برتراند راسل؛ یکی از وجدان‌های بزرگ قرن بیست

پنجاهمین سالگرد درگذشت دانشمند ریاضی و فیلسوف اخلاقی براتراند راسل

برتراند راسل؛ یکی از وجدان‌های بزرگ قرن بیست
TT

برتراند راسل؛ یکی از وجدان‌های بزرگ قرن بیست

برتراند راسل؛ یکی از وجدان‌های بزرگ قرن بیست

در اینجا تلاش می‌کنم مختصری از زندگی برتراند راسل، آثار و ورودش به ولوله زندگی سیاسی زمانه‌اش ارائه کنم. برتراند راسل علیرغم تخصصش در ریاضیات و فلسفه علم بسیار دور از مسائل اجتماعی و سیاسی، دربرج عاجش منزوی ننشست- کاری که برخی فلاسفه می‌کنند- به خیابان آمد و در مسائل زندگی روزانه دخالت کرد. مرد دارای گرایش عمیق انسانی بود و سرنوشت ملت‌ها و کل انسانیت برایش مهم بود؛ یکی از وجدان‌های بزرگ قرن بیستم بود. رنج رنجدیدگان و ستم‌کشیدگان را همچون رنج‌های خود احساس می‌کرد. شکوه برتراند راسل و اهمیتش درتاریخ اندیشه اینجاست. این را می‌گویم بی آنکه البته وسعت دست‌آوردهایش در زمینه فلسفه علم و ریاضیات و فیزیک و منطق و... را فراموش کنیم. به نظرشما برتراند راسل کیست؟

سال 1872 در یک خانواده اشرافی انگلیسی بزرگ به دنیا آمد و سال 1970 درسن نزدیک به صدسالگی مرد. دانشمند ریاضی و فیلسوف اخلاق درجه یک بود. در این هم‌رأیی وجود دارد که یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان قرن بیستم بود. در ساده‌ کردن اصول فلسفه و اندیشه‌های آن کمک کرد تا شمار زیادی از مردم آن را بفهمند. علیرغم ریشه اشرافی و ثروتش، یک مبارز انسانی برای عدالت اجتماعی بود. همچنین درگیر دغدغه‌های سیاسی و مسائل بزرگ علیه سرمایه‌داری غربی و قدرت‌های مسلط بود. به خط سوسیالی دموکرات نزدیک بود نه کمونیسم مارکسیستی توتالیتر. دادگاه بین‌المللی «راسل-سارتر» را برای محاکمه جنایت‌های جنگی که ایالات متحده در ویتنام مرتکب شد، تشکیل داد. این کار را با همکاری فیلسوف نامدار فرانسوی ژان پل سارتر به انجام رساند.

سال 1950 به پاس دست‌آوردهایش در زمینه علم و فلسفه سپس به طور مشخص برای حضور در زمینه سیاسی انسانی و آزادیخواهانه جایزه نوبل را دریافت کرد. نتیجه اینکه شکوه را در چند زمینه یافت: شکوه علم ریاضی و فیزیک، شکوه فلسفه، و شکوه سیاست و خدمت بشری. اما برگردیم به دوران کودکی او؛ آن طور که روشن است برتراند راسل سال 1875 مادر و خواهرش را درسن چهارسالگی از دست داد و یک سال بعد پدرش را یعنی درسن چهارسالگی. درنتیجه از سمت پدر و مادر یتیم بود و فرصت نیافت آنها را بشناسد و مادر بزرگ و خانواده بزرگش او را تربیت کردند. درنوجوانی بسیار منزوی بود و میل به خودکشی داشت. چه کسی باور می‌کند؟ این را می‌گویم به خصوص وقتی تحولات بعدی او را می‌بینیم و چطور به ضد خود تبدیل شد و بدل به یک مرد اجتماعی که به طور کامل درگیر مسائل جهان و دغدغه‌ها و مسائلش شد. اما شاید انزوای اولیه او برمی‌گشت به اینکه در یک جو دینی سرکوب‌گر تربیت شد که شخصیت را می‌کشد، سپس عاشق ریاضی شد و در دام آن افتاد همان طور که در دام عشق زن زیبارویی افتاد. و همان زمان جمله معروفش را گفت:« وقتی اقلیدس را کشف کردم، احساس ربایش و بهت کردم، درست همان طور وقتی اولین عشق زندگیم را کشف کردم»! و درسال 1890 وارد دانشگاه کمبریج شد تا ریاضی و علوم اخلاقی و انسانی بخواند. سال 1910 کتاب مهمی با عنوان «اصول علم ریاضی» را منتشرکرد. بعد به یکی از بزرگ‌ترین نمایندگان فلسفه تحلیلی انگلیس تبدیل شد.

و این یعنی اینکه او از منطق ریاضی دقیق برای توضیح مشکلات فلسفه و تحلیل و تشریح آن به منظور حل آن به کارمی‌برد. درنتیجه او یکی از پایه‌گذاران علم منطق جدید است. همچنین پدر قانونی فلسفه علمی و تحلیلی است که ضد فلسفه هگلی و بخش بزرگی از فلسفه ایدئالیستی آلمانی که به گفته او مبتنی بر مفاهیم مجرد پیچیده مبهم غیر دقیق است. به ادعای او این فلسفه براساس شطحیات فلسفه عمومی استوار است و نه برعلم فیزیک و ریاضی. همزمان می‌توان دیدگاه او را نقد یا از آن دفاع کرد. هیچ کسی شک ندارد که هگل یکی ازسرآمدان فلسفه درسراسر تاریخ است و برتراند راسل نمی‌تواند او را تکان بدهد.

به هرحال به همین دلیل فلسفه انگلیسی را با فلسفه آلمانی و فرانسوی بسیار متفاوت می‌بینیم.

اگر بتوان گفت، یک فلسفه علمی است یعنی تابع علم فیزیک و ریاضی و به خودی خود مستقل نیست. به نظرمی‌رسد مشکل اساسی که ذهنش را مشغول کرده بود این بود: آیا انسان می‌تواند در این جهان به شناخت یقینی مطلق برسد؟ منظور معرفتی است که هیچ انسان خردمندی درآن شک نکند یا نقضش کند. به معنای دیگر: آیا فلسفه می‌تواند به یقینیات قطعی مانند یقینیات علم فیزیک و ریاضی و علوم تجربی برسد؟ دیگر اینکه نکته بسیار مهمی وجود دارد؛ و آن اینکه برتراند راسل آثارش را به زبانی ساده و روشن و قابل فهم برای همه می‌نوشت. این کار را از قصد انجام می‌داد تا فلسفه عقلانی هدفمند را برای تحقق صلح و دوستی درسراسر جامعه و جهان به طور کلی اگر امکان پذیر باشد منتشرکند. درنتیجه بدون شک مرد مقاصد پاکی داشت.

اما از جهت ورود به سیاست، به نظرمی‌رسد برتراند راسل از پیروان جریان مسالمت‌خوی ضد جنگ و گرایش‌های نظامی بود. به همین دلیل او علیه ورود بریتانیا درجنگ جهانی اول ایستاد و همان هزینه هنگفتی برایش داشت چون او را از منصب استادی دردانشگاه کمبریج کنار زدند همچنین به مدت شش ماه به اتهام عصیان مدنی به زندان انداختند.

برتراند راسل در زندان کتابی با عنوان « درآمدی بر فلسفه ریاضی» نوشت. در نتیجه دوره زندان ثمربخش و مفید بود و بیهود نگذشت. پیش از شروع جنگ جهانی دوم، برتراند راسل از سیاست صلح در اروپا دفاع کرد، اما او این را هم گفت، جنگیدن با شخص جنایتکاری همچون هیتلر مشروع است. در نتیجه موضع او شبیه موضع گاندی بود که به تمایلش به صلح و پیروی از سیاست بدون خشونت بود. اما او جنگیدن با هیتلر را مجاز دانست چون سیاست صلح ‌آمیز با او کارگر نیست؛ چه کسی می‌تواند با هیتلر یا «داعش» مذاکره کند؟

در نتیجه برتراند راسل با مسالمت‌جویی به هرقیمتی نبود. براین باور بود که جنگ ممکن است دربرخی شرایط به صورت یک ضرورت ناگزیر دربیاید، اما اگر بتوان از آن دوری گزید، بهتر است به هرشکل ممکن ازآن فاصله گرفت.

دراوایل دهه بیست قرن پیش برتراند با برخی اعضای حزب کارگر بریتانیا به اتحاد جماهیر شوروی سفرکرد تا کمونیسم را آن طور که در واقعیت اجرا شده ببیند. آنجا با لنین و تروتسکی دیدار کرد. پس از اینکه از انقلاب بلشویکی که ملت روس را از زیر یوغ سزارها و فئودال‌ها که کشاورزان را به بردگی کشیده بودند آزاد ساخت ستایش کرد، به این دلیل که دیکتاتوری است و آزادی‌های فردی را قربانی می‌کند به شدت حمله برد. این مسئله مایه رنجش دوستان سوسیالیستش شد که او را متهم به خیانت به اصول سوسیالیسم کردند.

اما این لیبرال اشرافی انگلیسی که توجه خاصی به آزادی شخصی‌اش داشت چگونه نظام کمونیستی تمامیت خواه توتالیتر را تأیید کند که هیچ آزادی فردی را نمی‌پذیرد؟ محال است.

و به همین دلیل از تجربه کمونیستی انتقاد کرد علیرغم اینکه آرزو می‌کرد بهتر بشود تا بدیلی برای نظام‌های سرمایه‌داری که ازآنها متنفر بود باشد. به هرحال کمونیست‌ها درهمان زمان او را متهم کرده که برده بورژوازی و از سگ‌های پارس کننده علیه سوسیالیسم حقیقی است که در اتحاد جماهیر شوروی بزرگ پیاده می‌شود! و این روش کمونیست‌ها در پاسخ به مخالفان یا هرکسی است که با آنها همرأی نباشد. و اینگونه بود که راسل خود را درمیان دو آتش یافت: آتش طرفدارهای سرمایه‌داری و آتش کمونیست‌ها. پس از آن فیلسوف انگلیسی درسال 1921 به چین سفرکرد که هنوز کمونیست نشده بود؛ هنوز زراعی و فئودالی عقب مانده بود. درآن به امتیازهای غرب علیرغم سرمایه‌داری و نواقصش اعتراف کرد و دریافت که تبلور مرکز تمدن جهانی است و گفت الگویی ارائه می‌کند که بشریت می‌تواند درپیش بگیرد اگر به عدالت اجتماعی اهمیت بدهد و از خودخواهی و سرمایه‌داری و علاقه‌اش به سود و بهره به شکل هوس سیری ناپذیر دست بردارد.

تنها غرب است که علم و تکنولوژی و صنعت و همه وسائل پیشرفت را دراختیار دارد. همچنین آزادی‌های فردی را -علیرغم نواقص این آزادی- برای مردم مهیا می‌سازد. علاوه براین آزادی فکری و تکثرسیاسی و آزادی مطبوعات همه اینها جز در غرب روشن یافت نمی‌شوند. اما چیزی که برتراند راسل درغرب نمی‌پسندید همان گرایش ملی شوونیستی و خودخواهانه تنگی بود که طی ده سال (1918-1914) و (1939-1945) منجر به شعله‌ور شدن دو جنگ شد. این مسئله به مرگ ده‌ها میلیون بشر به شکل وحشیانه کشید( میان پرانتز؛ خوشبختانه اتحادیه اروپا بعداً تأسیس شد و دل برتراند راسل را خنک کرد. چرا؟ چون همه فریادهای ملی‌گرایانه و شوونیستی تعصب آلودی را که جنگ میان ملت‌های اروپایی از جمله انگلیس و فرانسه و آلمان شعله‌ور ساخت از میان برد).

به هرحال او از پیروان جریان مسالمت‌جو بود، جریانی مخالف خشونت در سیاست. به همین دلیل دیگران او را نفهمیدند و او را به ورشکستگی و منفی‌بافی و بزدلی متهم کردند. این را هم باید اضافه کرد، برتراند راسل مخالف سلاح اتمی بود چون کشنده و ویرانگر است. با آلبرت انیشتاین پای بیانیه‌ای دراین باره امضا کرد و سال 1961 او را به همین دلیل به زندان انداختند.

درنتیجه هربار هزینه‌ای برای مواضع سیاسی جسورانه‌اش می‌پرداخت. شاید به همین دلیل به او لقب ولتر انگلیسی دادند. چرا؟ چون ولتر نمونه « فرهیخته‌ درگیر» بود که وارد مسائل دوران خودش می‌شد؛ نگفتم «فرهیخته متعهد» چون این اصطلاح درخشش و مشروعیتش را از دست داد و با سقوط کمونیسم سقوط کرد. دادگاهی جهانی علیه جنایت‌های جنگی به راه انداخت که ارتش امریکا در ویتنام مرتکب شد همان طور که پیش‌تر گفتم. برای همین کار او را ریشخند کردند و گفتند: حق نداری هرگونه محکمه‌ای دراین باره برگزار کنی؛ متوجه خطر کمونیسمی که به سمت اروپا می‌آید نیستی؟ چرا فقط خطر امریکای سرمایه‌داری را می‌بینی؟



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»