بود که از افتادن در دریای جنون کامل می‌ترسم. و این کلمات را افزوده بود: خدای من! چه اتفاقی برای من افتاد؟ چه ضربه سرنوشتی بر سرم خورد؟ روحیه‌ام را بالا ببر دوست من روحیه‌ام را بالا ببر. بگو دیوانه نمی‌شوم. به من بگو من قدرت غلبه بر ناملایمات را خواهم داشت. به من اطمینان بده دوست من. بگو من دیوانه نیستم. تاریکی هولناکی مانند سنگی کر، مانند قبر بر سرم نشسته است. آه ای دوست من خیلی کوچک و فرسوده شدم... خیلی بدبختم دوست من، خیلی غمگین و ویران هستم. (یک پیام دلخراش و دردناک). این گئورگ تراکل است. و این بهای شعر و شکوه است. برخی می‌گویند که او از چیزی اساسی که تمدن غرب را نابود کرد ناراحت بود: از دست دادن ایمان به خدا. 
 در اینجا، اجازه دهید به این نظریه بپردازیم: تمام جنون‌هایی که شاعران اروپایی را گرفتار کرد، و تمام خودکشی‌هایی که آنها به آن مبتلا شدند، به عقب نشینی دین از چهره جوامع اروپایی مربوط می‌شود. آنها احساس می‌کردند که پس از نبود آن حضور عظیم که قلب را پر از ایمان به آن موجود بزرگی می‌کرد که از هستی می‌گذرد و از آن فراتر می‌رود، قلبشان بیابانی برهوت شده و روحشان می‌میرد. بدون دیدن این نکته، نمی‌توان ادبیات اروپا را درک کرد، نمی‌توان غرق شدن آن در باتلاق پوچی، نامعقول، جنون، مواد مخدر و انواع ناهنجاری‌ها را درک کرد. افول مسیحیت از چهره اروپای غربی در قرن نوزدهم و بیستم اثرات فاجعه بار عظیمی داشت. و اثرات بسیار رهایی بخش نیزهم!  
پاول سلان شاعر نیز، برخی او را مهم‌ترین شاعر آلمانی پس از جنگ جهانی دوم می‌دانند. او در سال 1920 در رومانی به دنیا آمد و همچنین در سال 1970 پس از انداختن خود از بالای پل پاریس بر روی رودخانه سن در پاریس جان باخت. او در بیستم آوریل خودکشی کرد، اما جسدش تا ده روز بعد یعنی اول می کشف نشد. (در پرانتز: چرا شاعران اینقدر خودکشی می‌کنند؟ و چرا من هم خودکشی نکردم؟ قطعاً به این دلیل که شاعر نیستم: فقط یک وراج در حاشیه شعر...).



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»