در انتظار "فرانکنشتاین" یوسا

او در آخرین رمانش، مکاشفات امیدوارکننده پرومته در علم و فن آورى را از ياد می برد

ماریو بارگاس یوسا
ماریو بارگاس یوسا
TT
20

در انتظار "فرانکنشتاین" یوسا

ماریو بارگاس یوسا
ماریو بارگاس یوسا

آنچه را که پروفسور حسونه المصباحی در 4 اکتبر گذشته در ضميمه «فرهنگ الشرق الاوسط» درباره آخرین رمان نویسنده جهانى ماریو بارگاس یوسا نوشت، با علاقه بسيار خواندم. یوسا سزاوار این توجه است. او نویسنده ای برنده جایزه نوبل با علایق سیاسی و فرهنگی جهانی است و همچنین یکی از نویسندگان «الشرق الاوسط» است که مقالاتش را با نظم، علاقه و اشتیاق می خوانم.
در این "رمان"، به نظر می رسد که یوسا سنت مداوم نوشتن رمان های طولانی را نقض کرده است. این رمان کوتاه در نسخه فرانسوی اش از 184 صفحه تجاوز نمى كن. پس از خواندن نقد المصباحی، شروع به جستجوی ترجمه انگلیسی آن کردم، اما موفق نشدم. گویا هنوز ترجمه نشده است. اما بعید می دانم این ترجمه زیاد به تاخیر بیفتد و حتماً ترجمه عربی نیز به دنبال آن خواهد آمد.
این رمان متعلق به ادبیات گشت و گذار هاى خیابانی (اغلب در شب) است: یک روزنامه‌نگار قدیمی شب‌ها در خیابانی در پایتخت مادرید پرسه می‌زند و سپس یک خودمونلوگ را آغاز می‌کند که مرثیه‌ای نوستالژیک برای دنیایی است که گذشته و رفته. و در عین حال انتقادی تند از دنیای ما است که توسط قدرت علم و فن آوری اداره می شود. این توصیف دقیق از پیرمرد را که در مقاله مصباحی ذکر شده است، به یاد بیاوریم:" او روزنامه نگاری ساكن اتاقی روی پشت بام ساختمانی در مادرید بود و در اضطراب، انزوا و ترس از مرگ و دنیایی که ظالمانه و پرخاشگر شده، زندگی می کرد و به او اين احساس را مى دهد كه هر لحظه مجبور است برود، زیرا در کره ای به دنيا آمده که با جمعیت زیادش خفه مى شود و با بیماری های تمدنی که به اوج خود رسیده و از ارزش های انسانی تهی، مضرتر، آزاردهنده و آسیب زاتر از آن که سودمند، مهربان و انسانی باشد شده است...»
به نظر من وقتی رمان نویس – هر رمان نویسی – موضوعی را نمی يابد که مجذوبش کند و انگيزه نوشتن با شور و اشتیاق را به او نبخشد، دست به کوبیدن در تم هاى اصلی انسانی می زند: عشق، دلتنگی برای گذشته، تنهایی، پیری، ناتوانی، مرگ. این یک خط مشی روایی قابل قبول و ممکن است، زیرا مضامین اصلی بشری همچنان مهم باقی می‌مانند و بر وجود انسان چيزه می‌شوند و می‌توان آنها را به هزار شکل و رنگ و از تجربیاتی روایت کرد که با توجه به تنوع تجربه‌های جدید با گذشت زمان رنگ‌ مى گيرند و تغییر می‌کنند. هر کدام از ما دیدگاه خود را در مورد هر یک از این تم هاى اصلی داریم و اگر توان نوشتن را داشته باشيم می توانيم داستان خود را به دیگران ارائه دهيم.
در اینجا ما با یک معضل اساسی روبه رو مى شويم: آیا علم و فن آوری را می توان در زمره موضوعات اصلی بشر قرار داد؟ آیا علم از نظر اعتبار به عنوان مضمون روایی مانند مرگ و پیری است؟ آیا فن آورى مانند عشق، مضمونی روایی است که بتوان در چارچوب یک رویداد روایی به آن پرداخت؟ فکر می‌کنم اکثر ما با یک «بله» قاطعانه پاسخ می‌دهیم، اما به نظر من پاسخ یک "نه" بزرگ است. علم و فن آوری ساخته هاى بشرى اند که تنها چند قرن قدمت دارند. در حالی که مرگ، عشق، پیری و... حقایقی نهفته در زندگی همه انسان هاست. نه هر وقت بخواهی به دنیا می آیی و نه هر وقت بخواهی (طبیعی) می میری و نه هر وقت که بخواهی جامه پیری و بیماری را بر تن مى كنى (آیا كسى خواهان پیری و بیماری هست؟). این تفاوتی است که من آن را اساسی می دانم. علم و فن آورى با توجه به استانداردهای حال حاضر و در محاسبات استراتژیک کشورها و نه بر اساس معیارهای هستی شناختی (وجودی) فردی انسان، موضوعات ضروری هستند. این واقعیت ها البته در فلسفه شکل گیری مضامین رمان نویسی تاثیری اساسی دارد.
لرد اسنو در سخنرانی معروف خود با عنوان «دو فرهنگ» در دانشگاه کمبریج در سال 1959 در مورد جمعیت زیادی (که او آنها را Luddites نامید) به ما می گوید که برای تخریب ماشین آلات کارخانه های مدرن که به نماد دوران انقلاب صنعتی تبدیل شدند شتافتند. آیا یوسا می‌خواهد که ما در قرن بیست و یکم «لودی» باشیم؟ سپس اسنو با کنایه جالبی ادامه می دهد و می‌گوید: «من برای هر کسی که موضع رادیکال علیه علم و فن آورى را تبلیغ می‌کند، احترام زیادی قائل می‌شوم، اگر بپذیرد که مانند اجدادش قبل از انقلاب علمی و فنی زندگی کند: مرگ فرزندانش را در اثر اسهال ساده بپذیرد.

زیرا او به آنتی بیوتیک متوسل نشده و کمبود غذا، پوشاک و زندگی سخت را پذیرفته.» آیا یوسا تصور می‌کند که اگر تکنیک‌های مدرن در مهندسی ژنتیک نبود، چگونه 8 میلیارد نفر - که هنوز در حال رشد هستند - می‌توانند تغذیه شوند؟ اگر بخواهیم رویکرد لرد اسنو را بپذیریم، می‌گوییم: اگر یوسا خانه مجلل خود در پایتخت اسپانیا را ترک می‌کرد و می‌پذیرفت که در کلبه‌ای دورافتاده در حومه قاره قطب شمال زندگی کند، در پیام پیامبرانه‌اش اعتباری درباره مسئولیت علم در تسریع پایانی دراماتیک برای جهان احساس می‌کردم. در مورد موعظه این غایت و صحبت از علم، همانطور که رمانتیک‌های انقلابی افراطی قبلاً انجام می‌دادند، این رفتاری است که تناقض مشکل‌زا را به دنبال دارد، حتی اگر در قالب یک اثر تخیلی باشد.
این بیشتر از یک مشکل شخصی است. من فکر می کنم که تعمیم دقیق موضوع جایگاه علم و فن آورى در زندگی ما را می توان اینگونه دنبال کرد: بسیاری دیدگاه یوسا (که در قالب پیرمرد بازنشسته ارائه شده است) را بر این اساس توجیه می کنند که بین علم و سیاست‌های آن
یک تفاوت اساسی وجود دارد و اینکه یوسا انگشت انتقادات تند را به سمت سیاست‌های علم می‌برد که در تحلیل نهایی مؤثر هستند و توسط رفتارهای انسانی ایجاد می‌شوند که يك استاندارد واحد بر آنها حاكم نيست. من فکر می کنم اینجا همان جایی است که سردرگمی مشکل ساز بین علم و سیاست های آن رخ می دهد. علم یک ارزش اصلی است که شامل استانداردهای مفروض یکپارچگی و تحقیق خالص در مورد ماهیت جهانی که در آن زندگی می کنیم و سپس تلاش برای تطبیق این دانش - یا حداقل برخی از اشکال آن - در کاربردهای مفید برای انسان است. در این زمینه می توان گفت - و این همان چیزی است که مجموعه ای از تجربیات انباشته ما را به آن سوق می دهد - علم و فن آورى تأثیرگذارترین عناصر در ارتقای اخلاق انسانی هستند. چگونه؟ این یک رساله کامل فلسفی مى طلبد.
اگر طیف اخلاقی را مجموعه‌ای تصور کنیم که از صفر شروع و به عدد ده ختم می‌شود - مثلاً - موجودی با نمره صفر موجودی از شر مطلق است و موجودی با امتیاز ده از خلوص مطلق ساخته شده است. انسانها به طور کلی در حرکت خود در این زنجیره، به سمت بالا به سوى پاکی یا نزول به سوی شر متفاوت هستند و اکثر آنها این حرکت را بر اساس میزان تأمين نیازهای اولیه و ابتدایی خود (خوردن، آشامیدن، خوابیدن، لباس) محاسبه می کنند. و سپس نیازهایی که فراتر از بدوی به سمت مرزهای انتزاعی فکری می روند. علم (و بازوی فنی آن) حداقل عنصر قابل اعتمادی است که هم نیازهای اولیه و هم نیازهای فکری تعداد زیادی از مردم را برآورده می کند. وضعیت اخلاق انسانی را تصور کنید اگر یک تاخیر یک روزه در زنجیره تامین مواد غذایی جهانی رخ دهد، این همان چیزی است که در برخی از روزهای همه‌گیری کرونا اتفاق افتاد! آیا آن زمان وجود اخلاق را در پایین ترین سطوح تصور می کنیم؟ همین امر در مورد بسیاری از نمونه های غیر از غذا نیز صدق می کند. با هم تصور کنیم اگر سیاستگذار علمی با معضل کمبود مواد غذایی تا حد بی سابقه ای مواجه شود. چه خواهد کرد؟بهتر است این صحنه جهنمی را تصور نکنید زیرا منجر به مرگ تعداد زیادی از مردم می شود.
رد کردن آسانتر از درک کردن است. درک نیاز به تلاش و سختی دارد. خیلی راحت می‌توانیم بنشینیم و علمی را نقد کنیم که مواد غذایی با مهندسی ژنتیک را برای ما ایجاد کرده است تا کمیت آن‌ها را بهبود ببخشد و در برابر عوامل اقلیمی مقاوم‌تر شود تا زود فاسد نشوند. کدام بهتر است: تعداد فزاینده میلیاردها نفر غذای اصلاح شده ژنتیکی بخورند یا در وادى گرسنگی رها شوند؟ نوشتن به زبان رمانتیک های قرن نوزدهم در مورد «غذایی که به دست بشر دستکاری شده و مخلوق خالص طبیعت نیست» آسان است. این سخنان گرسنگان را سیر نمی کند.
هر فن آورى جدیدی که به دنبال یک انقلاب علمی رخ می دهد باید پیامدهایی داشته باشد. برخورد با این عواقب مربوط به ماست نه علم یا فن آورى. به عنوان مثال: انسان برای راه رفتن آفریده شده و زمانی که انقلاب کشاورزی، صنعتی و دیجیتالی رقم خورد، مستلزم ساكن ماندن بیشتر در جای خود بود. اما همیشه می‌توانیم بخشی از وقت خود را به پیاده‌روی منظم روزانه اختصاص دهیم. داشتن یک ماشین مدرن در گاراژ هیچ اشکالی ندارد. فضیلت اخلاقی این است که چیزی را در اختیار داشته باشیم و سپس استفاده از آن را تنظیم کنیم به جای اینکه آن چیز ما را در اختیار داشته باشد و ما را برده خود کند. اينكه به اندازه کافی غذا داشته باشیم، اما فقط به نسبت بخوریم زیرا غذای زیاد بدن را تباه می کند و با بيمار شدن ما خدمات بهداشتی تحت فشار قرار می گيرد، اين یک عمل اخلاقی است و داشتن ماشین و ترجیح دادن اينكه باید در زمان های محاسبه شده حركت كند تا ما در افزایش سطح آلودگی نقشی نداشته باشیم، نیز یک عمل اخلاقی است.

یوسا در آخرین رمان خود بر جنبه تاریک علم «فرانکنشتاینی» تمرکز می کند و درخشش امیدوارکننده «پرومته» آن را از ياد مى برد. آنچه رمان‌نویسان جهانى مانند یوسا می‌نویسند پیامدهای اثرگذار خود را دارد و من فکر می‌کنم که قهرمان رمان یوسا به دیدگاه رمانتيكى از علم و فن آورى از سوی فردی که از شغل روزنامه‌نگاری خود بازنشسته شده و نمی‌خواهد سیاست‌های علم و فن آورى و فضایل اخلاقی آن‌ها را بفهمد و ترجیح مى دهد به جای این درک، به تصویر فرد منفی‌گرا بسنده کند که دلتنگ روزگار از دست رفته است و شب‌ها در خیابان‌های مادرید باد در مى كند.



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT
20

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»