محمود درویش برای کتاب زندگینامه‌اش «به یاد می‌آورد»

همزمان با نشست «رد پای پروانه» توسط «موسسه العویس» منتشر شد

محمود درویش برای کتاب زندگینامه‌اش «به یاد می‌آورد»
TT

محمود درویش برای کتاب زندگینامه‌اش «به یاد می‌آورد»

محمود درویش برای کتاب زندگینامه‌اش «به یاد می‌آورد»

شاید بتوان صفت «کتاب معلق» بر اثر جدید پژوهشگر سربل داغر نهاد که به تازگی توسط «موسسه العویس» در دبی روانه بازار شده و رونمایی و جشن امضای آن در نشست «رد پای پروانه» که همین موسسه به مدت دو روز دایرکرده بود، برگزار شد. این نشست ویژه شاعر محمود درویش بود و درآن گروهی از ادیبان و پژوهشگران از چند کشور عربی شرکت داشتند.
کتاب هسته پژوهشی است که باید با نوشتن زندگینامه محمود درویش به پایان می‌رسید آن گونه که زندگینامه بزرگان به زبان‌های خارجی نوشته می‌شوند. نیمه‌های دهه هشتاد بود که به درخواست ناشری فرانسوی، شربل داغر مجموعه گفت‌وگوها و دیدارهایی با محمود درویش را شروع کرد، اما به دلیلی که کتاب آن را توضیح نمی‌دهد، طرح ناتمام ماند و دست نوشته‌ها و اطلاعات در کشوها ماندند و می‌رفتند تا به محاق فراموشی سپرده شوند.
خوشبختانه علاقه «موسسه العویس» به آنچه در صندوق داغر بود، برخورد و کتاب «محمود درویش در کاغذهایم به یاد می‌آورد...می‌نویسم چون زندگی خواهم کرد» پا به هستی گذاشت. عنوان طولانی و مرکب است اما مضون واقعا بازخوانی آن چیزی است که نویسنده از شاعر در دیدارهایی که آنها را کنار هم نشاند، شناخته است. شناختی که آن دو را به هم نزدیک ساخت و گفت‌وگوهایی که داغر انجام داد. سپس تلاش برای گردآوری همه اینها در سه فصل به گونه‌ای که فصل سوم به مصاحبه‌ها و ضمیمه عکس‌ها اختصاص یافته.
داغر تلاش می‌کند در یک زمان به چندین موضوع سرکشی کند، گویی سعی می‌کند بخش‌هایی از زندگی درویش را برش بزند و از بیروت تا برلن و پاریس و دیگرشهرهایی که آن دو را به هم رساند، او را دنبال کند. داستان‌های بسیاری که شایسته گفتن‌اند، برخی‌شان را نصفه نیمه می‌دانیم و برخی را برای اولین بار می‌خوانیم.
درباره ترس سرخ محمود درویش از سوار شدن در هواپیما می‌خوانیم علیرغم سفرهای بسیار و جابه‌جایی‌های ناچار، از نظرش درباره شاعران جدید می‌خوانیم، شاعران شعر سپید و موضع خیلی سنگدلانه‌اش درباره آنها. آنها کسانی بودند که بعدها به مدیران صفحه‌های فرهنگی نشریات بزرگ تبدیل شدند و اینکه این موضع چطور به مرور زمان نرم شد و تغییر کرد. کتاب توضیح می‌دهد محمود درویش نثر نوشت اما شعر سفید نگفت و در صفحات بعد چند صفحه‌ای می‌یابیم درباره موسیقی شعر محمود درویش و اوزانی که به کار می‌برد.
کودکی شاعر را دنبال می‌کنیم؛ رابطه محکمی که با پدر بزرگ‌اش داشت و در کودکی همراهش بود. درباره این رابطه محکم می‌گوید:«پدر بزرگم خانواده‌ام بود، به خصوص که من سخت‌گیری‌هایی از طرف مادرم حوریه می‌دیدم و مقداری سهل انگاری از طرف پدرم سلیم. پدر بزرگم اما من را با مهربانی درآغوش می‌کشید و احساس می‌کردم او قدرتش را به من می‌بخشید تا جایی که هرگز به من نهیب نزد به خصوص وقتی وارد اتاق مهمان‌ها می‌شدم و وارد بحث و گفت‌وگو با بزرگتر‌ها می‌شدم».
کتاب از تسلسل زمانی تبعیت نمی‌کند آن قدر که خود را به عناوینی که باز کرده وفادر می‌بیند. به همین دلیل رفت و برگشت در زمان دارد. اما می‌توانیم زندگی درویش را از میان صفحاتی درباره روستایش البروه دنبال کنیم که ویران و محو شد، مانند دیگر روستاهای عربی در فلسطین. بعد هم ماجرای کوچ خانواده به لبنان و بازگشت سریع آنها به فلسطین از ترس اینکه همه چیز را از دست بدهند، اتفاقی که واقعا افتاد. این گونه است اقامت جدید در موطن جایگزین. و چشم به راه خروج بزرگ به مسکو و انتقال به مصر. این اولین دیدار شاعر با جهان عرب بود که نمی‌شناخت. کابوس‌های آن دوره و بعد هم اقامت در لبنانی که یکی از دشوارترین دوره‌های زندگی محمود درویش در زمان حمله اسرائیل در سال 1982 رقم خورد. او کشف کرد و دید چطور نیروهای سازمان آزادیبخش فلسطین سوار برکشتی آنجا را ترک می‌کنند. او در شمار انقلابیون نمی‌آمد و تنها یک شاعر بود، اما با این حال نتوانست بماند. تنها و از راه سوریه با عبور از طرابلس رفت. البته بعد مرحله پاریسی می‌رسد و مراحل پس ازآن.
داغر فصلی را با عنوان «همیشه عاشق و ازدواج محال» باز می‌کند. در این فصل از موضوعی حرف می‌زند که درویش به صراحت به آن نزدیک نشده بود، اما همیشه مسئله حرف‌های درگوشی فرهیختگان بوده. داغر می‌گوید:«درویش بسیار پنهان‌کار بود و کم به صراحت حرف می‌زد، نوعی حفاظت روانی مستمر، چه رسد به زندگی زناشویی و عاشقانه‌اش! گاهی ماجرایی را برای من نقل می‌کرد و عکس آن را هم، یا در حضور من برای کسی دیگر به شکل دیگری می‌گفت، آیا این به خلق و خوی ستاره‌ها برمی‌گردد؟»
درویش برای اولین بار با رنا قبانی ازدواج کرد، به طور مستقیم بعد از اینکه او را در یک شب شعر دید. به گفته داغر از او جدا شد و زنی دیگر گرفت. درویش بار دیگر وقتی مقیم پاریس شد، با زنی مصری به نام حیاة الهینی که مترجم همزمان یونسکو بود، ازدواج کرد. از نکات ظریف کتاب این است که درباره رابطه بین شاعر بزرگ و خواننده مشهور مصری نجاة الصغیره در زمان اقامتش در قاهره می‌گوید که مایه خشم مادر محمود می‌شود؛ از نگاه او نجاة خواننده بدنامی بود.
وقتی از سمیح القاسم توضیح خواست، با زیرکی برایش توضیح داد که نجاة الصغیره سرود خوان است و نه خواننده و این خیالش را راحت کرد. مادر حوریه وقتی صدای نجاة را از رادیو می‌شنید، به اطرافیان می‌گفت:«ساکت باشید... ساکت... این عروس ماست که سرود می‌خواند».
درویش فقط در صحبت از روابطش با زن‌ها رازداری نمی‌کند بلکه ارتباطات سیاسی‌اش را نیز پنهان می‌کند، درباره آنها حتی به نزدیک‌ترین افراد به خودش حرف نمی‌زد، اما بدون شک به ابوعمار نزدیک بود و به شخصیت‌های بسیار دیگر از اعضای سازمان آزادیبخش فلسطین. نویسنده می‌گوید:« روابط قطعی درویش با آن خانواده همیشه روشن نبوده و نه جایگاه مشخص‌اش درآن مگر در مناسبت‌هایی مشخص: موقع نوشتن متن سخنرانی مشهور یاسرعرفات در سازمان ملل وقتی که سخن از « در دست شاخه زیتون و در دست دیگر اسلحه» گفت. یا وقتی که در تهیه بیانیه تأسیس کشور فلسطین مشارکت کرد».
همچنین درویش به دلیل ترورهایی که شامل اطرافیانش شد، خواه در رم یا تونس یا بیروت، خیلی مراقب بود.
شاعر بدون شک از حسادت شاعران بسیاری رنج برده. به گفته کتاب او به سیاستمداری نزار نبود و نه خبرچینی  عبدالوهاب البیاتی یا سکوت ادونیس. به مبارزی حزبی می‌ماند که بحث و جدل می‌کرد و مایه برانگیختن اختلافات می‌شد. از جمله شاعرانی بود که نمی‌شد با او ازموضع بالا حرف زد «مثل ادونیس». با شاعران شعر سفید فاصله داشت و اختلاف.
کتاب بین مستند بودن با بازگشت به اوراق قدیمی و روایت کردن از حافظه و استناد به منابع و مقاله‌های مطبوعاتی جمع می‌کند. در بخشی از آن نگاه نقدی شربل داغر به شعر محمود درویش و نقطه نظرات خاصش به آن را ارائه می‌کند. درپایان کتاب چهار گفت‌وگو وجود دارد، از جمله یکی ازآنها که در مطبوعات منتشر شده بود و برخی هم به قصد تهیه کتاب زندگینامه انجام گرفته بود.



ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت
TT

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

با درگذشت ناهید راچلین، رمان‌نویس ایرانی-آمریکایی و یکی از برجسته‌ترین نویسندگان ایرانی که به زبان انگلیسی درباره گسست‌های هویتی، رنج‌های تبعید و برخورد فرهنگ‌ها می‌نوشت، در ۳۰ آوریل ۲۰۲۵، در سن ۸۵ سالگی، زندگی خلاقانه‌ای به پایان رسید. به گفته منتقدان، راچلین «پراکند‌ه‌ترین رمان‌نویس ایرانی در آمریکا» بود و نخستین کسی بود که تصویری دقیق از درون جامعه ایران پیش از سقوط حکومت شاه ارائه داد.
ناهید راچلین– که نام خانوادگی او پس از ازدواج چنین شد و نام خانوادگی ایرانی‌اش «بُزرگمهر» بود – در ۶ ژوئن ۱۹۳۹ در شهر اهواز به دنیا آمد. او در خانواده‌ای با ده فرزند رشد یافت؛ خانواده‌ای که در آن سنت‌های ایرانی با تأثیرات غربی درآمیخته بودند. پدرش ابتدا قاضی بود و سپس پس از استعفا، وکیل شد. به‌نظر می‌رسد دوران کودکی‌اش پرآشوب بوده، چرا که در ماه‌های نخست زندگی به عمه‌اش مریم سپرده شد تا او را بزرگ کند. وقتی به سن ۹ سالگی رسید، پدرش برای جلوگیری از ازدواج زودهنگام او – همان‌گونه که مادرش در همین سن ازدواج کرده بود – دختر را از عمه باز پس گرفت.
این واقعه تأثیر عمیقی بر شخصیت راچلین گذاشت. او بعدها نوشت که حس می‌کرد از مادر واقعی‌اش ربوده شده است، و هرگز او را «مادر» خطاب نکرد. در تمام عمر، همیشه در رؤیای بازگشت به آغوش امن عمه مریم بود.
راچلین در این فضای خانوادگی پرتنش و با وجود مخالفت پدر، برای فرار از فشارهای خانواده و جامعه، با کمک برادرش پرویز، بر رفتن به آمریکا برای ادامه تحصیل پافشاری کرد. سرانجام در کالج زنانه «لیندوود» در ایالت میزوری پذیرفته شد و بورسیه کامل گرفت، اما تنها پس از وعده بازگشت به ایران برای ازدواج، پدرش به او اجازه سفر داد.
ناهید در دنیای جدید آمریکایی، با نوعی دیگر از انزوا روبه‌رو شد. او بعدها در خاطراتش «دختران پارسی» (۲۰۰۶) نوشت: «گمان می‌کردم از زندانی گریخته‌ام، اما خود را در زندانی دیگر از تنهایی یافتم.»
در این زندان تازه، نوشتن برایش پناهگاه شد و زبان انگلیسی فضایی از آزادی برای او گشود؛ فضایی که هنگام نوشتن به فارسی احساس نمی‌کرد. او در مصاحبه‌ای گفته بود: «نوشتن به زبان انگلیسی آزادی‌ای به من داد که هنگام نوشتن به فارسی هرگز حس نمی‌کردم.»
راچلین در سال ۱۹۶۱ مدرک کارشناسی روان‌شناسی گرفت. پس از فارغ‌التحصیلی، نامه‌ای کوتاه برای پدرش نوشت و او را از تصمیمش برای عدم بازگشت به ایران آگاه کرد. در پی آن، پدرش تا دوازده سال با او قطع رابطه کرد. در این مدت، راچلین تابعیت آمریکایی گرفت (۱۹۶۹)، با روان‌شناس آمریکایی هاوارد راچلین ازدواج کرد و صاحب دختری به نام لیلا شد. او بورسیه «والاس استگنر» در نویسندگی خلاق را دریافت کرد و در همین دوران شروع به نوشتن نخستین رمانش «بیگانه» (Foreigner) کرد که در سال ۱۹۷۸ – تنها یک سال پیش از انقلاب ایران – منتشر شد.

رمان «بیگانه» با احساسی لطیف، دگرگونی تدریجی شخصیتی به نام «فری» را روایت می‌کند؛ زیست‌شناسی ایرانی در اوایل دهه سوم زندگی‌اش که پس از ۱۴ سال زندگی آرام و یکنواخت در حومه سرد بوستون، به هویتی سنتی و محافظه‌کار در ایران بازمی‌گردد. رمان نشان می‌دهد چگونه دیدگاه‌های غربی فری به‌تدریج در بستر جامعه ایرانی محو می‌شوند. او شوهر آمریکایی‌اش را ترک می‌کند، کارش را کنار می‌گذارد، حجاب را می‌پذیرد و از خود می‌پرسد که آیا آمریکا واقعاً کشوری منظم و آرام است و ایران آشفته و غیرمنطقی یا برعکس، آمریکا جامعه‌ای سرد و عقیم است و ایران سرزمینی پرشور و با قلبی گشوده؟ منتقد آمریکایی «آن تایلر» در نقدی در نیویورک تایمز چنین پرسشی را مطرح کرد. از سوی دیگر، نویسنده ترینیدادی «وی. اس. نایپول» در توصیف این رمان گفت: «بیگانه»، به‌گونه‌ای پنهان و غیرسیاسی، هیستری قیام‌هایی را پیش‌بینی کرد که منجر به سقوط نظام شاه شد و به استقرار جمهوری دینی تحت رهبری خمینی انجامید.
آثار ناهید پیش از انقلاب در ایران منتشر نشدند. سانسور حکومتی آنها را به‌خاطر تصویر منفی از جامعه ایران، به‌ویژه توصیف محله‌های فقیر و هتل‌های ویران، ممنوع کرده بود؛ تصویری که در تضاد با روایت مدرن‌سازی دوران شاه بود. پس از انقلاب نیز دولت خمینی، که نسبت به هرگونه تصویر منفی از ایران حساس بود، به ممنوعیت آثار راچلین ادامه داد. در نتیجه، هیچ‌یک از آثارش تاکنون به فارسی ترجمه نشده‌اند و کتاب‌هایش در ایران ممنوع بوده‌اند.
راچلین همچنین رمان «ازدواج با بیگانه» (۱۹۸۳) را نوشت که با نگاهی تند، چگونگی تحمیل قدرت نظام دینی خمینی بر جامعه ایران را به تصویر کشید. پس از آن آثار دیگری نیز منتشر کرد، از جمله: «آرزوی دل» (۱۹۹۵)، «پریدن از روی آتش» (۲۰۰۶)، «سراب» (۲۰۲۴) و دو مجموعه داستان کوتاه: «حجاب» (۱۹۹۲) و «راه بازگشت» (۲۰۱۸). همچنین خاطراتش با عنوان «دختران پارسی» (۲۰۰۶) منتشر شد. آخرین رمانش «دورافتاده» قرار است در سال ۲۰۲۶ منتشر شود؛ داستان دختری نوجوان که زودهنگام به ازدواج واداشته شده است، الهام‌گرفته از سرگذشت مادر خودش.
راچلین در تمامی آثارش، به کندوکاو زخم‌های ایران در نیمه دوم قرن بیستم می‌پرداخت: سرکوب سیاسی، سلطه سنت، ناپدید شدن معلمان و نویسندگان منتقد، سلطه ساواک، و نیز آن حسرت سوزان برای کودکی‌ای که ناتمام ماند و دردهای هویت دوپاره. مضمون مادری نیز در نوشته‌هایش پررنگ است؛ از رابطه پیچیده با مادر زیستی، تا عشق عمیقش به عمه‌اش، و در نهایت رابطه‌اش با دخترش لیلا که از او به عنوان «بهترین دوست زندگی‌ام» یاد کرده است. راچلین با زبان، احساسات متلاطم خود میان دو جهان را به‌دقت بیان می‌کرد، اما ژرف‌ترین لحظه فقدان برایش در سال ۱۹۸۱ رخ داد، زمانی که از مرگ خواهر عزیزش باری – پس از سقوط از پله – باخبر شد. غم چنان بر او چیره شد که تا ۲۵ سال نتوانست درباره باری بنویسد، اما در پایان خاطراتش فصلی صمیمی به او اختصاص داد و نوشت: «آری، باری عزیز، این کتاب را می‌نویسم تا تو را به زندگی بازگردانم.»
ناهید راچلین در نیویورک بر اثر سکته مغزی درگذشت – به گفته دخترش – و با مرگ او، ادبیات مهاجرت ایرانی یکی از ژرف‌ترین نویسندگان خود را از دست داد؛ صدایی نادر که شجاعت رویارویی و شفافیتِ حسرت را در کنار هم داشت، و توانست با دقت، تصویر شکاف‌های روانی و فرهنگی نسلی از ایرانیان را ثبت کند که سرنوشت‌شان گسست میان شرق و غرب بود.