« ردیف میمون‌ها»؛ داستان تبعیدگاه سیاسی

الرکابی در کتاب جدیدش به شهر اولش برمی‌گردد

*بازگشت نویسنده به شهر « بدره» فقط از سردلتنگی برای کودکی نیست بلکه به خاطر ارتباط آن با عنوان رمان است که دولت‌های متوالی در عراق عادت داشتند فعالان سیاسی را به آن شهر تبعید کنند
*بازگشت نویسنده به شهر « بدره» فقط از سردلتنگی برای کودکی نیست بلکه به خاطر ارتباط آن با عنوان رمان است که دولت‌های متوالی در عراق عادت داشتند فعالان سیاسی را به آن شهر تبعید کنند
TT

« ردیف میمون‌ها»؛ داستان تبعیدگاه سیاسی

*بازگشت نویسنده به شهر « بدره» فقط از سردلتنگی برای کودکی نیست بلکه به خاطر ارتباط آن با عنوان رمان است که دولت‌های متوالی در عراق عادت داشتند فعالان سیاسی را به آن شهر تبعید کنند
*بازگشت نویسنده به شهر « بدره» فقط از سردلتنگی برای کودکی نیست بلکه به خاطر ارتباط آن با عنوان رمان است که دولت‌های متوالی در عراق عادت داشتند فعالان سیاسی را به آن شهر تبعید کنند

در رمان «خانة الشواذی/ ردیف میمون‌ها» اثر عبدالخالق الرکابی که توسط انتشارات المؤسسه العربیة للنشر بیروت درسال 2019 منتشر شد، نویسنده ما را به زادگاهش ، شهر محبوبش(بدره) در مرز ایران برمی‌گرداند تا فضایی برای حرکت حوادث و درگیری‌هایی باشد که در رمان روی می‌دهند و اینگونه ظرف مکانی سازنده حوادث بعدی می‌شود هرچند از نظر مکانی تا بغداد هم کشیده می‌شوند. همین طور از نظر زمانی در چندین مقطع زمانی مختلف تاریخ عراق حرکت می‌کند با اشاره‌هایی که تاریخ زمان و مکان را با هم مشخص می‌کنند.

به نظرمی‌رسد برگشت عبدالخالق الرکابی به شهر بدره فقط به خاطر نوستالوژی کودکی نیست بلکه به دلیل ارتباط آن با عنوان رمان است که دولت‌های متوالی عراقی عادت داشتند مخالفان سیاسی را به شهر بدره تبعید کنند. این تم، یعنی اعزام تبعیدی‌ها به بدره و گرفتار ساختن آنها در آن دست‌مایه یک رمان عراقی قدیمی‌تر با عنوان «المبعدون/تبعیدی‌ها» اثر رمان نویس هشام توفیق الرکابی بود. او آغازگر سخن گفتن از پدیده رمان تبعید در ادبیات عراقی بود.

این رمان با «المبعدون» فرق می‌کند چون به انتخاب یک نمونه فردی بسنده می‌کند که در رسیدن تبعیدی سیاسی (خانم ملاک عیسی) به بدره به دلایل سیاسی تجسم می‌یابد. رمان بین دو نسل یا بیشتر از ساکنان بدره حرکت می‌کند به همین دلیل این اثر تا حدودی رمان نسل‌هاست.

روایت از طریق شخصیت‌های نسل جوان‌تر منطقه کنونی آغاز می‌شود، اما برای شخصیت پردازی و معرفی شخصیت‌ها خیلی زود به تورق صفحات خاطرات نسل اول برمی‌گردد.

به نظرمی‌رسد نویسنده ساختار دقیقی برای رمانش تهیه کرده که به ساخت رمان‌های پلیسی نزدیک می‌شود و حقایق را خیلی زود یا یک‌جا ارائه نمی‌کند بلکه آنها را مرتب به عقب می‌اندازد تا خواننده را ترغیب کند چون وقت رو کردن آنها نرسیده است. به همین دلیل نویسنده بر بخش‌ها اصطلاح «کلمات متقاطع» یا «نیمی از حقیقت» می‌گذارد و نیمه دوم را به آخرین صفحات رمان عقب می‌اندازد پس از اینکه رمز و رازهای گنگ که در طول زمان ناشناخته باقی مانده بود به تدریج گشوده می‌شوند.

با اینکه رمان چند صدایی(پلی‌فونی) است و در روایت ماجراهایش بسیاری از شخصیت‌های اصلی و فرعی حاضر دررمان مشارکت می‌کنند، اما راوی اصلی بر روایت مسلط است و قهرمان رمان (نزار) دانشجوی آکادمی هنر است که همه نخ‌های روایت و رازهایش را در دست دارد.

به نظرمن نزار از اهالی شهر بدره نیست بلکه از یکی از روستاهای بعقوبه است و بیشتر اطلاعاتی که ردیف می‌کند را از طریق صندوقچه نامه‌های دوستش(طه طاهر) اهل شهر بدره به دست آورده که به کانادا مهاجرت کرده است. همین طور پرونده بازجویی پدر طاهر که وکیل(نجیب بیک) پیش خود نگه‌داشته بود و در نهایت به نزار تحویل می‌دهد؛ در جواب‌های جدی به بسیاری از پرسش‌ها و رازهای گنگ که قبلا ازآنها خبر نداشت. نزار را می‌توان همان نویسنده رمان دانست چون همیشه درباره وجود چنین رمانی صحبت می‌کند که نوشتنش نیاز به یک رمان نویس حرفه‌ای دارد تا ماده خام مخصوص آن را به یک اثر هنری قابل قبول تبدیل کند؛ همین رمان را در فضای فرامتنی می‌برد. نکته قابل توجه اینکه نویسنده ترجیح داده معماری خاص روایت رمانش را از طریق تقسیم متن بر صداهای مختلف قرار دهد که هرکدام مسئولیت‌های اساسی روایت را به پیش ببرند و در مقدمه آنها زمینه چینی برای ایجاد فضای روایی و شخصیت‌پردازی شخصیت‌های اساسی و اشاره به عناصر درگیری در درون رمان و بالا بردن این تنش به طور تدریجی به سمت اوجclimax و در نهایت سیر روایت به سمت گشوده شدن گره‌ها anti-climax می‌رود. به همین دلیل می‌بینیم نویسنده رمانش را به چهار بخش اصلی تقسیم کرده و روایت این بخش‌ها از طریق قهرمان رمان(نزار) صورت می‌گیرد و هر بخش شامل چند فصل است که چندین راوی به نوبت روایت می‌کنند.

این معماری روایت اتفاقی بدون قاعده نیست بلکه کاملاً مطالعه شده است. بخش اول با عنوان «کلمات متقاطع» به آشنایی با جهان نویسنده و شخصیات‌های او محدود می‌شود تا خواننده را وارد صحنه حقیقی سازد و بتواند به عمق حوادث اصلی درگسترش  رمان برود. آهنگ روایت دراین بخش با به کارگیری توصیف و تعریف و پرتوافکنی آرام و کند است.

بخش دوم «عشقی در پشت سیم‌ها» شاهد تنش جزئی در ماجراهای داستانی است به طوری که نویسنده برای برهم زدن آب راکد برکه سنگی می‌افکند. این سنگ در رسیدن تبعیدی سیاسی (خانم ملاک عیسی) به بدره شکل می‌گیرد که یک حادثه استثنایی در تاریخ شهر است و مایه جلب توجه مردم به تبعیدی سیاسی است که حالا علاوه برمرد‌ها شامل زن‌ها هم می‌شود. آهنگ روایی در این بخش با تنش و بالا رفتن تدریجی همراه می‌شود.

نویسنده اما در بخش سوم«نیمی از حقیقت» ما را به اوج حادثه روایی و درگیری‌های آن می‌برد، اما نیمه دیگر حقیقت را در بخشی از بازی پنهان می‌کند که داستان پلیسی معمولاً با کندی و پنهان کاری و تعلیق برآن تکیه می‌کند به طوری که آهنگ روایی در اینجا با سرعت و گاهی انفجاری شدن متمایزمی‌شود.

بخش چهارم و آخر با عنوان «گذشته حاضراست» می‌رسد تا همه چیز را مشخص سازد و نیمه دیگر حقیقت را کامل می‌کند با ارائه تأویل و تفسیر بسیار نقاط مبهمی که خواننده را متحیر ساخته بودند؛ آهنگ روایی در این بخش به سمت آرامش جزئی می‌رود درست مانند «آرامش» در قطعه موسیقی.

نویسنده رمانش را با ورودی هیجان انگیز و جذابی آغاز می‌کند که انتظار داشتیم در بخش‌های بعدی هم همان طور ادامه دهد و به همین محدود نشود. اما در این مدخل با دونوع روایت رو به رومی‌شویم: روایت با دوربین سینمایی و روایت با نویسندگی رمان:

« لنز دوربین به سمت حفره رفت تا با زمین هم‌سطح شد و به طوری که دیگر ازآن قابل تشخیص نبود مگر از نوع خاک  و تفاوتش با حفره گیاهان. فیلمبردار پس ازآن با حرکت کند دوربین شروع به نمایش مقبره می‌کند که حالا به باغ شبیه شده است».(ص7) و بعداً متوجه می‌شویم این روایت با دوربین بخشی از فیلم مراسم تدفین طه دریکی از مقبره‌های کاناداست. 

سپس روایت شاید از طریق( لنز دوربین) دیگری به طرف قهرمان رمان و راوی اصلی آن (نزار) می‌رود که پشت میزکارش در خیابان هیفای بغداد پس از تغییرات مرحله اشغال نشسته و به صفحه لپ تاپ نگاه می‌کند و به دوستش (طاهر) فکر می‌کند که به کانادا مهاجرت کرده با به‌کار گیری راوی اول شخص به شکل اتوبیوگرافی که این فصل را از روایت بخش‌های دیگر متمایز می‌کند.

از این لحظه و با حضور لپ تاپ بخش‌های این رمان رو به شکل گیری می‌روند که از جهتی میان گذشته و حال، و از جهتی دیگر میان نسل پدران، فرزندان و پدربزرگ‌ها جمع می‌کند تا به صفحات زنده تاریخ معاصر سیاسی عراق و مشخصاً تبعیدی سیاسی وارد می‌شود.

علیرغم ترتیب خطی روبه پیشرفت روند حوادث رمان، اما زمان معمولاً به وسیله روایت حافظه که بیش از چندین مقطع تاریخی گذشته و فراموش شده را یادآوری می‌کند دچار شکستگی و قطع و برگشت می‌شود.

نویسنده عبدالخالق الرکابی ماجراها و اتفاقات و شخصیت‌های رمان را براساس نظم خاصی حرکت می‌دهد که ضرورت روایی و تنش مستمر و درگیری روایی دیکته می‌کنند.  بیشتر گونه‌های روایت و یادآوری از طریق خودآگاه شخصیت‌های مختلف داستان‌ها صورت می‌گیرد که یک خودآگاهی نهفته است چون او در اعماق درونی این شخصیت‌ها فرو می‌رود که نسبت به حوادث و واقعیت اجتماعی اظهار نظرمی‌کنند.

با اینکه سبک روایی قهرمان(نزار) که راوی ضمنی است چیره و مسلط است، اما بسیاری از شخصیت‌های اصلی و ثانوی رمان در تأثیرگذاری ساخت و بافت رمان سهیم هستند. همین رمان را دارای صداهای متعدد(پولی‌فونی) می‌سازد چون فضا را برای صداهای دیگر باز می‌کند تا به شکل‌های مختلف اظهار نظر کنند.

عنوان رمان«خانة الشواذی/ردیف میمون‌ها» به عنوان آستانه متنی هدایت‌کننده ما را به سمت خود می‌کشد همان طور که منتقد فرانسوی ژرار ژینت به ماهیت سیاسی این رمان اشاره می‌کند به خصوص وقتی که یک تبعیدی درآن وارد می‌شود.

«خانة الشواذی» یک اصطلاح عامیانه و شایع عراقی است که به صندلی‌های عقبی اتوبوس‌های قدیمی اطلاق می‌شود. افرادی که روی آن صندلی‌ها می‌نشینند از شدت تکان‌های اتوبوس و دست‌اندازهای راه اذیت می‌شوند و گاهی مانند میمون‌ بالا و پایین می‌روند.(ص23)



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.