فلسفه تک سورمه‌ای برای دشواری تاریخی

تعداد فیلسوفان بزرگ در طول 2500سال از بیست نفر فراتر نرفت

فلسفه تک سورمه‌ای برای دشواری تاریخی
TT

فلسفه تک سورمه‌ای برای دشواری تاریخی

فلسفه تک سورمه‌ای برای دشواری تاریخی

آگاهان براین اتفاق نظردارند که فیلسوف به معنای حقیقی کلمه آن فردی است که شکافی در تاریخ اندیشه یا ترکی در دیوار بسته تاریخ به وجود آورد. فیلسوف آن سرآمدی است که مشکل دشواری دوران را حل کند. هرفردی که این کار را نکند نمی‌توان فیلسوف حقیقی پنداشت. کمیابی فیلسوفان بزرگ در طول تاریخ از اینجا ناشی می‌شود. فیلسوف به معنایی که مدنظر داریم یک ناگهان از میان اتفاقات ناگهانی زمان است. آن فردی است که تولدش حادثه‌ای بزرگ یا ظهوری درخشان برصفحه تاریخ رقم می‌زند. چرا تا این حد بزرگش می‌شماریم؟ چون مشکلی را که خواب از چشم مردم می‌گرفت حل می‌کند، چون انسداد تاریخی را می‌گشاید.

معلوم است که در هرمرحله از تاریخ یک مشکل سخت یا انسداد فکری وجود دارد که کسی از عهده گشودن آن برنمی‌آید جز فیلسوف بزرگ. بدین معنا فلاسفه بزرگ خود ظهورها یا فانوس‌های دریایی یا گشایش‌هایی در دل انسدادند. هر روز فیلسوف بزرگ ظهور نمی‌کند! برای مثال شمار فیلسوفان بزرگ در طول 2500 سال از تاریخ فلسفه از بیست نفر فراتر نرفت. حتی همین تعداد را هم می‌توان در نه یا ده نام محدود ساخت: افلاطون، ارسطو، دکارت، اسپینوزا، ژان ژاک روسو، کانت، هگل، مارکس، نیچه و هایدگر. بابت این سخت‌گیری پوزش می‌طلبم. هستند کسانی که درسرآمدی و اهمیت دست‌کمی از اینان ندارند. هریک از آنها مشکلی سخت در دوران خود را حل کرده‌ است. هریک از آنان حقیقت پنهان یا محو شده در دوران خود را کشف کردند. به همین دلیل پس از مطالعه آنها احساس می‌کنیم هستی گسترده می‌شود، تاریکی‌ها به کنار می‌روند و کابوس زائل می‌شود.

برای نمونه اسپینوزا مشکل بنیادگرایی یهودی-مسیحی را حل کرد. مشخص است که بزرگ‌ترین دشواری تاریخ دورانش بود. مایه نگرانی آن دوره بود و آن را به وحشت می‌انداخت. چرا؟ چون ملت‌های اروپایی را وارد جنگ‌های داخلی بیهوده‌ای می‌کرد. جنگ‌های فرقه‌ای که میان دو مذهب اصلی راه افتادند: مذهب کاتولیکی پاپی و مذهب پروتسانت لوتری. اسپینوزا مشکل را با عقلانی کردن دین و پاکسازی آن از ناخالصی‌ها، خرافات و حشویات و ترهات به شکل فلسفی حل کرد. همه اینها در طول دوران انباشته شده و بر عقلانیت عامه مردم چیره شده بودند.

سراسر دین برای او در یک عبارت خلاصه می‌شد: ایمان به خدا، دوست داشتن عدالت و احسان و همبستگی واقعی با تهید‌ستان و مسکینان و در راه ماندگان. دین رفتار خوب، پاکیزگی، راستگویی و مکارم اخلاق است. درنظر اسپینوزا دین این است، جوهر دین این است. هرچه جز این باشد همه جزئیات است. اما نفرت و کینه نسبت به دیگری به این دلیل که هم دین و هم مذهب تو نیست، این هیچ ارتباطی به دین ندارد بلکه تنها یک تعصب کور است. این همان چیزی است که بر دوران اسپینوزا سایه انداخته بود، همان طور که اکنون سایه انداخته است. آنچه حاکم است مقوله‌های فرقه‌گرایی و فتواهای تکفیری است که مغز عامه مردم را آکنده و آنها را با افکار تعصبی پرکرده و مردم را علیه همدیگر تحریک فرقه‌ای و مذهبی می‌کند. این همان مفهوم حاکم دین در دوران اسپینوزا بود. اما خوشبختانه اروپای نوین و روشن به لطف اسپینوزا و فیلسوفان بزرگ پس از او که اروپا را فرهیخته و تهذیب کردند و آموختند، اکنون از آن رها شده و به طور کامل از آن گذشته است. اسپینوزا دقیقاً چه کرد؟ این همان پرسشی است که فردریک لونوار در کتاب «معجزه اسپینوزا» و دیگران که درباره این فیلسوف نوشتند به آن پاسخ می‌دهند.

اسپینوزا باورهای فرقه‌ای و فتواهای لاهوتی تکفیری دین یا شخصیت‌های دینی را متلاشی کرد. آنها را با کتاب سترگش تار و مار ساخت: گفتار در الهیات سیاسی(مسیحی-یهودی). و این همانی است که اکنون درمیان ما به اسلام سیاسی شناخته می‌شود. اما آن روشنفکر عرب کجاست که جرأت کاری را که اسپینوزا  دقیقاً350 سال پیش انجام داد، داشته باشد؟ اسپینوزا برای مبلغان مسیحیت سیاسی یا سیاسی شده کف نزد و در برابر اخوان المسیحیین پهن نشد آنگونه که برخی روشنفکران عرب اکنون در مقابل اخوان المسلمین می‌شوند. بلکه مقوله‌های آنها را از ریشه به شکل اساسی زد و مشروعیت لاهوتی و دینی آنها را از بین برد و حقیقت‌شان را عریان ساخت.

او نشان داد آنها چطور دین را در نهایت زبردستی ماکیاولی برای اهداف شخصی فرصت طلبانه به‌کار می‌گیرند که برکسی پنهان نیستند. اما برعامه مردم ساده متدین یا آنها که اکنون به مردم عامه عرب یا ترک یا... می‌خوانیم پوشیده بود و بی هیچ چند و چون کردنی دنبال آنها راه می‌افتند و کمک می‌کنند درنهایت راحتی پیروز انتخابات بشوند چون نمی‌توانند علیه دین باشند. برادرم تو علیه دینی؟ اعوذ بالله، پناه برخدا. پس به من رأی بده! به همین دلیل مغرب اجازه استفاده از مساجد و مقدسات در برنامه تبلیغات انتخاباتی سیاسی شده ممنوع می‌کند. چرا؟ چون کسی که آنها را به کارگیرد، به طور خودکار برنده انتخابات می‌شود حتی بدون انتخابات!

اسپینوزا با این نقد رادیکال از چهره‌های دینی فضا را برای تشکیل حکومت مدنی سکولار مدرن باز کرد که با همه شهروندان براساس مساوات برخورد می‌کند بدون درنظرگرفتن تبار یا مشرب‌شان. و این یعنی اینکه او مشکل یا دشواری دوران را حل کرد چون به ملت‌های اروپایی درحال جنگ کلید طلایی را داد تا از عقلانیت فرقه‌ای و جنگ‌های مذهبی بگذرند.

با بنیادگراها در همان زمینه خاص خودشان درگیر شد و کاملا شکست‌شان داد. او مانند استادش دکارت قهرمان اندیشه است. چرا این را می‌گوییم؟ چون او روح را از کابوس‌های لاهوت تاریک‌اندیشانه و تدین کشنده آزاد ساخت. این همان کاری بود که اسپینوزا انجام داد. به همین دلیل می‌گوییم، تولد او ظهور یا رویدادی خارق العاده در تاریخ فلسفه را رقم زد.

با اینکه او 45 سال بیشتر عمر نکرد، اما توانست شکافی در تاریخ اندیشه بشری ایجاد کند. آیا این چیز کمی است؟ به همین دلیل بنیادگراها تاکنون او را نفرین می‌کنند. و هنوز فتوای تکفیر سایه اوست. بعد از همه اینها می‌گویند: برادر من، چه سود از فلسفه؟ چه فایده‌ای دارد فرهنگ و روشنفکران؟ فایده آنها بزرگ است و کلمه آنها از تیر نیز کاراتراست. به شرط آنکه در حد و اندازه اسپینوزا، دکارت، کانت، هگل و... سرآمد باشند.

 

شاگردان اسپینوزا

اکنون به عصر روشنگری یعنی دوران ولتر، دیدرو، ژان ژاک روسو، کانت و فیلسوفان روشنگری بعد از آنها می‌رویم. همه آنها به این یا آن شکل شاگردان اسپینوزا بودند و از او فراتر رفتند و به او اضافات چشم‌گیری افزودند. اینان به شکل رادیکال دیدگاه ما را در فهم حقیقت یا تصور آن تغییر دادند. شکی نیست که اسپینوزا درهمه این مسائل برآنها پیشی گرفت، اما در دوران خود یعنی قرن هفدهم منزوی بود، اما آنها جریانی طویل و عریض در قرن هجدهم به راه انداختند. حقیقت به طور همزمان نقدی و آزادی ساز شد. به این معنا که دیگر همه مقوله‌های شخصیت‌های دینی را به طور خودکار نمی‌پذیرفتند حتی اگر خود پاپ باشد! بلکه شایسته است اول آن را بررسی کرد و آن را با عقل محک زد و پیش از قبول یا رد آن خوب آزمود. در نتیجه در درجه اول مقوله نقدی است دربرابر خرافات بنیادگراهای تکفیری و کینه‌های فرقه‌ای و مذهبی آنها که به کمک‌شان سم‌ها را در میان مردم پاک‌نهاد ساده دل نادان یا اغلب بی‌سواد درآن دوران می‌پراکندند. فیلسوفان جرأت یافتند که بگویند درد در خود آن مردم نهفته است! به همین دلیل باید آن را از مرداب عقب‌ماندگی و نادانی و دنباله‌روی کور از شخصیت‌های دینی بیرون آورد. به معنایی دیگر برای آنکه تغییر دلخواه و مورد نظر روی دهد باید از نقطه ابتدایی آغاز کنیم: یعنی روشنگری مردم و آموزش و تهذیب آنها به خصوص روشن ساختن‌شان. و برای تحقق این خواسته، فیلسوفان روشنگری پا در نبردهای سنگینی با دینداران مسلط بر عقل و خرد مردم گذاشتند، همانگونه که آخوندهای ماهواره‌ها بر جمهور مسلمان در حال حاضر چیره شده‌اند. در آن زمان تألیفات بزرگی همچون رسائل فلسفی، رساله‌ای در تسامح، فرهنگ فلسفی ولتر پدید آمدند. البته کتاب‎های ژان ژاک روسو را ازیاد نبریم که مفهوم بنیادگرایی فرقه‌ای کهن دین مسیحیت را تارو مارکردند و از آن یک مفهوم عقلانی و آزادی‌ساز زیبایی عرضه کردند.

جهان عرب به شکلی دردناک از این کمبود رنج می‌برد. روسو پا به قلب ولوله گذاشت وقتی که درسینه کاردینال پاریس ایستاد که پیش ازآن به او حمله برده و تکفیرش کرده بود. به همین دلیل روسو با تمام جرأت و شجاعت به او پاسخ داد و حتی با یک متن قوی و ماندگار او را برسرجایش نشاند. و نمی‌دانم چطور او که در اقلیت پروستانت بود، جرأت کرد که بزرگ‌ترین شخصیت کاتولیک فرانسه را به چالش بکشد! عظمت ژان ژاک روسو در اینجا نهفته است. هسته‌های متصلب مرده ریگ دگماهای دینی را در قلب و میانه‌شان منفجر کرد. درهمان حال آبشارها و روشنایی‌ها جاری شدند و انسداد تاریخی شکست و مردم نفس راحتی کشیدند. مردم درآن حال دریافتند که به ساحل امن پا گذاشته‌اند و فکر روشن و مورد نظر از راه رسیده است.( بین پرانتز: این همان چیزی است که فرانسوی‌های پس از ظهور دکارت احساس کردند و آلمان‌ها بعد از ظهور کانت و هگل. تنها عرب‌ها مانده‌اند که کسی برای آنها گریه کند...). روسو با این کار انرژی‌های گرفتار یا محبوس ملت‌های اروپایی را آزاد کرد. به معنای دیگر آنها را از کابوس تاریکی‌های دینی رها ساخت که بر اروپا درآن دوره چنبره زده بود و می‌رفت تا با درگیری‌های فرقه‌ای و جنگ‌های مذهبی آن را چنان خفه کند که کاملاً فلج سازد. مفهوم تاریک‌اندیشانه کهن بزرگ‌ترین انسداد یا بزرگ‌ترین دشواری تاریخی را برای اروپایی‌ها ایجاد کرده بود همان طور که اکنون برای ما وجود دارد. فاصله تفاوت تاریخی میان ما و آنها از این جنبه به حدود دویست یا سیصد سال تخمین زده می‌شود.

 

-درد بنیادگرایی

مفهوم بنیادگرایی تکفیری صدها سال برعقلانیت جماعت حاکم بود و در نتیجه مشروعیت تاریخی داشت. علیرغم اینکه فلاسفه موفق شدند لرزه برآن بیاندازند و تکانش دهند و از درون منفجرش کنند... فرقه‌گرایی درآن زمان همچون دردی عمیق که دل و روده اروپا را می‌خورد و مردم را برای هویت به نفرت از همدیگر بلکه بریدن سر یک‌دیگرمی‌کشاند. هیچ همسایه‌ای همسایه دیگر را که از همان فرقه و مذهب نباشد تحمل نمی‌کرد. به همین دلیل محله‌های کاتولیکی کاملا از محله‌های پروتستانت جدا بودند. بعد روسو ظهور کرد و این عبارت اساسی را گفت: هرکسی که دیگران را تکفیر می‌کند، باید از کشور و جامعه طرد شود. منظور او حزب اخوان المسیحیین پاپی بود که اکثریت عددی را داشتند و دیگران را با آن می‌ترساندند. آنها براین باور بودند که حقیقت مطلق الهی یا مسیحی حق را دراختیار دارند تنها به این دلیل که آنها اکثریتند و دیگران زندیق و کافرند که باید ریشه‌کن شوند. در نتیجه لاهوت تکفیر یا فقه تکفیرعامل ویرانی اروپا در گذشته و جهان عرب در حال حاضراست. در حقیقت این جماعت‌های تکفیری‌اند که باید ریشه‌کن بشوند و نه برعکس. چرا؟ چون آنها خطری ویرانگر بر صلح داخلی و وحدت ملی کشورها ایجاد می‌کنند. و در پایان می‌گوییم، شکوه فیلسوفان اروپا در این نهفته است که آنها موفق شدند مفهوم تکفیری و تاریک راسخ در خرد جمعی را نابود کنند که همچون کوه‌ها استوار بود و به جای آن مفهوم روشنگری و تسامح نشاندند. و این همان چیزی است که تاکنون در جهان عرب روی نداده بلکه کاملاً عکس آن روی داده است.



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.