فاصله تاریخی میان غرب و عرب 

*انقلاب علمی اروپا، جهان را عقلانی تفسیر کرد نه غیبی
*انقلاب علمی اروپا، جهان را عقلانی تفسیر کرد نه غیبی
TT

فاصله تاریخی میان غرب و عرب 

*انقلاب علمی اروپا، جهان را عقلانی تفسیر کرد نه غیبی
*انقلاب علمی اروپا، جهان را عقلانی تفسیر کرد نه غیبی

برای توضیح این مسئله بسیار پیچیده چنین می‌گویم: در قرون وسطی و تا قرن هفدهم مسیحی‌های اروپا متعصب و تاریک‌اندیش بودند و درفرانسه، ایتالیا، اسپانیا و دیگر کشورهای دارای اکثریت کاتولیک به ادیان و مذاهب دیگر اجازه حضور در کشورهای‌شان را نمی‌دادند، جز مسیحیت و مذهب کاتولیک پاپی رُمی. وای بر شخص پروتسانت که آنجا فرقه‌اش در اقلیت بود. مجازات سخنان کفرآمیز و استهزای مقدسات و ادیان، زدن سر با گیوتین و درنهایت سادگی بود. در نتیجه تصویر اروپای کنونی بسیار مدرن و سکولار و خالی از هرگونه اثرسرکوب دینی و فرقه‌ای درآن، ما را فریب ندهد. باید چندین قرن به عقب برگردیم تا بفهمیم چه بود و چه شد. و این به ما در حل مشکل نگاه به اسلام از این زاویه «تاریک‌اندیشانه» کمک می‌کند که رفتارهای افراطی و خشونت دینی آن را تقویت می‌کند آن هم از راه مقایسه و مطالعه. باید بدانیم که فیلسوف بزرگ جوردانو برونو درسال 1600 هزینه هنگفتی پرداخت چون تاریک‌اندیشی مسیحی را محکوم و درستی برخی باورهای لاهوتی همچون عذرا بودن مریم را انکارکرد. درمغاره‌های تاریک واتیکان زبانش را بریدند و او را زنده زنده در آتش‌ انداختند. مرگی دلخراش و پایانی هولناک برای یکی از بزرگ‌ترین دانشمندان اروپا درآن زمان. تاریک‌اندیشی مسیحی درآن زمان وحشت به دل همه اندیشمندان می‌انداخت همان طور که تاریک اندیشی اسلامی کنونی می‌افکند. اما از خوش شانسی اروپا پس از آن شاهد سه انقلاب علمی، فلسفی و روشنگری دینی بود که آن را نجات داد و از جهنم تعصب کور دینی بیرون کشید. انقلاب اول به دست کوپرنیک و خود جوردانو برونو، گالیله، دکارت، کپلر، نیوتن و دیگران رقم خورد. انقلاب فلسفی اما به دست دکارت، لایبنتز، اسپینوزا، مالبرانش به عنوان مرحله اول صورت گرفت. بعد به دست کانت و هگل و مارکس ادامه یافت... انقلاب روشنگری دینی اما به دست ولتر، دیدرو، اصحاب دایرة المعارف، اسپینوزا و کانت... انجام شد. این سه انقلاب به شکلی تنگاتنگ و محکم به هم مربوط بودند به حدی که یکی از آنها گفت: اگر نیوتن نبود کانت هم نبود! منظور این است که اگر انقلاب علمی صورت نمی‌گرفت، خبری از انقلاب فلسفی نبود. علم فیزیک ریاضی نجوم اکتشافی اولویت دارد. سپس فلسفه می‌آید تا به حاشیه آن نگاه کند یا از کشفیات آن درس‌ها و عبرت‌ها استخراج کند. و این سه انقلاب همانی هستند که به اروپا این امکان را دادند تا همچون موشک جهش تمدنی کند و بر همه حوزه‌های فرهنگی دیگر تفوق یابد و در مقدمه آنها حوزه فرهنگی عربی اسلامی که تاریک‌اندیشی پادشاهی پوسیده عثمانی برآن اعمال می‌شد.  

فلسفه روشنگری اما نتوانست وضع تاریک‌اندیشانه تعصبی را به طور ریشه‌ای تغییر دهد مگر پس از چهار قرن مبارزه و جنگ علیه کلیسا و روحانیت:  یعنی از قرن شانزدهم تا اوایل قرن بیستم. و این بزرگ‌ترین دلیل بر میزان اهمیت رویارویی دین یا دین تاریک‌اندیشانه است. مسئله به هیچ وجه آسان یا یک شوخی ساده نیست. همین طور بزرگ‌ترین دلیل است بر میزان دشواری تغییر تفسیر تاریک اندیشانه دین و جایگزین کردن تفسیر روشنگرانه به جای آن. به همین دلیل کسی که گمان می‌کند این کار در سراسر جهان عرب یا اسلام به آسانی انجام می‌شود در اشتباه است. برخطاست کسی که گمان می‌کند این اتفاق در یک شبانه روز روی می‌دهد. این داستانی بلند است؛ داستان داستان‌ها و مشکل مشکلات. ما اکنون وارد تحولی شدیم که آغازش را می‌بینیم و پایان‌هایش را نه. دست‌آورد قهرمانانه در اروپا بلند بالا بود. سخت دشوار بود، خونین نیز بود. اما در نهایت راه موفق شد و مهم این است. ملت‌های اروپایی برای اولین بار در تاریخ خود از یوق استبداد لاهوتی و بنیادگرایی دینی آزاد شدند. حالا حق داشتند آشکارا روحانیت را سبک بشمارند و باورهای دینی دگماتیک متحجر را نقد کنند. اما در مقابل هرکسی که می‌خواهد مؤمن و دیندار بماند حق دارد باشد و بماند. این است دموکراسی: نظر و نظر مخالف همسایه‌ دیوار به دیوارند، مؤمن و ملحد، هردو وجود دارند. سپس اکثریت ملت‌های اروپایی سکولار شدند و برعکس قرون وسطی و ملت‌های کنونی عرب و اسلامی خود را در اجرای آیین‌ها و مراسم خسته نمی‌کردند. بلکه نیروی خود را صرف کار و تولید و نوآوری می‌کنند. حتی اقلیتی که دیندار باقی ماند خود نسبت به گذشته روشن شدند.

انقلاب علمی که قرن هفدهم در اروپا راه افتاد جهان را به شکل عقلانی تفسیر می‌کرد و نه غیبی آن طور که تفسیر دینی موروثی شرح می‌دهد. شروع کرد با مشاهده عینی و آزمون علمی و منطق ریاضی یا محاسباتی دقیق آن توضیح را دادن. به خود جرأت داد آن را و ظواهرش را بیرون از چارچوب یا تأثیر باورها و دگماهای دینی تفسیر کند که خود را همچنان مسئله خدایی تحمیل می‌کردند و در نتیجه الزام آور و قطعی بودند. آزاد شدن از این شاکله طغیانگر دین و روحانیت تجسم بخش بزرگ‌ترین رویداد تاریخ بشریت است. تاکنون جز جوامع اروپای غربی همچون فرانسه، آلمان و انگلیس و ... جرأت آن را نیافتند. جوامع اروپای شرقی همچنان بسیار بسیار دیندارند. به همین دلیل دانشمندان در ابتدا ناگزیر شدند حاکمیت‌های کشیشی مسیحی مسلط را قانع کنند که زمین دور خورشید می‌چرخد و نه برعکس. و این درآن زمان کفر محسوب می‌شد چون با آنچه در کتاب مقدس آمده همخوانی نداشت. و کلیسا این نظریه کوپرنیک را محکوم کرد و تا قرن‌ها بعد آن را به رسمیت نشناخت. سپس آن طور که معروف است وحشت به دل گالیله انداخت. اما آنچه خیلی مشهور نیست اینکه دکارت را نیز ترساند و از انتشار کتابش که نظریه کوپرنیک را تأیید و نظریه بطلمیوس را رد می‌کرد عقب نشست. وقتی ماجرای گالیله را شنید عقب نشست و خواست دست‌کم جانش را موقتاً نجات دهد. و معلوم است که بسیار هوشیار بود و حواسش به روحانیت و ترس افکنی و طغیان‌شان بود.

سپس درقرن نوزدهم واتیکان نظریه داروین را رد کرد و آن را مخالف با آنچه در کتاب مقدس آمده دید به خصوص سفر تکوین درباره آفرینش جهان و انسان. و همین طور هم هست. اما با وجود مخالفت شدید مقامات دستگاه کشیشی، روح جدید علمی در نهایت موفق شد خود را تحمیل کند. و پس از آن و به برکت دانش، امروز چیزهای بهت آور زیادی درباره چگونگی شکل گیری جهان و طبیعت و چگونگی پیدایش انسان روی کره زمین فهمیدیم.

انقلاب علمی به انقلاب تکنولوژیک و محقق ساختن دست‌آوردهای باشکوه منجرشد. اگر نبود اکنون از تلفن همراه، تلویزیون، سیستم خنک کننده، لباس‌شویی، خودرو و ده‌ها اختراع دیگر برخوردار نبودیم. اگر امروز سوار قطار و هواپیما می‌شویم و از واکسن‌های ضد بیماری‌های متعدد برخورداریم، به کمک رادیولوژی از مشکلات جسمانی خودمان با خبرمی‌شویم، همه اینها به برکت روح علمی و انقلاب تکنولوژیکی است که در اروپا علیه تاریک‌اندیشی دینی و غیب‌گویی‌ها و خرافات و معجزه‌هایی پیروز شد که هدفی جز زیرپا گذاشتن قوانین طبیعی ندارند! و هرچه که آن را بیشتر زیرپا بگذارد ایمان دینداران و شگفت‌زدگی آنها بیشتر می‌شود. به یاد می‌آورم در کودکی و نوجوانی از قصه‌‌ای که می‌گفت، امام علی درخیبر را با دست از جا درآورد و با انگشت کوچک بلند کرد که انگار پری سبک بود با اینکه وزنش تقریبا هزار تن بود، لذت می‌بردم. این را از حافظه می‌گویم و نمی‌دانم این درست است یا نه. اما تفکر همین است. با تمام وجود باورمی‌کردم و لحظه‌های غیرقابل توصیفی از شگفت‌زدگی و تقدیس را تجربه می‌کردم و به طور کامل عقلم را کنار می‌زدم. می‌خندیدم و می‌گریستم و در لحظه‌های قدسی که به عقل نمی‌رسند کاملاً ذوب می‌شدم. هرچه عقل کنار زده می‌شد و معجزه بزرگ‌تر و از حد و حدود اراده بیرون می‌رفت بیشتر لذت می‌بردم. اما آیا اندکی عقل در چنین تربیت دینی قرون وسطایی تاریک‌منشانه عقب مانده وجود دارد؟ آری بنیادگرایی خرافاتی بودم پیش ازآنکه به یک فرد مدرن و روشنگرای سطح بالا تبدیل بشوم.

برگردیم به ماجرای کاریکاتورها. آیا می‌دانیم نشریات طنز در فرانسه مانند هاراگیری سابق و شارلی ابدو کنونی نمادهای دین مسیحی را بیشتر از همه نمادهای ادیان دیگر مورد استهزاء قرارمی‌دهند؟ حضرت مسیح را به شکلی شنیع کشیدند و همچنین مریم پاک را زشت تصویرکردند. با این حال هیچ مسیحی کاتولیک دست به کار نشد تا نقاشان آن کاریکاتورها را توبیخ کند چه رسد به اینکه سرآنها را ببرد!

بلکه مسئله فیلسوفانه پیش بردند و برای لحظه‌ای میان خود و باورهایشان فاصله گذاشتند و لبخند تمسخر آمیز روادارانه‌ای به آن انداختند. این نقاشی‌ها و بازی‌ها به هیچ وجه اثری بر دلبستگی‌شان به باورها و ایمان‌شان ندارند. اما مشکل دراین است که فقط مسیحی کاتولیک دویست سال پیش آنها را می‌کشت. و این یعنی سطح آگاهی کنونی یک مسلمان با سطح آگاهی مسیحی اروپایی امروزی قابل قیاس نیست بلکه با سطح نیاکانش در دویست یا سیصدسال پیش. و این بدین دلیل است که به مسلمان فرصت داده نشد تا این انقلاب‌های علمی و فسفی و دینی روشنگرانه را هضم کند همان طور که نظیر مسیحی اروپایی‌اش هضم کرد. آیا این نادان‌ها می‌دانند به نظر ما این کاریکاتورها همچنان در سطح کاریکاتور می‌مانند و نمی‌توانند به پیامبران برسند؟ اینها کم‌تر ازآن‌اند که به پاشنه‌شان هم برسند. و نمی‌توانند به آنها یا شهرت‌شان کمترین خدشه را وارد سازند. در مقابل: بزرگ‌ترین فاجعه برای انبیا و رسالت‌شان که ممکن است روی بدهد این است که جنایت‌کاران و راهزنانی همچون این چچنی بدنام از آنها دفاع کنند. داعشی‌ها چهره اسلام را میلیون‌ها برابر این کاریکاتورها مخدوش کردند. این رفتارهای جنایت‌آمیز است که به چهره اسلام در سراسر جهان خدشه وارد کردند. باید اضافه کنیم که مقامات فرانسوی و در رأس آنها مکرون به هیچ وجه ضد اسلام نیستند. بارها و بارها اعلام کرده‌اند که اسلام معتدل دارای تسامح جایگاه خودش را در فرانسه دارد. و اینجا، در کشور ولتر و مولیر بیش از 1500 مسجد وجود دارد. اما آنها ضد گروه‌های اسلام سیاسی خصومت طلب و دردسرآفرینی همچون اخوان المسلمین‌اند. آیا این مسئله ممنوع است؟ اینان گروه‌هایی هستند که دیگران را تکفیر و ادیان‌شان را تحقیر و به آنها با خشم نگاه می‌کنند و موجب مشکلات و بلواها در جامعه می‌شوند.

درنهایت سال 1766 مقامات کلیسایی سر جوان فرانسوی دولاپار(20ساله) را از تنش جداکردند چون متهم بود مجسمه مسیح در روستای‌شان را شکسته است. پس ازآنکه سرش را قطع کردند، کتاب فرهنگ فلسفی ولتر را روی پیکرش گذاشتند و آتش زدند. مشخص است که آنها این کتاب را درخانه‌اش یافتند و بنا را براین گذاشتند که این بزرگ‌ترین دلیل بر کفر و زندقه اوست. 

جهان عرب هنوز در همین‌جاست. جهان اسلام همچنان درسال تحجر و جمود 1766باقی مانده است؛ یعنی دوقرن و نیم پیش. و این فاصله تاریخی میان عرب و غرب است. ما نیز به خاطر کاریکاتورهایی بی مایه که به هیچ وجه ارزش ندارند و از جهت هنری شکست خورده‌اند، گردن می‌زنیم؛ نقاشی‌هایی که اگر حماقت ما نبود در همان خاک‌شان می‌مردند و مدفون می‌شدند. 

 



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.