فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

روزنامه الشرق الاوسط زندگی‌نامه «نهاد وديع حداد» را منتشر می‌کند (قسمت اول)  

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.



رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی: قهرمانان رمان‌هایم را می‌کشم… مخصوصاً اگر مرد باشند!

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، در یک نشست که مؤسسهٔ «سلطان بن علی العويس الثقافية» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار کرد و رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، آن را اداره کرد، سخن می‌گوید (الشرق الأوسط)
رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، در یک نشست که مؤسسهٔ «سلطان بن علی العويس الثقافية» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار کرد و رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، آن را اداره کرد، سخن می‌گوید (الشرق الأوسط)
TT

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی: قهرمانان رمان‌هایم را می‌کشم… مخصوصاً اگر مرد باشند!

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، در یک نشست که مؤسسهٔ «سلطان بن علی العويس الثقافية» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار کرد و رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، آن را اداره کرد، سخن می‌گوید (الشرق الأوسط)
رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، در یک نشست که مؤسسهٔ «سلطان بن علی العويس الثقافية» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار کرد و رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، آن را اداره کرد، سخن می‌گوید (الشرق الأوسط)

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، دغدغه‌های عراقش، غربتش، هویت و تبعید را، و همراه با آن شکست‌های قهرمانان رمان‌هایش را، با خود به خلیجی آورد که فقط چند مایل با عراقش فاصله دارد؛ فاصله‌ای با وطنی که هرگز از یاد نمی‌رود و با حافظه‌ای که در برابر فراموشی مقاومت می‌کند.
در چارچوب نوزدهمین دورهٔ «جایزهٔ سلطان بن علی العويس الثقافية»، برای رمان‌نویس عراقی که در این دوره برندهٔ جایزه شده بود، نشستی برای بیان شهادت ادبی او، و نیز نشست گفت‌وگویی ویژه‌ای در «سالن اندیشه» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار شد؛ نشستی با حضور فرهنگی ادیبان و روشنفکران و بازدیدکنندگان نمایشگاه شارجه. ادارهٔ نشست را رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، بر عهده داشت.
در این نشست، انعام کجه‌جی از تجربهٔ خود در دنیای نویسندگی ــ روزنامه‌نگاری و رمان ــ و از غربتش و دلتنگی برای عراق سخن گفت؛ عراقِ زخمی و دردآلودی که هر روز در برابر چشمانش ظاهر می‌شود.
رمان‌نویس عراقی گفت که عراق را در سینه به پاریس برده است و غربت به او گذرنامه‌ای داده که با آن جابه‌جا می‌شود... «اما چند نفر فرصت دارند که عراقی باشند؟» با این حال افزود که در غربت، نبود «زندگی اجتماعی واقعی» را احساس می‌کند؛ زیرا در پاریس «با وجود همهٔ تلاشی که برای شناخت آن به‌کار بردم، نمی‌توانی چیزی جز یک غریب باشی.»
انعام کجه‌جی برندهٔ جایزهٔ فرهنگی سلطان بن علی العويس در نوزدهمین دورهٔ آن در شاخهٔ «داستان، رمان و نمایشنامه» شد؛ «به‌خاطر آنچه نوشته‌های ادبی‌اش از توانایی در آمیختن دو جنبهٔ مستندنگارانه و ادبی برخوردار است.» در آثار او موضوعاتی چون هویت، تبعید، غربت، گسستگی روانی و دلتنگی برجسته است؛ دلتنگی‌ای که گذشته را دوباره کشف کرده و آن را با نگاهی انتقادی تازه عرضه می‌کند. این همان چیزی است که شخصیت‌هایی بیانش می‌کنند که در حاشیهٔ تاریخ زیسته‌اند و کسی نبود که داستانشان را روایت کند؛ از جمله زنانی که در متن زندگی قرار دارند و در دستاورد ادبی او با تمامی قدرت و ضعف‌ها، کامیابی‌ها و شکست‌ها و همهٔ تناقض‌ها و چالش‌هایی که با آن روبه‌رو می‌شوند، حضور می‌یابند.

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی: زندگی در غربت ویژگیِ بیشتر شخصیت‌های داستان‌ها و رمان‌هایم است (الشرق الأوسط)

نگرانی هویت

او درحالی‌که نیم قرن در فرهنگ پاریسی غوطه‌ور بوده، هیچ نگرانی‌ای نسبت به هویت نشان نداد و از مفهوم «ازخودبیگانگی فرهنگی» ابراز شگفتی کرد... و گفت: «معنای ازخودبیگانگی فرهنگی را نمی‌فهمم، معنای تهاجم فرهنگی را هم نمی‌فهمم... کسی که ریشه‌هایش استوار باشد نباید بترسد؛ من احساس می‌کنم قوی هستم، و این دیگری است که باید از توانایی من برای تأثیر گذاشتن بر او بترسد.»
اما نگرانی هویت، انعام را رها نمی‌کند؛ او هویت را «واژه‌ای که از بس تکرار شده نزدیک است که نخ‌نما شود» توصیف می‌کند و می‌گوید: «هر بار که با روزنامه‌نگاری ملاقات می‌کنم، می‌بینم که پرسش هویت را از من می‌پرسد. و من از این سؤال می‌ترسم. نه به معنای طفره‌رفتن یا گریز، بلکه چون به پاسخی روشن دست نیافته‌ام. پس از چهل‌وچند سال اقامت در کشوری بیگانه هنوز به پاسخی قانع‌کننده نرسیده‌ام. آیا هویتم گم شده یا از من فرو افتاده؟ آیا رنگ باخته و من هویتی دیگر را به تن کرده‌ام؟ پیش از آن‌که وارد میدان نگارش ادبی شوم، این مسئله برایم اهمیتی نداشت. می‌دانستم که من فلانی هستم، زادهٔ محله‌ای در بغداد، با دین خانواده‌ام، زبان عربی‌ام و لهجهٔ محلّی‌ام. با دغدغه‌های ملی و امیدهایی برای آینده‌ای بهتر برای ملتم.»
و دربارهٔ روایت، غربت و هویت در عراق می‌گوید: «نیمی از رمان‌های عراقی که امروز منتشر می‌شود به قلم مهاجران نوشته شده است. روایت‌هایی که جداکردنی از هویت‌هایشان نیستند. زندگی در غربت ویژگی اغلب شخصیت‌های داستان‌ها و رمان‌هایم است. در تبعیدگاه خود، سرنوشت‌هایی را پیرامونم دیدم که از مدار طبیعی‌شان جدا افتاده بودند. و من همیشه ترجیح می‌دهم خودم را مهاجر بدانم، چرا که نه پناهنده بودم و نه تبعیدی. و به این ترتیب، بی‌آن‌که برنامه‌ریزی قبلی داشته باشم، شخصیت‌های ناآرام و هویت‌لرزان بر رمان‌هایم سیطره یافتند؛ شخصیت‌هایی که به وطنی پیشین دل بسته‌اند، وطنی که در آن رنج برده‌اند، و در کشوری ساکن شده‌اند که به آنان امکان زیستن می‌دهد اما هرگز به آن کشور اعتماد کامل ندارند. و چون از نسل گذشته‌ام، احساس کردم که وظیفهٔ من ثبت این سرنوشت‌هاست.»
انعام در لحظه‌ای اعتراف‌آمیز و قابل توجه، گفت: «اعتراف می‌کنم که در درونم نوعی سادیسم پنهان وجود دارد... من در پایان، قهرمانان رمان‌هایم را می‌کشم... به‌خصوص اگر مرد باشند.»
انعام در برابر مخاطبان نمایشگاه شارجه، تصویری سوررئال از جهان نویسندگی‌اش ارائه کرد. او که از آپارتمانی در یک برج مسکونی می‌نویسد که از پنجره‌اش زمستان و برف پاریس دیده می‌شود، صفحات رمان‌هایش از رویدادهای تکان‌دهنده و دردناک گُر می‌گیرند... و می‌گوید: «تضاد میان برفی که بیرون پنجرهٔ خانه‌ام است و من در برابر سوز گرمای داستان‌هایم می‌نویسم، مرا دچار تزلزل می‌کند.»

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی: غربت به من گذرنامه داد... اما چند نفر فرصت دارند که عراقی باشند؟ (الشرق الأوسط)

انعام خوشحال به نظر می‌رسد؛ ادبیات به او امکان ارتباط با پیرامون و شکستن حصار غربت را بخشیده است، به‌ویژه پس از آن‌که برخی از آثارش به زبان فرانسوی ترجمه شد. «خوشحالی‌ام بزرگ بود آن روزی که کتاب‌هایم به فرانسوی ترجمه شد تا همسایگانم و فرزندانم که عربی نمی‌دانستند و همهٔ عمرشان گمان می‌کردند مادرشان طلسم و معما می‌نویسد، آن‌ها را بخوانند... همچنین نگاه فرانسوی‌ها تغییر می‌کند وقتی بفهمند تو به عالم نویسندگی یا کار دانشگاهی تعلق داری.»
انعام کجه‌جی، که خود را «روزنامه‌نگاری پیر و رمان‌نویسی جوان» توصیف کرده، گفت که «بیشتر روزنامه‌نگارم تا رمان‌نویس» و نسبت به حرفه‌اش ابراز وفاداری کرد و گفت: «این همان حرفه‌ای است که از آن گذران زندگی کردم و شخصیت‌های رمان‌هایم را از آن گرفتم.» و از رابطه‌اش با مطبوعات سخن گفت و این‌که تجربهٔ روزنامه‌نگاری چگونه بر نوشتن رمان تأثیر گذاشته است. او گفت: «روزنامه‌نگاری به من آموخت که چگونه خلاصه‌نویسی کنم و شلختگی‌ها را از نوشتار روایی بردارم.»
و دربارهٔ دریافت «جایزهٔ سلطان العويس الثقافية» گفت: «احساس کردم انگار پاداش پایان خدمت است.» شایان یادآوری است که انعام کجه‌جی سابقه‌ای درخور توجه در جوایز ادبی دارد و رمان‌هایش سه بار به فهرست کوتاه جایزهٔ بوکر عربی راه یافته است.


کوانتومی‌کردن تاریخ به چه کار می‌آید؟

ژیژک
ژیژک
TT

کوانتومی‌کردن تاریخ به چه کار می‌آید؟

ژیژک
ژیژک

من همچنان بر این باورم که کتاب «مد، ایمان و فانتزی در فیزیک کیهانی نوین» (Fashion, Faith, and Fantasy in the New Physics of the Universe) یکی از بزرگ‌ترین کتاب‌هایی است که طی پنج سال گذشته خوانده‌ام؛ افزون بر آن، یکی از سرگرم‌کننده‌ترین‌شان نیز هست. نکتهٔ جذاب دربارهٔ این کتاب، نوشتهٔ فیزیک‌دان نامدار راجر پنروز – دارندهٔ «نوبل» – آن است که به موضوعاتی فکری و پُرمغز می‌پردازد که از محدودهٔ معمول فیزیک، با آن سخت‌گیری علمی‌اش، فراتر می‌رود.
تز اصلی پنروز در این کتاب آن است که برخی از ایده‌ها و نظریه‌هایی که در جامعهٔ فیزیک امروز محبوبیت و تأیید گسترده یافته و تا آن حد پیش رفته‌اند که ممکن است به‌طور گسترده پذیرفته شوند، پیش از آن‌که شواهد تجربی کافی برایشان فراهم باشد یا حتی صحّت‌شان به‌طور قطعی ثابت شده باشد. پنروز در کتاب خود نقدی سخت بر این رویکرد وارد می‌کند و آن را نوعی فاصله گرفتن از روش علمی سخت‌گیرانه و بی‌طرفی فکری می‌داند.
در مسیر فهم معنای واژه‌های به‌کاررفته در عنوان کتاب پنروز، من تنها به واژهٔ «مد/فَشِن» می‌پردازم. نظریهٔ ریسمان (String Theory) برجسته‌ترین مثال برای «مد» در فیزیک معاصر است. پنروز به زیبایی و ظرافت ریاضیاتی این نظریه اذعان می‌کند؛ اما تأکید دارد که این نظریه به‌شکلی ناموجه به‌طرزی مسلط درآمده است؛ تا جایی که بسیاری از فیزیک‌دانان آن را محتمل‌ترین رویکرد برای رسیدن به «نظریهٔ همه‌چیز» دانسته‌اند، با وجود نبود هیچ شاهد تجربی مستقیم که آن را تأیید کند.
از نگاه پنروز، این کشش افراطی به‌سوی «مد علمی» می‌تواند میدان پژوهش را محدود سازد و اندیشه‌ها و نظریه‌های جایگزین – که شاید در توصیف واقعیت دقیق‌تر باشند – را به حاشیه براند.
به باور او، هرچند زیبایی ریاضی باید خود محرّکی برای پژوهش باشد، اما این زیبایی باید با شواهد مادی و آزمون‌پذیری تجربی تکمیل شود. پنروز هشدار می‌دهد که شیفتگی بیش از اندازه نسبت به ایده‌های «باب روز» آزادی فکری را تهدید می‌کند و پژوهش‌گران را به پیروی از جریان غالب (همان «مد» غالب – تفاوتی ندارد!) وامی‌دارد، به‌جای آن‌که در پی حقیقت عینی باشند.
علم در نهایت بازی صرفاً ذهنی نیست. علم مجموعه‌ای از ایده‌ها، سیاست‌ها، پول، اقتصاد، فناوری‌ها، راهبردها و اعتبار بین‌المللی است. شاید مثال فناورانهٔ امروزی‌تر رایانش کوانتومی (Quantum Computing) باشد؛ جایی که مفاهیم نظریهٔ کوانتوم در مقیاس وسیع در رایانه‌ها به کار می‌روند، و محصول مورد انتظار – رایانهٔ کوانتومی – نویدبخش انقلابی در علم و فناوری است؛ همچنین زیست‌فیزیک کوانتومی که هنوز در آغاز راه است اما آینده‌ای نویدبخش دارد.
هیچ دولت مسئولی در جهان نمی‌پذیرد که پول‌های هنگفت را صرف بازی‌های فانتزی کند که به کاربردهای قابل مشاهده و تأثیرگذار در شکل‌دهی به صحنهٔ جهانی نینجامد.
در ادامهٔ بحث «مدّ فکری» که در بالا شرح دادم، می‌توان به تازه‌ترین کتاب فیلسوف اسلوونیایی اسلاوی ژیژک (Slavoj Žižek) با عنوان: «کوانتومی کردن تاریخ: فلسفه‌ای ماده‌گرایانهٔ نو» (Quantum History: A New Materialist Philosophy) – که به‌تازگی منتشر شده – نگریست.
این کتاب تلاشی است (که ژیژک آن را بدیع و بی‌سابقه می‌داند) برای پیوند دادن مفاهیم فیزیک پیشرفته – به‌ویژه مکانیک کوانتومی – با اندیشهٔ سیاسی و تاریخی. ژیژک در این اثر حجیم می‌کوشد ماتریالیسم دیالکتیکی مارکسیستی را روزآمد کند، آن‌هم از طریق وام‌گیری مفاهیم مکانیک کوانتوم، و سرانجام به این نتیجه می‌رسد که واقعیت خود «نا‌تمام» است و تاریخ سرشار از امکان‌های بنیادینی است که تحقق نیافته‌اند؛ امکان‌هایی که او آن‌ها را به حالاتِ برهم‌نهیِ کوانتومی (Quantum Superposition) تشبیه می‌کند.
کتاب، دیدگاه‌هایی (که ژیژک آن‌ها را انقلابی می‌شمارد!!) دربارهٔ بی‌تعیّنی (Indeterminacy) در واقعیت انسانی و سیاسی عرضه می‌کند؛ و در این رویکرد، به‌درستی نیازی به تفکّر زیاد نیست تا نقدی ضروری بر کاربرد دلبخواه و بی‌قاعدهٔ مفاهیم پیچیدهٔ کوانتومی در بستری فلسفی و غیرعلمی مطرح شود.
ژیژک کتاب خود را با چالشی فکری که لنین پیش نهاده بود آغاز می‌کند: ضرورت «بازنگری ریشه‌ای در ماتریالیسم» در پرتو هر کشف علمی بزرگ. او سپس به بنیادهای مفهومی مکانیک کوانتومی رو می‌آورد:
مرکب بودن حالت‌ها؛ ایده‌ای که می‌گوید یک سامانه می‌تواند در آنِ واحد در چندین حالت باشد تا زمانی که مشاهده (یا به زبان فیزیک: اندازه‌گیری) شود. ژیژک از این مفهوم بهره می‌گیرد تا استدلال کند که تاریخ، در لحظات حساس و سیاسی خود، در مسیر حتمی واحدی حرکت نمی‌کند، بلکه به طیفی از امکان‌های متناقض گشوده می‌ماند که تنها یکی از آن‌ها در نهایت تحقق می‌یابد.
همچنین اصلِ (Non-Commutativity) وجود دارد؛ خاصیتی در مکانیک کوانتوم که مطابق آن، تغییر ترتیب انجام دو عملِ اندازه‌گیری لزوماً به نتیجهٔ واحد نمی‌انجامد. ژیژک این اصل را به کار می‌گیرد تا تأکید کند که موقعیت ما به‌مثابهٔ سوژه‌های کنشگر در تاریخ بی‌طرف نیست، و لحظه‌ای که ما «واقعیت را اندازه می‌گیریم» – یعنی در سطح سیاسی یا فکری در آن دخالت می‌کنیم – صرفاً مشاهده‌ای منفعل نیست، بلکه کنشی مداخله‌گر است که به خلق واقعیت یاری می‌رساند؛ همان‌طور که اندازه‌گیری یک ویژگی ذرهٔ کوانتومی به فروپاشی تابع موج آن در لحظهٔ اندازه‌گیری می‌انجامد!!
اما جذاب‌ترین مفهوم در مکانیک کوانتومی فروپاشی تابع موج (Collapse of the Wave Function) است. ژیژک این فروپاشی را برابر می‌گیرد با «کنشِ» سیاسی بنیادین (برای برخی: انقلابی) که حالت برهم‌نهی (حالت‌های متعدّد) را به یک واقعیت سیاسی واحد و معین تبدیل می‌کند.
بررسی فهرست مطالب کتاب، دامنهٔ بلندپروازانهٔ کار ژیژک را آشکار می‌سازد؛ امّا آیا این بلندپروازی ثمربخش یا تأثیرگذار است و به نتیجه‌ای کارآمد می‌انجامد؟ ژیژک کتاب خود را با مقدمه‌ای با عنوانی حماسی و فراگیر می‌گشاید: ماتریالیسم و نقدِ کوانتومی.

پس از مقدمه، سه بخش می‌آید با فصل‌هایی که عنوان‌هایشان بیشتر شبیه بازی‌های فانتزی‌اند. برخی از آن‌ها چنین‌اند: چرا هگلی به مکانیک کوانتوم نیاز دارد؟ و چرا مکانیک کوانتوم به هگل نیاز دارد؟
(می‌پرسم: چرا این هم‌زمانی میان هگلی و کوانتوم؟ این بازی‌ای است که در آن هر چیز و همه‌چیز ممکن است!).
سپس با عنوان‌هایی دیگر رو‌به‌رو می‌شویم:
از هگل تا هایدگر و بازگشت،
شیء فی‌نفسه: لاکان،
لاتبادلی: حقیقت و نماد،
شبِ جهان،
سیاستِ هایدگر برای محدودیت،
هولوگرامِ کلیت‌های متضاد.
ژیژک فراموش نکرده که چندین «پیوست» نیز بگنجاند تحت عنوان (Variations / متغیرها)، که مقاله‌هایی بلندتر و متمرکز بر موضوعات خاص‌اند؛ و معمولاً در آن‌ها ژیژک میان فلسفه و فرهنگ عامه پیوند برقرار می‌کند. در آن صفحات با عنوان‌هایی کلاژگونه رو‌به‌رو می‌شویم که سینما، آشپزی، جنسیت، بتهوون و رواقیون را کنار هم می‌نشانند.
بر پایهٔ تجربه‌های پیشین، گمان می‌کنم بسیاری از مردم برای دستاورد تازهٔ ژیژک هلهله خواهند کرد و آن را گشایشی فکریِ هیجان‌انگیز با تازگی بی‌سابقه خواهند شمرد. من از این گروه نیستم. من این کتاب را آکنده از آمیختگی ناهمگنِ استعاره‌های دلبخواهی و تشبیه‌های بی‌قاعده می‌بینم.
نمی‌خواهم وارد بحثی دراز دربارهٔ «نقد تز ژیژک در کوانتومی کردن تاریخ» شوم؛ اما به این بسنده می‌کنم که بگویم، ژیژک مفاهیم مکانیک کوانتومی را صرفاً به‌صورت استعاری و آن هم با فانتزی سنگین به کار می‌گیرد. مفهوم «تراکب حالت‌ها» در مکانیک کوانتوم، سامانه‌ای ریاضی – فیزیکی را در سطح زیراتمی توصیف می‌کند؛ اما ژیژک آن را برای وصف لحظات بزرگ سیاسی-تاریخی در جهان کلانی که ما در آن زندگی می‌کنیم به کار می‌برد. این انتقالِ دلبخواهی از جهان میکروسکوپی به جهان عینیِ تاریخ انسانی، فاقد هرگونه سازوکار عقلانی یا سنجش‌پذیری است.
افزون بر این، بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان، کاربرد اصطلاحات کوانتومی – همچون «لاحتمیت» – را به‌عنوان مترادف «نااطمینانی» فلسفی یا سیاسی نکوهش می‌کنند؛ زیرا این کار میان ابهام وجودی و لاحتمیت ریاضیاتی (که قوانینی آماری سخت‌گیرانه بر آن حکم می‌کنند) خلط ایجاد می‌کند.
به‌اختصار: به‌گمان من، ژیژک زبان علمی دقیق را با زبانی فلسفی، مبهم و فانتزی جایگزین می‌کند تا پروژهٔ ایدئولوژیکی خود را پیش ببرد؛ پروژه‌ای با عنوان «ماده‌گرایی نوین» (New Materialism).
ژیژک در رویکرد خود به ساده‌سازی افراطی دچار می‌شود؛ و با تلاش برای پیوند دادن فلسفهٔ سیاسی (یا حتی وجود انسانی) با نظریه‌ای فیزیکی، این خطر را می‌پذیرد که اندیشه را به مفاهیم فیزیکی تقلیل دهد. مفاهیم تاریخی و سیاسی – همچون مبارزهٔ طبقاتی، ایدئولوژی و کنش انقلابی – پدیده‌هایی پیچیده‌اند که از درهم‌تنیدگی زمینه‌های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی پدید می‌آیند.


حضور سینمای ایران در جشنواره‌های سال ۲۰۲۵

من «دختر نوح» (مادكاتو بيكتشرز)
من «دختر نوح» (مادكاتو بيكتشرز)
TT

حضور سینمای ایران در جشنواره‌های سال ۲۰۲۵

من «دختر نوح» (مادكاتو بيكتشرز)
من «دختر نوح» (مادكاتو بيكتشرز)

در سال جاری و تا این لحظه، دست‌کم ۳۰ فیلم ایرانی در حدود هشت جشنواره جهانی به نمایش درآمده‌اند. از این میان، ۱۵ فیلم واقعاً تولید ایران بوده‌اند، در حالی که بقیه هرچند نام ایران را به‌عنوان کشور سازنده با خود دارند، اما تأمین مالی و در نتیجه تولید واقعی آن‌ها از سوی کشورهای غربی انجام شده است. این فیلم‌ها به زبان فارسی‌اند، شخصیت‌هایشان ایرانی هستند، و به مسائل داخلی (موضوعات انتقادی) و خارجی (ایرانیان مهاجری که در غرب زندگی می‌کنند و در پی ارتباط با خویشاوندان خود در داخل کشورند) می‌پردازند.
اگر تا مدتی، فیلم‌هایی را که در خارج از ایران بدون هیچ مشارکت ایرانی ـ جز کارگردان ـ تولید شده‌اند کنار بگذاریم، آمار ثبت‌شدهٔ فیلم‌های ایرانی داخلی تولیدشده در پنج سال اخیر بین ۱۸۰ تا ۲۱۰ فیلم در سال در نوسان بوده است. هنوز آمار دقیقی از تولیدات امسال در دست نیست، اما با توجه به شرایط اقتصادی و امنیتی سال جاری، احتمال می‌رود شمار فیلم‌های تولیدشده کمتر از سال‌های پیش باشد. منابع قطعی در این زمینه وجود ندارد، ولی رقم تولید ممکن است از ۱۵۰ فیلم بلند داستانی و مستند تجاوز نکند.

نشانه‌ها و دلالت‌ها

با این همه، این رقم همچنان برای کشورهای همسایهٔ ایران، حتی برای بسیاری از کشورهای آسیایی و شماری از کشورهای اروپایی نیز رقم بالایی به شمار می‌رود. برای مثال، میانگین تولید سالانهٔ فیلم در ترکیه طی سال‌های گذشته از ۷۰ فیلم فراتر نرفته (و در چند سال اخیر حتی به حدود نیمی از این مقدار کاهش یافته است). کشورهای بالکان و سینماهای آسیای مرکزی اغلب به تولید حدود ۱۰ فیلم یا اندکی بیشتر در سال بسنده می‌کنند.
افزایش حضور فیلم‌های ایرانی در جشنواره‌های بین‌المللی، نشانه‌هایی چندگانه دارد که در آن، انگیزهٔ فردی و دولتی نقش مهمی ایفا می‌کند. فیلم‌هایی که از سوی نهادهای رسمی مورد تأیید قرار می‌گیرند، تبلیغاتی علیه آن دسته از آثار محسوب می‌شوند که گرچه به نام سینمای ایران شناخته می‌شوند، اما در خارج از کشور و توسط فیلم‌سازان مهاجر ساخته می‌شوند؛ حتی اگر هیچ محتوای انتقادی نداشته باشند.

«بیداد» (مهرجان كارلوڤي ڤاري)

اما مهم‌ترین نشانه، پذیرش روزافزون جشنواره‌های بین‌المللی برای نمایش فیلم‌های ایرانیِ تولیدشده در داخل کشور است؛ یعنی فیلم‌هایی که مجوز و تأیید نهادهای نظارتی رسمی را دارند. این امر خود بازتاب‌دهندهٔ میل تماشاگران اروپایی، آسیایی و آمریکایی به شناخت آن چیزی است که «ایرانی» محسوب می‌شود.
به‌عنوان نمونه: جشنوارهٔ توکیو در دوره‌ای که پنجم ماه جاری پایان یافت، فیلم «دختر نوح» (Noah’s Daughter) ساختهٔ امیررضا جلالیان را به نمایش گذاشت.
جشنوارهٔ ونیز امسال میزبان فیلم فیروز خسروانی با عنوان «گذشتهٔ آینده ادامه دارد» (Past Future Continues) بود. همچنین جشنوارهٔ کارلووی واری فیلم «فریاد» (Bidad به فارسی) ساختهٔ سهیل بیراغی را برای بخش مسابقه انتخاب کرد.
به‌این‌ترتیب، گسترش حضور سینمای ایران در رویدادهای جهانی ۲۰۲۵، نه‌فقط بازتاب پویایی فیلم‌سازان ایرانی در داخل و خارج از کشور، بلکه نشانه‌ای از توجه روزافزون جهان به سینمای ایران است — سینمایی که همچنان میان دو قطب تولید داخلی و حمایت خارجی در حرکت است.
این تنها نمونه‌ای محدود از مجموعه‌ای بزرگ از فیلم‌هاست که از میان آن‌ها می‌توان به فیلم «میان رؤیا و امید» (Between Dreams and Hope) ساختهٔ فرنوش صمدی (در جشنوارهٔ تورنتو) و فیلم «شهروند ـ زندانی» (Citizen-Inmate) به کارگردانی حسام اسلامی (در جشنوارهٔ برلین) اشاره کرد. همچنین جشنوارهٔ سیاتل آمریکا فیلمی ایرانی‌تبار با عنوان «جمعیت» (The Crowd) ساختهٔ شهد کبیرى را به نمایش گذاشت و به آن جایزهٔ هیئت داوران در بخش «کارگردانان تازه‌نفس» را نیز اهدا کرد.
در سوی دیگر، گروهی از فیلم‌هایی که در جشنواره‌ها نمایش یافته‌اند، آنهایی‌اند که به‌طور کامل (و در مواردی تا حد زیادی) با سرمایه‌گذاری شرکت‌های غربی ساخته شده‌اند؛ شرکت‌هایی از کشورهایی چون بریتانیا، بلژیک، فرانسه، هلند و ایالات متحده. از جملهٔ این آثار می‌توان به « یک اتفاق ساده» (Just an Accident) ساختهٔ جعفر پناهی و «درون» (Inside) از امیر بحرانی اشاره کرد.

ملاحظات سیاسی

از میان فیلم‌هایی که در داخل و خارج از کشور دیده شده‌اند، هیچ‌یک را نمی‌توان شاهکار یا اثری با کیفیتی استثنایی دانست — حتی فیلم جعفر پناهی با عنوان «یک اتفاق ساده» که نخل طلای جشنوارهٔ کن را ربود و سپس از سوی فرانسه برای رقابت در شاخهٔ بهترین فیلم بین‌المللی اسکار معرفی شد. بی‌تردید نمی‌توان انکار کرد که دست‌کم بخشی از موفقیت این فیلم ناشی از ملاحظات سیاسی بوده است.
این فیلم داستان مردی را روایت می‌کند که گمان می‌برد شخصی مشخص همان افسر امنیتی‌ای است که در دوران زندان با او خشونت کرده بود. بر اساس این گمان، او با افرادی تماس می‌گیرد که آنان نیز به دست آن افسر (یا تحت نظارت او) شکنجه شده‌اند. این مرد سپس ربوده می‌شود، با نیت انتقام‌گیری و قتل، اما در ادامه همگان را قانع می‌کند که او همان فردی نیست که تصور می‌کردند. پایان فیلم نه این را تأیید و نه رد می‌کند؛ زیرا هدف پناهی طرح مسئلهٔ خشونت در زندان‌های سیاسی است، از رهگذر پرسشی که می‌پرسد: آیا قربانیِ ربوده‌شده واقعاً همان شکنجه‌گر سابق است یا شخصی دیگر؟

«دانهٔ انجیر معابد» (فيلم بوتيك)

از نظر متن و اجرا، فیلم محمد رسول‌اف با عنوان «دانهٔ انجیر معابد» (The Seed of the Sacred Fig) اثری برتر به‌شمار می‌آید. این فیلم پس از نمایش در جشنوارهٔ کن در سال گذشته، نمایندهٔ ایران در رقابت اسکار ۲۰۲۵ شد و در طول سال جاری در ۴۰ جشنوارهٔ بین‌المللی به نمایش درآمد و جوایزی از انجمن‌های منتقدان و برخی جشنواره‌ها از جمله جایزهٔ نخست جشنوارهٔ پالم اسپرینگز را دریافت کرد.
«دانهٔ انجیر معابد» نیز بر محور شک و گمان ساخته شده، اما این بار با عمقی اندیشیده‌تر: قاضی‌ای که نامزد ترفیع به مقام بالاتری است، متوجه گم‌شدن سلاح دولتی‌اش می‌شود. او از عواقب این رویداد بیمناک است تا آنکه به یکی از دخترانش مظنون می‌شود — و بعدتر درمی‌یابد که او واقعاً اسلحه را پنهان کرده، زیرا با سیاست‌ها و رفتارهای حکومتی مخالف است. فیلم با این پیرنگ پیش می‌رود تا در پایان به نقطه‌ای می‌رسد که روایت را به‌سوی گونه‌ای متفاوت از داستان‌گویی سوق می‌دهد.
شمار قابل‌توجهی از موضوعاتی که در فیلم‌های ایرانیِ غیرحمایت‌شده از غرب مطرح می‌شوند، به‌ویژه به مسئلهٔ زن مربوط‌اند. برای نمونه، فیلم «دختر نوح» (Noah’s Daughter) به داستان زنی می‌پردازد که می‌کوشد برای مدتی از شلوغی و فشارهای شهری فاصله بگیرد و در شهری ساحلی به انزوا پناه ببرد. در این فیلم، پیرنگ چندان پیچیده‌ای وجود ندارد، اما نمادپردازی اجتماعی ملایمی در دل این درام به چشم می‌خورد.