- بودلر، اینجا چیکار میکنی؟
- عزیزم مونسلیر، مردهها رو تماشا میکنم!
این گفتوگوی زودگذر که «لوک دیکن» در کتاب خود درباره بودلر از آن یاد میکند، ممکن است یکی از کلیدهای مناسب برای ورود به دنیای مشهورترین شاعر فرانسوی باشد که مرگ را تنها حقیقتی میدانست که سرنوشت موجودات بدون توجه به طبیعت زندگیشان به آن منتهی میشود. با این حال، این احساس عمیق مرگ، بودلر را به کنارهجویی یا تسلیم نومیدانه در برابر سرنوشت محتوم خود سوق نداد، بلکه او را به سوی آخرین مرزهای عشق، لذت و اشتیاق به لذتها پیش برد. و اگر استعداد ذاتي و شكل گيري عصبي و روانياش بود كه او را آماده ساخت تا در دوراهي اعصار بايستد و مفاهيم مربوط به هنر، ادبيات و زبان شعر را به دو نيمه ناهمگون تقسيم كند، به احتمال زیاد شرایط سخت تربیتی و فقدان عشق و تعادل عاطفی او بیشترین تأثیر را در توسلش به شکستن ممنوعیتهای مختلفی که بر سر راهش قرار گرفته بود و در اتخاذ روشهای کاملاً جدید و بی سابقه برای نوشتن داشته، شعر منثور تنها یکی از بهترین جلوههای آن بود.
با این حال، ضربه بنیادین و شکافنده روان بودلر به مرگ زودهنگام پدر نقاشش محدود نشد، بلکه در شتاب مادر جوانش، کارولین، برای ازدواج با مردی بسیار بیرحم به نام ژنرال اوبک، که زندگی کودک شکننده را به جهنمی تبدیل کرد، تجلی مییابد. در حالی که وابستگی مادر به شوالیه جدیدش مشهود بود، شارل احساس میکرد که رابطه موجود بین دو طرف نوعی عشق « پرخشونت» است که بالای تخت شخصیاش اتفاق میافتد و روحش را در معرض نابودی و دوران کودکیاش را در معرض تجاوز قرار میدهد.
بودلر پس از اینکه احساس کرد در سایه خیانت مادرش کارولین به او تنها و بدون حمایت شده، میگوید:« وقتی زنی پسری مثل من دارد، مجبور نیست بار دوم ازدواج کند». شاید نیاز مبرمش به انتقام دوگانه از مادر و شوهر همان چیزی باشد که او را واداشت تا نبردهای انتقامجویی خود را از طریق انقلاب رادیکال در سطوح زبان، سنتهای شعر، هنر و قواعد سلوک آغاز کند. این به وضوح در شیوه لباس پوشیدن غیرمعمولش منعکس میشد، که باعث شد برخی او را شیک پوش یا «ژیگول» خطاب کنند، در حالی که برخی دیگر او را منحرف همجنسگرا مینامیدند. در مورد رابطهاش با فاحشهها، از جمله سارای یهودی که باعث ابتلایش به سیفلیس شد، روش بی پروای او برای انتقام مضاعف از مادرش و خودش پدیدار میشود. همانطور که سارتر بر عقده مادری بودلر تأکید میکند، در عین حال به شکل گیری سادومازوخیستی او، میلش به تنبیه خود، نفرت از طبیعت، علاقهاش به زندگی شهری، مد، مواد مخدر و دیگر «بهشتهای مصنوعی» اشاره میکند.
از این رو، تعجب آور نبود که ژان دووال، هنرپیشه سیاهپوست جوان، که برای ایفای نقشهای فرعی در برخی نمایشها جزیره دوردست خود، مایما، را به مقصد پاریس ترک کرد، توانست دل شاعر تشنه عشق را به دست آورد، هرچند صورتش آغشته به آثار آبله بود و به زشتی نزدیکتر بود تا زیبایی. با این حال، او برای بودلر در تضاد کامل با تصویر مادرش بود که ظاهری اشرافی و ظرافتی عجیب داشت. همچنین تا حد زیادی با مشخصات زیبایی متناسب با مرگ، یا زیبایی که «ترکیب وجد و اندوه، بین نشاط سوزان و تلخی ناشی از محرومیت است» مطابقت دارد. اما دووال در شاعر شانس فرار از حامی حریص خود را یافت که بیشتر درآمدهایش را از او میربود. آنچه او را به ماندن با بودلر تشویق کرد، قول شارل به او بود که به محض پایان معاملات حقوقی مربوط به به دست آوردن سهم فراوانش از ارث پدری، دست یاری دراز کند.
آنچه که وابستگی بودلر به دووال را دوچندان میکرد، آمادگی آن زن برای از خودگذشتگی بود که از بیماری جدی و مسریاش مطلع بود، به شرط آنکه او را رها نکند تا همه چیز را قربانی کند. و دیری نگذشت که ژان طعمه این بیماری شد که بودلر علیرغم همه تلاشهایش موفق نشد ازآن در امان بماند. با این حال، آنچه که رابطه دو طرف را که بین هماهنگی و اختلاف متزلزل میشد، تهدید میکرد، بیماری به تنهایی نبود، بلکه افول مستمر وضعیت مادی شاعر بود که او را در اوج ناامیدی به سوی اقدام نافرجام به خودکشی سوق داد که آن را مؤثرترین راه خود برای باج گیری از مادرش و فشار به او برای تأمین پول لازم دید. و اگر بودلر دووال را برای چند دوره ترک میکرد و درگیر یک رابطه عاشقانه زودگذر با ماری دوبران یا مادام ساباتیه میشد، بارها و بارها به او باز میگشت، گویی این سرنوشت، تقدیر و نفرین همیشگی او بود. با این حال، دووال کاملاً متقاعد نشده بود که مجموعه «گلهای رنج»، آن طور که بودلر ادعا میکرد، مخصوصاً برای او نوشته شده است، بلکه در تصاویر، استعارهها و نشانههای آن بسیاری از ویژگیهای رقیب سفیدپوست خود را میدید.
پیوستن بودلر به انقلاب سوسیالیستی «آنارشیستی» علیه رژیم فاسد در سال 1848، اما به عنوان یک رویارویی نمادین با هرج و مرج شدیدی که زندگی او را تحت تأثیر قرار داد و اشتیاق شدیدش برای تخریب دیوارهای اطراف خود ظاهر شد؛ زمانی که شروع به دادن شعارهای هیستریک در میان تودههایی کرد که به خیابانهای پاریس هجوم میآورند، « ژنرال اوبیک را اعدام کنیم»، زیرا او فرصتی مناسب یافت تا حساب سرسامآورش با ژنرالی که همه زندگیاش را تباه کرده بود، تسویه کند.
اگرچه مرگ ژنرال اوبک هدیهای گرانبها به نظر میرسید که از بهشت برای بودلر فرستاده شده بود، اما برای شاعری که درد و رنج بر دوش کشیده، بسیار دیر رسید. علاوه بر بدتر شدن مشکلات مالی و نزاعهای دائمی با معشوقهاش که گاه به مرز خشونت فیزیکی میرسید، معروفترین اثر شعری او، «گلهای رنج»، در معرض قشون کشیهای شدیدی قرار گرفت که مخالفان و رقبای بسیارش رهبری میکردند؛ رقبایی که خواستار مصادره دیوان و محاکمه صاحب آن به دلیل «توهین به اخلاق عمومی» شدند. اگرچه شاعری که بیشتر پاریسیها از بیماری او خبر داشتند، با علاقهمندان به تجربه پیشگامانهاش برای برائت تلاشهای فراوانی کرد، اما دادگاهی که این اثر را مجاز ساخت، از سوی دیگر اصرار داشت که جسورانهترین اشعار مربوط به رذیلت از آن حذف شوند، علاوه بر جریمه مالی گزاف که از آن معاف شود.
چیزی که اوضاع را بدتر کرد وخامت ناگهانی حال ژان بود که بیشتر بینایی خود را از دست داد و دچار نوعی فلج شد که باعث شد با عصا راه برود که به وضوح در تابلوی« معشوقه دراز کشیده بودلر» اثر کلود مانه دوست نزدیکش منعکس شده. با این وجود، ژان توانست چندین سال پس از مرگ بودلر، که وضعش به سرعت رو به وخامت گذاشت و توانایی راه رفتن و صحبت کردن را از دست داد، قبل از اینکه به صرع مبتلا شود و توانایی نوشتن را برای همیشه از دست بدهد، مقاومت کند. شارل تابستان 1867 از زندگی به طور کامل، بدون رسیدن به راز« آن موجود وحشتناک و غیرقابل درک که نمیتوان با او ارتباط برقرار کرد، شاید به این دلیل که او چیزی برای برقراری ارتباط ندارد» خداحافظی کرد.
کنجکاوی خواننده جوان اپرا، اما کالو، یازده سال پس از مرگ بودلر، او را واداشت تا از ژان دوال در مورد رابطهاش با بودلر بپرسد، حتی اگر او بزرگترین شاعر باشد، زیرا زندگی با این نوع مردم عذابی واقعی است که گاهی برترین شادی حاصل از عشق . پشت آن ظاهر میشود. و آنچه دووال گفت به هیچ وجه دور از واقعیت نبود. شاید در آن لحظه شعر بودلر را به یاد آورد که خلاصهای از رابطه اسکیزوفرنیاش با او، خود و جهان است که در آن میگوید:
در صدای من است، این فریاد
در خون من است، این زهر سیاه
من آینه شومم
آنجا که زن شرور به عکس خود مینگرد
من زخم، چاقو، سیلی و گونهام
من اندام و چرخ شکنجهام
کشته و جلاد