هزینه سنگین جاودانه ساختن ابداع کنندگان و پناه بردن موقتی به فراموشی آنها

چنان سخن از ادامه یافتن می‌گویند که گویی پاداشی طبیعی برای افرادی است که درگیر ادبیات و هنرند

نزار قبانی - محمد مهدی الجواهری - ‌امل دنقل - یوسف الخال
نزار قبانی - محمد مهدی الجواهری - ‌امل دنقل - یوسف الخال
TT

هزینه سنگین جاودانه ساختن ابداع کنندگان و پناه بردن موقتی به فراموشی آنها

نزار قبانی - محمد مهدی الجواهری - ‌امل دنقل - یوسف الخال
نزار قبانی - محمد مهدی الجواهری - ‌امل دنقل - یوسف الخال

جست‌وجوی جاودانگی و رهایی از نابودی همواره دغدغه انسان بوده است؛ از زمانی که فردوس را از دست داد و به زمین هبوط کرد تا به امروز. تلاش پادشاه سومری، گیلگمش برای یافتن گیاهی که او را از مرگ حفظ کند تنها یکی از تلاش‌های مکرری است که به موفقیت نمی‌رسند تا اقامت بر زمین را ابدی سازند به جای آنکه در دل تاریکی آن به سرعت تحلیل رود. شاید توجه بسیار فراعنه به مومیایی کردن بدن‌ها و جلوگیری از تجزیه کلی آنها پس از مرگ، همان بیان شیواتر از باور آنها به بازگشت احتمالی روح به بدنی است که ازآن جدا شده. بی دلیل نیست که ادیان آسمانی به زندگی دوم رنگ دائمی می‌دهند و اینکه جاودانگی به پاداشی ارزشمند برای کسانی تبدیل می‌شود که با ایمان و عمل صالح، شایسته نعمت فردوس می‌شوند، حال آنکه رنگ نفرین کابوسی می‌گیرد برای افراد گناهکار و کفار و خطاکاران.

هنر از جنبه خود جز تلاشی نمادین و موازی برای مقهور ساختن مرگ یا فریب و گمراه ساختن آن نیست. اگر مسمّا به دلیل هستی جسمانی شکننده نمی‌تواند وارد غائله مرگ شود، اسم باید این مأموریت را به دوش بکشد با دست‌آوردهای هنری و ادبی که به او اجازه می‌دهند برای همیشه در حافظه نسل‌ها و دوره‌های بعدی رسوخ کند. شاید دقیقاً همین مفهوم باشد که محمود درویش قصد گفتنش را داشت:

«شکستت دادند ای مرگ همه هنرها/ شکستت دادند ای مرگ همه ترانه‌های بین‌النهرین/ اهرام مصر/ مقبره فراعنه/ نقوش برسنگ معبدی تو را شکست داد و پیروز شد/ از نهانگاه‌هایت جاودانگی را ربودند/ ومن می‌خواهم، می‌خواهم زنده باشم».

اگر درویش آشکارا پرده از رغبت خود به جاودانگی برداشت و از ترس عمیقش از نابودی کامل گفت، آنچه صاحب «ذاکرة للنسیان/حافظه‌ای برای فراموشی» گفت، تنها از «من» فردی او سخن نمی‌گوید، بلکه زبان حال همه بشر است به خصوص نویسندگان و هنرمندان خواه آنانی که پنهان سخن از این میل گفته‌ باشند یا به شکلی کاملا روشن همانگونه که صاحب «الجداریة/دیوار نوشت» انجام داد. همچنین این دغدغه تنها به شاعران محدود نمی‌شود بلکه ازآنها فراتر می‌رود و شامل دیگر کسانی که درگیر ادب و هنرند می‌شود، به طوری که تقدیم نامه نویسنده اردنی جلال برجس در آخرین رمانش «دفاتر الوراق/دفترهای فروشنده کاغذ» نظرم را جلب کرد؛ با این عبارت« به خوانندگانم که جایی در قلب خود برای سخنم بازکردند و به جاودانگی رسیدم». در این راستا نیز می‌توانیم بفهمیم چرا فرانسوی‌ها از صفت « جاودان‌ها» برای اعضای آکادمی فرانسه استفاده می‌کنند که همین اپیدمی بعداً به مؤسسه‌های مشابه عربی منتقل شد که کارشان توجه به حفظ زبان مادری و توسعه آن است و بر مجمع زبان عربی در قاهره تسمیه موازی اطلاق شد که «مجمع جاودان‌ها» است.

از آنجا که جاودانگی دنیوی خود امری نسبی و چند معنایی است به دلیل بعد نمادین و اصطلاحی که به آن می‌بخشد تا چنین معنا بشود؛ تا آنجا که امکان دارد مدتی طولانی‌تر باقی بماند. همین طور اصطلاح «برای ابد» که در عشق زیاد به کارمی‌رود و در عهدهای وفایی که عاشقان با خود می‌بندند. وقتی که فلورنتینو اریثا قهرمان «عشق در زمان وبا» که پس از پنجاه سال جدایی از محبوبه‌اش فرمینا داثا به آن می‌رسد، به ناخدای کشتی شناورش در یکی از رودهای کلمبیا دستورمی‌دهد پا به خشکی نگذارد و این یکی از او می‌پرسد « تاکی؟» پیرمرد عاشق می‌گوید«تا ابد». شاید این عبارت که مارکز از دهان پیرمرد گفت به معنای ابدیت بدن فانی نباشد آن قدر که بیانی پنهان از جاودانگی قهرمان در متن است و نه زندگی، کاملاً همانگونه که خود نویسنده درهمان زمان چنین می‌شود.

با این حال رابطه بین نویسندگی و جاودانگی از نوع آسان نیست. درهرحال رابطه همراهی خودکار نیست و اگر چنین می‌بود باید تاریخ نام ده‌ها هزار نویسنده، مؤلف و هنرمند را حفظ می‌کرد درحالی که نسبت نجات یافتگان «تایتانیک» نویسندگی غرق شده با هر معیاری بسیار ناچیز است. همچنانکه آن شاهکارها که صاحبان آنها موفق شدند آنها را همچون قایقی حقیقی بگیرند و خود را به زمین نجات برسانند بسیار اندک‌اند. کافی است یکی از ما کتاب‌های مرجع قدیمی نقد عربی را تورق کند تا بفهمد از میان صدها نامی که ابن سلام الجحمی در «طبقات الشعرا»، ابن عبدربه در «العقد الفرید» و ابوالفرج اصفهانی در کتاب «الاغانی» ارائه می‌کنند، کسانی که در برابر زمانه مقاومت کردند درحافظه ما جز تعدادی اندک از بزرگان چیزی نمانده است؛ کسانی که تفاوت روش و فضا و دیدگاه‌شان به جهان مانع از نقش زدن عمیق نام‌ها و متن‌هایشان در حافظه‌جمعی نشد؛ همچنانکه امرؤ القیس و طرفة و ابی تمام و ابی نواس و المتنبی و ابن الرومی و المعری و دیگران نیز.

مسئله در دوره کنونی ما تفاوت چندانی پیدا نکرده است. حتی مسائل پیچیده‌تر از پیش شده به طوری که از میان هزاران نامی که جامه مدرنیزم به تن کردند و در زیر سایه شعارهای براق‌شان خزیدند، جز مشتی از نوآورانی که تا حد زیادی جنگ‌شان با بقا را بردند، نماند. اگر فرصت برای هریک از ما دست بدهد و وقت کافی بیابد تا نگاهی سریع به فهرست فصلنامه‌های فرهنگی عربی قرن پیش بیاندازد و از «الرساله»، «الادیب»، «الآداب»، «شعر»، «حوار» شروع کند تا به «الطریق»، «مواقف»، «اقلام» و ...برسد، در برابر سرنوشت گنگ بسیاری از شاعرانی که نوشته‌هایشان به شکل وسیعی در صفحات آن مجله‌ها پیش از آنکه بعداً از دور خارج بشوند دچار وحشت بزرگی می‌شود. درکنار اشعار یوسف الخال، ادونیس، محمد الماغوط، انسی الحاج، شوقی ابی شقرا، بدرشاکر السیاب، سرکون پولس و دیگر نام‌هایی که سقف مراحل بعدی را شکافتند، «شعر» به موازات این نام‌ها متن‌های شعری نام‌های دیگر را منتشرکرد که درحساب حضور شعری باقی نماندند، مانند: ادفیک شیبوب، ابراهیم شکرالله، ریاض الریس، هنری القیم، هانی ابی صالح، مجاهد مجاهد، لور غریب، الیاس مسوح، لؤی الاسعد، فالح عبدالرحمن و... کسانی که نام‌هایشان به خمودی گراییدند یا از شعر به سمت گزینه‌های دیگر گرویدند...

در نهایت دشوار خواهد بود که بتوانیم پاسخی قاطع درباره جاودانگی نوآوران یا سقوط آنها از حافظه همگانی پیش از مرور چندین دهه از مرگ‌شان بیابیم.

فراموشی شرط‌بندی سخت است و به ندرت محقق می‌شود. برخی ابزار ابتکاری برای این کار خلق می‌کنند با هدف حفاظت از نمادهای ملی یا ایدئولوژیک یا خانوادگی از فراموشی قطعی، مانند درج آثار این نویسنده در مواد درسی یا اینکه به نام آن یکی کوچه یا خیابانی فرعی گذاشته شود یا به نام دیگران جایزه ادبی برای جاودانه ساختن نام‌شان تأسیس می‌شود که این ابزار را شبیه به راهی هوشمندانه برای دور زدن فراموشی می‌سازند. با این همه مسائل مربوط به جاودانگی کاملاً حل شده نیست. چرا که برای برخی کسانی با انگیزه اهمال عمدی یا مجازات خشن، سوء تفاهم میان آنها و زمانه‌شان به حاشیه رانده شدند این فرصت مهیا شد که ناگهان برگردند. و اگر محمد بن عبدالجبارالنفری که ادونیس تلاش کرد نوآوری یگانه‌اش را نشان دهد، او تنها یکی از کسانی است که شایسته برگشتن به دایره نور پس از هزار سال اقامت در سایه است. البته قطعاً او تنها نیست بلکه دیگرانی هستند که چشم به راه آزاد شدن از تاریکی‌های تجاهل غیرمنصافه‌اند.



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.