فلسفه تک سورمه‌ای برای دشواری تاریخی

تعداد فیلسوفان بزرگ در طول 2500سال از بیست نفر فراتر نرفت

فلسفه تک سورمه‌ای برای دشواری تاریخی
TT

فلسفه تک سورمه‌ای برای دشواری تاریخی

فلسفه تک سورمه‌ای برای دشواری تاریخی

آگاهان براین اتفاق نظردارند که فیلسوف به معنای حقیقی کلمه آن فردی است که شکافی در تاریخ اندیشه یا ترکی در دیوار بسته تاریخ به وجود آورد. فیلسوف آن سرآمدی است که مشکل دشواری دوران را حل کند. هرفردی که این کار را نکند نمی‌توان فیلسوف حقیقی پنداشت. کمیابی فیلسوفان بزرگ در طول تاریخ از اینجا ناشی می‌شود. فیلسوف به معنایی که مدنظر داریم یک ناگهان از میان اتفاقات ناگهانی زمان است. آن فردی است که تولدش حادثه‌ای بزرگ یا ظهوری درخشان برصفحه تاریخ رقم می‌زند. چرا تا این حد بزرگش می‌شماریم؟ چون مشکلی را که خواب از چشم مردم می‌گرفت حل می‌کند، چون انسداد تاریخی را می‌گشاید.

معلوم است که در هرمرحله از تاریخ یک مشکل سخت یا انسداد فکری وجود دارد که کسی از عهده گشودن آن برنمی‌آید جز فیلسوف بزرگ. بدین معنا فلاسفه بزرگ خود ظهورها یا فانوس‌های دریایی یا گشایش‌هایی در دل انسدادند. هر روز فیلسوف بزرگ ظهور نمی‌کند! برای مثال شمار فیلسوفان بزرگ در طول 2500 سال از تاریخ فلسفه از بیست نفر فراتر نرفت. حتی همین تعداد را هم می‌توان در نه یا ده نام محدود ساخت: افلاطون، ارسطو، دکارت، اسپینوزا، ژان ژاک روسو، کانت، هگل، مارکس، نیچه و هایدگر. بابت این سخت‌گیری پوزش می‌طلبم. هستند کسانی که درسرآمدی و اهمیت دست‌کمی از اینان ندارند. هریک از آنها مشکلی سخت در دوران خود را حل کرده‌ است. هریک از آنان حقیقت پنهان یا محو شده در دوران خود را کشف کردند. به همین دلیل پس از مطالعه آنها احساس می‌کنیم هستی گسترده می‌شود، تاریکی‌ها به کنار می‌روند و کابوس زائل می‌شود.

برای نمونه اسپینوزا مشکل بنیادگرایی یهودی-مسیحی را حل کرد. مشخص است که بزرگ‌ترین دشواری تاریخ دورانش بود. مایه نگرانی آن دوره بود و آن را به وحشت می‌انداخت. چرا؟ چون ملت‌های اروپایی را وارد جنگ‌های داخلی بیهوده‌ای می‌کرد. جنگ‌های فرقه‌ای که میان دو مذهب اصلی راه افتادند: مذهب کاتولیکی پاپی و مذهب پروتسانت لوتری. اسپینوزا مشکل را با عقلانی کردن دین و پاکسازی آن از ناخالصی‌ها، خرافات و حشویات و ترهات به شکل فلسفی حل کرد. همه اینها در طول دوران انباشته شده و بر عقلانیت عامه مردم چیره شده بودند.

سراسر دین برای او در یک عبارت خلاصه می‌شد: ایمان به خدا، دوست داشتن عدالت و احسان و همبستگی واقعی با تهید‌ستان و مسکینان و در راه ماندگان. دین رفتار خوب، پاکیزگی، راستگویی و مکارم اخلاق است. درنظر اسپینوزا دین این است، جوهر دین این است. هرچه جز این باشد همه جزئیات است. اما نفرت و کینه نسبت به دیگری به این دلیل که هم دین و هم مذهب تو نیست، این هیچ ارتباطی به دین ندارد بلکه تنها یک تعصب کور است. این همان چیزی است که بر دوران اسپینوزا سایه انداخته بود، همان طور که اکنون سایه انداخته است. آنچه حاکم است مقوله‌های فرقه‌گرایی و فتواهای تکفیری است که مغز عامه مردم را آکنده و آنها را با افکار تعصبی پرکرده و مردم را علیه همدیگر تحریک فرقه‌ای و مذهبی می‌کند. این همان مفهوم حاکم دین در دوران اسپینوزا بود. اما خوشبختانه اروپای نوین و روشن به لطف اسپینوزا و فیلسوفان بزرگ پس از او که اروپا را فرهیخته و تهذیب کردند و آموختند، اکنون از آن رها شده و به طور کامل از آن گذشته است. اسپینوزا دقیقاً چه کرد؟ این همان پرسشی است که فردریک لونوار در کتاب «معجزه اسپینوزا» و دیگران که درباره این فیلسوف نوشتند به آن پاسخ می‌دهند.

اسپینوزا باورهای فرقه‌ای و فتواهای لاهوتی تکفیری دین یا شخصیت‌های دینی را متلاشی کرد. آنها را با کتاب سترگش تار و مار ساخت: گفتار در الهیات سیاسی(مسیحی-یهودی). و این همانی است که اکنون درمیان ما به اسلام سیاسی شناخته می‌شود. اما آن روشنفکر عرب کجاست که جرأت کاری را که اسپینوزا  دقیقاً350 سال پیش انجام داد، داشته باشد؟ اسپینوزا برای مبلغان مسیحیت سیاسی یا سیاسی شده کف نزد و در برابر اخوان المسیحیین پهن نشد آنگونه که برخی روشنفکران عرب اکنون در مقابل اخوان المسلمین می‌شوند. بلکه مقوله‌های آنها را از ریشه به شکل اساسی زد و مشروعیت لاهوتی و دینی آنها را از بین برد و حقیقت‌شان را عریان ساخت.

او نشان داد آنها چطور دین را در نهایت زبردستی ماکیاولی برای اهداف شخصی فرصت طلبانه به‌کار می‌گیرند که برکسی پنهان نیستند. اما برعامه مردم ساده متدین یا آنها که اکنون به مردم عامه عرب یا ترک یا... می‌خوانیم پوشیده بود و بی هیچ چند و چون کردنی دنبال آنها راه می‌افتند و کمک می‌کنند درنهایت راحتی پیروز انتخابات بشوند چون نمی‌توانند علیه دین باشند. برادرم تو علیه دینی؟ اعوذ بالله، پناه برخدا. پس به من رأی بده! به همین دلیل مغرب اجازه استفاده از مساجد و مقدسات در برنامه تبلیغات انتخاباتی سیاسی شده ممنوع می‌کند. چرا؟ چون کسی که آنها را به کارگیرد، به طور خودکار برنده انتخابات می‌شود حتی بدون انتخابات!

اسپینوزا با این نقد رادیکال از چهره‌های دینی فضا را برای تشکیل حکومت مدنی سکولار مدرن باز کرد که با همه شهروندان براساس مساوات برخورد می‌کند بدون درنظرگرفتن تبار یا مشرب‌شان. و این یعنی اینکه او مشکل یا دشواری دوران را حل کرد چون به ملت‌های اروپایی درحال جنگ کلید طلایی را داد تا از عقلانیت فرقه‌ای و جنگ‌های مذهبی بگذرند.

با بنیادگراها در همان زمینه خاص خودشان درگیر شد و کاملا شکست‌شان داد. او مانند استادش دکارت قهرمان اندیشه است. چرا این را می‌گوییم؟ چون او روح را از کابوس‌های لاهوت تاریک‌اندیشانه و تدین کشنده آزاد ساخت. این همان کاری بود که اسپینوزا انجام داد. به همین دلیل می‌گوییم، تولد او ظهور یا رویدادی خارق العاده در تاریخ فلسفه را رقم زد.

با اینکه او 45 سال بیشتر عمر نکرد، اما توانست شکافی در تاریخ اندیشه بشری ایجاد کند. آیا این چیز کمی است؟ به همین دلیل بنیادگراها تاکنون او را نفرین می‌کنند. و هنوز فتوای تکفیر سایه اوست. بعد از همه اینها می‌گویند: برادر من، چه سود از فلسفه؟ چه فایده‌ای دارد فرهنگ و روشنفکران؟ فایده آنها بزرگ است و کلمه آنها از تیر نیز کاراتراست. به شرط آنکه در حد و اندازه اسپینوزا، دکارت، کانت، هگل و... سرآمد باشند.

 

شاگردان اسپینوزا

اکنون به عصر روشنگری یعنی دوران ولتر، دیدرو، ژان ژاک روسو، کانت و فیلسوفان روشنگری بعد از آنها می‌رویم. همه آنها به این یا آن شکل شاگردان اسپینوزا بودند و از او فراتر رفتند و به او اضافات چشم‌گیری افزودند. اینان به شکل رادیکال دیدگاه ما را در فهم حقیقت یا تصور آن تغییر دادند. شکی نیست که اسپینوزا درهمه این مسائل برآنها پیشی گرفت، اما در دوران خود یعنی قرن هفدهم منزوی بود، اما آنها جریانی طویل و عریض در قرن هجدهم به راه انداختند. حقیقت به طور همزمان نقدی و آزادی ساز شد. به این معنا که دیگر همه مقوله‌های شخصیت‌های دینی را به طور خودکار نمی‌پذیرفتند حتی اگر خود پاپ باشد! بلکه شایسته است اول آن را بررسی کرد و آن را با عقل محک زد و پیش از قبول یا رد آن خوب آزمود. در نتیجه در درجه اول مقوله نقدی است دربرابر خرافات بنیادگراهای تکفیری و کینه‌های فرقه‌ای و مذهبی آنها که به کمک‌شان سم‌ها را در میان مردم پاک‌نهاد ساده دل نادان یا اغلب بی‌سواد درآن دوران می‌پراکندند. فیلسوفان جرأت یافتند که بگویند درد در خود آن مردم نهفته است! به همین دلیل باید آن را از مرداب عقب‌ماندگی و نادانی و دنباله‌روی کور از شخصیت‌های دینی بیرون آورد. به معنایی دیگر برای آنکه تغییر دلخواه و مورد نظر روی دهد باید از نقطه ابتدایی آغاز کنیم: یعنی روشنگری مردم و آموزش و تهذیب آنها به خصوص روشن ساختن‌شان. و برای تحقق این خواسته، فیلسوفان روشنگری پا در نبردهای سنگینی با دینداران مسلط بر عقل و خرد مردم گذاشتند، همانگونه که آخوندهای ماهواره‌ها بر جمهور مسلمان در حال حاضر چیره شده‌اند. در آن زمان تألیفات بزرگی همچون رسائل فلسفی، رساله‌ای در تسامح، فرهنگ فلسفی ولتر پدید آمدند. البته کتاب‎های ژان ژاک روسو را ازیاد نبریم که مفهوم بنیادگرایی فرقه‌ای کهن دین مسیحیت را تارو مارکردند و از آن یک مفهوم عقلانی و آزادی‌ساز زیبایی عرضه کردند.

جهان عرب به شکلی دردناک از این کمبود رنج می‌برد. روسو پا به قلب ولوله گذاشت وقتی که درسینه کاردینال پاریس ایستاد که پیش ازآن به او حمله برده و تکفیرش کرده بود. به همین دلیل روسو با تمام جرأت و شجاعت به او پاسخ داد و حتی با یک متن قوی و ماندگار او را برسرجایش نشاند. و نمی‌دانم چطور او که در اقلیت پروستانت بود، جرأت کرد که بزرگ‌ترین شخصیت کاتولیک فرانسه را به چالش بکشد! عظمت ژان ژاک روسو در اینجا نهفته است. هسته‌های متصلب مرده ریگ دگماهای دینی را در قلب و میانه‌شان منفجر کرد. درهمان حال آبشارها و روشنایی‌ها جاری شدند و انسداد تاریخی شکست و مردم نفس راحتی کشیدند. مردم درآن حال دریافتند که به ساحل امن پا گذاشته‌اند و فکر روشن و مورد نظر از راه رسیده است.( بین پرانتز: این همان چیزی است که فرانسوی‌های پس از ظهور دکارت احساس کردند و آلمان‌ها بعد از ظهور کانت و هگل. تنها عرب‌ها مانده‌اند که کسی برای آنها گریه کند...). روسو با این کار انرژی‌های گرفتار یا محبوس ملت‌های اروپایی را آزاد کرد. به معنای دیگر آنها را از کابوس تاریکی‌های دینی رها ساخت که بر اروپا درآن دوره چنبره زده بود و می‌رفت تا با درگیری‌های فرقه‌ای و جنگ‌های مذهبی آن را چنان خفه کند که کاملاً فلج سازد. مفهوم تاریک‌اندیشانه کهن بزرگ‌ترین انسداد یا بزرگ‌ترین دشواری تاریخی را برای اروپایی‌ها ایجاد کرده بود همان طور که اکنون برای ما وجود دارد. فاصله تفاوت تاریخی میان ما و آنها از این جنبه به حدود دویست یا سیصد سال تخمین زده می‌شود.

 

-درد بنیادگرایی

مفهوم بنیادگرایی تکفیری صدها سال برعقلانیت جماعت حاکم بود و در نتیجه مشروعیت تاریخی داشت. علیرغم اینکه فلاسفه موفق شدند لرزه برآن بیاندازند و تکانش دهند و از درون منفجرش کنند... فرقه‌گرایی درآن زمان همچون دردی عمیق که دل و روده اروپا را می‌خورد و مردم را برای هویت به نفرت از همدیگر بلکه بریدن سر یک‌دیگرمی‌کشاند. هیچ همسایه‌ای همسایه دیگر را که از همان فرقه و مذهب نباشد تحمل نمی‌کرد. به همین دلیل محله‌های کاتولیکی کاملا از محله‌های پروتستانت جدا بودند. بعد روسو ظهور کرد و این عبارت اساسی را گفت: هرکسی که دیگران را تکفیر می‌کند، باید از کشور و جامعه طرد شود. منظور او حزب اخوان المسیحیین پاپی بود که اکثریت عددی را داشتند و دیگران را با آن می‌ترساندند. آنها براین باور بودند که حقیقت مطلق الهی یا مسیحی حق را دراختیار دارند تنها به این دلیل که آنها اکثریتند و دیگران زندیق و کافرند که باید ریشه‌کن شوند. در نتیجه لاهوت تکفیر یا فقه تکفیرعامل ویرانی اروپا در گذشته و جهان عرب در حال حاضراست. در حقیقت این جماعت‌های تکفیری‌اند که باید ریشه‌کن بشوند و نه برعکس. چرا؟ چون آنها خطری ویرانگر بر صلح داخلی و وحدت ملی کشورها ایجاد می‌کنند. و در پایان می‌گوییم، شکوه فیلسوفان اروپا در این نهفته است که آنها موفق شدند مفهوم تکفیری و تاریک راسخ در خرد جمعی را نابود کنند که همچون کوه‌ها استوار بود و به جای آن مفهوم روشنگری و تسامح نشاندند. و این همان چیزی است که تاکنون در جهان عرب روی نداده بلکه کاملاً عکس آن روی داده است.



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.