تصویر لبنان «بزرگ» از جبران تا فیروز

«سرزمین ستاره‌ها» که دستمایه سروده‌های شاعران بود و سیاست‌مداران برای ویران ساختنش مشغول به کارند

تصویر لبنان «بزرگ» از جبران تا فیروز
TT

تصویر لبنان «بزرگ» از جبران تا فیروز

تصویر لبنان «بزرگ» از جبران تا فیروز

یک‌صد سال تمام فاصله زمانی میان ایستادن ژنرال گوروی فرانسوی در قصر الصنوبر بیروت برای اعلام تولد موجودیت لبنان جدید و حضور نوه جوانش ایمانوئل مکرون در همان مکان برای اعلام تکه‌تکه شدن همان کیان بود که حکومت قیمومیتی درآن زمان برآن صفت «بزرگ» نهاد؛ نه به خاطر وسعت جغرافیایی و نفوذ سیاسی‌اش بلکه به این دلیل که چهار منطقه را به آن ملحق ساختند که در زمان حکومت عثمانی از آن کنده شده بودند. این نشان دهنده طبیعت پیچیده لغزان جغرافیای موجودیت‌های سیاسی جدیدی است که منتهی به معاهده سایکس-پیکو شدند که حوادث تاریخی به تنهایی آن را مشخص نساختند بلکه توازن قدرت‌های موجود در واقعیت و تقسیم نفوذ میان دو کشور قدرتمند درآن زمان معین کرد. گفته‌های بالا به هیچ وجه قصد زیرسئوال بردن عناصر تشکیل دهنده تصویر موجودیت لبنان و هویت و مفهومش را ندارند که یک حقیقت ژئوپلتیک واقعی شده و جایگاهش در این باره همان جایگاه دیگر نقشه‌های مجاور است؛ به همان اندازه که به دنبال شفاف ساختن وجه اختلاف «فاجعه‌بار» میان دو تصویر گورو و مکرون است که در همان مکان برداشته شدند با تفاوت یک قرن کامل میان اولی و دومی؛ جایی که رهبران فرقه‌های لبنانی با دلیل و اتفاقات ملموس ثابت کردند که زمان خود را تنها به شکل خنده‌دار تکرار می‌کند.

ناتوانی تاریخی لبنان در تشکیل هویتی جامع و اختلافات تند فرقه‌ای‌شان که هریک ازآنها را وادار ساخت برای حفظ سهم خود از غنایم حکومت در خارج منطقه‌ای و بین‌المللی به دنبال حامی و پشتیبان باشند، تنها وجه تصویر لبنان نیست که همواره برآستانه اختلافات داخلی ایستاده است بلکه چهره دیگری هم دارد که به توان این کشور کاملاً آماده انفجار مرتبط است که می‌تواند همواره خود را بازسازی کند و اینکه مساحت یگانه‌ای است برای تجربه و غنای ابداعی برآمده از دل پرسش‌های استخوان سوز و نگرانی وجودی. هرکسی که تاریخ معاصر بیروت را دنبال کرده باشد بدون شک از توسعه هولناکی که از دو قرن پیش در این شهر روی داد وحشت می‌کند، وقتی تحول و توسعه با سرعت برق‌آسا آن را از بندری کوچک در دریای مدیترانه به شهری پر از دانشگاه، مراکز علمی، مطبوعات و چاپخانه مبدل کرد تا به شکلی مؤثر درآغاز نهضت عربی مشارکت کند و از آن اندیشه‌ورزان و نویسندگان پیشگامی همچون احمد فارس الشدیاق، شبلی الشمیل، فرح آنطون، مارون النقاش، سلیمان پطرس البستانی، ابراهیم الیازجی و... ظهور کنند.

لبنانی‌ها باید پس ازآن شش دهه کامل از نظام والی‌گری و جنگ جهانی ویرانگری که با شکست حکومت عثمانی توسط متحدین به پایان رسید صبر می‌کردند تا به کشور جدید خود به شکل وسیع آن دست یابند، اما همزمانی قابل توجه میان اعلام تولد لبنان «بزرگ» توسط ژنرال گوروی فرانسوی در سال 1920 و اعلام تأسیس « انجمن قلم» در نیویورک به وسیله جبران خلیل جبران و جمعی از نویسندگان و شعرا درهمان سال (با چند ماه اختلاف) از حد و حدود تصادف صرف فراتر می‌رود تا نشانه‌های دیگری از حجم جغرافیایی موجودیت تازه متولد شده به خود بگیرد و به نقش پیشگامانه در زمینه‌های ابداع و اندیشه و ارتباط میان فرهنگ‌ها وصل شود. اگر فرمانده فرانسوی پس از بده بستان فشرده با بریتانیایی‌ها که منجر به برخی تعدیل‌ها در جغرافیای لبنانی شد، به کشور مدیترانه‌ای صفت «بزرگ» داد این صفت دلایل موجه خود را در ادبیات و شعر یافت و نه در سیاست و اقتصاد و ارتش‌های جرار. نویسنده «پیامبر» شاید از این زاویه خود تجسم گویای تصویر لبنان و معنای حقیقی آن باشد که «یاوه سرایی» شاعرانه و فولکلوریک درباره سرزمین تبوله و صنوبر و آب‌نخود و مزه‌های خوش‌طعم و مکان‌های خوشگذرانی نیست بلکه سرزندگی و ماجراجویی نوآورانه‌ای است که گمشده مورد نظر خود را از طریق جبران به دست آورد. اگر ارزش والا‌تر جبران با عبور بی سابقه او از دوره انحطاط عربی که به پایین‌ترین نقطه رکیک بودن و کلیشه برداری و قحط بیانی رسید و به قدرت در پایه‌‌گذاری زبانی جدید و سرشار از زندگی می‌آمد که گویای واقعیت متغیر بود و به دور از تکلف و ساختگی بودن، آن دست‌آورد نتیجه استعداد صرف نبود بلکه ثمره درهم پیچیدگی خلاق میان داخل و خارج، ملی و بین‌المللی بود همان طور که میان ریشه‌ها و امواج.

جبران-به این معنا- توانست نوآوری‌های تجددخواهانه خود را در دو جبهه محقق سازد: جبهه زبان در حساسیت‌ها و زیبایی‌های مختلفش و جبهه طرح فرهنگی و فکری نهضتی؛ جایی که جست‌وجوی راه برون شد از دالان‌های نادانی و عقب ماندگی و تعصب نفس‌گیر بود و جست‌وجوی ابزاری کارا برای آزادی از قیدهای تاریک‌منشانه فرقه‌ای و استبداد سطله‌جو. همچنان که تولیدات نوآورانه او میان اوج گیری رمانتیک بر واقعیت دردناک سرزمین و سرشار از جهل و فساد و تعصب در نوسان بود آنجا که در «دمعة و ابتسامة/اشک و لبخند» و «عرائس المروج/ عروسان دشت‌ها» و میان میل به عصیان و مخالفت و تشویق به تغییر واقعیت با هر روش ممکن همان طور که در «العواصف/ طوفان‌ها» و «الارواح المتمردة/ روان‌های عصیانگر» و «المجنون/ دیوانه» و دیگر آثار. اگر «الاجنجة المتکسرة/ بال‌های شکسته شده» آمیزه‌ای از دو کشش را در خود دارد، به طوری که شکست عاطفی رمانتیک و بلای آشکار بر اکلروس همپیمان با فئودالیزم چیره، این تناوب دائمی میان درد تلخ و بلای پرطنین در بیش از یک اثر از نشانه‌های ادبیات جبران می‌ماند. به این دلیل دو لفظ غربت و غریب درآثار جبران تکرار می‌شوند چون او از هر دو با هم رنج می‌برد: غربت در وطنش و دروی از او. البته این درکنار غربت وجودی و متافیزیکی است که مبدعین به طور کلی تجریه می‌کنند و این را این گفته‌اش تأکید می‌کند:« من با این جهان غریبه‌ام. مشرق و مغرب زمین را زیرپاگذاشتم و زادگاه خود را نیافتم و کسی که مرا بشناسد و به من گوش فرا دهد ندیدم». در کتاب « العواصف/ طوفان‌ها» نویسنده دو حالت شکست و گرسنگی را به یاد می‌آورد که در اوایل جنگ جهانی اول با مرگ و کوچ بر لبنانی‌ها چیره شدند که بار دیگر تشابه بین دیروز و امروز را یادآوری می‌کند:« بستگانم گرسنه مردند و هرکس از آنها که گرسنه نمرد با تیغ شمشیر کشته شد».

هرگونه بازخوانی همراه با تأمل آثار جبران نه تنها این احساس را به ما منتقل می‌کند که این آثار قابل تکرار و بازخوانی در هر زمانی هستند و حتی ما را به این پرسش می‌برند که آیا سیلان و تغییر از ویژگی‌های زمان شرقی است یا اینکه این زمان جامد، منجمد و غیر قابل جاری شدن است؟ اگر تاریخ‌های مربوط به متن‌هایی مانند این را برداریم:« دین شما ریا و دنیای شما ادعا و آخرت‌تان تباه، پس چرا زنده‌اید؟» یا « ما گریه می‌کنیم چون فلاکت بیوه و بیچارگی یتیم را می‌بینیم و شما می‌خندید چون جز برق طلا چیزی نمی‌بینید». یا این گفته او بر زبان «خلیل کافر» رو به آزادی:« با عزم و اراده‌ات این ابرهای سیاه را پراکنده ساز و همچون طوفانی فرودآ و همچون منجنیق پایه تخت‌های برافراشته شده بر استخوان‌ها و جمجمه‌ها و آراسته به طلای جزیه و رشوه و غرق در خون و اشک ویران کن» بدون کم‌ترین شکی احساس می‌کردیم منظور این مرثیه‌خوانی، لبنانی‌های گرسنه و تحت فشاری هستند که بر ویرانه‌های شهر خود ایستاده‌اند و متهمان همان صاحبان قدرتند کنونی با همه عیب‌ها و زشتی‌ها و جنایت‌های توصیف شده‌اند.

برادران رحبانی البته فرصت دیدار با جبران را نیافتند چون چند سال پیش از مرگش در سال 1913 متولد شدند. فیروز اما چهار سال پس از درگذشت صاحب «المواکب» دیده به جهان گشود. با این حال هیچ یک از لبنانی‌ها مانند خانواده الرحبانی بر تبدیل رؤیای جبران به حقیقت ابداعی ملموس کار نکرد. اگر جبران به پیشواز تولد لبنان پیام و نماد رفت و با دوره انتقالش از دوره والی‌گری به دوره قیمومیت و اعلام کشور همراه شد، رحبانی‌ها و فیروز با کارهای تئاتری و آوازی خود منعکس کننده تحول رؤیای لبنان به حقیقت واقعی در دوره «طلایی» پس از استقلال بودند بی آنکه از نظر دور بدارند برخی درخشش‌ها فریبنده‌اند و از چنگال می‌آیند. همانگونه که جبران چند وجهی با نثر و شعر و نقاشی‌هایش روح کیان لبنانی را که از جهتی به ستون صاف اصالت و از جهتی دیگر به فریادهای مدرنیزم و صداهایش که از دورترین قاره‌ها می‌رسید تجسم می‌بخشید، رحبانی‌ها و فیروز همین مأموریت را ادامه دادند به طوری که بهره بردن از فولکلور و عناصر میراث ملی مانع مدرن و روزآمد شدن متن‌ها و شاعرانگی عالی‌شان یا گوش دادن به آهنگ‌های سریع دوران متغیر و به موسیقی آمده از چهار جهت جهان نمی‌شود. همان طور که جبران در سفر گسترده ادبی‌اش از «بال‌های شکسته» تا «پیامبر» و بشرّی(زادگاهش) تا نیویورک با عبور از بوستن و پاریس بین ملی و جهانی جمع کرد، رحبانی‌ها همان کار را کردند به طوری که آثار غنایی آنها از جهان‌های روستای کوچک با شادی‌ها و درگیری‌ها و آداب و سنن زراعی پله پله می‌روند تا در گام آخر به پرسش‌هایی درباره زندگی و مرگ و زمان و آزادی و سراسر وجود می‌رسند.

همان طور که جبران در بسیاری از آثارش جهانی از احساسات جوانانه و گشایش اثیری قلبی را خلق کرد که از آلودگی واقعیت و کوچک بودنش والاتر می‌رود که مجذوب شدن جوانان در ابتدای جوانی به متن‌ها و شخصیت‌ها او را توضیح می‌دهد، صدای فیروز همین مأموریت را به عهده می‌گیرد به طوری که صدایش با شکفتن صبح و روان شدن اشیاء و تازگی مستمر عمرها به دور از پیری و خستگی‌های آن همراه می‌شود. اینجا همه چیز بر خیمه قرار دارد و آمادگی تبدیل شدن به اسطوره را دارد. همان طور که به پیشواز برف رفتن در ترانه‌های فیروز منعکس کننده طبیعی احترام گذاردن به کوه‌های بلند لبنان است از جهتی دیگر نوعی «آماده شدن» آیینی همراه با بیکاری زمان است درست همان طور که حال و روز «شادی» مورد خیانت قرارگرفته است که همچنان کودکی‌اش را بر روی برف‌های مرگ پاک می‌کند. یا حال «نگهبانان برف» کسانی که از رؤیاهای انسان‌های خفته پاسداری می‌کنند و نمی‌گذارند ذوب بشوند. جبران برخاسته خشمگین عصیانگر بر واقعیت، اما در مقابل چیزی دارد که در هنر رحبانی و صدای فیروز همتراز و کامل کننده آن است. همانگونه که دیوانه در کتابی به همین نام فریاد می‌زند:« گوش‌های من پر از ناله‌های ملت‌های به بند کشیده شد و حسرت کشیدن برکشورهای به خودرها شده است» فیروز در نمایش «پترا» صدای خود را که از اعماق برخاسته چنین روان می‌سازد:« ای کاش جانی داشتم تا این بردگان را آزاد کنم/ نور شادی در قلب‌هایشان پیش از عید روشن کنم/ در یک دست شمشیر و در دستی دیگر کشورم می‌گیرم». همان طور که خلیل کافر در «روح عصیانگر» آزادی گمشده را فریاد می‌‌کند و می‌گوید:« از اعماق این اعماق تو را فریاد می‌زنیم ای آزادی پس گوش کن/ از کناره‌های این تاریکی دست‌هایمان را به سوی تو بلند می‌کنیم پس به ما نگاه کن»، فیروز در «ناطور کلیدها» رو به مستبد می‌گوید:« کسی نمی‌تواند دردم را حبس کند/ و مردم مانند درد منند، تا روزنه‌ای می‎‌بینند از آن بیرون می‌زنند».

اینگونه یک قرن تمام بر تولد موجودیت لبنان کنونی می‌گذرد بی آنکه در سطح احتماعی وسیاسی به اندازه بند انگشتی رو به آینده رفته باشد و بی آنکه رؤیای جبران و رحبانی-فیروز درسطح واقعیت تکیه‌گاهی بیابند. در سایه نظام سهم‌خواه ملالت «سیمانی»، روزگار دور خود می‌چرخد، نه به معنای جبرانی آن که مترادف با بازگشت جاودانه چرخه زندگی است و نه به معنای فیروزی آن که مترادف با جوانی همیشگی و سعادت فردوسی است بلکه به معنای دلمه‌بستن و آهکی شدن و تبدیل وطن به مردابی از عفونت و بیهودگی است. با این حال اگر خمیرمایه‌ای باشد که این کشور کوچک رنج‌کشیده برای نسل‌های آینده‌اش ذخیره کرده باشد همان قطعاتی است که هیچ نسبت قابل ذکری با سران سیاسی ندارند بلکه آفرینش‌های هنرمندان و ابداع کنندگان و نویسندگان بزرگی است که آن را در مسیر آینده قرارمی‌دهند و شعله‌ درخشانش را از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌کنند.



«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

TT

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

در رمان «وادی الفراشات/ دره‌ پروانه‌ها» از ازهَر جرجیس (انتشارات مسکیلیانی - تونس / الرافدین - بغداد 2024) یک نظم روایی موضوعی خاص وجود دارد که به دنبال ردپاهای تقریباً ثابت در دو رمان قبلی از ازهَر جرجیس می‌گردد: «خواب در باغ گیلاس» 2019 و سپس «سنگ سعادت» 2022. این دو رمان یک مجموعه روایی با جهان‌ها و موضوعات تقریبا تکراری شکل داده‌اند. می‌توان گفت که تکرار ویژگی‌ای است که بیشتر چندگانه‌ها بر پایه‌ آن بنا می‌شوند، و حتی بدون ویژگی تکرار نمی‌توان یک سیستم روایی را به عنوان چندگانه توصیف کرد. این امر از آن جهت که به هیچ وجه ایرادی در اصول اساسی ندارد، بلکه نوشته‌های مختلف جهت‌گیری‌ها و موضوعات مختلفی در چارچوب کلی مجموعه خواهند داشت. اما تکرار فشار می‌آورد که اغلب منجر به تحولی یا ناپایداری در جهان روایی می‌شود. در دو رمان قبلی، دو موضوع عمده وجود داشت. رمان «خواب در باغ گیلاس» به بازگشت خیالی به کشور پس از تبعیدی طولانی پرداخته بود. و رمان «سنگ سعادت» به روایت اعتراض و دنیاهای بی‌خانمانی توجه داشت. آیا در رمان «دره‌ پروانه‌ها» موضوع جدیدی مطرح می‌شود؟

دفتر ارواح

آسان‌ترین روش برای نوشتن یک رمان موفق این است که از سیستم نسخه‌نویسی استفاده کنید. این باور در «دره‌ پروانه‌ها» به روش‌های مختلفی نمایان می‌شود. بیایید به یاد بیاوریم که این همان روشی است که در دو رمان قبلی هم استفاده شد و آن‌ها موفقیت چشم‌گیری را به دست آوردند، چه از نظر انتشار و خوانده‌شدن، یا از نظر رسیدن به جایگاه بالایی در جوایز رمان عربی. آیا این توجیه برای تکرار تلاش برای بار سوم کافی است؟ دلیل قانع‌کننده این است که سیستم نسخه‌نویسی نظم روایی لازم را برای دو رمان فراهم کرده است. بنابراین، راوی‌ای وجود دارد که ابتدا به ما می‌گوید، یک پایان از پیش نوشته‌شده در آغاز رمان برایمان آورده شده. آیا پیش‌بینی یا اطلاع‌رسانی از پیش در مورد پایان، کارکرد ساختاری اساسی در رمان دارد؟ احتمالاً پاسخ به این سؤال مرتبط است با یک مشکل اساسی که به خود سیستم نسخه‌نویسی ارتباط دارد. بیایید پاسخ را خلاصه کنیم و بپرسیم: چرا سیستم نسخه‌نویسی در نوشتن یک رمان موفق مؤثر است؟ به نظر من نسخه‌نویسی به رمان این امکان را می‌دهد که بسیاری از مسائل را انجام دهد که مهم‌ترین آن شاید این باشد که امکان بازنویسی داستان همانند یک منطق دیگر را فراهم می‌کند. این امکان، راهی مناسب برای پیشنهاد تاریخ جدیدی است که با تاریخ روایی پذیرفته‌شده کاملاً متفاوت یا حتی متناقض است. بنابراین، «دره‌ پروانه‌ها» چه تاریخی پیشنهاد می‌دهد؟
تاریخ «ارواح» یا تاریخ «مرده‌ها»، وظیفه بزرگی است که «مرده‌ها» به «زنده‌ها» واگذار می‌کنند؛ زیرا نوشتن تاریخ خاص مرگ، کاری است که باید «زنده‌ها» انجام دهند، اما «مرده‌ها» هر آنچه که از دستشان بر می‌آمد انجام داده و مرده‌اند، و این مسئولیت را به زنده‌ها می‌سپارند که تاریخشان را بنویسند. اما چه نوع «ارواحی» را «عزیز جواد»، قهرمان داستان و راوی آن، می‌خواهد بنویسد؟ رمان برای خود نوع جدیدی از ارواح را پیشنهاد می‌کند، ارواح «پروانه‌های بی‌نام»، یا کسانی که حتی فرصتی برای داشتن نام خاصی نداشته‌اند. بخشی از وظیفه مورخ این است که اجساد ناشناسی که در پیاده‌روها یا در سطل‌های زباله افتاده‌اند را نامگذاری کند، قبل از اینکه آن‌ها را در یک حفره یا دامنه تپه‌ای خارج از پایتخت دفن کند، و قبرستان پیشنهادی را «دره‌ پروانه‌ها» می‌نامد. و به طور مفروض، یا همانطور که خود رمان از ابتدا با عنوانش پیشنهاد می‌دهد، جمع‌آوری پروانه‌های مرده از خیابان‌ها موضوع جایگزین برای موضوعات بزرگ است، مانند روایت زندگی در سرزمین دیکتاتور یا اینکه رمان به موضوع اعتراض مربوط باشد. پس آیا «دره‌ پروانه‌ها» می‌خواهد روایت را در مقابل شلوغی روایت‌های بزرگ تا حدودی به ریتم آرام‌تر خود بازگرداند؟

جمهوری وحشت

شاید تصادف کور، «عزیز جواد» را به کشف روایت «دره پروانه‌ها» هدایت کند؛ زمانی که او با تاکسی قدیمی جسدهای تازه را جمع‌آوری کرده و آنها را در دره کم‌عمق نزدیک شهر «دیالی» دفن می‌کند. این تصادف شباهت زیادی به تصادف ورود پلیس به کتابخانه دایی «جبران» و یافتن کتاب «جمهوری وحشت» دارد که باعث زندانی شدن او به اتهام کتاب ممنوع مخالف با روایت دیکتاتور می‌شود. اما کتاب به «جواد» از طریق دوست دیروز او، که اکنون «متدین» شده و تاریخ بی‌خانمانی و گم‌شدگی خود را کنار گذاشته، می‌رسد؛ پس چگونه یک فرد تغییر کرده می‌تواند به روایت‌های لیبرال مخالف اعتماد کند؛ در حالی که او به روایت‌های دینی خود با اصل شناخته‌شده «فلسفه‌مان مثلاً» نزدیک‌تر است؟ اما نظم فرضی در «دره پروانه‌ها» تفسیری جدید از فقدان مستندات کافی برای روایت همان تصادف ارائه می‌دهد؛ چرا که زندگی «جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست؛ تصادف زندگی در کنار پدری که قادر به صحبت و ابراز خود نیست و این تصادف تبدیل به سرنوشتی می‌شود که راه فراری از آن نیست و زندگی ناقصی را تحت قدرت برادر بزرگ ادامه می‌دهد. آیا تصادف‌ها به پایان رسیده‌اند؟ زندگی «عزیز جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست که آخرین آن تصادفی است که او را به طور اتفاقی به روایت «دره پروانه‌ها» می‌رساند؛ بنابراین تصادف، به طنز، دلیل عشق میان او و «تمارا»، دختری از خانواده‌ای ثروتمند است و سپس ازدواج با او. و این تصادف است که دلیل اخراج او از شغل دولتی‌اش می‌شود. هیچ داستان منسجمی جز خود تصادف وجود ندارد. حتی لحظه‌ای که به داستان اصلی می‌رسد، داستان پروانه‌ها، که ربوده شدن «سامر» از سوی افراد ناشناس از درب خانه‌شان است، هیچ تفسیر منسجمی ندارد مگر اینکه این اتفاق پیش‌زمینه‌ای برای داستان پروانه‌ها و دره آن باشد. گویی رمان به‌طور ضمنی به ما می‌گوید که زندگی در سرزمین دیکتاتور و سپس زندگی قربانیانش فاقد صلاحیت برای توجیه است. و هیچ اشکالی ندارد، چرا که این خود ماهیت روایت پسامدرن است؛ روایت بدون توجیه‌ها و تفسیرهای اساسی، روایتی از نسخه‌نویسی که رمان جدید آن را با نگرش و منطقی متفاوت بازنویسی می‌کند.

دره پروانه‌ها... جدل پنهان

بگذارید به اصل داستان بازگردیم، دقیقاً به سؤال اصلی: موضوع رمان چیست؟ بلکه موضوع دست‌نوشته پیشنهادی چیست؟ دو مسیر مختلف، به ظاهر، بر دنیای رمان «دره پروانه‌ها» حاکم‌اند. مسیر اول نمایانگر داستان «عزیز جواد» است، که زندگی او را می‌بینیم؛ زندگی‌ای به تعویق افتاده و از اتفاقات مختلف تغذیه می‌شود. این مسیر بخش عمده‌ای از فضای نوشتاری متن را اشغال می‌کند؛ به طوری که سه فصل از پنج فصل که اندازه کل متن رمان است را تشکیل می‌دهد. به زبان اعداد، داستان عزیز جواد ۱۵۱ صفحه را در اختیار گرفته، به علاوه آنچه که در دو فصل دیگر فرامی‌گیرد. دست‌نوشته «دفتر ارواح»، که نسخه‌ای از دست‌نوشته ناتمام یا ناقص است، مشابه وبلاگ شب‌های مشهور است؛ همان‌طور که هزار و یک شب را داریم، دست‌نوشته ارواح تمام نمی‌شود و «دیگران» آن را می‌نویسند یا فصول جدیدی به آن اضافه می‌کنند. ما این موضوع را بدون کاوش بیشتر رها نمی‌کنیم تا به دست‌نوشته ارزش افزوده‌ای بدهیم؛ پیرمرد دست‌نوشته را در خودروی «جواد» رها می‌کند و به حال خود می‌رود، پس از آنکه پروانه‌ای جدید را در «دره پروانه‌ها» دفن کرده و ما را گمراه می‌کند که او «قرآن» را جاگذاشته. با «جواد» درمی‌یابیم که قرآن تنها نسخه‌ای از دست‌نوشته «دفتر ارواح» است. این گمراهی دارای کارکرد مفیدی است که به دست‌نوشته ارزش جدیدی می‌بخشد؛ تسویه اولیه‌ای که به طور غیرمستقیم بین «قرآن»، که در اینجا به معنی کتاب «قرآن» است، و «دفتر ارواح» صورت می‌گیرد، به سرعت معنای ضمنی پنهانی از توصیف «قرآن» را آشکار می‌کند؛ اصل لغوی قرآن همان‌طور که ابن منظور می‌گوید این است که قرآن: «وَإِنَّمَا سُمِّيَ الْمُصْحَفُ مُصْحَفًا؛ لِأَنَّهُ أُصْحِفَ، أَيْ جُعِلَ جَامِعًا لِلصُّحُفِ الْمَكْتُوبَةِ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ/ مصحف( قرآن) به این دلیل مصحف خوانده شد چون میان جلد خود همه صحف نوشته شده را شامل می‌شود». این معنی فراتر از دلالت اصطلاحی کتاب است و همچنان در معنای صحیفه‌های جمع‌شده در میان جلد کتاب اثرگذار است، چیزی که در اینجا با فرمول کتابی ناتمام یا ناقص هم‌راستا است و با دلالت «دست‌نوشته» ناقص هم‌خوانی دارد. اما این ارتباطات واقعی یا خیالی نمی‌توانند تناقض اساسی را که رمان آن را پنهان نمی‌کند، نادیده بگیرند؛ داستان اصلی داستان «عزیز جواد» است و نه حکایت یا دست‌نوشته «دفتر ارواح». این چیزی است که ارقام ادعا می‌کنند و حجم واقعی نوشتاری هر دو مسیر در رمان آن را تقویت می‌کند. آیا دلالت‌های اولیه عنوان رمان «دره پروانه‌ها» فرضیه پیشین را تأیید می‌کنند؟
رمان با آخرین ملاقات دايی «جبران» با پسر خواهرش «عزیز جواد» در زندان آغاز می‌شود. در این دیدار اولین اشاره به داستان «دفتر ارواح» می‌آید؛ زیرا دایی «دست‌نوشته» را تحویل می‌دهد و به سوی قبر خود می‌رود. سپس دست‌نوشته و اثر آن به فراموشی سپرده می‌شود تا آنکه «عزیز جواد» با پیرمردی روبرو می‌شود که جنازه‌های کودکان را در دره پروانه‌ها دفن می‌کند. آیا این موضوع نشان می‌دهد که روایت به دلیل تقابل دو موضوع یا دو داستان که یکی از آنها به دیگری مرتبط نمی‌شود، به ترک خوردگی می‌رسد؟ آیا ما، خوانندگان، با ظاهر متن با حجم‌ها و تمایلاتش همراه می‌شویم یا فرض می‌کنیم که دره پروانه‌ها همان دلالت کلی تمام داستان‌هاست؟ شاید؛ زیرا ترک خوردگی و تقابل داستان‌ها و موضوعات، ویژگی داستان‌های پس از فروپاشی دیکتاتوری‌هاست و نیز نتیجه دست‌نوشته‌های ناتمام است. هرچه که تفسیر تقابل مورد نظر در «دره پروانه‌ها» باشد، رمان می‌کوشد تا جان سالم به در ببرد و به هیچ‌یک از تصادفات سازنده دنیای خود تمایل نداشته باشد. آنچه می‌تواند انجام دهد این است که تا حد ممکن از هرگونه تفسیر با تمایل آشکار پرهیز کند، اما حیف است؛ زیرا این همان «دره پروانه‌ها» است، داستان «عزیز جواد» و همین‌طور «دفتر ارواح»!

*منتقد عراقی