​سرکون بولس و ماجراجویی تجربه‌گرایی

​سرکون بولس و ماجراجویی تجربه‌گرایی
TT

​سرکون بولس و ماجراجویی تجربه‌گرایی

​سرکون بولس و ماجراجویی تجربه‌گرایی

شاعر عراقی سرکون بولس، زاده اواسط دهه چهل قرن پیش از نسل بنیان‌گذار نوگرایی که السیاب، نازک الملائکه، البیاتی، ادونیس و عبدالصبور و دیگران نمایندگی‌اش می‌کردند، نبود. اما آنچه مرا واداشت تا درباره‌اش بنویسم تمایلی جدی و شدید به تأمل کردن بر عناصر هنری و زیباشناختی تجربه‌ای است که شاعران نوپرداز و منتقدان آن به طور جدی به استقبالش رفتند. بیشتر کسانی که درباره سرکون نوشته‌اند در دوره زندگی یا پس از درگذشت‌اش، براین مسئله هم نظرند که او یکی از مهم‌ترین نمادهای قصیده شعرآزاد عربی و یکی از پدران پایه‌گذار آن است. این مسئله‌ای است که نمی‌توان آن را حقیقت بدیهی فرض کرد بلکه نیازمند دقت و غور و خوانش نقدی همراه با تأنی است. به خصوص که زیبایی شعری و هنری به طور کلی مسئله‌ای نسبی و دارای جنبه‌های مختلف‌اند. و اینکه برخی منتقدان و خوانندگان دیگر در آفرینش‌های صاحب « الحیاة قرب الاکروبول/ زندگی در حول و حوش آکروپل» چیزی را که با ذائقه‌شان بخواند یا با درک آنها از شعربسازد، نمی‌یابند. شاید انگیزه دیگرم برای نوشتن برگردد به زندگی سرشار از رنج‌ها و روح ماجراجویی و اخلاص درنوشتن شاعر باشد، به گونه‌ای که این زندگی انگار سروده‌ای است به  موازات سرکون و متن شیواتر و صادقانه‌تر خود او باشد.
بولس از دوران کودکی‌ در کرکوک نشان داد شیفته شعر است. او کاملا به این باور رسیده بود که در میان احساس غربت و جدایی از محیط اجتماعی و سیاسی آکنده از خشونت، آشوب عیان و نزاع خونین میان عناصر نژادی و تعصبات قومی و ایدئولوژی‌ها، شعر ریسمان رهایی شخصی او است. بولس تیرگی واقعیت عراق آن دوران را با پناه بردن به غوغای خطابه‌ای و نوشتن مستقیم از سیاست که بسیاری از شاعران آن دوره به آن پناه می‌بردند، ترجمه نکرد، بلکه از همان اولین تجربه‌ها به گزینه‌های پیچیده‌تر و شگفتی‌هایی روی آورد که درآنها مخالفت رمانتیک با تعریف‌های سردستی از موجودات و اشیاء و حالت‌هایی که با آنها دست و پنجه نرم می‌کرد، به همدیگر می‌رسیدند. تنها بولس نبود که با رنج فاصله گرفتن از واقعیت دردناک کشورش روبه رو بود، بلکه شاعران جوانی را یافت که در همان رنج شریک‌اش بودند و در کنارش ماجراجویانه نوآوری و بی طرفی در متون جدید را جست‌وجو می‌کردند مانند صلاح فائق، جان دمو و پدر یوسف سعید و بسیاری دیگر از کسانی که «گروه کرکوک» نام گرفتند و به گرایش‌های نهیلیستی و تلاش فرسایسی برای پس زدن زبان مسلط و دیدگاه‌شان به شعر نه به عنوان آواز و سلاست بیانی بلکه جست‌وجویی معرفتی و مبارزه‌ای با زبان و سفر به جهان‌های درون شناخته می‌شدند.
شاید تصمیم سرکون در اوج جوانی به ترک عراق و رفتن به بیروت که با پای پیاده به آنجا رسید، پیش از آنکه بعدا به غرب امریکا برود، همان باشد که راه‌های فروغلیتدن به آنچه که می‌توان طرح مدرنیزم دوم نامید هموار کرد، راهی که یوسف الخال با مجله «شعر» پرچمدارش بود و شاهد شروع شعرآزاد به دست انسی الحاج و ادونیس و شوقی ابی شقرا و الماغوط و دیگران بود. شاعر درآن محیط ابداع و  گشودگی برفرهنگ غربی فرصت مناسب‌اش را برای عبور و تجربه سبک و جست‌وجوی افق‌های متفاوت در نوشتن یافت و متن‌هایش را در«شعر» و «النهار» و «تحولات» منتشر کرد تا به «مواقف» رسید. با این حال شاعر دل‌نگران و ناآرام، اثر شعری‌ اولش « الوصول الی مدینة أین/رسیدن به شهر کجا» را پس از چهل سالگی منتشر کرد. همچنین ترس بیمارگونه سرکون در مقابل حقیقت شعری، او ناچار را می‌ساخت بارها و بارها در نوشته‌هایش تجدید نظر کند، مسئله‌ای که محدود بودن پنج اثرش را تفسیر می‌کند که در دوره زندگی‌اش منتشر شدند که عبارتند از :« الوصول الی مدینة این/رسیدن به شهر کجا»، «الحیاة قرب الاکروبول/ زندگی در حول و حوش اکروپل»، «الاول التالی/اول بعدی»، «حامل الفانوس فی لیل الذئاب/ فانوس به دست در شب گرگ‌ها» و «اذا کنت نائما فی مرکب نوح/اگر در کشتی نوح خواب بودم». اما آثاری که پس از درگذشت‌اش منتشر شدند مانند، « عظمة اخری لکلب القبیله/ شکوهی دیگر برای سگ قبیله»، « سیرة ناقصه/ زندگی نامه ناتمام» و «رسالة الی صدیق فی مدینة محاصرة/ نامه‌ای به دوستی در شهری محاصره شده» همه را مدیون لطف دوست شاعر و ناشرعراقی‌اش خالد المعالی است که آنها را از دل روزنامه‌ها و مجله‌ها بیرون کشید و جمع‌آوری کرد و به چاپ سپرد. همین طور دست‌آورد ابداعی صاحب «عاصمة آدم/ نگهدارنده آدم» به هرحال درست نمی‌شود مگر اینکه به ترجمه‌های برجسته‌اش از شعر امریکایی و دیگر اشعار اشاره شود. و این نه تنها به تسلط شاعر برزبان انگلیسی که به هوش او درهم آمیختن ذوق و دقت در معنا و زیبایی شعر برمی‌گردد.
اگر سرکون بولس شهرت وسیع‌اش را مدیون آثاری است که در زمینه شعرآزاد گنجانده می‌شوند، ما نمی‌توانیم متن‌های موزون‌اش را نادیده بگیریم که بیشتر آنها در دیوان «سیرة ناقصه/ زندگی‌نامه ناتمام» وجود دارند که پس از مرگش منتشر شدند. اگر کسی به اولین سروده‌های این شاعر برگردد می‌بیند که او همه ابزار مورد نیاز سرودن قصیده موزون را دارد. اگر سرکون در بسیاری آثارش از سرودن‌های طربناک فاصله می‌گیرد به این دلیل است که او از همان ابتدا شعر را به عنوان کاوشی معرفتی و تعبیری از نگرانی روان و متلاشی شدن آن می‌دید. برخی متن‌هایش «حباب»ی را نشان می‌دهند مانند این:« طول اللیل ترنّ الحافه من ضجر/ تدعو العقل الی تفجیر فقاعته الجلدیه: لبه همه شب می‌نالید از درد/ عقل را به ترکاندن حباب پوستی‌اش می‌خواند» در برخی متن‌ها با آمیختن موفق آهنگ و معنا روبه رو می‌شویم مانند این گفته:« اصعقینی یا قصیدة/ اسقطی وجهی و عرّینی، افیقی/ فی زمان ساحر فی مدن لا اعرفها/ تسحر البحر کأعمی/ بنسیج الابدیة/ آه عرّینی اترکینی نائما/ اسمع العالم یبکی فی المفاتیح/ و اصغی لانین الابجدیة/ اردمی عصمتی فوق قناعی/ اردمیها و اقتلینی یا قصیدة: ای قصیده مرا بکوب/ چهره‌ام بیفکن و برهنه کن، بیدارساز/ در لحظه‌های جادویی شهرهایی که نمی‌شناسم/ دریا را همچون نابینایی جادو می‌کنند/ با تار و پود ابدیت/ آه برهنه‌ام کن بگذار بخوابم/ گریه جهان را در کلیدها می‌شنوم/ و به ناله‌های حروف گوش می‌دهم/ عصمت و نقاب‌ام را بکوب/ بکوب و بکش مرا ای قصیده».
شاعر در آثار بعدی‌اش تلاش می‌کند مناطق جدید نویسندگی را گشف کند که بتواند از طریق آنها میان تمایل‌اش به یافتن نمونه نوآورانه متفاوت و حفظ گرمای زبان و دورنگه داشتن آن از بار سنگین تکلف و سردی تعبیر جمع کند. شاعر در بسیاری مواقع موفق به انجام این کار بوده است.
شاید کسانی که براین باورند که سرکون بولس شاعر تمام عیار غربت و تبعیدگاه است، خیلی از حقیقت دور نشده باشند. به نظرمن شاعر که در حد توان تلاش کرد با واقعیت جدیدش کنار بیاید، نتوانست مکان‌های اول‌اش را به فراموشی حواله کند به گونه‌ای که همه آثارش ثمره همان تکه تکه شدن میان دو جهان بود.
«تمشي فتدفعك الريح من الوراء \ باردة كأنفاس مقبرة \ وتقرأ بعض العناوين عن أرضك البعيدة \ حيث الحرب لا تنام \ صيحات المسافرين ما زالت ترنّ فارغة بين الأنفاق \ لكن تحت دمائك عاصفة من صيحات أخرى \ لا تكفّ عن الانقصاف: می‌روی و بادی از پشت تو را می‌راند/ سرد همچون نفس‌های قبرستان/ نگاهی به برخی تیترهای سرزمین دورت می‌اندازی/ آنجا که جنگ نمی‌خوابد/ صدای مسافران هنوز در خلأ تونل‌ها می‌پیچد/ اما زیر خون تو طوفانی از فریادهای دیگر است/ دست از کوبیده شدن برنمی‌دارند». اما این دو تکه شدن طولی نمی‌کشد که به نوعی تسلیم شدن تبدیل می‌شود...« كل وليمة أخرى ستكنسها الريح، وما دامت المدن الفاضلة مجرد حفنة من غبار في قبضة الوهم، والتاريخ سيتعب يوماً من النوم في المجاري: هر ولیمه دیگری را باد جارو می‌کند/ تا وقتی که مدینه‌های فاضله جز مشتی غبار از وهم نباشند و تاریخ روزی از خواب در جوی‌ها خسته خواهد شد». سرکون از رویارویی نابرابر با هستی پاپس می‌کشد تا ساکن سرزمین طنز و بی تفاوتی و لامبالاتی بشود. و او به تبع جبران خلیل جبران سلف لبنانی‌اش می‌خواند:« هنا نعيش \ لكننا نحيا هناك \ أعطني الناي أو لا تعطني الناي \ سيان أن أغني أو لا أغني في هذا الهدير \ هنا نشتري المغني بدولار \ وهذه ليست أورفليس: اینجا زندگی می‌کنیم/ اما آنجا زنده‌ایم/ نی را به دستم بدهی یا ندهی نی را/ یکی است بخوانم یا نخوانم در غوغا/ اینجا آواز را به دلاری می‌خریم/ و این اورفئوس نیست».



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»