« ردیف میمون‌ها»؛ داستان تبعیدگاه سیاسی

الرکابی در کتاب جدیدش به شهر اولش برمی‌گردد

*بازگشت نویسنده به شهر « بدره» فقط از سردلتنگی برای کودکی نیست بلکه به خاطر ارتباط آن با عنوان رمان است که دولت‌های متوالی در عراق عادت داشتند فعالان سیاسی را به آن شهر تبعید کنند
*بازگشت نویسنده به شهر « بدره» فقط از سردلتنگی برای کودکی نیست بلکه به خاطر ارتباط آن با عنوان رمان است که دولت‌های متوالی در عراق عادت داشتند فعالان سیاسی را به آن شهر تبعید کنند
TT

« ردیف میمون‌ها»؛ داستان تبعیدگاه سیاسی

*بازگشت نویسنده به شهر « بدره» فقط از سردلتنگی برای کودکی نیست بلکه به خاطر ارتباط آن با عنوان رمان است که دولت‌های متوالی در عراق عادت داشتند فعالان سیاسی را به آن شهر تبعید کنند
*بازگشت نویسنده به شهر « بدره» فقط از سردلتنگی برای کودکی نیست بلکه به خاطر ارتباط آن با عنوان رمان است که دولت‌های متوالی در عراق عادت داشتند فعالان سیاسی را به آن شهر تبعید کنند

در رمان «خانة الشواذی/ ردیف میمون‌ها» اثر عبدالخالق الرکابی که توسط انتشارات المؤسسه العربیة للنشر بیروت درسال 2019 منتشر شد، نویسنده ما را به زادگاهش ، شهر محبوبش(بدره) در مرز ایران برمی‌گرداند تا فضایی برای حرکت حوادث و درگیری‌هایی باشد که در رمان روی می‌دهند و اینگونه ظرف مکانی سازنده حوادث بعدی می‌شود هرچند از نظر مکانی تا بغداد هم کشیده می‌شوند. همین طور از نظر زمانی در چندین مقطع زمانی مختلف تاریخ عراق حرکت می‌کند با اشاره‌هایی که تاریخ زمان و مکان را با هم مشخص می‌کنند.

به نظرمی‌رسد برگشت عبدالخالق الرکابی به شهر بدره فقط به خاطر نوستالوژی کودکی نیست بلکه به دلیل ارتباط آن با عنوان رمان است که دولت‌های متوالی عراقی عادت داشتند مخالفان سیاسی را به شهر بدره تبعید کنند. این تم، یعنی اعزام تبعیدی‌ها به بدره و گرفتار ساختن آنها در آن دست‌مایه یک رمان عراقی قدیمی‌تر با عنوان «المبعدون/تبعیدی‌ها» اثر رمان نویس هشام توفیق الرکابی بود. او آغازگر سخن گفتن از پدیده رمان تبعید در ادبیات عراقی بود.

این رمان با «المبعدون» فرق می‌کند چون به انتخاب یک نمونه فردی بسنده می‌کند که در رسیدن تبعیدی سیاسی (خانم ملاک عیسی) به بدره به دلایل سیاسی تجسم می‌یابد. رمان بین دو نسل یا بیشتر از ساکنان بدره حرکت می‌کند به همین دلیل این اثر تا حدودی رمان نسل‌هاست.

روایت از طریق شخصیت‌های نسل جوان‌تر منطقه کنونی آغاز می‌شود، اما برای شخصیت پردازی و معرفی شخصیت‌ها خیلی زود به تورق صفحات خاطرات نسل اول برمی‌گردد.

به نظرمی‌رسد نویسنده ساختار دقیقی برای رمانش تهیه کرده که به ساخت رمان‌های پلیسی نزدیک می‌شود و حقایق را خیلی زود یا یک‌جا ارائه نمی‌کند بلکه آنها را مرتب به عقب می‌اندازد تا خواننده را ترغیب کند چون وقت رو کردن آنها نرسیده است. به همین دلیل نویسنده بر بخش‌ها اصطلاح «کلمات متقاطع» یا «نیمی از حقیقت» می‌گذارد و نیمه دوم را به آخرین صفحات رمان عقب می‌اندازد پس از اینکه رمز و رازهای گنگ که در طول زمان ناشناخته باقی مانده بود به تدریج گشوده می‌شوند.

با اینکه رمان چند صدایی(پلی‌فونی) است و در روایت ماجراهایش بسیاری از شخصیت‌های اصلی و فرعی حاضر دررمان مشارکت می‌کنند، اما راوی اصلی بر روایت مسلط است و قهرمان رمان (نزار) دانشجوی آکادمی هنر است که همه نخ‌های روایت و رازهایش را در دست دارد.

به نظرمن نزار از اهالی شهر بدره نیست بلکه از یکی از روستاهای بعقوبه است و بیشتر اطلاعاتی که ردیف می‌کند را از طریق صندوقچه نامه‌های دوستش(طه طاهر) اهل شهر بدره به دست آورده که به کانادا مهاجرت کرده است. همین طور پرونده بازجویی پدر طاهر که وکیل(نجیب بیک) پیش خود نگه‌داشته بود و در نهایت به نزار تحویل می‌دهد؛ در جواب‌های جدی به بسیاری از پرسش‌ها و رازهای گنگ که قبلا ازآنها خبر نداشت. نزار را می‌توان همان نویسنده رمان دانست چون همیشه درباره وجود چنین رمانی صحبت می‌کند که نوشتنش نیاز به یک رمان نویس حرفه‌ای دارد تا ماده خام مخصوص آن را به یک اثر هنری قابل قبول تبدیل کند؛ همین رمان را در فضای فرامتنی می‌برد. نکته قابل توجه اینکه نویسنده ترجیح داده معماری خاص روایت رمانش را از طریق تقسیم متن بر صداهای مختلف قرار دهد که هرکدام مسئولیت‌های اساسی روایت را به پیش ببرند و در مقدمه آنها زمینه چینی برای ایجاد فضای روایی و شخصیت‌پردازی شخصیت‌های اساسی و اشاره به عناصر درگیری در درون رمان و بالا بردن این تنش به طور تدریجی به سمت اوجclimax و در نهایت سیر روایت به سمت گشوده شدن گره‌ها anti-climax می‌رود. به همین دلیل می‌بینیم نویسنده رمانش را به چهار بخش اصلی تقسیم کرده و روایت این بخش‌ها از طریق قهرمان رمان(نزار) صورت می‌گیرد و هر بخش شامل چند فصل است که چندین راوی به نوبت روایت می‌کنند.

این معماری روایت اتفاقی بدون قاعده نیست بلکه کاملاً مطالعه شده است. بخش اول با عنوان «کلمات متقاطع» به آشنایی با جهان نویسنده و شخصیات‌های او محدود می‌شود تا خواننده را وارد صحنه حقیقی سازد و بتواند به عمق حوادث اصلی درگسترش  رمان برود. آهنگ روایت دراین بخش با به کارگیری توصیف و تعریف و پرتوافکنی آرام و کند است.

بخش دوم «عشقی در پشت سیم‌ها» شاهد تنش جزئی در ماجراهای داستانی است به طوری که نویسنده برای برهم زدن آب راکد برکه سنگی می‌افکند. این سنگ در رسیدن تبعیدی سیاسی (خانم ملاک عیسی) به بدره شکل می‌گیرد که یک حادثه استثنایی در تاریخ شهر است و مایه جلب توجه مردم به تبعیدی سیاسی است که حالا علاوه برمرد‌ها شامل زن‌ها هم می‌شود. آهنگ روایی در این بخش با تنش و بالا رفتن تدریجی همراه می‌شود.

نویسنده اما در بخش سوم«نیمی از حقیقت» ما را به اوج حادثه روایی و درگیری‌های آن می‌برد، اما نیمه دیگر حقیقت را در بخشی از بازی پنهان می‌کند که داستان پلیسی معمولاً با کندی و پنهان کاری و تعلیق برآن تکیه می‌کند به طوری که آهنگ روایی در اینجا با سرعت و گاهی انفجاری شدن متمایزمی‌شود.

بخش چهارم و آخر با عنوان «گذشته حاضراست» می‌رسد تا همه چیز را مشخص سازد و نیمه دیگر حقیقت را کامل می‌کند با ارائه تأویل و تفسیر بسیار نقاط مبهمی که خواننده را متحیر ساخته بودند؛ آهنگ روایی در این بخش به سمت آرامش جزئی می‌رود درست مانند «آرامش» در قطعه موسیقی.

نویسنده رمانش را با ورودی هیجان انگیز و جذابی آغاز می‌کند که انتظار داشتیم در بخش‌های بعدی هم همان طور ادامه دهد و به همین محدود نشود. اما در این مدخل با دونوع روایت رو به رومی‌شویم: روایت با دوربین سینمایی و روایت با نویسندگی رمان:

« لنز دوربین به سمت حفره رفت تا با زمین هم‌سطح شد و به طوری که دیگر ازآن قابل تشخیص نبود مگر از نوع خاک  و تفاوتش با حفره گیاهان. فیلمبردار پس ازآن با حرکت کند دوربین شروع به نمایش مقبره می‌کند که حالا به باغ شبیه شده است».(ص7) و بعداً متوجه می‌شویم این روایت با دوربین بخشی از فیلم مراسم تدفین طه دریکی از مقبره‌های کاناداست. 

سپس روایت شاید از طریق( لنز دوربین) دیگری به طرف قهرمان رمان و راوی اصلی آن (نزار) می‌رود که پشت میزکارش در خیابان هیفای بغداد پس از تغییرات مرحله اشغال نشسته و به صفحه لپ تاپ نگاه می‌کند و به دوستش (طاهر) فکر می‌کند که به کانادا مهاجرت کرده با به‌کار گیری راوی اول شخص به شکل اتوبیوگرافی که این فصل را از روایت بخش‌های دیگر متمایز می‌کند.

از این لحظه و با حضور لپ تاپ بخش‌های این رمان رو به شکل گیری می‌روند که از جهتی میان گذشته و حال، و از جهتی دیگر میان نسل پدران، فرزندان و پدربزرگ‌ها جمع می‌کند تا به صفحات زنده تاریخ معاصر سیاسی عراق و مشخصاً تبعیدی سیاسی وارد می‌شود.

علیرغم ترتیب خطی روبه پیشرفت روند حوادث رمان، اما زمان معمولاً به وسیله روایت حافظه که بیش از چندین مقطع تاریخی گذشته و فراموش شده را یادآوری می‌کند دچار شکستگی و قطع و برگشت می‌شود.

نویسنده عبدالخالق الرکابی ماجراها و اتفاقات و شخصیت‌های رمان را براساس نظم خاصی حرکت می‌دهد که ضرورت روایی و تنش مستمر و درگیری روایی دیکته می‌کنند.  بیشتر گونه‌های روایت و یادآوری از طریق خودآگاه شخصیت‌های مختلف داستان‌ها صورت می‌گیرد که یک خودآگاهی نهفته است چون او در اعماق درونی این شخصیت‌ها فرو می‌رود که نسبت به حوادث و واقعیت اجتماعی اظهار نظرمی‌کنند.

با اینکه سبک روایی قهرمان(نزار) که راوی ضمنی است چیره و مسلط است، اما بسیاری از شخصیت‌های اصلی و ثانوی رمان در تأثیرگذاری ساخت و بافت رمان سهیم هستند. همین رمان را دارای صداهای متعدد(پولی‌فونی) می‌سازد چون فضا را برای صداهای دیگر باز می‌کند تا به شکل‌های مختلف اظهار نظر کنند.

عنوان رمان«خانة الشواذی/ردیف میمون‌ها» به عنوان آستانه متنی هدایت‌کننده ما را به سمت خود می‌کشد همان طور که منتقد فرانسوی ژرار ژینت به ماهیت سیاسی این رمان اشاره می‌کند به خصوص وقتی که یک تبعیدی درآن وارد می‌شود.

«خانة الشواذی» یک اصطلاح عامیانه و شایع عراقی است که به صندلی‌های عقبی اتوبوس‌های قدیمی اطلاق می‌شود. افرادی که روی آن صندلی‌ها می‌نشینند از شدت تکان‌های اتوبوس و دست‌اندازهای راه اذیت می‌شوند و گاهی مانند میمون‌ بالا و پایین می‌روند.(ص23)



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»