گویا فرد انقلابی را در قلب تابلو نشاند در حالی که قاتلان او را به زاویه کشاند

تابلوی «روز سوم ماه می» و صحنه واقعی ترور فعال کربلایی

گویا فرد انقلابی را در قلب تابلو نشاند در حالی که قاتلان او را به زاویه کشاند
TT

گویا فرد انقلابی را در قلب تابلو نشاند در حالی که قاتلان او را به زاویه کشاند

گویا فرد انقلابی را در قلب تابلو نشاند در حالی که قاتلان او را به زاویه کشاند

شاعر اسپانیایی مانوئل ماچادو متولد سال 1874اشبیلیه و در گذشته در سال 1947 در مادرید و برادر شاعر بزرگ اسپانیایی آنتونیو ماچادو در سروده‌ای در وصف تابلوی «روز سوم ماه می» اثر نقاش اسپانیایی فرانچسکو دی گویا( 1746-1828)می‌گوید:
روی زمینی چراغی درآستانه خاموشی
نور زردش می‌پراکند هراس
ردیف تفنگ‌ها وحشیانه و مرتب نشانه گرفته‌اند
به چشم نمی‌آیند
ناله و نفرین. پیش از دستور آتش
قربانیان رو به مرگ، نفس‌های‌شان خشم می‌پاشند
مژه‌های چشمانی کاملا باز
گوشت ابدی‌شان به زمین سلام می‌کند.
به یاد این تابلوی مشهور می‌افتم که گویا در سال 1814 کامل کرد و در موزه پرادو مادرید وجود دارد در حالی که صحنه‌های کشتن تظاهرکنندگان عراقی را دنبال می‌کنم. صحنه‌هایی که در ویدیوها و عکس‌ها آشکارا در شبکه‌های خبری و شبکه‌های اجتماعی نمایش داده می‌شوند. یکی از این صحنه‌های هولناک که کاملا با تابلوی «روز سوم ماه می» منطبق می‌شود، ویدیوی کشتن فعال مدنی فاهم الطایی در شهرکربلا است که موقع برگشتن از تظاهرات مسالمت‌آمیز به خانه‌اش اتفاق افتاد. در لحظه‌ای که فاهم الطایی از موتور سیکلت‌اش پیاده شد، موتور سیکلت دیگری به او رسید. فاهم تمام قد و رشید با لباس‌های روشن در صحنه به چشم می‌خورد که یادآور ایستادن انقلابی پیراهن سفیدی است که قلب تابلوی گویا را گرفته. انقلابی عراقی با شجاعت و حیرت نگاهش را به قاتلان نقابدار دوخت همان طور که در تابلوی گویا چهره قاتلانی که از فاصله نزدیک اسلحه به روی انقلابی‌ها کشیده‌اند. درست همان طور که واقعا در صحنه ترور اتفاق افتاد. قاتل در صحنه زنده قتل به نظر ریز جثه و خمیده پشت می‌آید در قیاس با قربانی که راست قامت و با اعتماد به نفس ایستاده است. همین مسئله در تابلوی گویا هم به چشم می‌خورد. انقلابی رو در روی مرگ بزرگ‌تر و لباس‌هایش روشن‌تر و دست‌هایش را به شکلی که یادآور به صلیب کشیدن حضرت مسیح است گرفته به خصوص که آنجا در دست راست‌اش جای زخمی به چشم می‌خورد که یادآور جای سوراخ میخ تصلیب است و انقلابی قلب تابلو را از آن خود کرده در حالی که قاتلان در کنج‌اند. با نگاه دوباره به تابلو « روز سوم ماه می» که فجایع جنگ داخلی و خشونت سربازان ناپلئون بناپارت در دوره اشغال اسپانیا(1808-1814) و به زیر کشیدن پادشاه فردیناند هفتم از تخت و نشاندن برادرش ژوزف به عنوان پادشاه اسپانیا را به تصویر می‌کشد، جایی که گویا وحشت این جنگ را در چندین تابلو و مهم‌ترین آنها تابلوی اعدام انقلابی‌ها در مادرید یا «روز سوم ماه می» به تصویر کشید. علت این حذف فیزیکی این بود که مردم مادرید روز دوم ماه می 1808به نیروهای مقاومت در مقابل سربازان ناپلئون پیوستند از جمله برای‌شان اسلحه تهیه می‌کردند. براثر همین هم ژنرال یواکیم مورات فرمانده نیروهای ناپلئون در اسپانیا اعلام کرد« خون فرانسوی که در مادرید به زمین ریخته شد، انتقام می‌خواهد». پس از آن اظهار نظر دادگاهی نظامی تشکیل شد و حکم اعدام برای هر اسپانیایی که اسلحه در دست دارد یا در خانه‌اش مخفی کند صادر کرد. در یک روز 400نفر کشته شدند از جمله مانوئل باغبان، خوان آنطونیو مارتینث گدا، جولیان زرگر، راهب فرانسیسکایی و دیگرانی که هنوز نام‌های‌شان در اسناد سجلی محفوظ است. گویا در تابلوی‌اش یکی از انقلابیون را به تصویر می‌کشد که غرق در برکه‌ای از خون خودش شده در حالی که دو بازوی‌اش به سمت دامنه کوه کشیده شده‌اند، گویی زمینی را که برآن افتاده درآغوش می‌گیرد با جزئیاتی که ما را به یاد لحظه شهادت انقلابی عراقی عمر سعدون در میدان التحریر می‌اندازد.
فردی که در قلب تابلو ایستاده سینه برهنه‌اش را در مقابل تیرگرفته در حالی که دیگران پشت سرش به انتهای صف رانده می‌شوند. اغلب این اعدام‌ها روزهای دوم و سوم ماه می در سپیده دم و جاهای مختلف اتفاق افتاد و در تابلوی گویا ریسمانی از روشنایی می‌بینیم که تاریکی افق را می‌شکافد. شاید هنرمند شاهد عینی این فجایعی بوده که به فاصله نه چندان دور از خانه‌اش در پای کوهپایه پیرنثیبو بیو، تپه‌ای لخت میان رودخانه مانثاراس و شهر مادرید اتفاق افتاده‌اند که درآنها 45 نفر کشته شدند. عمارت‌ها در پس زمینه تابلو مشخص‌اند و این نقطه امروز تبدیل به پارکی در مادرید شده است. سن و سال گویا درزمان روی‌دادن این کشتارها 62 سال بود و شاید با دوربین از پنجره خانه‌اش آن را تماشا می‌کرده و بعد این هنرمند فانوس به دست رفته و صحنه فاجعه آمیز را در دفتر طراحی‌اش یادداشت کرده باشد. در تابلوی «روز سوم از ماه می» تصویری از مواجهه مرگ به عنوان سرنوشت فردی و همچنین حکم گروهی وجود دارد و این واقعا از واکنش انقلابی‌ها در مواجهه با مرگ پیداست. سرنوشت خاص در تقدیر اجتماعی درهم می‌آمیزد و علیرغم نبود تفاوت میان فاجعه فردی و اجتماعی، جو خفه کننده‌ای در تابلو موج می‌زند، تاریکی افق با ظلم کور همخوانی دارد که هشت سرباز فرانسوی با حرکت منظم و با انضباط و دردست گرفتن اسلحه و آماده شدن برای شلیک به آن جامعه عمل می‌پوشانند، اما چهره‌های‌شان به سود مشخص بودن چهره انقلابی‌ها حذف شده با نوری که از جعبه‌ای مستطیلی شکل که روی زمین گذاشته شده بیرون می‌زند و میان سربازان و انقلابی‌ها فاصله می‌اندازد.
فرانچسکو گویا متولد 1746 در منطقه آرگون اسپانیایی و کسی که به عنوان مهم‌ترین هنرمند اسپانیایی قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم محسوب می‌شود و منتقدان هنری او را آخرین هنرمند بزرگ کلاسیک و اولین مدرنیست برمی‌شمارند. از هنرمند کاخ دربار فلاسکوث بسیار اثر پذیرفته بود، اما این تأثیر درعمیق بخشیدن به سبک یگانه او در نفوذ به روان و احساسات و دغدغه‌ها و نزدیک شدنش به اکسپرسیونیسم کمک کرد حتی وقتی که چهره اشرافی و خانواده پادشاهی اسپانیا و دیگرشخصیت‌های مهم دورانش را نقاشی می‌کرد. شاید تابلوی «فردیناند هفتم در ردای پادشاهی-1814» بهترین راهنما برسبک او در نفوذ به شخصیت‌ها باشد، تابلویی که پس از شکست فرانسیس در اسپانیا و بازگشت فردیناند هفتم از تبعیدگاه و ازسرگیری کار گویا به عنوان نقاش اول کاخ کشیده شد. جایی که گویا دست پادشاه را به گونه‌ای می‌کشد که در حال فشردن قبضه شمشیر آویخته به کمرش نفوذ و قدرت مطلقه را نشان می‌دهد. و علیرغم ریزه‌کاری‌های تزئینی و چشم‌نواز در این پرتره، اما گویا به شکل اکسپرسیونیستی پادشاه را که به دادگاه‌های تفتیش عقاید قدرت دوباره بخشید و بسیاری از روشنفکران اسپانیایی را به زندان افکند، دست می‌اندازد. موی مشکی پادشاه که چهره خبیث و دماغ پهن و چانه مربعی شکل گند و نگاه پر شر را قاب گرفته و شانه‌هایی که به طور کامل ندارد، همه نشان دهنده تمسخراند و نه احترام و بزرگی. و گویا از منظرهنری عمیق‌تر، یعنی کسی که کابوس‌های سیاه شبانه و موجودات مسخ شده و اشباح و شیاطین را می‌دید در نسل‌های بعدی هنرمندان اثرگذاشت از جمله بر پیکاسو و مانه. همین طور تم نقاشی‌های دیواری‌ کابوس‌گونه و سوررئالیستی‌اش مشخصا الهام بخش سالوادور دالی شد. گویا سیاسی نبود، اما شخصیتی روشنگرا بود که به اصول انقلاب فرانسه و آزادی و عدالت و مساوات باور داشت، اما با اشغال کشورش توسط ناپلئون مخالف بود. واکنش‌اش علیه طغیان و وحشت از خونی که در خیابان‌های مادرید ریخته شد، تعبیرهای هنری جدی و محکم گرفت. چون به نظر او انسان در مقابل جهنمی که روی زمین می‌سازد مسئول است و از خود بازخواست می‌کند. دقیقا همین تابلو پیروزی خون انقلابیون در هر زمان و مکان بر سلاح طغیانگران و تک‌تیراندازان و متجاوزان به حقوق بشر را نشان می‌دهد، خواه اعدام 400 جوان اسپانیایی در دو روز باشد و خواه 600 جوان عراقی بی‌گناه در دوماه. خوان بی‌گناه فریاد زد و همچنان فریاد می‌زند و مطالبه حقوق می‌کند و هیچ سلاح و حکم اعدامی نمی‌تواند آن را خاموش سازد. منتقد هنری بریتانیایی کنت کلارک تابلوی «روز سوم از ماه می» را به عنوان آغاز نوگرایی هنری می‌داند که می‌توان آن را انقلابی در سبک و موضوع و هدف دانست. شاید دقیقا همین تابلو چشم بینا و تصویرگر کنونی رنج‌های همه کسانی باشد که ظالمانه در همه دوره‌ها مورد تعدی قرار می‌گیرند.



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.