«هزار و یک شب» و ادویه؛ دوقلوی شگفتی

آیا در زمان هرودوت به زبان عربی وجود داشت یا اینکه از داستان‌های مورخان و جهانگردان تغذیه کرد؟

«هزار و یک شب» و ادویه؛ دوقلوی شگفتی
TT

«هزار و یک شب» و ادویه؛ دوقلوی شگفتی

«هزار و یک شب» و ادویه؛ دوقلوی شگفتی

مغازه موفق عطاری در سراسر جهان همان شکل و شمایل را دارد؛ دکانی بی پیرایه، قفسه‌های ساده و تاسقف کشیده، جوال‌های کتان و الیاف روی زمین، ظرف‌های سفالی، سبدهایی از ساقه حنا چیده شده روی زمین و همه آنها به شکلی هرمی بر لبه ظرف بالا رفته‌اند و این هرم‌های کوچک و رنگی خبر از وفور می‌دهند و دکان نشان کهنگی و قدمت دارد. چیزی جز فروشنده‌ای با عبا و عمامه علاء الدین کم ندارد!

کسانی که خبر از قوانین یورش ندارند، مغازه‌های ادویه با دکوری مدرن و شیشه‌های فاخر روی قفسه‌ها و کمدهای بسته درست مانند داروخانه یا فروشگاه عطر فاخر علم می‌کنند و جز کسادی چیزی دستگیرشان نمی‌شود.

ادویه‌جات سطوتی دارند که آنها را قادر به نفی زمان و مکان می‌کند و جلب زمان و مکان اصلی خود می‌سازد.

ما ادویه نمی‌خوریم؛ و همه آنچه لازم داریم این است که روی غذای درحال پخت کمی بپاشیم، اما چشم خریدار می‌خورد و دکان عطاری در کنار فانتزی ظاهر کهنه شرقی باید شکل و شمایل وفور وسوسه کننده داشته باشد که نشان دهد این عجایب رنگارنگ تند، با کشتی سندباد آمده‌اند.

برادر دوقلوی ادویه «هزار و یک شب» است. یک راه را از هند و چین به سرزمین فارس درپیش گرفتند و از آنجا به سرزمین عربی سپس به اروپا رفتند. اینگونه عرب‌ها نه تنها با ترجمه فلسفه عقل اروپا را برایش حفظ کردند بلکه حواسش را که در دوران ممنوعیت در معرض مرگ قرارگرفته بود، نیز حفظ کردند. این زنجیره‌ای از پیاپی آمدن تمدن‌هاست که برخی خوش دارند آن را دینی بشمارند که اروپا به ما و شرق به طور کلی مدیون است.

در یک زمانی، وفور ادویه دلیلی بر کرم و جایگاه میزبان محسوب می‌شد. شرق میزبان ارزشمند و عجیب را برای مهمانانش جلب کرد! فرید کزارا در کتابش « ادویه؛ تاریخ جهانی » می‌نویسد، درسال 1393 میلادی قیمت یک پاوند جوز الطیب در آلمان معادل 7 گاو نر بود. تا مدت‌های مدید مجالی برای نمایش ثروت روی سفره‌های غذا بود، سینی کوچک و تقسیم شده برای انواع مختلف گذاشته می‌شد برای مهمانانی که می‌خواستند به ادویه موجود در غذا اضافه کنند.

اما تجارت ادویه مدت‌ها پیش از آن پررونق بود، گران‌ترین کالایی بود که کشتی‌ها در جهان کهن حمل می‌کردند که کزارا حدود این جهان را چنین مشخص می‌سازد؛ از جنوب درچین، جنوب شرقی آسیا و در غرب هند و جزیره عربی. و برای 3هزار سال این وضعیت حفظ شد و از جنوب غربی به دریای مدیترانه و از شمال شرق به واسطه جاده ابریشم از میان آسیای میانه متصل شد.

اما نفوذ محصولات سحرآمیز به عمق اروپا به سمت شمال همزمان با امپراطوری رم درسال 27 میلادی آغاز شد. سفرهای ادویه درگرو برپایی و ویرانی امپراطوری‌ها و جنگ‌ها و صلح شد و شکوه خود را با قدرت گرفتن حکومت اسلامی و ورود آن به اروپا دراوایل قرن هشتم میلادی بازیافت. ارتباط بغداد به اندلس بسیار قوی بود و بعد برخورد جنگ‌های صلیبی در اوایل هزاره دوم آغاز شد و عاملی برای تجدید شگفتی شد.

ادویه مهم‌ترین عناصر تصویر شرق شگفت‌انگیز بود تا اینکه اروپایی‌ها با «هزار و یک شب» آشنا شدند، وقتی که مترجم فرانسوی آنتوان گالان اولین ترجمه شب‌ها را بین سال‌های 1704 و 1717 در چند بخش منتشر کرد.

ادویه خاموش منتقل نمی‌شد. پیش از هیاهوی توپ‌ها لطافت داستان‌هایی با آن همراه شد که از صرف میوه یا ریشه و برگ درختان و گیاهان به سطح اساطیر بالا برد و اساطیر آفرینش آنها امتداد یافت تا اساطیری پیرامون تأثیرشان بر بدن بسازند به خصوص اثرشان بر قوای جنسی.

پیش از یورش پرتغال به شرق آسیا در قرن پانزدهم، سفرنامه مارکو پلو به چین و شرق آسیا و سفرنامه ابن بطوطه وسیع‌ترین انعکاس را داشتند به دلیل سرگرم شدن‌شان در توصیف شگفتی‌های ادویه و درختان و به نظرمی‌رسد پا جا پای هرودوت گذاشته‌اند. مورخ یونانی درباره استفاده فنیقی‌ها از دارچین می‌نویسد که از جزیرة العرب آمده و این باور رایج را نقل کرده که پرندگان هستند که آن را به آنجا رساندند به این شکل که به لانه‌های خود در اطراف کوه‌ها حمل می‌کردند.

توصیف هرودوت از روش عرب‌ها برای دستیابی به دارچین تخیلی است. او ادعا کرده آنها لاشه‌های حیوانات را تکه‌تکه می‌کنند و روی زمین برای پرنده‌ها می‌اندازند. پرنده‌ها روی آنها می‌نشینند، ازآنها می‌خورند و بقیه را به لانه خود حمل می‌کنند؛ وزن گوشت موجب ویران شدن لانه‌ و افتادن دارچین می‌شود. تخیل شب‌ها با توصیفات هرودوت فاصله چندانی ندارد. در ماجراهای سندباد با حقه مشابهی برای دستابی به الماس روبه رو می‌شویم؛ جایی که بازرگانان لاشه‌ها را از روی قله کوه می‌اندازند؛ به دره کهنه الماس می‌افتند و سنگ‌ها به آنها می‌چسبند، عقاب‌ها فرود می‌آیند و لاشه‌ها را از کف دره برمی‌دارند و به قله می‌برند؛ بازرگانان آنها را می‌ترسانند و به سمت گوشت‌ها می‌دوند، الماس‌هایی را که به آنها چسبیده‌اند جمع می‌کنند بعد از آنجا دور می‌شوند و عقاب‌ها سراغ ولیمه خود برمی‌گردند!

همچنین توصیف شب‌ها از جزایر ادویه و درختان عجیب به توصیف ابن بطوطه پهلو می‌زند. و این باید برای مورخان ادبیات این پرسش پیش بکشد که «هزار و یک شب» آیا در زمان هرودوت به زبان عربی بوده یا اینکه از داستان‌های مورخان و سفرنامه‌نویسان تغذیه کرده؟ هرودوت تاریخ خود را میان سال‌های 450 و 420 پیش از میلاد نوشت، یعنی چندین قرن پیش از تاریخ معروف به «هزار و یک شب» که ریشه‌های فارسی آن به کتاب «هزار افسانه» برمی‌گردد که اصل آن مفقود و در ترجمه عربی حفظ شده است. شاید رقم هزار افسانه به معنای فراوانی و بی انتها باشد و نه شماره مشخص چرا که منابع این احتمال را می‌دهند حجمش از چند شب فراتر نمی‌رود؛ به گونه‌ای که بر داستان اصلی و تعدادی حکایت محدود می‌شود و اینکه شکل خود را در داستان‌های عامیانه عربی دوره خلافت عباسی که از اواسط قرن هشتم میلادی آغاز شد می‌گیرد.

در هرحال، تطابقی در فرم میان برادران دوقلو وجود دارد؛ ادویه و شب‌ها.

چه راه‌های مألوف تجاری را برویم یا راه تخیلی انتقال ادویه را باور کنیم، دیگر نمی‌توان ازآن در آشپزی بی‌نیاز بود؛ اگر آنها نمی‌بودند آشپزی کاری ساده در حد نرم کردن مواد سفت و خوردن غذا کاری برای رفع گرسنگی می‌شد. ادویه است که آن را به یک هنر تبدیل کرد. به برکت حساسیت هر آشپز در کاربرد میزان مناسب در زمان مناسب، پخت‌ها علیرغم وجود محدودیت عناصر محیطی تشکیل دهنده که در آشپزی به کارمی‌روند تا بی‌نهایت متعدد شدند. به همین دلیل طبیعی بود که این اکتشاف حیرت‌آور جایگاه بالایی درجهان بیابد.

«هزار و یک شب» پس از آنکه جهان را با شگفتی خود لذت بخشید، خود به ادویه‌ای روایی تبدیل شد که طعم آن را در آثار بسیاری از نویسندگان به زبان‌های مختلف می‌یابیم. حتی اثرش در ابداع شکسپیری که حدود یک قرن پیش از ترجمه آنتوان گالان فرانسوی درگذشت پیداست؛ ترجمه‌ای که با عنوان اولین در زبان اروپایی شناخته می‌شود، اما هر آغازی در ادبیات آغازهایی پیش از خود دارد. اروپا شب‌ها را از نوشته‌های جووانی سرکامبی(1424-1347) شناخت و نمی‌توان «دکامرون» اثر بوکاچیو را فراموش کرد که به نظرمی‌رسد استنساخی از شب‌هاست تا برسیم به الهام‌های عمیق‌تر همچون نماد ادبیات فرانسوی مارسل پروست که اثرش« درجست‌وجوی زمان از دست رفته» خالی از اشاره‌ها به داستان‌ها نیست، اما الهام بزرگش همان زاد و رود داستان‌های برجسته در شب‌هاست. نمی‌توان بورخس و یا مارکز را بدون حکمت شب‌ها تصور کرد؛ ملک ادویه رسیده از داستان‌های شهرزاد.

تأثیر شب‌ها تنها در نوشتار متوقف نمی‌شود بلکه ادامه می‌یابد تا شامل موسیقی و آثار تجسمی بشود و تخیل در سینما نیز. تخیل سینمای کودک که به چنین روانی و سبکی نمی‌رسید.

بدون شب‌ها ادبیات جهان به نظر شگفتی را کم می‌داشت. اثرتخیلی شرق امتداد یافت تا شامل تصویر ملت‌های شرق بشود که روی یک زمین با آن عجایب زندگی می‌کردند. انسان زرد و سیاه خود به مثابه ادویه‌ای میان ادویه‌جات داستان‌های ده‌ها نویسنده اروپایی شد. و جهل جغرافیایی به خلط بین شرق دور و نزدیک منجر شد و عرب نزدیک به اروپا نیز از ادغام شدن با ترک یا خلاصه شدن در مغربی یا سوری خلاص نشد. اگر بخواهیم منصف باشیم هر شرقی به شرق دورتر همانگونه نگاه می‌کند که غرب به شرق.

در«هزار و یک شب» با بسیاری اوصاف تخیلی درباره انسان آسیایی و افریقایی برمی‌خوریم، کوتوله یا غول‌اند با زبان‌های عجیب که تنها همهمه‌اند که ما را به دیدگاه مردمشناسان درباره تلاش انسان اولیه در اختراع زبان برمی‌گرداند حرف می‌زنند.

یادمان باشد یکی از احتمالاتی که روایت داستان «حی ابن یقظان» درباره ریشه کودک وارد می‌بیند این است که او از خاک آن جزیره روییده که گل ورز رفته‌ که درختانش زن میوه می‌دهند، چنین اجازه‌ای را می‌دهد!



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.