هزینه سنگین جاودانه ساختن ابداع کنندگان و پناه بردن موقتی به فراموشی آنها

چنان سخن از ادامه یافتن می‌گویند که گویی پاداشی طبیعی برای افرادی است که درگیر ادبیات و هنرند

نزار قبانی - محمد مهدی الجواهری - ‌امل دنقل - یوسف الخال
نزار قبانی - محمد مهدی الجواهری - ‌امل دنقل - یوسف الخال
TT

هزینه سنگین جاودانه ساختن ابداع کنندگان و پناه بردن موقتی به فراموشی آنها

نزار قبانی - محمد مهدی الجواهری - ‌امل دنقل - یوسف الخال
نزار قبانی - محمد مهدی الجواهری - ‌امل دنقل - یوسف الخال

جست‌وجوی جاودانگی و رهایی از نابودی همواره دغدغه انسان بوده است؛ از زمانی که فردوس را از دست داد و به زمین هبوط کرد تا به امروز. تلاش پادشاه سومری، گیلگمش برای یافتن گیاهی که او را از مرگ حفظ کند تنها یکی از تلاش‌های مکرری است که به موفقیت نمی‌رسند تا اقامت بر زمین را ابدی سازند به جای آنکه در دل تاریکی آن به سرعت تحلیل رود. شاید توجه بسیار فراعنه به مومیایی کردن بدن‌ها و جلوگیری از تجزیه کلی آنها پس از مرگ، همان بیان شیواتر از باور آنها به بازگشت احتمالی روح به بدنی است که ازآن جدا شده. بی دلیل نیست که ادیان آسمانی به زندگی دوم رنگ دائمی می‌دهند و اینکه جاودانگی به پاداشی ارزشمند برای کسانی تبدیل می‌شود که با ایمان و عمل صالح، شایسته نعمت فردوس می‌شوند، حال آنکه رنگ نفرین کابوسی می‌گیرد برای افراد گناهکار و کفار و خطاکاران.

هنر از جنبه خود جز تلاشی نمادین و موازی برای مقهور ساختن مرگ یا فریب و گمراه ساختن آن نیست. اگر مسمّا به دلیل هستی جسمانی شکننده نمی‌تواند وارد غائله مرگ شود، اسم باید این مأموریت را به دوش بکشد با دست‌آوردهای هنری و ادبی که به او اجازه می‌دهند برای همیشه در حافظه نسل‌ها و دوره‌های بعدی رسوخ کند. شاید دقیقاً همین مفهوم باشد که محمود درویش قصد گفتنش را داشت:

«شکستت دادند ای مرگ همه هنرها/ شکستت دادند ای مرگ همه ترانه‌های بین‌النهرین/ اهرام مصر/ مقبره فراعنه/ نقوش برسنگ معبدی تو را شکست داد و پیروز شد/ از نهانگاه‌هایت جاودانگی را ربودند/ ومن می‌خواهم، می‌خواهم زنده باشم».

اگر درویش آشکارا پرده از رغبت خود به جاودانگی برداشت و از ترس عمیقش از نابودی کامل گفت، آنچه صاحب «ذاکرة للنسیان/حافظه‌ای برای فراموشی» گفت، تنها از «من» فردی او سخن نمی‌گوید، بلکه زبان حال همه بشر است به خصوص نویسندگان و هنرمندان خواه آنانی که پنهان سخن از این میل گفته‌ باشند یا به شکلی کاملا روشن همانگونه که صاحب «الجداریة/دیوار نوشت» انجام داد. همچنین این دغدغه تنها به شاعران محدود نمی‌شود بلکه ازآنها فراتر می‌رود و شامل دیگر کسانی که درگیر ادب و هنرند می‌شود، به طوری که تقدیم نامه نویسنده اردنی جلال برجس در آخرین رمانش «دفاتر الوراق/دفترهای فروشنده کاغذ» نظرم را جلب کرد؛ با این عبارت« به خوانندگانم که جایی در قلب خود برای سخنم بازکردند و به جاودانگی رسیدم». در این راستا نیز می‌توانیم بفهمیم چرا فرانسوی‌ها از صفت « جاودان‌ها» برای اعضای آکادمی فرانسه استفاده می‌کنند که همین اپیدمی بعداً به مؤسسه‌های مشابه عربی منتقل شد که کارشان توجه به حفظ زبان مادری و توسعه آن است و بر مجمع زبان عربی در قاهره تسمیه موازی اطلاق شد که «مجمع جاودان‌ها» است.

از آنجا که جاودانگی دنیوی خود امری نسبی و چند معنایی است به دلیل بعد نمادین و اصطلاحی که به آن می‌بخشد تا چنین معنا بشود؛ تا آنجا که امکان دارد مدتی طولانی‌تر باقی بماند. همین طور اصطلاح «برای ابد» که در عشق زیاد به کارمی‌رود و در عهدهای وفایی که عاشقان با خود می‌بندند. وقتی که فلورنتینو اریثا قهرمان «عشق در زمان وبا» که پس از پنجاه سال جدایی از محبوبه‌اش فرمینا داثا به آن می‌رسد، به ناخدای کشتی شناورش در یکی از رودهای کلمبیا دستورمی‌دهد پا به خشکی نگذارد و این یکی از او می‌پرسد « تاکی؟» پیرمرد عاشق می‌گوید«تا ابد». شاید این عبارت که مارکز از دهان پیرمرد گفت به معنای ابدیت بدن فانی نباشد آن قدر که بیانی پنهان از جاودانگی قهرمان در متن است و نه زندگی، کاملاً همانگونه که خود نویسنده درهمان زمان چنین می‌شود.

با این حال رابطه بین نویسندگی و جاودانگی از نوع آسان نیست. درهرحال رابطه همراهی خودکار نیست و اگر چنین می‌بود باید تاریخ نام ده‌ها هزار نویسنده، مؤلف و هنرمند را حفظ می‌کرد درحالی که نسبت نجات یافتگان «تایتانیک» نویسندگی غرق شده با هر معیاری بسیار ناچیز است. همچنانکه آن شاهکارها که صاحبان آنها موفق شدند آنها را همچون قایقی حقیقی بگیرند و خود را به زمین نجات برسانند بسیار اندک‌اند. کافی است یکی از ما کتاب‌های مرجع قدیمی نقد عربی را تورق کند تا بفهمد از میان صدها نامی که ابن سلام الجحمی در «طبقات الشعرا»، ابن عبدربه در «العقد الفرید» و ابوالفرج اصفهانی در کتاب «الاغانی» ارائه می‌کنند، کسانی که در برابر زمانه مقاومت کردند درحافظه ما جز تعدادی اندک از بزرگان چیزی نمانده است؛ کسانی که تفاوت روش و فضا و دیدگاه‌شان به جهان مانع از نقش زدن عمیق نام‌ها و متن‌هایشان در حافظه‌جمعی نشد؛ همچنانکه امرؤ القیس و طرفة و ابی تمام و ابی نواس و المتنبی و ابن الرومی و المعری و دیگران نیز.

مسئله در دوره کنونی ما تفاوت چندانی پیدا نکرده است. حتی مسائل پیچیده‌تر از پیش شده به طوری که از میان هزاران نامی که جامه مدرنیزم به تن کردند و در زیر سایه شعارهای براق‌شان خزیدند، جز مشتی از نوآورانی که تا حد زیادی جنگ‌شان با بقا را بردند، نماند. اگر فرصت برای هریک از ما دست بدهد و وقت کافی بیابد تا نگاهی سریع به فهرست فصلنامه‌های فرهنگی عربی قرن پیش بیاندازد و از «الرساله»، «الادیب»، «الآداب»، «شعر»، «حوار» شروع کند تا به «الطریق»، «مواقف»، «اقلام» و ...برسد، در برابر سرنوشت گنگ بسیاری از شاعرانی که نوشته‌هایشان به شکل وسیعی در صفحات آن مجله‌ها پیش از آنکه بعداً از دور خارج بشوند دچار وحشت بزرگی می‌شود. درکنار اشعار یوسف الخال، ادونیس، محمد الماغوط، انسی الحاج، شوقی ابی شقرا، بدرشاکر السیاب، سرکون پولس و دیگر نام‌هایی که سقف مراحل بعدی را شکافتند، «شعر» به موازات این نام‌ها متن‌های شعری نام‌های دیگر را منتشرکرد که درحساب حضور شعری باقی نماندند، مانند: ادفیک شیبوب، ابراهیم شکرالله، ریاض الریس، هنری القیم، هانی ابی صالح، مجاهد مجاهد، لور غریب، الیاس مسوح، لؤی الاسعد، فالح عبدالرحمن و... کسانی که نام‌هایشان به خمودی گراییدند یا از شعر به سمت گزینه‌های دیگر گرویدند...

در نهایت دشوار خواهد بود که بتوانیم پاسخی قاطع درباره جاودانگی نوآوران یا سقوط آنها از حافظه همگانی پیش از مرور چندین دهه از مرگ‌شان بیابیم.

فراموشی شرط‌بندی سخت است و به ندرت محقق می‌شود. برخی ابزار ابتکاری برای این کار خلق می‌کنند با هدف حفاظت از نمادهای ملی یا ایدئولوژیک یا خانوادگی از فراموشی قطعی، مانند درج آثار این نویسنده در مواد درسی یا اینکه به نام آن یکی کوچه یا خیابانی فرعی گذاشته شود یا به نام دیگران جایزه ادبی برای جاودانه ساختن نام‌شان تأسیس می‌شود که این ابزار را شبیه به راهی هوشمندانه برای دور زدن فراموشی می‌سازند. با این همه مسائل مربوط به جاودانگی کاملاً حل شده نیست. چرا که برای برخی کسانی با انگیزه اهمال عمدی یا مجازات خشن، سوء تفاهم میان آنها و زمانه‌شان به حاشیه رانده شدند این فرصت مهیا شد که ناگهان برگردند. و اگر محمد بن عبدالجبارالنفری که ادونیس تلاش کرد نوآوری یگانه‌اش را نشان دهد، او تنها یکی از کسانی است که شایسته برگشتن به دایره نور پس از هزار سال اقامت در سایه است. البته قطعاً او تنها نیست بلکه دیگرانی هستند که چشم به راه آزاد شدن از تاریکی‌های تجاهل غیرمنصافه‌اند.



فیروز در نود سالگی... نغمه‌ای جاودان از لبنان

در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
TT

فیروز در نود سالگی... نغمه‌ای جاودان از لبنان

در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)

او که انسی الحاج شاعر، «جاودانه»اش نامید، فیروزی که هر سال که می‌گذرد، پیوندش با دل‌ها عمیق‌تر و صدایش بیشتر در گوش‌ها و خاطره‌ها حک می‌شود. سال‌ها، حتی اگر نود باشد، برای یک اسطوره که زمان نامش را بر ستون‌های جاودانگی حک کرده است، چه اهمیتی دارند؟

فیروز سکوت را بر پرگویی و انزوا را بر اختلاط و حضور ترجیح داد (اینستاگرام)

در نود سالگی‌اش، «بانوی آواز» در خانه‌اش در یکی از روستاهای کوهستانی لبنان نشسته و حافظ خاطرات یک ملت است. لبنانی‌ها دوست دارند بگویند: «تا زمانی که فیروز خوب است، لبنان هم خوب است». گویی حضور او در جایی از این لبنان خسته، پشت دری بسته‌که تنها عده‌ای اندک آن را می‌کوبند، برای نگهداری این کشور از هم پاشیده کافی است. همان‌طور که یک ترانه صبحگاهی از او کافی است تا آفتاب بر خلیج بیروت بتابد:
«یا مینا الحبايب یا بیروت... یا شطّ اللی دايب یا بیروت... یا نجمة بحریّة عم تتمرجح عالمیّ...»

بانوی سکوت

نهاد حداد که به فیروز لبنان و عرب تبدیل شد، در خانه دوردستش شمع نود سالگی‌اش را در کنار فرزندانش خاموش می‌کند. فیروز هرگز اهل سر و صدا نبوده است و این روزها نیز زمانی برای جشن گرفتن نیست، چرا که شناب افزایش شمار قربانیان و ویرانی‌ها در این کشور سریع‌تر از سال‌های عمر است.
او که به عنوان «بانوی سکوت» شناخته می‌شود، کمتر سخن می‌گوید و بیشتر آواز می‌خواند. آوازش تاریخ هنر و موسیقی را سیراب کرده، اما سخنش اندک بوده است. این را می‌توان از تعداد کم مصاحبه‌هایش فهمید. بسیاری به او به خاطر این سکوت طولانی خرده گرفتند، اما او ترجیح داد از طریق ترانه‌ها پاسخ دهد.
در ترانه‌هایش که از مرز زمان و مکان می‌گذرند و در سخنان معدودی که از طریق رسانه‌ها بیان کرده، فیروز حرف‌های بسیاری زده است. افکارش از حکمتی ساده و فلسفه‌ای بی‌ادعا سرچشمه می‌گیرند.

«پادشاهی من جایی برای گریه ندارد»

فیروز در زندگی شخصی‌اش به ندرت از «من» سخن گفته است؛ شاید به خاطر خجالتی بودن یا برای حفظ هاله استثنایی‌اش. این موضوع حتی در ترانه‌هایش نیز دیده می‌شود. اما در برخی از آثار جدیدش، به ویژه در آهنگ «فیكن تنسوا» از آلبوم «كيفك إنت» (1991)، برای اولین بار «منِ» خود را آشکار کرد:
«أنا البيسمّوني الملكة وبالغار متوّج زمني ومملكتي ما فيها بكي وجبيني ولا مرة حني».

فیروز مادر

فیروز، همچنان که زندگی خصوصی‌اش را پشت عینک‌های تیره مخفی کرد، تلاش داشت زندگی خانوادگی‌اش را نیز دور از چشم‌ها نگه دارد. با این حال، جزئیات زیادی از تراژدی خانوادگی او به رسانه‌ها و حتی به ترانه‌هایش راه یافت.

فیروز در مصاحبه‌ای معروف با فریدریک میتران، همسرش عاصی الرحبانی را فردی «سخت‌گیر و دیکتاتور» توصیف کرد. اما با وجود چالش‌های زندگی مشترکشان، زمانی که عاصی بیمار شد، برایش چنین خواند:
«سألوني الناس عنك يا حبيبي كتبوا المكاتيب وأخذها الهوا».

فیروز، این صدای جاودانه، حتی در نود سالگی همچنان نماد یک ملت است و صدایش در خانه هر لبنانی جاودان باقی مانده است.
افتخارات بسیاری که زندگی فیروز را روشن کرده‌اند، با اندوه‌ها و آزمون‌های دشواری مانند از دست دادن دخترش لیال در اوج جوانی همراه بوده‌اند. در حالی که این فاجعه در ترانه‌ها و مصاحبه‌های مطبوعاتی حضور نداشت، داستان پسرش هَلی و بیماری او در کودکی، به طور غیرمستقیم، در آثاری چون «بکوخنا یا ابني» (۱۹۶۶) با کلمات شاعر میشال طراد و آهنگ‌سازی برادران الرحبانی انعکاس یافت.

فیروز نودمین سالگرد تولد خود را جشن می‌گیرد. او متولد 21 نوامبر 1934 است (فیس‌بوک)

«علوّاه لو فيّي يا عينيّي لأطير اتفقّدك يا رجوتي بعدك زغير...». روایت شده که این شعر به پسر نوزاد شاعر تقدیم شده بود، اما کلمات آن مورد توجه برادران الرحبانی قرار گرفت و با داستان فیروز و پسر بیمار او که به خاطر کنسرت‌ها و سفرهای هنری مجبور به ترک او می‌شد، همخوانی یافت.
فیروز در نود سالگی هنوز شخصاً از هَلی که از راه رفتن، شنیدن و صحبت کردن محروم است، مراقبت می‌کند. او در سال ۱۹۹۹ بار دیگر او را با صدای خود در ترانه «سلّملي عليه» به یاد آورد. برخی منابع می‌گویند این ترانه توسط او و زیاد درباره هَلی نوشته شده است:
«سلّملي عليه وقلّه إني بسلّم عليه وبوّسلي عينيه وقلّه إني ببوّس عينيه».

عکسی که دختر فیروز، ریما الرحبانی، در سال ۲۰۲۲ از مادرش همراه با دو برادرش هَلی و زیاد منتشر کرد (اینستاگرام)

مشهورترین سفیر لبنان

فیروز با صدایش نقشه وطن را ترسیم کرد و صدای خود را وقف افتخار لبنان نمود، همان‌طور که در ترانه «وعدي إلك» از نمایشنامه «أيام فخر الدين» (۱۹۶۶) می‌گوید. این عشق تنها در ترانه‌ها نبود؛ او حتی در شدیدترین سال‌های جنگ نیز همچون نگهبانی از کلیدهای کشور باقی ماند. وقتی موشکی به ساختمانی که او در آن سکونت داشت برخورد کرد، ترسید و سکوتش عمیق‌تر شد و به دعا پناه برد.
ترانه‌هایی که توسط عاشقان لبنان، عاصی و منصور الرحبانی، ساخته شده بود، چون گردنبندی الماس بر گلوی فیروز نشستند.

این ترانه‌ها در صدای او به سرودهای ملی تبدیل شدند و هر واژه و نغمه، افتخار او به لبنانی بودن را به نمایش گذاشتند.
شاعر جوزیف حرب شاید این عشق فیروزی به لبنان را از شمال تا جنوب در ترانه «إسوارة العروس» که فیلمون وهبی آهنگ‌سازی کرده بود، خلاصه کرده باشد:
«لمّا بغنّي اسمك بشوف صوتي غلي... إيدي صارت غيمة وجبيني علي».

در بزرگ‌ترین پایتخت‌های جهان، صدای فیروز طنین‌انداز شد:
«بمجدك احتميت بترابك الجنّة ع اسمك غنيت ع اسمك رح غنّي».
او وعده داد و وفا کرد، و لبنان در تمامی محافل بین‌المللی همراه او باقی ماند تا جایی که به مشهورترین سفیر این کشور در سراسر جهان تبدیل شد.
در نود سالگی، فیروز همچون شمعی بر پلکان بعلبک ایستاده است؛ روغن در چراغ می‌ریزد تا تاریکی را روشن کند. شاید قلعه زیر سنگینی سال‌ها و چالش‌ها بلرزد، اما سقوط نمی‌کند. صدای «بانو» پلی است که از دشت بقاع به بیروت، به جنوب، و تا فلسطین، دمشق و مکه امتداد می‌یابد. او همچنان شهرها را در آغوش می‌گیرد و از دیوارهای آتشین با ندای خود عبور می‌کند:
«بيتي أنا بيتك وما إلي حدا من كتر ما ناديتك وسع المدى... أنا عالوعد وقلبي طاير صوبك غنّية»