جهان در انتظار آخرین رمان مارکز؛ «اثری که می‌خواست معدوم کند» 

ماركيز وابناه
ماركيز وابناه
TT

جهان در انتظار آخرین رمان مارکز؛ «اثری که می‌خواست معدوم کند» 

ماركيز وابناه
ماركيز وابناه

گابریل گارسیا مارکز با نزدیک شدن به فصل پایانی زندگی خود، زمانی که حافظه‌اش رو به ضعف گذاشت، تلاش کرد تا رمانی را درباره زندگی جنسی مخفی یک زن میانسال متاهل به پایان برساند. برای انجام این کار، او حداقل پنج نسخه را امتحان کرد و سال‌ها متن را تغییر داد، جملات را کوتاه کرد، به سرعت در حاشیه یادداشت نوشت، صفت‌ها را تغییر داد، و یادداشت‌هایی را به دستیار خود دیکته کرد، اما در نهایت تسلیم شد و حکم نهایی ویرانگر را صادر کرد: نابود کردن رمان.
گونزالو گارسیا بارسا، پسر کوچک نویسنده می‌گوید:« او مستقیماً به من گفت که رمان باید نابود شود.»
هنگامی که گارسیا مارکز در سال 2014 درگذشت، بسیاری از پیش نویس‌ها، یادداشت‌ها و بخش‌هایی از فصل‌های رمان در آرشیو او در مرکز هری رنسوم در دانشگاه تگزاس در آستن پنهان ماند. این رمان میان 769 صفحه پخش شده، عمدتاً خوانده نشده ماند و فراموش شد - تا اینکه فرزندان گارسیا مارکز در نهایت تصمیم گرفتند از خواسته‌ پدرشان سرپیچی کنند. اکنون، یک دهه پس از مرگ او، آخرین رمانش، «تا آگوست» قرار است در این ماه در 30 کشور جهان عرضه شود.
وقایع رمان حول محور زنی به نام آنا ماگدالنا باخ می‌گذرد که هر ماه اوت برای دیدن قبر مادرش به جزیره‌ای در دریای کارائیب سفر می‌کند. در این سفرهای زیارتی پردردسر، که او را برای مدت کوتاهی از دست شوهر و خانواده‌اش آزاد می‌کند، در هر دیدار خود را معشوق جدیدی می‌یابد. این رمان نتیجه‌ای غیرمنتظره از زندگی و کار گارسیا مارکز، غول ادبی برنده جایزه نوبل است و احتمالاً سئوالاتی را درباره نحوه برخورد مؤسسات و ناشران ادبی با آثاری که پس از مرگ نویسنده منتشر می‌شوند، ایجاد می‌کند و ممکن است با توصیه‌های او مغایرت داشته باشد.
تاریخ ادبی مملو از نمونه‌هایی از آثار معروف است که اگر مسئولان اجرای وصیت صاحبان و وارثانشان به خواست نویسندگان بی اعتنایی نمی‌کردند، دیده نمی‌شدند. به عنوان مثال، ویرژیل شاعر در بستر مرگ دستور داد نسخه خطی منظومه حماسی خود «Aeneid» را نابود کنند. هنگامی که فرانتس کافکا به بیماری سل مبتلا شد، به دوست و دستیارش، ماکس برود، دستور داد که تمام آثار او را بسوزانند. با این حال، برود به او «خیانت» کرد و شاهکارهای سورئال مانند «محاکمه»، «قصر» و «آمریکا» را به ما تقدیم کرد. ولادیمیر ناباکوف همچنین به خانواده‌اش دستور داد که آخرین رمانش «اصل لورا» را نابود کنند. با این حال، متن ناتمام که ناباکوف بر روی کارت‌های فهرست نوشته بود، بیش از 30 سال پس از درگذشت نویسنده توسط پسرش منتشر شد.
در برخی از آثار منتشر شده پس از مرگ نویسندگان، نیات نویسنده از متن نامشخص به نظر می‌رسد. این موضوع منتقدان و خوانندگان را برانگیخت تا به این فکر کنند که اثر چقدر کامل است و ویراستاران تا چه اندازه در دست‌نویس دخالت کرده‌اند. گاه مؤسسات ادبی و وارثان به دلیل تحریف میراث ادبی نویسنده با انتشار آثار نامرغوب یا ناقص مورد انتقاد قرار می‌گیرند تا آخرین سود مالی ممکن را از حقوق مالکیت معنوی مرتبط با نام تجاری ادبی نویسنده کسب کنند.
برای فرزندان گارسیا مارکز، این سئوال که تا «آگوست» با ارزیابی‌های متناقض پدرشان از کار چه باید کرد، پیچیده شد. برای مدتی، گارسیا مارکز به شدت روی نسخه خطی کار کرد و در یک مقطع پیش نویسی را برای کارگزار ادبی خود ارسال کرد. تنها زمانی که به دلیل زوال عقل از از دست دادن حافظه شدید رنج می‌برد، به این نتیجه رسید که نسخه خطی به اندازه کافی خوب نیست.
شایان ذکر است که تا سال 2012، گارسیا مارکز دیگر نمی‌توانست دوستان نزدیک و اعضای خانواده را بشناسد و به گفته فرزندانش، همسرش مرسدس بارسا در میان معدود موارد استثنا بود. گارسیا مارکز برای ادامه مکالمه با شخص دیگری مشکل زیادی داشت. گاهی یکی از کتاب‌هایش را برمی‌داشت و می‌خواند، بی‌آنکه بفهمد کتاب نوشته‌ی خودش است.
او پیش خانواده‌اش اعتراف کرد که به عنوان یک هنرمند بدون حافظه‌اش که بزرگترین منبع مطالب او برای نوشتن بود، احساس عدم تعادل می‌کند. او به آنها گفت که بدون حافظه، «هیچ چیز وجود ندارد.»
رودریگو گارسیا، پسر بزرگش، گفت:« گابو توانایی قضاوت در مورد یک کتاب را از دست داد. شاید او دیگر حتی نتواند طرح رمان را دنبال کند.»
پس از بازخوانی متن، سال‌ها پس از مرگ گارسیا مارکز، فرزندان او احساس کردند که پدرشان در قضاوت خود نسبت به خود بسیار سختگیر است. پسرش در این باره می‌گوید:« نسخه خطی بسیار بهتر از آنچه انتظار داشتیم به نظر می‌رسید.»

با این حال، دو پسر گارسیا مارکز اعتراف می‌کنند که «تا اگوست» در میان شاهکارهای او طبقه‌بندی نشده است و به همین دلیل می‌ترسند که برخی انتشار این رمان را صرفاً تلاشی برای کسب درآمد بیشتر از میراث پدرشان رد کنند.
گارسیای جوانتر می‌گوید:« البته، ما نگران بودیم که فقط به عنوان افرادی حریص دیده شویم.»
برخلاف آثار عظیم رئالیسم جادویی او (شاهکارهایی مانند «عشق در زمان وبا» و «صد سال تنهایی» که نزدیک به 50 میلیون نسخه فروخت)، «تا اگوست» متواضع به نظر می‌رسد. نسخه انگلیسی آن که قرار است امروز منتشر شود و توسط آن مک لین ترجمه شده تنها 107 صفحه است.
برادران بر این باورند که رمان جدید به چند دلیل، از جمله اینکه جنبه جدیدی از او را آشکار می‌کند، افزودنی ارزشمند به مجموعه آثار گارسیا مارکز است. برای اولین بار در آثار مارکز، روایت بر قهرمان رمان تمرکز دارد و داستانی صمیمی در مورد زنی در اواخر دهه چهارم زندگی را روایت می‌کند که پس از حدود 30 سال ازدواج، شروع به جستجوی آزادی و تحقق روابط عشقی نامشروع خود می‌کند.
علاوه بر این، برادران سعی کردند تا حد امکان دخالت در متن را با تغییر آن محدود کنند و تصمیم گرفتند که آن را اصلاح نکنند یا عباراتی را که در پیش نویس‌ها یا یادداشت‌های گارسیا مارکز نیامده است، اضافه نکنند.
با این حال، برخی از خوانندگان و منتقدان ممکن است انتخاب اثری که خود گارسیا مارکز آن را ناقص می‌دانست، زیر سئوال ببرند، که ممکن است پاورقی ناامیدکننده را به میراث ادبی سترگ او بیافزاید.
در کشورش، کلمبیا، جایی که چهره گارسیا مارکز روی پول‌ها ظاهر می‌شود، به نظر می‌رسد همه منتظر انتشار کتاب هستند و بسیاری از محافل ادبی مشتاق هر اثر جدیدی از گارسیا مارکز هستند، هر چقدر هم که صیقل نخورده باشد. با این حال، برخی نگران نحوه فروش این رمان هستند.
خوان مسکورا، نویسنده و روزنامه نگار کلمبیایی در این زمینه می‌گوید:« آنها آن را به عنوان یک دست نوشته یا اثری ناتمام به شما ارائه نمی‌کنند، بلکه آن را به عنوان آخرین رمان گارسیا مارکز معرفی می‌کنند. من به نوبه خود با این اغراق که می‌شود قانع نیستم. من فکر می‌کنم همه چیز یک لحظه تجاری عالی برای سرمایه‌گذاری بر امضای گارسیا مارکز و برندش است.»
هکتور آباد، رمان‌نویس کلمبیایی، در این باره گفت که در ابتدا درباره انتشار «تا آگوست» تردید داشت، اما با خواندن نسخه‌ای از آن، نظرش تغییر کرد.
آباد که در مراسم جشن این رمان در بارسلونا شرکت خواهد کرد، در ایمیلی گفت:« می‌ترسیدم این یک اقدام فرصت‌طلبی تجاری باشد، اما کاملاً برعکس بود». تمام فضیلت‌هایی که گارسیا مارکز را به نویسنده‌ای بزرگ تبدیل کرده‌اند، اینجا نیز هستند.»
بی‌شک زمانی بود که گارسیا مارکز احساس کرد آخرین اثرش ارزش انتشار دارد؛ در سال 1999، او گزیده‌هایی از «تا اگوست» را در حضور جمع با ژوزه ساراماگو، رمان‌نویس در مادرید خواند. بعداً گزیده‌هایی از این رمان در روزنامه اسپانیایی El Pais و همچنین مجله نیویورکر منتشر شد. با این حال، او پروژه رمان را کنار گذاشت تا خاطراتش را تمام کند و رمان دیگری با عنوان «خاطرات دلبرکان غمگین من» را منتشر کرد که بازخوردها درباره آن متفاوت بود. گارسیا مارکز سپس در سال 2003 به طور فشرده روی «تا آگوست» کار کرد. یک سال بعد، دستنوشته را برای کارمن بالسلز، کارگزار فقیدش فرستاد.
در تابستان 2010، بالسلز با کریستوبال پرا، ویراستاری که قبلاً با گارسیا مارکز بر روی خاطراتش کار کرده بود، تماس گرفت و گفت که گارسیا مارکز که در آن زمان در دهه هشتم عمر خود بود، در تلاش بود تا یک رمان را به پایان برساند و او از پرا خواست که به او کمک کند. پرا به یاد می‌آورد که گارسیا مارکز در مورد آثار در دست خلق خود بسیار محتاط بود، اما پس از چند ماه، به پرا اجازه داد چند فصل از رمان را بخواند و به نظر می‌رسید که مشتاق آن باشد. حدود یک سال بعد، حافظه گارسیا مارکز تضعیف شد و او در درک روایت با مشکل مواجه شد، اما همچنان به یادداشت گذاشتن در حاشیه دست نوشته ادامه داد.
پرا در این رابطه گفت: این برای او درمانی بود، زیرا او هنوز می‌توانست با قلم و کاغذ کاری انجام دهد.
وقتی پرا به آرامی از گارسیا مارکز خواست کتاب را منتشر کند، نویسنده به شدت با آن مخالفت کرد. پرا گفت:« او به من گفت، در این مرحله از زندگی‌ام، نیازی به انتشار هیچ چیز دیگری ندارم.»
پس از مرگ او در سن 87 سالگی، نسخه‌های مختلفی از «تا آگوست» در آرشیو مرکز هری رنسوم نگهداری شد.
دو سال پیش، دو پسر گارسیا مارکز تصمیم گرفتند نگاهی تازه به متن داشته باشند. آنها گفتند که رمان در جاهایی پر هرج و مرج به نظر می‌رسد، با برخی ناسازگاری‌ها و تکرارها، اما کامل به نظر می‌رسد، اگر جلا داده نشود.

این اثر همچنین دارای اشاره‌هایی به غزلیات او بود، مانند صحنه‌ای که در آن آنا می‌خواهد در مقابل قبر مادرش به خیانت خود اعتراف کند و قلب خود را «در مشتش» فشار می‌داد.
هنگامی که برادران تصمیم به انتشار گرفتند، با معمایی مواجه شدند: مارکز حداقل 5 نسخه را در مراحل مختلف تکمیل از خود به جای گذاشته بود. با این حال، در مورد اینکه کدام یک بهتر است، اشاره‌ای برجای گذاشته.
گارسیا بارسا، جوان‌ترین پسرش در این باره گفت:« در یکی از نسخه‌ها عبارت (نهایی، بد نیست) را در مقدمه نوشته بود.»
برادرش افزود: «این قبل از این بود که تصمیم بگیرد که رمان اصلا خوب نیست.»
سال گذشته، دو برادر از پرا خواستند رمان را ویرایش کند. در واقع، کار بر روی نسخه پنجم، مورخ ژوئیه 2004، که عبارت نهایی « نهایی، بد نیست» را در خود دارد، آغاز شد.
علاوه بر آن، ویراستار به نسخه‌های دیگری نیز تکیه کرد و از یک سند دیجیتالی که توسط مونیکا آلونسو، دستیار گارسیا مارکز، با یادداشت‌ها و تغییرات زیادی که نویسنده می‌خواست انجام دهد، گردآوری کرد. اغلب، پرا با اشکال مختلف یک جمله یا عبارت مواجه می‌شود؛ یک نسخه چاپی و یک نسخه دست نویس در حاشیه.
پرا به نوبه خود سعی کرد تفاوت‌ها را اصلاح کند، مانند سن قهرمان. گارسیا مارکز در مورد میانسالی یا نزدیک شدن به پیری و وجود یا عدم وجود سبیل روی صورت یکی از معشوق‌ها تردید داشت.
در تلاش برای ساختن نسخه‌ای منسجم‌تر، پرا و برادران قانونی وضع کردند: آنها گفتند که حتی یک کلمه را خارج از یادداشت‌های گارسیا مارکز یا از نسخه‌های مختلفی که او برجای گذاشته اضافه نمی‌کنند.
در مورد سرنوشت هر اثر منتشر نشده دیگری از گارسیا مارکز، پسران او گفتند که مشکلی نیست: چیز دیگری وجود ندارد. گارسیا مارکز در طول زندگی خود به طور معمول نسخه‌های قدیمی کتاب‌های منتشر شده و دست نوشته‌های ناتمام را از بین می‌برد، زیرا نمی‌خواست بعداً آنها را مورد بررسی قرار دهند.
آنها افزودند که این یکی از دلایلی بود که آنها را وادار به انتشار رمان «تا آگوست» کرد.
گارسیا بارسا گفت:« وقتی این کتاب منتشر شود، ما همه آثار گابو را منتشر کرده‌ایم، هیچ چیز دیگری در کشو نیست».

  • خدمات نیویورک تایمز


«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»