دایرة المعارفی درباره روابط مسلمانان و یهود

صد پژوهشگر درآن همکاری کردند و شامل تاریخ بیش از هزارسال تا به امروز می‌شود

بنیامین استورا-عبدالوهاب المؤدب
بنیامین استورا-عبدالوهاب المؤدب
TT

دایرة المعارفی درباره روابط مسلمانان و یهود

بنیامین استورا-عبدالوهاب المؤدب
بنیامین استورا-عبدالوهاب المؤدب

درباره این کتاب دایرة المعارفی با حجمی درحدود هزار و دویست صفحه چه می‌توان گفت که در تهیه آن بیش از صد پژوهشگر عرب و یهودی و خارجی شرکت داشتند؟ آیا می‌توان آن را در یک مقاله مطبوعاتی معرفی کرد و نشان داد؟ واقعا جواب می‌دهد؟ البته نه، اما ما در حد توان تلاش‌مان را می‌کنیم. این کتاب قطور روابط را از زمانی آغاز می‌کند که میان پیامبر محمد(ص) و قبایل یهودی جزیره عرب پیش از هزار و چهارصد سال پیش تا زمان شعله‌ور شدن نزاع عربی-اسرائیلی پس از تأسیس کشور اسرائیل درسال1948نشان می‌دهد؛ یک تاریخ طویل و عریض: چهارده قرن از زمان! اما ارائه مسائل به این سبک چنین نشان می‌دهد که این روابط همه جنگ‌های نفسگیر و دشمنی ریشه‌دار بوده است. اینگونه قرن‌های طولانی از داد و ستد خلاق فرهنگی میان عرب‌ها و یهود را دفن می‌کند. منظور ما اولاً قرن‌های دوران طلایی در بغداد سپس قرطبه و اندلس شکوفا است بلکه حتی در خود دوره نبوی ما می‌بینیم نگاه به یهود در ابتدا بسیار مثبت بود پیش از آنکه به منفی تبدیل بشود.

در نتیجه کسی که می‌خواهد با یهود صلح و برادری برقرار کند ازنظرتاریخی دراسلام توجیهش را پیدا می‌کند و کسی که قصد دارد دشمنی و نزاع را تا بی نهایت ادامه دهد نیز می‌تواند توجیهش را پیدا کند. و این یعنی اینکه یک پارادایم واحد دربرابر یهود وجود ندارد بلکه دو پارادایم وجود دارد(منظور ما از پارادایم همان موضع فکری یا الگوی بزرگ لاهوتی است که چیزی ازآن بالاتر نیست). اما جنگ برافروخته شده که پس از اشغال فلسطین و تأسیس کشور اسرائیل درسال 1948 صورت گرفت، پارادایم صلح را به طور کلی از بین برد و پارادایم جنگ و خصومت و درگیری به طور کامل غالب شد و همین پارادایم خصمانه به حقیقت مطلق غیرقابل بحث  تبدیل شد که به طور کلی و نهایی در آگاهی ملت‌های عرب طی شصت سال گذشته کاشته شد و همچون کوه محکم گشت. درآن زمان تصور می‌کردیم روابط عرب و یهود همیشه و در طول تاریخ خصمانه و جنگی بوده و هیچ نقطه روشنی درآن دیده نمی‌شود، اما ما دچار توهم هستیم و دراشتباه. سیرتاریخی واقعی با این تضاد دارد همان طور که دو ناظر بزرگ بر دایرة المعارف تاریخی توضیح می‌دهند. بر جنبه عربی اثر اندیشمند روشنگر بزرگ تونسی عبدالوهاب المؤدب نظارت داشت که خود نویسنده کتاب مشهور: مرض الاسلام(بالاصولیة الظلامیة)/اسلام مبتلا به بنیادگرایی تاریک اندیش شد. جهت یهودی نیز زیرنظرمورخ دانشگاهی مشهور بنیامین استورا که فرانسوی الجزایری تبار بود؛ متولد قسنطنیه است و همان جا رشد کرد و بزرگ شد پیش ازآنکه به پاریس مهاجرت کند. چندی پیش حسابی درخشید چون رئیس جمهوری فرانسه ایمانوئل مکرون شخصاً از او در کاخ الیزه استقبال کرد و او را به عنوان مسئول ترمیم حافظه زخم خورده بین فرانسه و الجزایر منصوب کرد. در همین حال رئیس جمهوری الجزایر تاریخ‌نگار عبدالمجید شیخی را به عنوان مسئول این ترمیم از سمت الجزایر منصوب کرد و هدف تقویت آشتی تاریخی میان دو ملت است.

بنیامین استورا درباره طرح کتاب می‌گوید: این دایرة المعارف را که به خوانندگان تقدیم می‌کنیم بی سابقه و بی نظیراست. درست است که تاریخ عرب و تاریخ مسلمانان و تاریخ یهود وجود دارد، اما به شکل مجزا و هریک جداست. اما تاکنون کتاب دایرة المعارفی وسیع که عمق روابط اسلامی-یهودی به خصوص عربی-یهودی را شرح دهد وجود نداشت. کتابخانه فرانسوی این کتاب را کم داشت و به همین دلیل شروع به رفع این کمبود کردیم. با این کتاب چند هدف را دنبال می‌کردیم: اول پرکردن فاصله روانی یا سایکولوژی کهنه که بین عرب‌ها و یهود در دوران ما وجود دارد. پیش ازآن این فاصله چندان عمیق یا کهنه نبود برعکس آنچه که ما خیال می‌کنیم. پیش ازآن و در طول تاریخ روابط طبیعی بلکه دربسیاری وقت‌ها دوستانه بود. چه کسی این را باور می‌کند؟ در گذشته نویسندگان و اندیشمندان درباره آنچه میان مسلمانان و یهود جمع می‌کرد سخن می‌گفتند نه درباره آنچه آنها را از هم جدا می‌ساخت یا بگو بیشتر ازآنکه درباره موارد اختلاف صحبت می‌کردند درباره موارد توافق می‌گفتند. درباره وجوه اشتراک می‌گفتند که به آنها اجازه همزیستی با همدیگر و درکنار هم می‌داد. اسلام نیز یک دین ابراهیمی است مانند یهود و مسیحیت که ازنظر زمانی برآن تقدم داشتند... شخصیت‌های بزرگ آکادمیک دراین باره مسائل و دوره طلایی روابط عربی-یهودی در دوران تمدن عباسی و اندلسی سخن گفته‌اند که درآن زمان ازنظرفرهنگی شکوفا بودند و درسایه تمدن اسلامی در همه زمینه‌های ادبی، شعری و فلسفی و حتی هنری و موسیقی ثمرمی‌دادند. اما همه این داد وستد تمدنی و ابداعی خلاق پس از تأسیس کشور اسرائیل و تراژدی هولناک فلسطینی که به طور مستقیم ازآن زائیده شد، همه اینها به فراموشی سپرده شد. همه اینها به گذشته سپرده شد و گویی اصلا چنین چیزی وجود نداشته و نسل‌ها براین باور شدند که نزاع عربی و یهودی ابدی و ازلی است؛ نه تغییرمی‌کند و نه از بین می‌رود تا اینکه خداوند زمین و هرآنچه برآن است را به ارث ببرد. اما حقیقت تاریخی عکس این را به ما نشان می‌گوید، روابط انسانی و داد و ستد تمدنی بین عرب‌ها و یهود در زمان تمدن‌های گذشته و دوران طلایی قوی بود. در نتیجه آنچه فضاها را مسموم کرد همین نزاع جهنمی ویرانگری است که عمرش از پنجاه سال فراتر نمی‌رود درحالی که روابط عربی-یهودی به بیش از هزار سال می‌رسد. و این به هیچ وجه به معنای فروکاستن از فاجعه فلسطینی نیست و رنج‌های مردم فلسطین به وصف نمی‌آیند، اما ما تلاش می‌کنیم مسائل را در یک منظر تاریخی وسیع‌تر درجای خود قراردهیم.

اما عبدالوهاب المؤدب چنین می‌گوید: هدف ما از نظارت براین کتاب بزرگ گروهی یادآوری این حقیقت به مسلمانان به خصوص عرب‌ها بود: روابط بین ما و یهود گسترده و پرثمر و درطول تاریخ تا سال1948 ثمربخش بود. اینجا هدف زیبا نشان دادن روابط یا اغراق درآنها نیست بلکه تنها یادآوری تبادل فرهنگی و تمدنی است. آیا تمدن اندلس را ازیاد برده‌ایم؟ آیا موسیقی عربی-یهودی را فراموش کرده‌ایم؟ آیا فلسفه عربی-یهودی را از یاد برده‌ایم؟ همه ما می‌دانیم فیلسوف بزرگ یهودی موسی ابن میمون شاهکارش «دلالة الحایرین/راهنمای سرگشتگان» را به زبان عربی نوشت نه عبری. پس ازآن به عبری ترجمه شد. درنتیجه این اثر محصول فضای فرهنگی تمدن عربی-اسلامی است. بدین معنا او یک فرهیخته عرب است چون هرچه نوشت و همه ابداع‌هایش به زبان ضاد که عربی است بود، چه بخواهد چه نخواهد. باید بدانیم که درآن زمان اصول تمدن عربی اسلامی مسلط بود همان طور که چارچوب تمدن اروپایی و امریکای شمالی درحال حاضر برجهان مسلط شده است. آن زمان هرکسی که قصد شهرت داشت، زبان خودش را کنار می‌گذاشت و نوشته‌ها و ابداعاتش را به زبان عربی می‌نوشت. درآن زمان زبان جهانی شدن فرهنگی بود دقیقا همانند زبان انگلیسی در زمان کنونی. به همین دلیل متفکران یهود و غیر یهود درآن نوآوری کردند. باید بدانیم بسیاری از وزرا، پزشکان و مشاوران خلفای عرب مسلمان یهودی بودند و به آنها اعتماد کامل داشتند. در نتیجه شایسته نیست به دلیل نزاع کنونی که هرچند هم طول بکشد سرانجام راه حلی می‌یابد بر این میراث تمدنی داد و ستدی قلم بکشیم.

 

-مسئله فلسطین در پرتو فلسفه تاریخ

از همه آنچه در بالا گذشت چه نتیجه‌ای می‌گیریم؟ نتیجه می‌گیریم که زبان تیر و کشتن و سربریدن تنها زبان ممکن میان ما و یهود نیست. ازآنجا که همزیستی تمدنی ثمربخش پیش ازآن محقق شده بود، نمی‌دانم چرا دیگر پیش نمی‌آید؟ ازآنجا که در سایه خلفای بزرگ عباسی و امویان اندلس همچون عبدالرحمن سوم و دیگران اتفاق افتاد چرا اکنون اتفاق نمی‌افتد؟ به معنایی دیگر: چرا با اسرائیل و یهود به طور کلی زبانی دیگر را نمی‌آزماییم؟ پس ازآنکه زبان تیر و خصومت مطلق را طی پنجاه سال پیوسته به ته رساندیم، چرا زبان گفت‌وگو و مذاکراه و آشنایی چهره به چهره را تجربه نمی‌کنیم؟ به همین دلیل این همه محکوم کردن‌ها و حملاتی که اکنون به امارات متحده عربی می‌شود را نمی‌فهمم. ناگهان بوق‌های پوپولیستی و غوغاسالاری دیماگوژی از هرطرف به سمت آن باریدن گرفت و بخشی از فرهیختگان عرب یک‌صدا شدند و طوطی‌وار شعارها و سخنان را تکرار می‌کنند. چه کسی می‌گوید امارات متحده از یک مسئله عربی شانه خالی کرده، کشوری که درطول تاریخ از مسئله فلسطین حمایت کرده و حتی میلیاردها دلار درآن تزریق کرد و فکرمی‌کنم پس از صلح و توافق برای انجام خدمت قوی‌تر می‌شود. ناگهان به کشوری «خائن» تبدیل می‌شود چون به این نگاه رسید که راه دیگری برای مدیریت نزاع به غیر ازآن روش مکرر و بی نتیجه سابق وجود دارد که به هیچ نتیجه‌ای نرسید. باید برادران فرهیخته فلسطینی ما بدانند که زخم‌های آنان زخم‌های ماست و دردهای آنان دردهای ما و مسئله آنها مسئله ماست، نه به این دلیل که عربی است بلکه به این دلیل که حق و عدل است، اما از این به بعد نباید از آن به عنوان شمشیر دموکلس استفاده کرد و با تهمت «خیانت» بالای سرها برد. و این واژه تحقیرآمیز و هراسناک است و بدون شک برکشور پیشگامی همچون امارات منطبق نمی‌شود. باید بدانیم که تندروهای یهودی در فرانسه نیز از تهمت سامی‌ستیزی به عنوان شمشیر دموکلس استفاده می‌کنند و هرفرهیخته فرانسوی را با آن می‌ترسانند و بالای سرشان می‌گیرند. در نتیجه شایسته نیست برادران فلسطینی ما در همان دام یا خطا بیفتند و این به ضرر مسئله است و به آن خدمت نمی‌کند. در پایان شاید باز اندلس به فلسطین یا از راه فلسطین برگشت. اسرائیل هرچند هم بزرگ بشود و جایگاهش بالاتر برود در دریای جهان عرب همچون قطره‌ای خواهد ماند و منطقه عربی از اقیانوس تا خلیج باقی می‌ماند. اما عربی به معنای تمدنی و انسانی نه به معنای شوونیستی فرقه‌گرای شعوبی. بدین معنا ما اکنون یک پیچ تاریخی بزرگی را تجربه می‌کنیم نه فقط نسبت به مسئله فلسطین بلکه نسبت به مسئله عربی به طور کلی. منظور من این است که قرون وسطای عربی-اسلامی یعنی دوران انحطاط فرومی‌پاشند و دوره روشنگرانه عربی جدید جای آن را می‌گیرد. امارات چندی پیش همین کار را کرد وقتی که خاکش شیخ ازهر و پاپ رم را درآغوش کشید و سند «برادری انسانی» را منتشرکرد. خدمت بزرگی به عرب‌ها و مسلمانان کرد وقتی که تصویری درخشان از عربیت و اسلام ارائه کرد. با این کار آن تصویر تاریک‌خواه داعشی را کنار زد که چهره و میراث ما را در سراسر جهان مخدوش ساخت. در نهایت به جای تشکر ازآن به سمتش سنگ پرتاب می‌کنیم.



چرا ارنست همینگوی خودکشی کرد؟

همینگوی در دفتر کارش
همینگوی در دفتر کارش
TT

چرا ارنست همینگوی خودکشی کرد؟

همینگوی در دفتر کارش
همینگوی در دفتر کارش

ارنست همینگوی، نویسنده آمریکایی، پس از انتشار سه یا چهار رمان پیاپی، توانست به تمامی دروازه‌های افتخار ادبی دست یابد. اولین رمان او «خورشید همچنان می‌درخشد» (1926) بود که شهرتی گسترده پیدا کرد و بهترین فروش‌را داشت. این رمان یکی از بزرگترین رمان‌های ادبیات انگلیسی در قرن بیستم محسوب می‌شود. در این اثر، همینگوی فضای پاریس را با دقت تمام در دوره بین دو جنگ جهانی به تصویر می‌کشد. او درباره نسل گمشده، نسلی که جنگ جهانی اول را تجربه کرده و قادر به فراموشی آن نبوده، صحبت می‌کند.

سپس در سال 1929، همینگوی شاهکار دوم خود «وداع با اسلحه» را منتشر کرد. در عرض تنها چهار ماه، بیش از هشتاد هزار نسخه از آن به فروش رسید. این رمان به سرعت به یک نمایشنامه و سپس به یک فیلم سینمایی تبدیل شد و شهرت فراوانی به همراه پول زیادی برای او به ارمغان آورد. او در مصاحبه‌ای با یک خبرنگار اعلام کرد که صفحه آخر رمان را 39 بار نوشته و در نهایت در بار چهلم از آن راضی شده است. این رمان به نوعی شبیه به یک زندگی‌نامه است و در آن از عشق، جنگ، و پرستار ایتالیایی که او را از زخمی خطرناک در جبهه نجات داد، صحبت می‌کند. اما مشکل این است که او را نوع دیگری هم زخمی کرد: زخمی که ناشی از عشق و علاقه بود و هیچ درمانی نداشت.

در سال 1940، او شاهکار سوم خود «زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آید؟» را منتشر کرد که درباره جنگ داخلی اسپانیا بود و موفقیتی فوری و گسترده به دست آورد. از این رمان، در عرض یک سال، یک میلیون نسخه به فروش رسید! همینگوی برای تبدیل این رمان به فیلم، مبلغ 150 هزار دلار دریافت کرد که در آن زمان رکوردی بی‌سابقه بود. او خودش بازیگران اصلی فیلم، گری کوپر و اینگرید برگمن را انتخاب کرد.

در سال 1952، او شاهکار چهارم خود «پیرمرد و دریا» را منتشر کرد که موفقیتی بزرگ و فوری به دست آورد. شاید این آخرین ضربه نبوغ‌آمیز و بزرگترین دستاورد همینگوی در عرصه رمان‌نویسی بود. همینگوی در سال 1954 جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد، اما حتی زحمت سفر به استکهلم برای دریافت آن را هم به خود نداد. او تنها یک سخنرانی کوتاه را ارسال کرد که توسط دیگران به جای او خوانده شد. در این سخنرانی گفت: «زندگی نویسنده زندگی‌ای تنها است. او در میان فضایی از تنهایی، سکوت و انزوا کار می‌کند. اگر نویسنده‌ای به اندازه کافی خوب باشد، هر روز با مسأله وجود ابدیت یا عدم آن مواجه خواهد شد. به عبارت دیگر، سؤال مرگ و آنچه پس از آن می‌آید، سؤال جاودانگی یا فنا، همیشه او را دنبال خواهد کرد.»

به این ترتیب، به مسأله بزرگ یا معمای بزرگ بازمی‌گردیم که هیچ‌گاه به هیچ مخلوقی روی زمین پاسخ نخواهد داد.

سؤالی بدون پاسخ؟

اما سؤال باقی می‌ماند: چرا نویسنده‌ای که به چنین موفقیت بی‌نظیری دست یافته است، خودکشی می‌کند؟ چرا او پس از دریافت جایزه نوبل و رسیدن به اوج ادبیات آمریکا و جهان، خودکشی می‌کند؟ چرا او پس از اینکه رمان‌هایش فروش‌هایی باور نکردنی داشتند و میلیون‌ها دلار برایش به ارمغان آوردند، خودکشی می‌کند؟ چرا او نه در سن شصت سالگی، خودکشی می‌کند؟ او می‌توانست بیست سال یا حتی بیست و پنج سال دیگر زندگی کند. این سال‌ها زیباترین سال‌های زندگی، یعنی سال‌های بازنشستگی هستند، به‌ویژه اگر تمام این میلیون‌ها دلار را در حساب بانکی خود داشته باشید. این بازنشستگی طلایی است...

اما اگر دلیل را بدانید، تعجب نمی‌کنید.

در سال 2011، در روز 2 ژوئیه، یعنی پنجاه سال پس از خودکشی همینگوی، روزنامه نیویورک تایمز خبری منتشر کرد که به سرعت مانند بمب منفجر شد. این خبر نشان می‌داد که او به انتخاب خودکشی نکرده بلکه مجبور به انجام آن شده است. او توسط مأموران اطلاعات آمریکا (اف‌بی‌آی) به اتهام همکاری با رژیم کوبا تحت تعقیب بود. برای اثبات این ادعا، این روزنامه مشهور آمریکایی نامه‌ای از دوست او، هارون ادوارد هوتچنیر، را منتشر کرد که نور جدیدی بر مراحل آخر زندگی ارنست همینگوی افکند. دوست صمیمی او در این نامه چه می‌گوید که همه چیز را وارونه کرد؟ او می‌گوید: در یکی از روزها همینگوی با من تماس گرفت و گفت که از نظر روانی و جسمی بسیار خسته است. فهمیدم که او در حالت اضطراب شدیدی به سر می‌برد و نیاز دارد که مرا ببیند. بلافاصله به دیدارش رفتم و در آنجا او راز بزرگی را که او را آزار می‌داد و خواب را از چشمانش ربوده بود، برایم فاش کرد. او به من گفت: شما نمی‌دانید چه بر سر من می‌آید؟ من در خطر هستم. من شب و روز توسط مأموران اطلاعات تعقیب می‌شوم. تلفن من کنترل می‌شود، پست من تحت نظر است و زندگی من کاملاً زیر نظر است. دارم دیوانه می‌شوم!

سپس دوستش در ادامه نامه می‌نویسد...

اما نزدیکان او هیچ نشانه‌ای عملی از این موضوع مشاهده نکردند. به همین دلیل، آن‌ها باور داشتند که او به بیماری پارانویا مبتلا شده است؛ یعنی جنون هذیانی یا توهمات دیوانگی. این نویسنده مشهور در هوس و توهم احساس تعقیب شدن توسط سازمان‌های اطلاعاتی غرق شده بود. پس حقیقت چیست؟ آیا واقعاً تحت تعقیب بود یا اینکه به‌طور ذهنی دچار وسواس و توهم تعقیب شده بود؟

همچنین می‌دانیم که یکی از منتقدان پیش‌تر او را پس از آشنایی با وی به داشتن بیماری جنون و هیستری شخصیتی متهم کرده بود. در غیر این صورت، همه این نبوغ‌ها از کجا آمده است؟

بعدها آرشیوها نشان دادند که رئیس سازمان اطلاعات، ادگار هوور، که حتی روسای جمهور آمریکا را می‌ترساند، واقعاً همینگوی را به اتهام ارتباط با یک دشمن خارجی تحت نظر و شنود قرار داده بود. به همین دلیل، سازمان اطلاعات او را در همه جا، حتی در بیمارستان روانی و حتی در سواحل دریاها که او عاشق گردش در آنجا بود، تعقیب می‌کرد. آن‌ها او را به‌قدری تحت فشار قرار دادند که دیوانه‌اش کردند و او را به خودکشی واداشتند.

و بدتر از همه، او را به کارهایی متهم کردند که هیچ ارتباطی با آن‌ها نداشت. اگر یکی از مقامات اشتباه کند و به اشتباه تو را مورد لعنت قرار دهد، در حالی که تو کاملاً بی‌گناه هستی، چه کاری می‌توانی انجام دهی؟ به نظر می‌رسد این اتفاق برای ارنست همینگوی رخ داده است. در نتیجه، او قربانی اشتباهات و سرنوشت بی‌رحم شد. آن‌ها او را با شخص دیگری اشتباه گرفتند. جنایتکار واقعی فرار کرد و بی‌گناه هزینه را پرداخت!

هزینه نبوغ و شهرت بسیار سنگین است. بسیاری از افراد به خاطر آن دیوانه شده‌اند، رنج کشیده‌اند، قربانی شده‌اند یا خودکشی کرده‌اند.

چه نتیجه‌ای می‌توانیم از همه این‌ها بگیریم؟ این‌که اگر نابغه‌ای مشهور باشید، به‌سرعت وارد دایره خطر می‌شوید. مشکلات و مصائب بر سرتان فرود می‌آیند. فیلسوف مشهور فرانسوی، میشل سر، می‌گوید: من زندگینامه مشاهیر دانشمندان و فیلسوفان فرانسه را در طول 400 سال متوالی مطالعه کردم و حتی یک نفر از آن‌ها را نیافتم که با آرامش زندگی کرده باشد. همه آن‌ها به نوعی در معرض خطر بودند و گاهی حتی خطر ترور. همچنین می‌توان نتیجه گرفت که هزینه نبوغ و شهرت بسیار سنگین است. بسیاری از افراد به خاطر آن دیوانه شده‌اند، رنج کشیده‌اند، قربانی شده‌اند یا خودکشی کرده‌اند. آن‌ها سوختند تا راه را برای ما روشن کنند. بنابراین، اگر می‌خواهیم با آرامش زندگی کنیم، بهتر است انسان‌های عادی مانند بقیه مردم باشیم، نه بیشتر و نه کمتر. ما فکر می‌کردیم نبوغ یا شهرت نعمتی است، اما معلوم شد که یک نقمت واقعی است. تقریباً هیچ نابغه‌ای وجود ندارد که بهای شهرتش را به‌طور کامل و به روش‌های مختلف نپرداخته باشد: المتنبی در پنجاه سالگی کشته شد، ابن سینا به احتمال زیاد در پنجاه و هفت سالگی مسموم شد، جمال‌الدین افغانی در استانبول در پنجاه و نه سالگی مسموم شد، عبدالرحمن کواکبی توسط دولت عثمانی در قاهره در چهل و هفت سالگی کشته شد. دکارت در سوئد در پنجاه و چهار سالگی توسط یک کشیش کاتولیک اصولگرا که به او در قرص نان مقدس سم داد، مسموم شد! دکتر محمد الفاضل، رئیس دانشگاه دمشق و یکی از اساطیر حقوق سوری و جهانی، در پنجاه و هشت سالگی توسط طلایه‌داران جنگجوی «اخوان المسلمین» به ضرب گلوله کشته شد. فهرست طولانی است... وقتی همه این‌ها را کشف می‌کنیم، با آسودگی نفس می‌کشیم و هزار بار خدا را شکر می‌کنیم که نابغه نیستیم!