آخرين سفر پس از انفجار بزرگ

سربازان سوری، اعضای نیروی مشترک حافظ صلح عربی "کلاه سبزها" در لبنان، سوار بر تانک ساخت روسیه، 15 نوامبر 1976 در بیروت (گتی)
سربازان سوری، اعضای نیروی مشترک حافظ صلح عربی "کلاه سبزها" در لبنان، سوار بر تانک ساخت روسیه، 15 نوامبر 1976 در بیروت (گتی)
TT

آخرين سفر پس از انفجار بزرگ

سربازان سوری، اعضای نیروی مشترک حافظ صلح عربی "کلاه سبزها" در لبنان، سوار بر تانک ساخت روسیه، 15 نوامبر 1976 در بیروت (گتی)
سربازان سوری، اعضای نیروی مشترک حافظ صلح عربی "کلاه سبزها" در لبنان، سوار بر تانک ساخت روسیه، 15 نوامبر 1976 در بیروت (گتی)

روزنامه « الشرق الاوسط» از ديروز انتشار بخش‌هایی از کتاب «سیاست آمریکایی در قبال لبنان: شش ایستگاه و نمونه‌های آنها» نوشته دیوید هیل معاون وزیر امور خارجه سابق آمریکا در امور سیاسی را آغاز کرد. هیل در کتاب خود ارزیابی از سیاست کشورش در قبال لبنان را با تمرکز بر ناکامی‌ها و موفقیت‌های آن ارائه می‌کند و خاطرنشان می‌سازد که تجربه لبنانی او از زمانی آغاز شد که او در پایین‌ترین پله دستگاه دیپلماسی قرار داشت، قبل از اینکه منصب سفیر در لبنان را به عهده بگیرد. بعدها به سمت معاونت سیاسی وزیر امور خارجه منصوب شد. ديروز بخش اول در اختيار خوانندگان قرار گرفت و اينك بخش دوم آن:

پس از اولین سفرم به بیروت، من به مواجهه با مسائل لبنان ادامه دادم، چه به عنوان مشاور سیاسی آمریکا در شورای امنیت در جریان بحث درباره موضوع «قانا» در سال 1996، چه به عنوان بخشی از کارکنان وزیر (مادلین) آلبرایت وقتی او در حال رفع ممنوعیت سفر شهروندان آمریکایی به لبنان بود. من به عنوان فرد شماره دو سفارت، شاهد عقب‌نشینی یکجانبه اسرائیل در سال 2000 بودم. ما نتوانستیم تلاشی برای آماده‌سازی دولت یا ارتش لبنان برای آن لحظه انجام دهیم. به عنوان سفیر دوازده سال بعد، با حمایت قوی از ارتش لبنان در تلاش برای محافظت از لبنان در برابر افراط گرایی تکفیری‌ها مشارکت کردم.آخرین سفر من به بیروت در دوران دولت ترامپ، به عنوان دستیار وزیر امور خارجه در امور سیاسی، در 13 آگوست 2020، پس از انفجار بندر در 4 همان ماه بود. من آمادگی دیدن تخریب فیزیکی را داشتم، زیرا شهر را در بدترین وضعیت خود پس از پایان جنگ داخلی سی سال پیش دیده بودم. چیزی که من در مورد آن مطمئن نبودم واکنش مردم بود. به خصوص لبنانی‌های عادی که بار دیگر توسط فساد و سهل انگاری رهبرانشان مورد خیانت قرار گرفته‌اند. این انفجار در شرایط بدترین فروپاشی اقتصادی و مالی که یک کشور تا به حال در دوران مدرن دیده است، با شیوع اپیدمی «کووید-19» و ادامه جریان پناهجویان از سوریه رخ داد که وضعیت انسانی را بیش از پیش تشدید کرد.در طول جنگ داخلی، بیروت به طور سیستماتیک از طریق استفاده عمدی از خشونت ویران شد. در این مورد، انفجار - یکی از بزرگترین انفجارهای غیر هسته‌ای ثبت شده - به وضوح یک حادثه ناشی از مقدار غیرمعمول نیترات آمونیوم ذخیره شده در آنجا به دلایل مرموز و بدون کنترل کافی بود. تحقیقات قضایی لبنان در مورد جنایات با ابعاد سیاسی سابقه ناکامی در کشف حقیقت دارد. یک سال بعد، تلاش‌های «حزب الله» برای ارعاب بازرسان و متوقف کردن کار آنها به خودی خود شواهد کافی نشان داد که آنها در حال پنهان کردن چیزی بودند.برای آمریکایی‌ها؛ لبنان اغلب به‌عنوان مجموعه‌ای از مشکلات گیج‌کننده در نظر گرفته می‌شود که ما را نگران می‌کند، اما دغدغه حیاتی ما نیست. آمریکا فقط به دلایلی بزرگتر از آن کشور به طور پیوسته به لبنان کشیده شد؛ به دلیل موقعیت جغرافیایی و ترکیب فرقه‌ای آن مقدر است که صحنه‌ای برای درگیری‌های گسترده‌تر باشد که می‌تواند در هر زمان خاورمیانه را ویران کند..کار من به عنوان یک دیپلمات آمریکایی مستلزم این بود که سه بار در بیروت خدمت کنم که تقریباً بیست و پنج سال طول کشید.

جنگ داخلی لبنان... مداخله سوریه و خطوط قرمز اسرائیل

دومین توافقنامه جدایی در سینا، در سپتامبر 1975، بر شدت درگیری در لبنان و شدت رقابت بین مصر و سوریه افزود. اسرائیل برای جلوگیری از هرگونه واکنش خشونت آمیز فلسطینی‌ها به توافق دوم سینا، حملات هوایی را در لبنان آغاز کرد. عبدالحلیم خدام وزیر امور خارجه سوریه به لبنان سفر کرد، اما نتوانست گفت‌وگوی سیاسی یا آتش‌بس بین گروه‌های مختلف لبنانی و فلسطینی‌ها برقرار کند. مسیحیان لبنانی از ایالات متحده درخواست کمک کردند، چه با نیروهای نظامی و چه با سلاح. سرعت نبرد در جنگ داخلی در ماه اکتبر افزایش یافت. فورد و کیسینجر در 9 و 16 اکتبر وضعیت را بررسی کردند. آنها می‌ترسیدند که مداخله سوریه در لبنان به واکنش اسرائیل منجر شود. کیسینجر اکیداً توصیه کرد که از گزینه مداخله آمریکا مشابه با سال 1958 که توسط فورد پیشنهاد شد، خودداری کنید. مقامات آمریکایی بار دیگر تاکید کردند که نگرانی آنها جلوگیری از درگیری سوریه و اسرائیل در لبنان است که به معنای جلوگیری از استقرار نیروهای منظم هر یک از طرفین است. دیپلمات‌های آمریکایی این مشکل را با رهبران اسرائیل و سوریه در میان گذاشتند. یگال آلون وزیر خارجه اسرائیل تایید کرد که اسرائیل بدون مشورت با واشنگتن هیچ اقدامی انجام نخواهد داد. ماهیت، اندازه، محدوده جغرافیایی و هدف هر عملیات سوریه؛ پاسخ اسرائیل را مشخص خواهد کرد.

ریچارد مورفی، سفیر آمریکا به اسد اطلاع داد که ایالات متحده از موضع افراط گرایان مسیحی حمایت نمی‌کند و از اسرائیل می‌خواهد که خویشتن‌داری کند، اما اسرائیل ممکن است در هر صورت علیه مداخله ارتش سوریه اقدام کند. در ماه نوامبر، اسد به ایالات متحده اطلاع داد که اگر فرنجیه از نیروهای سوری درخواست کند، «آنها در اختیار او خواهند بود». در دسامبر 1975 و ژانویه 1976، شبه‌نظامیان مسیحی علیه اردوگاه‌های آوارگان فلسطینی واقع در خطوط تدارکاتی آنها در اطراف بیروت حرکت کردند. فعالیت سوریه در ژانویه تشدید شد و سوریه مبارزان فلسطینی وفادار به دمشق را در لبنان مستقر کرد. کیسینجر هشدار دومی را به اسد صادر کرد و در آن ابراز تردید کرد که ایالات متحده بتواند از واکنش اسرائیلی‌ها به آنچه که ممکن است نتیجه آن مداخله مستقیم سوریه باشد، جلوگیری کند. خدام مذاکرات بین لبنانی‌ها را از سر گرفت که در فوریه 1976 به «سند قانون اساسی» مورد تأیید رئیس‌جمهوری فرنجیه و نخست‌وزیر کرامه و حمایت فالانژ (شبه نظامیان اصلی مسیحی) منجر شد. این سند قبل از توافق طائف در سال 1989 در توزیع مساوی کرسی‌های پارلمان بین مسلمانان و مسیحیان بود. ایالات متحده سیگنالی را به رهبران لبنان فرستاد. این کشور حمایت خود از تلاش‌های سوریه برای اصلاحات را تایید می‌کند. جنبلاط، فلسطینی‌ها و متحدانشان آن را ناکافی دانسته و رد کردند و اتحاد بین دمشق و متحدان فلسطینی و لبنانی‌اش از بین رفت، بنابراین اسد محموله‌های تسلیحاتی را از عرفات به شبه نظامیان خانواده فرنجیه منتقل کرد. رابین به فورد اطلاع داد که اگر نیروهای سوری وارد لبنان شوند، ارتش اسرائیل تا لیطانی پیشروی خواهد کرد. در همین حال، ارتش لبنان بر اساس خطوط فرقه‌ای تقسیم شد و تصویر بی‌طرفی خود را از دست داد.جنبلاط و یارانش برای حمله به مسیحیان آماده شدند. سوریه اکنون با مسیحیان متحد شده که از سند قانون اساسی پیشنهادی اسد حمایت می‌کردند. سازمان اطلاعات آمریکا تخمین زد که اگر اسد در لبنان دچار تزلزل شود، ممکن است قدرت را به یک رژیم افراطی‌تر واگذار کند. در اواسط ماه مارس، ارتش سوریه به درخواست فرنجیه 1000 سرباز عادی را با یونیفورم فلسطینی به لبنان فرستاد، اما آنها نتوانستند حمله چپ را متوقف کنند. در ماه مارس، آمریکایی‌ها به مقامات سوری گفتند؛ آنها از تلاش‌های دیپلماتیک اسد حمایت می‌کنند، اما یک بار دیگر نسبت به واکنش احتمالی اسرائیل به مداخله نظامی آشکار سوریه هشدار دادند. در 15 مارس، واحدهای فلسطینی وفادار به اسد از اشغال چپ‌گرایان لبنانی به کاخ فرنجیه جلوگیری کردند، این نشانه روشنی بود که اسد در برابر هرگونه تهدید رادیکالی علیه استراتژی سیاسی خود در لبنان قاطعانه عمل خواهد کرد. در 23 مارس، خدام به ایالات متحده اطلاع داد که فرنجیه «رسماً از سوریه درخواست کرده است تا نیروهایی را برای جدا کردن طرف‌های درگیر در لبنان بفرستد». در 24 مارس، مقامات اسرائیلی برخی «خط قرمزها» را برای واشنگتن ترسیم کردند که به طور ضمنی نشان می‌دهد که آنچه غیرقابل قبول است دیگر غیرقابل قبول نیست. اسرائیل با هرگونه تحرک نظامی آشکار نیروهای سوری در لبنان، یا هر چیزی که به اندازه یک تیپ بیشتر باشد، یا تسلیحات را به ساحل منتقل کند، یا از 10 کیلومتری جنوب جاده بیروت - دمشق بیشتر شود، مخالفت خواهد کرد. کیسینجر درک می‌کرد که هرگونه تجاوز، اسرائیلی‌ها را مجبور می‌کند تا نقاط استراتژیک جنوب لبنان را تا زمانی که نیروهای سوری ترک کنند، تصرف کنند. مقامات سوری که به دنبال تایید آمریکا بودند، جزئیات اطمینان بخشی از طرح خود را در 25 مارس ارائه کردند:«نیروهای آنها محدود خواهند بود، آنها در خارج از جنوب باقی خواهند ماند و پس از حل بحران سیاسی ظرف چند ماه از آنجا خارج خواهند شد.» پاسخ آمریکا آنچه را که ایالات متحده می‌دانست ممکن است منجر به پاسخ نظامی اسرائیل شود، ارائه کرد. اسد گفت که در جنوب نمی‌ماند، اما از ایالات متحده خواست که اسرائیل را نیز دور نگه دارد.

دستورالعمل‌های براون

کیسینجر معتقد بود که منافع ایالات متحده ایجاب می‌کند که «نمی‌توانیم اجازه دهیم اسرائیل وارد جنوب لبنان شود»، زیرا این رویکرد جامع او در قبال «خاورمیانه» را که مبتنی بر پیشرفت تدریجی در پرونده صلح عرب‌ها و اسرائیل برای مهار نفوذ شوروی است، به خطر می‌اندازد. وی همچنین مخالف اشغال مستقیم لبنان توسط سوریه بود، زیرا از یک سو می‌ترسید که این امر منجر به اقدام اسرائیل شود و از سوی دیگر، نزدیکی واشنگتن و دمشق را ناشی از آن لحظه می‌دانست. منافع مشترک در مهار سازمان آزادیبخش فلسطین و چپ‌های لبنانی موقت است. اما دیدگاه دقیق‌تری از موضع احتمالی اسرائیل به کیسینجر ارائه شد.

در 31 مارس 1976، مالکوم تون، سفیر آمریکا در اسرائیل، معتقد بود که مقامات اسرائیلی موضع سختگیرانه‌تری را نسبت به مداخله سوریه برای کیسینجر نشان می‌دهند. اسرائیلی‌ها جنبش سوریه را تا زمانی تحمل خواهند کرد که اسرائیل از برنامه‌های سوریه اطلاع قبلی داشته باشد، هدف بازگرداندن ثبات است و نیروهای سوری وارد جنوب لبنان نشوند.کیسینجر دستورات خود را در 31 مارس به براون داد. او باید به آتش بس کمک می‌کرد، از طرح سیاسی سوریه حمایت می‌کرد و در عین حال نیروهای آنها را از لبنان دور نگه می‌داشت، با سازمان آزادیبخش فلسطین تماس می‌گرفت و سعی می‌کرد اتحاد خود را با جنبلاط شکسته و از فروپاشی مسیحیان جلوگیری کند. براون همچنین موظف شد جنبلاط را برای دستیابی به توافق و پذیرش بسته اصلاحات سوریه متقاعد کند. او برای اولین بار در 2 آوریل با جنبلات ملاقات کرد، زمانی که رهبر دروزی اهداف خود را برای اصلاحات سیاسی و اجتماعی، از جمله حکومت سکولار بیان کرد، براون پاسخ داد که این اهداف غیرواقعی هستند و ایالات متحده از ابتکار سیاسی سوریه حمایت می‌کند که می‌تواند تضمین کند که چپ‌ها در صورت عدم همکاری پیروز نخواهند شد. براون به او گفت:« پذیرفتن اصلاحات متواضعانه تنها راه اجتناب از مداخله سوریه است».براون بر آغاز مذاکرات در مورد آتش‌بس، کناره گیری زودهنگام فرنجیه از قدرت قبل از پایان دوره ریاستش در سپتامبر و انتخاب رئیس جمهوری جدید تمرکز کرد. براون معتقد بود که این رویکرد تنها راه ممکن برای جلوگیری از ورود نیروهای سوری است و واشنگتن نیز با این موضوع موافقت کرد. اما او به طور جداگانه تردیدهای خود را در مورد توانایی مردم لبنان برای دستیابی به توافق به کسینجر اطلاع داد. وی توصیه کرد در صورت اثبات صحت این دیدگاه، یا اینکه اسرائیل را مجبور به پذیرش استقرار در سوریه کنیم یا مستقیماً با عرفات صحبت کنیم. کیسینجر ایده براون برای همکاری با عرفات را علیرغم دستور اولیه او برای تماس با سازمان آزادیبخش فلسطین رد کرد. در 7 آوریل، در جریان جلسه شورای امنیت ملی ایالات متحده، کیسینجر به طور ضمنی با پذیرش عملیات نظامی سوریه در لبنان مخالفت کرد، زیرا او همچنان می‌ترسید که تشدید تنش با اسرائیل منجر به تحریم احتمالی نفت عرب‌ها و مداخله شوروی برای دفاع از سوریه شود. برنت اسکوف، مشاور امنیت ملی آمریکا گفت: حضور قوی سوریه در لبنان ممکن است تنها راه برای پایان دادن به درگیری باشد. در 10 آوریل، نیروهای سوری بیشتری در لبنان مستقر شدند که خود را به شکل فلسطینی درآورده بودند. ایالات متحده موضع اسرائیل را به دمشق منتقل کرد که این اقدام از مرزی عبور می‌کند که اسرائیل را ملزم می‌کند اقدامات خود را انجام دهد. سوری ها اولتیماتوم را رد کردند.کیسینجر شکایت کرد که اسرائیل می‌خواهد سوری‌ها فلسطینی‌ها را در جنوب کنترل کنند بدون اینکه به آنها اجازه دهد برای انجام این کار در آنجا مستقر شوند. مقامات آمریکایی به همتایان سوری و لبنانی خود گفتند که نمی‌توانند واکنش اسرائیل به استقرار نیروهای سوریه را تضمین کنند. این مبادلات تا پایان دوره فورد ادامه یافت. سوری‌ها در جنوب پخش نشدند. یکی از پیامدهای ناخواسته این امر ایجاد خلاء امنیتی طولانی مدت در جنوب لبنان بود که بعداً توسط «حزب الله» مورد حمایت ایران پر شد.

کارتر و تراژدی لبنان

این وضعیت نامشخص در جنوب لبنان یک نتیجه قابل پیش بینی داشت: فداییان خود را در تنها جایی که برایشان باقی مانده بود، یعنی جنوب، تثبیت کردند. در ماه مه 1977، حزب راستگرای لیکود در اسرائیل در اولین انتخابات کنست پیروز شد و مناخیم بگین نخست وزیر شد. این دولت جدید در جنوب لبنان نسبت به سلف خود تهاجمی‌تر عمل کرد و از طریق ارتش جنوب لبنان اقداماتی را برای کنترل منطقه انجام داد. عرفات در مواجهه با بگین افراطی، فشار سوریه، به حاشیه راندن او در روند صلح مصر و اسرائیل و مخالفت دائم داخلی، برای اثبات حضور خود به خشونت متوسل شد. در نوامبر 1977، «فتح»شهر اسرائیلی نهاریا را با موشک بمباران کرد. قایق‌های اسراییلی به جنوب لبنان حمله کردند. در 11 مارس 1978، نیرو‌های فتح از طریق دریا به اسرائیل حمله کردند و در جنوب حیفا فرود آمدند، یک اتوبوس را ربودند و به سمت تل آویو آتش گشودند. پلیس 9 نفر از یازده نفر را کشت. سی و چهار اسرائیلی و آمریکایی کشته شدند. این عملیات به عنوان سیگنالی از سوی عرفات تلقی شد که حذف منافع فلسطین از مذاکرات صلح منجر به صلح نخواهد شد.بگین قرار بود در 14 مارس 1978 به واشنگتن سفر کند، اما سفر خود را به تعویق انداخت در حالی که ارتش اسرائیل در حال حرکت به سمت جنوب لبنان برای از بین بردن پایگاه‌های «ساف» بود. کارتر در زندگینامه خود اظهار نظری سراسر خشم در مورد تهاجم کرد که نشان دهنده ناامیدی او از بگین و اتلاف وقت در خاورمیانه بود و نوشت:« این با پانزده اولویت دیگر در تضاد بود.

این اولویت‌ها از رأی گیری سنا در مورد پیمان کانال پاناما، مقابله با اعتصاب سراسری معدنچیان، نهایی کردن توافقنامه SALT II با مسکو، و آماده سازی یک دیدار رسمی توسط دیکتاتور یوگسلاوی، جوزف تیتو، متغیر بود. عملیات اسرائیل، «سنگ حکمت» در 15 مارس آغاز شد. در پایان روز اول، ارتش اسرائیل یک منطقه حائل با عمق بین 5 تا 20 کیلومتر را ایمن کرده بود. کارتر این عملیات را یک «واکنش بیش از حد وحشتناک» توصیف کرد که منجر به کشته شدن 1000 غیرنظامی و آواره شدن 100 هزار نفر شد.



«نقابی به رنگ آسمان» برنده جایزه بوکر عربی

«نقابی به رنگ آسمان» برنده جایزه بوکر عربی
TT

«نقابی به رنگ آسمان» برنده جایزه بوکر عربی

«نقابی به رنگ آسمان» برنده جایزه بوکر عربی

منصفانه نیست که در ستایش یک رمان، به دلیل همدردی با نویسنده آن، وقتی تجربه دردناکی دارد، اغراق کنیم، همان‌طور که برای یک نویسنده بااستعداد عادلانه نیست که حق خود را نادیده بگیرد تا نگویند موقعیت استثنایی او دلیل تقدیر از او بود.
رمان «قناع بلون السماء: نقابی به رنگ آسمان» است و نویسنده آن باسم خندقجی فلسطینی که روز یکشنبه به عنوان برنده هفدهمین دوره جایزه بین‌المللی ادبیات داستانی عربی (بوکر) معرفی شد.
شما نمی‌توانید رمان «نقابی به رنگ آسمان»، انتشارات دارالادب، اثر باسم خندقجی را که بیست سال است در زندان‌های اسرائیل به سرمی‌برد بخوانید بدون این که از این جوان که پس از عمری اسارت رمانی می‌نویسد شگفت‌زده نشوید؛ رمانی که در آن بین شهرها و کوچه‌ها حرکت می‌کند و می‌بافد، نقشه می‌کشد، داستان‌های عاشقانه تجربه می‌کند، سعی می‌کند بفهمد دشمنش به چه می‌اندیشد و بدون نفرت، بدون پرخاشگری با او تعامل می‌کند، گویی که دارد خودش را تا حد رد ذهنیت از او سبک می‌کند. زندانی بدون امید به آزادی، محکوم به سه حبس ابد چگونه می‌تواند شرایط بازداشت و مصیبت محرومیت از نور زندگی را بخشی از داستان خود قرار ندهد؟ خندقجی در رمانش به سختی به این موضوع دست می‌زند، مگر گهگاه، گویی در آزادی کامل خود زندگی می‌کند که کمرنگ نشده و تحت تأثیر قرار نمی‌گیرد، بلکه بازی روایی مناسبی را یافته است تا از فلسطینی بودن خود فرار کند و برای مدتی در پوست یک اسرائیلی زندگی کند.
«نقابی به رنگ آسمان» داستان نور الشهدی، جوان فلسطینی فارغ‌التحصیل از مؤسسه عالی باستان‌شناسی اسلامی در دانشگاه قدس را روایت می‌کند. رمان با ضبط یک پیام صوتی برای دوستش مراد که در زندان به سر می‌برد، آغاز می‌شود که در آن از تمایل خود برای نوشتن درباره مریم مجدلیه به او می‌گوید. این تنها اشاره به اسارت و زندان‌ها و فرصتی است که به او این مجال را می‌دهد تا از آنچه در روح زندانی یا عزیزانش می‌گذرد بنویسد. علاقه نور به قهرمان رمان و همچنین تمایل شدیدش برای نوشتن در مورد مریم مجدلیه، در واقع بخش مهمی از رمان «نقابی به رنگ آسمان» را به خود اختصاص می‌دهد که ما را به تکنیک نوشتن رمان در درون رمان می‌رساند. به خصوص که دوستش مراد که در زندان در حال تهیه پایان نامه تحقیقاتی خود است، از او می‌خواهد که منابعی را برای او بیاورد... درست مانند خود باسم خندقجی که در ملاقات با برادرش از او خواست این کار را برایش بکند، با ارجاعاتی برای نوشتن رمانی که در دست داریم.
اما موضوع اصلی از آنجا شروع می‌شود که نور، قهرمان داستان، یک شناسنامه اسرائیلی را در داخل پالتوی قدیمی‌ای که خریده است، با نام اور شابیرا پیدا می‌کند. او با استفاده از پوست سفید و شباهت به چهره‌های اشکنازی که باعث می‌شود به راحتی در مکان‌هایی تردد کند که برای فلسطینی‌ها ممنوع است. نور از این راه می‌تواند بخشی از حقوق از دست رفته خود را به دلیل اشغالگری و تبعیض به دست آورد. زبان عبری که او خوب می‌داند هم برای او «غنیمت جنگی» می‌شود، و از آن برای دفع هر سوء ظنی که ممکن است در کمینش باشد، استفاده می‌کند. در این شرایط، او می‌بیند که می‌تواند آزادانه حرکت کند و در خیابان‌های قدس، تل‌آویو و همچنین رام‌الله، هر کجا که بخواهد، پرسه بزند، بدون اینکه کسی مانع او شود. او به مراد می‌گوید: «نقاب و نامی پیدا کردم که از طریق آن می‌توانم مخفیانه به اعماق دنیای استعماری بروم... آیا این چیزی است که دوست شما فرانتس فانون درباره پوست‌های سیاه و ماسک‌های سفید می‌گوید؟» اینکه او به یک شخصیت تبدیل شده یا بیشتر شبیه «جیمز باند» شده است.
نور پس از اقامتی کوتاه در خانه شیخ مرسی در قدس و یک زندگینامه جعلی به نام اور شابیرا، با پیوستن به ماموریت کاوش به سرپرستی پروفسور برایان که شامل افراد مختلف از ملیت‌های مختلف از جمله اسرائیل شرقی می‌شود، بخشی از آرزوی خود را برآورده می‌کند. یکی هم آیالان، یهودی میزراحیم که اصالتاً حلبی است و با وجود اینکه مدام او را به دلیل اصالت اشکنازی به بدبینی متهم می‌کند. یکی از اعضای این تیم کاوش، سما اسماعیل از داخل فلسطین، مشخصاً از حیفاست که اولین بار که صدایش را می‌شنود، مجذوبش می‌شود و به لطف حس هویت بالایش، حس عالی تعلق را در او بیدار می‌کند.
در شهرک میشمار حامک که بر روی ویرانه‌های روستای فلسطینی ابو شوشه ساخته شده و جنگلی در آنجا ایجاد کرده‌اند تا همه آثار قبلی دفن شود، بخشی از وقایع در حال وقوع است. نور در آنجا عاشق سما می‌شود، سپس نقاب از چهره واقعی خود برمی‌دارد، اما سما او را باور نمی‌کند و از اینکه چگونه می‌تواند هویتی را که او از آن دور شده و با آن جنگیده به خود بگیرد، شگفت‌زده می‌شود.

اما وقتی حوادث قدس اوج می‌گیرند و نور در پیش چشم سما خود خودش به نظر می‌رسد، این دو احساس می‌کنند که دارند به یکدیگر نزدیک‌تر می‌شوند به گونه‌ای که اجازه نمی‌دهد از هم دور شوند.
جزئیات زیادی در اثر وجود دارد و باسم خندقجی به این موضوع علاقه زیادی دارد. اما او ممکن است در روایت داستان مجدلیه و مسائل مربوط به ایمان مسیحی کندو کاو کند، تا زمانی که بیش از آنچه خواننده یک رمان می‌تواند تحمل کند، طول بکشد. نور، در پایان، مشتاق است آنچه را که از داستان مجدلیه پنهان است، آشکار کند. صاحبان مأموریتی که او به آن ملحق شده در جستجوی چیزهای کاملاً متفاوت دیگری هستند.
تحقیق یکی از ارکان داستان است. نور در جستجوی خود، هویتش، ادعاهای موجود در روایت اسرائیلی، آنچه در ذهن اور می‌گذرد و تفاوتش با نور، حتی با وجود یک نام در دو زبان مختلف، جستجو می‌کند. او به دنبال حقایق تاریخی است، به دنبال تأثیراتی است که در آن تخصص دارد و دوستش مراد در جستجوی علوم سیاسی و همه به دنبال چیزی هستند که زندگی او را روشن‌تر کند.
این رمان به گذشته، به تاریخ می‌رود، اما ما را به زمان حال، به فضایی که در دوران همه‌گیری «کووید» حاکم بود و وقایع دردناکی که با تلاش برای یهودی‌سازی محله شیخ جراح همراه بود، به «حماس» برمی‌گرداند؛ که تهدید و تهدید می‌کند، به دلیل حملاتی که اسرائیل در قدس انجام داد.
شاید همه جزئیات در چشم خواننده در مقابل قطعات قدرتمندی که ما را وارد حلقه درونی نور می‌کند، در حالی که پوستین اور را می‌پوشد، با او گفتگو می‌کند، با او درگیر می‌شود و درگیری عمیق و خشونت آمیزی را تجربه می‌کند، حاشیه‌ای می‌شود. در واقع، اینها لذت‌ بخش‌ترین و هیجان انگیزترین تصاویر هستند، زیرا متوجه می‌شویم که او می‌تواند شخصیت اور را بدون هیچ پیش فرضی به خود بگیرد. بردباری و تکبر زیاد و توانایی پوشیدن نقاب دیگری، حتی اگر دشمنی باشد که دستبند به دستت می‌بندد، تو را محدود می‌کند و نصف عمرت را پشت دیوار تباه می‌کند.
سبک روایی روان، اما ترفندهای روایی آن را از سادگی بیرون می‌کشد و به طرح‌های متوالی می‌برد، گویی نور با نقابش امتحانی را یکی پس از دیگری پشت سر می‌گذارد و پایانی باز برای ما باقی می‌گذارد. این نتیجه گیری است که به قوت خود باقی می‌ماند و به خندقجی این فرصت را می‌دهد تا تترالوژی موعود خود را تکمیل کند. بنابراین، «قناع بلون السماء» تنها اولین قسمت از مجموعه‌ای می‌شود که اتفاقات آن در ادامه خواهد آمد. این تمایل به ساخت رویدادهای پیچیده را توضیح می‌دهد که به باز شدن درهای بسیاری در آینده کمک می‌کند. هر جزئیاتی می‌تواند گذری به مکانی جدید باشد که نویسنده با مهارت روایی خود ما را به آن جا می‌برد.
باسم خندقجی که هنوز در زندان‌های اشغالی زندانی است، به انحاء مختلف در روزنامه‌های عبری مورد حمله قرار می‌گیرد، تنها به این دلیل که موفق به انتشار رمانش شده و موفق بوده است. مقامات اشغالگر در تلاش هستند تا تخلفاتی را به او نسبت دهند تا او را مجبور کنند هزینه برنده شدن را بپردازد. خندقجی که در 2 نوامبر 2004 دستگیر شد، دو مجموعه شعر و بیش از دویست مقاله منتشر کرده همه برخاسته از درد، و چنان می‌نویسد که گویی زندگی انسان‌های آزاده‌ای دارد. شاید زمانی بیشتر لازم باشد تا بفهمیم که او در رمانش چه نوشته است، آنجا که خطاب به دوستش مراد که در اسارت بود می‌گوید: «مراد چقدر به کوچکترین زندانت حسادت می‌کنم، چرا که این واقعیت آهنین تو با ویژگی‌های روشن ساخته شده. معادله‌ای ساده و در عین حال بی رحم: زندان، زندانی، زندانبان... اما اینجا «در زندان بزرگتر، هیچ چیز روشن نیست».