برتراند راسل؛ یکی از وجدان‌های بزرگ قرن بیست

پنجاهمین سالگرد درگذشت دانشمند ریاضی و فیلسوف اخلاقی براتراند راسل

برتراند راسل؛ یکی از وجدان‌های بزرگ قرن بیست
TT

برتراند راسل؛ یکی از وجدان‌های بزرگ قرن بیست

برتراند راسل؛ یکی از وجدان‌های بزرگ قرن بیست

در اینجا تلاش می‌کنم مختصری از زندگی برتراند راسل، آثار و ورودش به ولوله زندگی سیاسی زمانه‌اش ارائه کنم. برتراند راسل علیرغم تخصصش در ریاضیات و فلسفه علم بسیار دور از مسائل اجتماعی و سیاسی، دربرج عاجش منزوی ننشست- کاری که برخی فلاسفه می‌کنند- به خیابان آمد و در مسائل زندگی روزانه دخالت کرد. مرد دارای گرایش عمیق انسانی بود و سرنوشت ملت‌ها و کل انسانیت برایش مهم بود؛ یکی از وجدان‌های بزرگ قرن بیستم بود. رنج رنجدیدگان و ستم‌کشیدگان را همچون رنج‌های خود احساس می‌کرد. شکوه برتراند راسل و اهمیتش درتاریخ اندیشه اینجاست. این را می‌گویم بی آنکه البته وسعت دست‌آوردهایش در زمینه فلسفه علم و ریاضیات و فیزیک و منطق و... را فراموش کنیم. به نظرشما برتراند راسل کیست؟

سال 1872 در یک خانواده اشرافی انگلیسی بزرگ به دنیا آمد و سال 1970 درسن نزدیک به صدسالگی مرد. دانشمند ریاضی و فیلسوف اخلاق درجه یک بود. در این هم‌رأیی وجود دارد که یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان قرن بیستم بود. در ساده‌ کردن اصول فلسفه و اندیشه‌های آن کمک کرد تا شمار زیادی از مردم آن را بفهمند. علیرغم ریشه اشرافی و ثروتش، یک مبارز انسانی برای عدالت اجتماعی بود. همچنین درگیر دغدغه‌های سیاسی و مسائل بزرگ علیه سرمایه‌داری غربی و قدرت‌های مسلط بود. به خط سوسیالی دموکرات نزدیک بود نه کمونیسم مارکسیستی توتالیتر. دادگاه بین‌المللی «راسل-سارتر» را برای محاکمه جنایت‌های جنگی که ایالات متحده در ویتنام مرتکب شد، تشکیل داد. این کار را با همکاری فیلسوف نامدار فرانسوی ژان پل سارتر به انجام رساند.

سال 1950 به پاس دست‌آوردهایش در زمینه علم و فلسفه سپس به طور مشخص برای حضور در زمینه سیاسی انسانی و آزادیخواهانه جایزه نوبل را دریافت کرد. نتیجه اینکه شکوه را در چند زمینه یافت: شکوه علم ریاضی و فیزیک، شکوه فلسفه، و شکوه سیاست و خدمت بشری. اما برگردیم به دوران کودکی او؛ آن طور که روشن است برتراند راسل سال 1875 مادر و خواهرش را درسن چهارسالگی از دست داد و یک سال بعد پدرش را یعنی درسن چهارسالگی. درنتیجه از سمت پدر و مادر یتیم بود و فرصت نیافت آنها را بشناسد و مادر بزرگ و خانواده بزرگش او را تربیت کردند. درنوجوانی بسیار منزوی بود و میل به خودکشی داشت. چه کسی باور می‌کند؟ این را می‌گویم به خصوص وقتی تحولات بعدی او را می‌بینیم و چطور به ضد خود تبدیل شد و بدل به یک مرد اجتماعی که به طور کامل درگیر مسائل جهان و دغدغه‌ها و مسائلش شد. اما شاید انزوای اولیه او برمی‌گشت به اینکه در یک جو دینی سرکوب‌گر تربیت شد که شخصیت را می‌کشد، سپس عاشق ریاضی شد و در دام آن افتاد همان طور که در دام عشق زن زیبارویی افتاد. و همان زمان جمله معروفش را گفت:« وقتی اقلیدس را کشف کردم، احساس ربایش و بهت کردم، درست همان طور وقتی اولین عشق زندگیم را کشف کردم»! و درسال 1890 وارد دانشگاه کمبریج شد تا ریاضی و علوم اخلاقی و انسانی بخواند. سال 1910 کتاب مهمی با عنوان «اصول علم ریاضی» را منتشرکرد. بعد به یکی از بزرگ‌ترین نمایندگان فلسفه تحلیلی انگلیس تبدیل شد.

و این یعنی اینکه او از منطق ریاضی دقیق برای توضیح مشکلات فلسفه و تحلیل و تشریح آن به منظور حل آن به کارمی‌برد. درنتیجه او یکی از پایه‌گذاران علم منطق جدید است. همچنین پدر قانونی فلسفه علمی و تحلیلی است که ضد فلسفه هگلی و بخش بزرگی از فلسفه ایدئالیستی آلمانی که به گفته او مبتنی بر مفاهیم مجرد پیچیده مبهم غیر دقیق است. به ادعای او این فلسفه براساس شطحیات فلسفه عمومی استوار است و نه برعلم فیزیک و ریاضی. همزمان می‌توان دیدگاه او را نقد یا از آن دفاع کرد. هیچ کسی شک ندارد که هگل یکی ازسرآمدان فلسفه درسراسر تاریخ است و برتراند راسل نمی‌تواند او را تکان بدهد.

به هرحال به همین دلیل فلسفه انگلیسی را با فلسفه آلمانی و فرانسوی بسیار متفاوت می‌بینیم.

اگر بتوان گفت، یک فلسفه علمی است یعنی تابع علم فیزیک و ریاضی و به خودی خود مستقل نیست. به نظرمی‌رسد مشکل اساسی که ذهنش را مشغول کرده بود این بود: آیا انسان می‌تواند در این جهان به شناخت یقینی مطلق برسد؟ منظور معرفتی است که هیچ انسان خردمندی درآن شک نکند یا نقضش کند. به معنای دیگر: آیا فلسفه می‌تواند به یقینیات قطعی مانند یقینیات علم فیزیک و ریاضی و علوم تجربی برسد؟ دیگر اینکه نکته بسیار مهمی وجود دارد؛ و آن اینکه برتراند راسل آثارش را به زبانی ساده و روشن و قابل فهم برای همه می‌نوشت. این کار را از قصد انجام می‌داد تا فلسفه عقلانی هدفمند را برای تحقق صلح و دوستی درسراسر جامعه و جهان به طور کلی اگر امکان پذیر باشد منتشرکند. درنتیجه بدون شک مرد مقاصد پاکی داشت.

اما از جهت ورود به سیاست، به نظرمی‌رسد برتراند راسل از پیروان جریان مسالمت‌خوی ضد جنگ و گرایش‌های نظامی بود. به همین دلیل او علیه ورود بریتانیا درجنگ جهانی اول ایستاد و همان هزینه هنگفتی برایش داشت چون او را از منصب استادی دردانشگاه کمبریج کنار زدند همچنین به مدت شش ماه به اتهام عصیان مدنی به زندان انداختند.

برتراند راسل در زندان کتابی با عنوان « درآمدی بر فلسفه ریاضی» نوشت. در نتیجه دوره زندان ثمربخش و مفید بود و بیهود نگذشت. پیش از شروع جنگ جهانی دوم، برتراند راسل از سیاست صلح در اروپا دفاع کرد، اما او این را هم گفت، جنگیدن با شخص جنایتکاری همچون هیتلر مشروع است. در نتیجه موضع او شبیه موضع گاندی بود که به تمایلش به صلح و پیروی از سیاست بدون خشونت بود. اما او جنگیدن با هیتلر را مجاز دانست چون سیاست صلح ‌آمیز با او کارگر نیست؛ چه کسی می‌تواند با هیتلر یا «داعش» مذاکره کند؟

در نتیجه برتراند راسل با مسالمت‌جویی به هرقیمتی نبود. براین باور بود که جنگ ممکن است دربرخی شرایط به صورت یک ضرورت ناگزیر دربیاید، اما اگر بتوان از آن دوری گزید، بهتر است به هرشکل ممکن ازآن فاصله گرفت.

دراوایل دهه بیست قرن پیش برتراند با برخی اعضای حزب کارگر بریتانیا به اتحاد جماهیر شوروی سفرکرد تا کمونیسم را آن طور که در واقعیت اجرا شده ببیند. آنجا با لنین و تروتسکی دیدار کرد. پس از اینکه از انقلاب بلشویکی که ملت روس را از زیر یوغ سزارها و فئودال‌ها که کشاورزان را به بردگی کشیده بودند آزاد ساخت ستایش کرد، به این دلیل که دیکتاتوری است و آزادی‌های فردی را قربانی می‌کند به شدت حمله برد. این مسئله مایه رنجش دوستان سوسیالیستش شد که او را متهم به خیانت به اصول سوسیالیسم کردند.

اما این لیبرال اشرافی انگلیسی که توجه خاصی به آزادی شخصی‌اش داشت چگونه نظام کمونیستی تمامیت خواه توتالیتر را تأیید کند که هیچ آزادی فردی را نمی‌پذیرد؟ محال است.

و به همین دلیل از تجربه کمونیستی انتقاد کرد علیرغم اینکه آرزو می‌کرد بهتر بشود تا بدیلی برای نظام‌های سرمایه‌داری که ازآنها متنفر بود باشد. به هرحال کمونیست‌ها درهمان زمان او را متهم کرده که برده بورژوازی و از سگ‌های پارس کننده علیه سوسیالیسم حقیقی است که در اتحاد جماهیر شوروی بزرگ پیاده می‌شود! و این روش کمونیست‌ها در پاسخ به مخالفان یا هرکسی است که با آنها همرأی نباشد. و اینگونه بود که راسل خود را درمیان دو آتش یافت: آتش طرفدارهای سرمایه‌داری و آتش کمونیست‌ها. پس از آن فیلسوف انگلیسی درسال 1921 به چین سفرکرد که هنوز کمونیست نشده بود؛ هنوز زراعی و فئودالی عقب مانده بود. درآن به امتیازهای غرب علیرغم سرمایه‌داری و نواقصش اعتراف کرد و دریافت که تبلور مرکز تمدن جهانی است و گفت الگویی ارائه می‌کند که بشریت می‌تواند درپیش بگیرد اگر به عدالت اجتماعی اهمیت بدهد و از خودخواهی و سرمایه‌داری و علاقه‌اش به سود و بهره به شکل هوس سیری ناپذیر دست بردارد.

تنها غرب است که علم و تکنولوژی و صنعت و همه وسائل پیشرفت را دراختیار دارد. همچنین آزادی‌های فردی را -علیرغم نواقص این آزادی- برای مردم مهیا می‌سازد. علاوه براین آزادی فکری و تکثرسیاسی و آزادی مطبوعات همه اینها جز در غرب روشن یافت نمی‌شوند. اما چیزی که برتراند راسل درغرب نمی‌پسندید همان گرایش ملی شوونیستی و خودخواهانه تنگی بود که طی ده سال (1918-1914) و (1939-1945) منجر به شعله‌ور شدن دو جنگ شد. این مسئله به مرگ ده‌ها میلیون بشر به شکل وحشیانه کشید( میان پرانتز؛ خوشبختانه اتحادیه اروپا بعداً تأسیس شد و دل برتراند راسل را خنک کرد. چرا؟ چون همه فریادهای ملی‌گرایانه و شوونیستی تعصب آلودی را که جنگ میان ملت‌های اروپایی از جمله انگلیس و فرانسه و آلمان شعله‌ور ساخت از میان برد).

به هرحال او از پیروان جریان مسالمت‌جو بود، جریانی مخالف خشونت در سیاست. به همین دلیل دیگران او را نفهمیدند و او را به ورشکستگی و منفی‌بافی و بزدلی متهم کردند. این را هم باید اضافه کرد، برتراند راسل مخالف سلاح اتمی بود چون کشنده و ویرانگر است. با آلبرت انیشتاین پای بیانیه‌ای دراین باره امضا کرد و سال 1961 او را به همین دلیل به زندان انداختند.

درنتیجه هربار هزینه‌ای برای مواضع سیاسی جسورانه‌اش می‌پرداخت. شاید به همین دلیل به او لقب ولتر انگلیسی دادند. چرا؟ چون ولتر نمونه « فرهیخته‌ درگیر» بود که وارد مسائل دوران خودش می‌شد؛ نگفتم «فرهیخته متعهد» چون این اصطلاح درخشش و مشروعیتش را از دست داد و با سقوط کمونیسم سقوط کرد. دادگاهی جهانی علیه جنایت‌های جنگی به راه انداخت که ارتش امریکا در ویتنام مرتکب شد همان طور که پیش‌تر گفتم. برای همین کار او را ریشخند کردند و گفتند: حق نداری هرگونه محکمه‌ای دراین باره برگزار کنی؛ متوجه خطر کمونیسمی که به سمت اروپا می‌آید نیستی؟ چرا فقط خطر امریکای سرمایه‌داری را می‌بینی؟



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.