کم اتفاق میافتد که سالی از سالها به جایگاه زمان نقطه عطف درتاریخ برسد. به نظر مورخان امروزی، حوادث و تغییرات زمانی در یک فرایند طولانی مدت از انباشت کمی به مرحل کمال میرسند که معمولاً چشم افراد پیش از رسیدنشان به لحظه انباشت و جهش آنها را نمیبینند. اما با این حال سال 1492- و تبلور آن در سقوط غرناطه آخرین مملکت عرب اندلس به دست نیروهای پادشاهی کاتولیکی فردیناند و ایزابلا در روز دوم ژانویه آن سال- به نظر لحظه عبور تخیلی میان دوران قدیم و جدید میرسد، میان جهان قدیم و جهان جدید؛ عبوری که برخی مملکتها و امپراطوریها را نابود کرد و برخی را آغاز و سرنوشت میلیونها بشر را تغییر داد و محوری بر ای تحولات فکری و فرهنگی عظیمی به وجودآورد که رنسانس اروپایی و مرحله روشنگری از نتایج آشکار آن بودند، جدای از ایجاد محیطی جهانی که درآن سرمایهداری به شکل کنونی رشد مییابد. حقیقت اینکه متون تاریخی بسیاری به شیوههای مختلف تلاش کردند آن لحظه را دستمایه قراردهند و ثبت کنند و درآن خوب نگاه کنند تا تحلیلی عمیق از عناصر تشکیل دهنده تأثیرگذاری بزرگ که نتیجه آن بودند به دست دهند. با این حال شهادتهای معاصران آن مقطع زمانی که نجات یافتند و به دست ما رسیدند در مقایسه با حجم پیچ زلزلهوار تاریخی به نظر بسیار کم میرسند.
اهمیت خاطرات هرونموس مونزیر دقیقاً از همین جا ناشی میشود( متولد در منطقهای که امروزه جزء اتریش است)؛ ازسفری که سال 1494 به جزیره ایبری داشت و درآن جزئیات مشاهدات روشنگرش را ثبت میکرد چنانکه گویی کاملاً حرفهای اوضاع و احوال آن دوره –دوسال پس از پایان غمانگیز حضور عربی-اسلامی در منتهی الیه جنوب اروپا- را با دوربین عکسبرداری کرده باشد.
مونزیر(1437-1508) فردی فرهیخته و والا و الگویی پیشگام برای متفکران دوره رنسانس بود که بخشی از معارف دوران خود را گردآورده بودند. در دانشگاه مشهور لایپزیک آلمانی تحصیل کرد پیش از آنکه آماده پرداختن به طبابت در دانشگاه باویا(جنوب میلان ایتالیا) بشود و برگردد و ساکن شهر نورنبرگ شود و یکی از چهرههای آن شود به خصوص در حلقههای فرهنگی(انسانی) درآن دوره. تشنگی دانایی او را به سمت علوم فلکی و جغرافیا و گیاهان کشاند و غنا بخشید و کتابخانهای بزرگ تأسیس کرد. به هرجا سفر میکرد برای آن کتاب میخرید. دربخش مهمی از جغرافیا مشارکت کرد؛ تهیه دایره المعارف تاریخی که سال 1483 منتشر شد و شامل نقشهای(چاپ شده) شد که به عنوان اولین نمونه نقشه آلمان محسوب میشود.
ماجراجوییاش در ایبریا در سالهای 1494-1495 بود پس از اینکه به همراه سه تن از دوستانش سوار براسب از طاعونی که آلمان را فراگرفته بود فرارکردند. سوار براسب هفت هزار مایل سفرکردند و آلمان(اتریش کنونی)، فرانسه، سویس سپس اسپانیا و پرتغال را زیرپا گذاشتند پیش از آنکه به خانهاش در نورنبرگ برگردد.
بخش ایبری این اودیسه بزرگ روز بیست و یکم سپتامبر از منطقه بارسلونا آغاز شد که کلیسای گوتیک عظیم و کتابخانه بزرگاش او را مبهوت ساختند. از آنجا به سمت دیر مونتسرات در دل کوههای عریان رفت پیش از آنکه به سمت والنسیا سرازیر شود که همچون جنگل زیتون و انار بود و مرکزی پیشرفته در صنعت تولید شکر و همینطور بازار فروش بردگان بیچاره افریقایی که از غرب افریقا ربوده میشدند. مونزیر با یکی از تجار برده آشنا شد که به او گفته بود بارش از جزیره تناریف شامل87 زن و مرد و کودک بود که 14 نفرشان در سفر جان خود را از دست دادند و بقیه به فروش رفتند. از آنجا با دوستانش به بندر لگانت رفت و از مزارع عظیمی گذشت که کفار اداره میکنند( منظور مسلمانان از دیدگاه مسیحیان اروپاست) که محصولاتی همچون زیره، یانسون و بوته شیرین بیان عربی و کشمش تولید میشد. از چندین روستای کوهستانی و جذاب موری(مور نامی است که اروپاییها به مسلمانان اندلس میدادند) در میان بهشتها و باغهای معلق زیتون و موز و انجیر و بادام میگذرند. او در این باره مینویسد:« انگار در بهشت میچرخیدیم». از آنجا به زمینهای ممکلت قرناطه (گرانادا) میرسند.
مونزیر برای اولین بار در بندر مریه مسجد میبیند که به معبد شیطانی توصیف میکند اما میگوید، با بیش از 100 فانوس روشن شده و در دل آن بوستانی غنی وجود دارد که کف آن با سنگ مرمر پوشیده شده است. آنجا با تاجری از جنوا آشنا شد که به او گفته بود با کشتیاش گندم به تونس میبرد سپس از وهران (در الجزایر) 300 کافر(یعنی مسلمان) تبعیدی را به شمال افریقا میبرد که دوست دارند زادگاهشان را ببینند. در حومه آن شهر درختان بزرگ موز دید که به گفته خودش هیچ وقت از ذهنش نمیگذشت که ممکن است در اروپا رشد کند.
نگین سفر شهر غرناطه «شهر عظیم با شکوه» بود و او را مسحور ساخت با اینکه گله میکند سقوطش در دوسال پیش به دست کاتولیکها آن را وانداشته روش زندگی اندلسیاش را تغییر دهد به خصوص که صدای اذان را از مسجد شهر شنیده بود. با این حال او بهت و حیرتاش را از معماری مسجد بزرگ پنهان نمیکند با آن ستونها و طاقها و تزئینات چشم نوازش. با چشم یک طبیب از عادتهای طهارت و استحمام مسلمانان تمجید میکند و نظامهای آب شرب و سرویسهای بهداشتی. مونزیر و دوستانش فرصت کردند به همراه فرماندار شهر از کاخ مشهورالحمرا بازدید کنند و درباره آن نوشته:« آنجا همه چیز در اوج چشمنوازی و زیبایی ممکن و در نهایت آراستگی ساخته شده؛ قطعهای دارای تمام و کمال و مناسب بهشت». بعد هم دوستان در بهشتهای پخش شده میان قله کوههای پوشیده از برف، کشته شده با پنبه و انجیر و بادام و زیتون و انار و گیلاس و خارزارها چرخیدند و مینویسد، رودهای محلی سرشار از طلاست، اما پادشاه فردیناند با تهدید اعدام اهالی را از استخراج بازمیداشت.
ماندن در غرناطه مسافران را خوش آمد و سنگین آنجا را به سمت ملقا(مالاگا) ترک کردند و از دشتها و کشتزارهای کاکتوس گذشتند و به دلیل اهمیت آنها در ساخت داروها و پمادهای پزشکی موجب جلب توجه مونزیر شد. پس ازآن به سمت اشبیلیه(سویا) بزرگترین شهر اندلس رفتند. او در اینجا به شرح مفصل باغها و فوارههای بسیارش میپردازد و از آنجا به سمت پرتغال رفتند و مورد استقبال پادشاه جان دوم در لیسبون قرارگرفتند و به نظر میرسد با لُرد آنتونی هیوارت یکی از همراهانش آشنا بود...