جبران میان عصیان بر واقعیت و تضعیف زبان مسلط

90 سال پس از درگذشت خالق «پیامبر»

کسانی که از کم توجهی جبران به ابزار بلاغت مرسوم عربی و حتی بروز برخی خطاهای نحوی و صرفی بر او خرده می‌گیرند، کاملاً به حقیقت پشت کرده‌اند
کسانی که از کم توجهی جبران به ابزار بلاغت مرسوم عربی و حتی بروز برخی خطاهای نحوی و صرفی بر او خرده می‌گیرند، کاملاً به حقیقت پشت کرده‌اند
TT

جبران میان عصیان بر واقعیت و تضعیف زبان مسلط

کسانی که از کم توجهی جبران به ابزار بلاغت مرسوم عربی و حتی بروز برخی خطاهای نحوی و صرفی بر او خرده می‌گیرند، کاملاً به حقیقت پشت کرده‌اند
کسانی که از کم توجهی جبران به ابزار بلاغت مرسوم عربی و حتی بروز برخی خطاهای نحوی و صرفی بر او خرده می‌گیرند، کاملاً به حقیقت پشت کرده‌اند

کم اتفاق می‌افتد نویسنده‌ای به جایگاه والا و یگانه‌ای که جبران خلیل جبران در وجدان عربی و حتی جهانی رسید، دست یابد. جایگاهی که با رفتن این نویسنده لبنانی از جهان رو به کاستی نگذاشت آنگونه که برای نویسندگانی دیگر اتفاق می‌افتد که درخشش نام‌هایشان از یگانه بودن دست‌آوردهای ابداعی‌شان آب نمی‌خورد بلکه حاصل غوغای ساختگی ایدئولوژیک، جایگاه اجتماعی یا تبلیغات رسانه‌ای است. اگر همدستی تصادف‌ها و شانس‌ها گاهی نقش‌های نه چندان کمی در بالا بردن این نام ادبی یا محو کردن آن نام برای مدت زمانی محدود بازی کرده‌اند، زمانه قواعد و اصول متفاوت خود را دارد و مسائل را به جای خود برمی‌گرداند حتی اگر مدت زمانی بگذرد. خالق «پیامبر» اگر دستیابی جسورانه به زبانی تازه و آکنده از صداقت و سرشار از شعله‌های شعرش نبود، نمی‌توانست چنین درخشش و آن بازتاب‌ها را حفظ کند.

با اینکه نمی‌توانیم از اهمیت فریاد محکمی که جبران در بیابان جهل و جمودی که بر جهان عرب سایه افکنده بود بکاهیم و نه اهمیت دعوت جسورانه‌اش به آزادی سیاسی، فکری و اجتماعی را کوچک بشماریم، اما در عین حال باید اعتراف کنیم که چنین دعوتی ویژگی و امتیاز کاملاً جبرانی نبوده بلکه پیش از او پیشگامان نهضتی همچون رفاعه الطهطاوی، الکواکبی، الافغانی، الشدیاق، مارون النقاش، شبلی الشمیل، یازجی‌ها و بستانی‌ها( سلیمان و پطرس) و بسیاری چهره‌های دیگر بودند. اما آنچه مایه تمایز خالق «ماسه و کف» از دیگران می‌شود، همان طور که پیش از این گفتم، بردن زبان عربی از یک حالت به حالتی دیگر بود پس از آنکه بینوایی دولت در شرف سرنگونی عثمانی درهرچه به تأسیس مدارس، دانشگاه‌ها و کاخ‌های تربیتی و فرهنگی مربوط می‌شد آن را به فقر کشنده رسانده بود و موجب خاموشی هرگونه نوآوری در شعر و همه متون شد و آنها را به صفحه‌هایی برای خلأ؛ پرگویی و بازی‌های شکلی مبدل کرد.

شاید متن ضعیف و پر از خطایی که «سند انطلیاس» با آن نوشته شد نمونه خوبی باشد. سندی که درسال 1840 توسط سران طوایف لبنانی به امضا رسید و درآن زمان با هم متعهد شدند برای مقابله با سطله قدرت‌های بیگانه با هم باشند. شاید این متن چیزی جز ترجمان واقعی وضعیت اسفناکی نباشد که زبان فصیح عربی گرفتارش شده بود به طوری که در مقدمه سند می‌خوانیم:« انه یوم تاریخه قد حضرنا الی مار الیاس انطلیاس نحن المذکوره اسماؤنا به بوجه العموم من دروز و نصاری و متوله و اسلام المعروفین بجبل لبنان...»( متن دارای مشکلات صرفی و نحوی آشکار است و بسیار سست و ضعیف است). کافی است آدمی هریک از متن‌های بعدی جبران را در دست بگیرد تا برایش روشن شود، آنچه جبران به زبان عربی افزود- در سطح حساسیت و فرهنگ زبان و تخیل مجازی و ترکیب دستوری- ما را به این باور می‌رساند که زبان دیگری، زبانی جوان، شیک و وصل به شاهرگ‌ها به دست نویسنده لبنانی مقیم در خارج متولد شده است. زبانی که در سایه زندگی درخشش می‌گیرد، نه در کنف سرهم کردن و بیابانی‌زایی معنوی. زبانی که در درونش همه گونه‌های هنر می‌شکفند به خصوص موسیقی که جبران به آن توجهی تمام و کمال کرد و با این سخن مخاطب قرارش داد:« ای خیال‌های دل آدمی. میوه اندوه و شکوفه شادی. ای عطر پراکنده از قدرت گل‌های مناسک پنهانی. ای شکل دهنده به اشک‌ها از احساسات نهانی. ای الهام بخش شاعران و سامان دهنده حلقه‌های اوزان».

بی شک طرح خیزشی جبران تنها از راه استعداد محقق نمی‌شد- حتی اگر مخیله در اوجش از ریشه‌های قدیمی وصل به چشمه جنگل سرو و دامنه‌های با صخره‌های تند و تیز دره قادیشا می‌بود- بلکه از راه تکامل خلاق میان ماندن و رفتن، بین مادرانگی ریشه‌ها و مادگی موج‌ها آب می‌گرفت؛ آنجا که صاحب «جان‌های سرکش» خانه کرده‌اند و میان بوستن و نیویورک و پاریس و دیگر شهرها جابه جا می‌شد، تا خیزش موعود را برای زبان عربی محقق سازد و با موفقیت بین معنویت شرقی و عقلانیت غربی و کشف‌های مختلف فرهنگی پیوند ایجاد کند.

تجربه جبران به مثابه به زیرکشیدن خودکار مقوله مشهور کیپلینگ بود که می‌گفت« شرق شرق است و غرب غرب و به هم نمی‌رسند» و یادآوری می‌کند که درخت معرفت بشری در سایه تنوع خاک و تعدد منابع مواد غذایی و فضا و نور می‌تواند بهترین میوه را بدهد، دقیقاً همانطور که پیش از این در دو تجربه هلنی و اندلسی روی داد و در دوره جبران تجربه ادبیات مهاجرت به آن تشخص بخشید و پس از آن ماجراجویی پیشگامانه شعر نوگرای عربی نشان داد.
https://twitter.com/aawsat_News/status/1397627103475011587?s=20

کسانی که از کم توجهی جبران به ابزار بلاغت مرسوم عربی و حتی بروز برخی خطاهای نحوی و صرفی بر او خرده می‌گیرند، کاملاً به حقیقت پشت کرده‌اند، چرا که زبان برای جبران معادل بت‌سازی نحوی و قواعد خشک و خوبی‌های سخت و نقطه‌گذاری‌های لفظی نیست بلکه بدل به معادل خود زندگی در آراستگی و خاموش شدن آن شده بود و آکنده شدن از تاریکی و درد همانگونه که در همپیمان شدنش با شادی و شکوفه‌های زیبایی است. اینان فراموش می‌کنند یا خود را به فراموشی می‌زنند که زنده شدن زبان‌های مختلف با تراشیده شدن به دست سنگ‌تراشان و پاسداران گونه‌های ثابت بلاغی اتفاق نمی‌افتد بلکه همیشه شعرا و نوآوران بوده و هستند که زبان را در قلب و حدس و حساسیت بالا می‌آزمایند. روشن‌ترین دلیل بر این نگاه خود رفتن جبران در مقاله‌ای است که درآن اعتراف می‌کند« در طول زندگی‌اش تنها شش بار به فرهنگ لغت پناه برده و او متوجه کاربرد متفاوت زبان عربی توسط خودش نبوده تا اینکه دیگران به او این مسئله را گوشزد کردند».

جبران فهمید چگونه گوش به تغییرات دوران خود و آهنگ و پرسش‌هایش بسپارد که خواب از چشم می‌ربایند. او در بخش شرقی تأثیرپذیری از نوشیدن آب از چشمه‌های کتاب مقدس کوتاهی نکرد به خصوص از «غزل غزل‌ها» و برخی اسفار عهد قدیم و از ساخت‌های انجیلی و فضاهای قرآن کریم. همین طور در تعامل با بخش غربی سستی به خرج نداد؛ با نقاشی‌های ویلیام بلیک و ادبیاتش که سر ستیز با چوبین بودن پای عقل داشت و بر بصیرت و حدس‌های کشفی آن مبتنی بود، یا هندسه زیبایی‌شناسی و معنوی آثار تجسمی رودان، یا ادبیات نیچه دارای گرایش‌های دیوژنی مبتنی برای رگه قدرت و جوشش ذاتی دیدگاه‌ها و شکل‌ها که دعوت به تمایلات شهوانی و اصل ابرانسان می‌کرد. رد این فیلسوف در بسیاری از تألیفات جبران آشکارا نمودار شد به خصوص در «العواصف/طوفان‌ها»، «الارواح المتمرده/جان‌های سرکش» و «المجنون/دیوانه». با این حال جبران که از جمود بیزار بود و به دنبال تحول، در سایه و کنف کسی نماند، حتی سایه دست‌آوردهای شخصی سابق خودش. و این تفاوت میان «پیامبر» و «زردشت» را توضیح می‌دهد، وقتی که تصمیم گرفت از پشت دوران‌ها به زیر آید تا مملکت امید آرام و شهرهای آرامش حکیمانه را پایه‌گذاری کند. همچنانکه خشم جبران از نظام اکلیروس مسیحی و نتایج سرکوب و فساد آن به هیچ وجه موجب نشد از خود مسیح فاصله بگیرد آنگونه که نیچه شد.

البته ممکن است کسی بر جبران به خاطر تشتت و جابه‌جایی مستمرش بین هنرها و علاقه‌اش به اینکه همزمان نویسنده نثر، رمان، قصه‌، نقاش، متفکر، فیلسوف و شاعر باشد خرده بگیرد، مسئله‌ای که او را از تمرکز بریک هنر محروم می‌ساخت و اجازه نمی‌داد هریک ازآنها را تا نهایت ادامه دهد و به حد و مرزشان برسد. با اینکه این توصیف اساساً به دور از حقیقت نیست، اما این افراد در مقابل باید درک کنند که هنرهای مختلفی که جبران به سمت آنها رفت همه را یک لهیب و شوقی نامحدود به خروج از چرخه انحطاطا و درجا زدن در تاریکی به جنبش وامی‌داشت. جدای از اینکه پیش از هرچیز باید به فرهیخته‌ نوآوری با استعدادهای متعددی همچون جبران به عنوان شخصی نگاه کرد که دارای یک طرح فرهنگی روشنگرانه چند وجهی و مبتکر زبان و اسلوبی جدید بود. این همان چیزی است که در یکی از مقاله‌هایش بر آن تأکید می‌کند:« من متفکر نیستم، من خالق شکل‌ها هستم».

و مانند همه «خالقان اشکال» جبران در طول زندگی کوتاهش با بسیاری از کج فهمی‌ها و غربت و بدفهمی روبه رو بود. همان چیزی که در گفتار ماری هاسکل درباره او منعکس شده « در زیر سایه خدایی غریب می‌زیست». و این را نوشته‌هایش تأکید می‌کنند آنجا که در «العواصف/طوفان‌ها» می‌گوید:« من در این جهان غریبم. من غریبم و مشرق و مغرب زمین‌ را زیر پا گذاشتم و زادگاه خویش را نیافتم و نه کسی که مرا می‌شناسد یا نامم را شنیده باشد».



ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت
TT

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

با درگذشت ناهید راچلین، رمان‌نویس ایرانی-آمریکایی و یکی از برجسته‌ترین نویسندگان ایرانی که به زبان انگلیسی درباره گسست‌های هویتی، رنج‌های تبعید و برخورد فرهنگ‌ها می‌نوشت، در ۳۰ آوریل ۲۰۲۵، در سن ۸۵ سالگی، زندگی خلاقانه‌ای به پایان رسید. به گفته منتقدان، راچلین «پراکند‌ه‌ترین رمان‌نویس ایرانی در آمریکا» بود و نخستین کسی بود که تصویری دقیق از درون جامعه ایران پیش از سقوط حکومت شاه ارائه داد.
ناهید راچلین– که نام خانوادگی او پس از ازدواج چنین شد و نام خانوادگی ایرانی‌اش «بُزرگمهر» بود – در ۶ ژوئن ۱۹۳۹ در شهر اهواز به دنیا آمد. او در خانواده‌ای با ده فرزند رشد یافت؛ خانواده‌ای که در آن سنت‌های ایرانی با تأثیرات غربی درآمیخته بودند. پدرش ابتدا قاضی بود و سپس پس از استعفا، وکیل شد. به‌نظر می‌رسد دوران کودکی‌اش پرآشوب بوده، چرا که در ماه‌های نخست زندگی به عمه‌اش مریم سپرده شد تا او را بزرگ کند. وقتی به سن ۹ سالگی رسید، پدرش برای جلوگیری از ازدواج زودهنگام او – همان‌گونه که مادرش در همین سن ازدواج کرده بود – دختر را از عمه باز پس گرفت.
این واقعه تأثیر عمیقی بر شخصیت راچلین گذاشت. او بعدها نوشت که حس می‌کرد از مادر واقعی‌اش ربوده شده است، و هرگز او را «مادر» خطاب نکرد. در تمام عمر، همیشه در رؤیای بازگشت به آغوش امن عمه مریم بود.
راچلین در این فضای خانوادگی پرتنش و با وجود مخالفت پدر، برای فرار از فشارهای خانواده و جامعه، با کمک برادرش پرویز، بر رفتن به آمریکا برای ادامه تحصیل پافشاری کرد. سرانجام در کالج زنانه «لیندوود» در ایالت میزوری پذیرفته شد و بورسیه کامل گرفت، اما تنها پس از وعده بازگشت به ایران برای ازدواج، پدرش به او اجازه سفر داد.
ناهید در دنیای جدید آمریکایی، با نوعی دیگر از انزوا روبه‌رو شد. او بعدها در خاطراتش «دختران پارسی» (۲۰۰۶) نوشت: «گمان می‌کردم از زندانی گریخته‌ام، اما خود را در زندانی دیگر از تنهایی یافتم.»
در این زندان تازه، نوشتن برایش پناهگاه شد و زبان انگلیسی فضایی از آزادی برای او گشود؛ فضایی که هنگام نوشتن به فارسی احساس نمی‌کرد. او در مصاحبه‌ای گفته بود: «نوشتن به زبان انگلیسی آزادی‌ای به من داد که هنگام نوشتن به فارسی هرگز حس نمی‌کردم.»
راچلین در سال ۱۹۶۱ مدرک کارشناسی روان‌شناسی گرفت. پس از فارغ‌التحصیلی، نامه‌ای کوتاه برای پدرش نوشت و او را از تصمیمش برای عدم بازگشت به ایران آگاه کرد. در پی آن، پدرش تا دوازده سال با او قطع رابطه کرد. در این مدت، راچلین تابعیت آمریکایی گرفت (۱۹۶۹)، با روان‌شناس آمریکایی هاوارد راچلین ازدواج کرد و صاحب دختری به نام لیلا شد. او بورسیه «والاس استگنر» در نویسندگی خلاق را دریافت کرد و در همین دوران شروع به نوشتن نخستین رمانش «بیگانه» (Foreigner) کرد که در سال ۱۹۷۸ – تنها یک سال پیش از انقلاب ایران – منتشر شد.

رمان «بیگانه» با احساسی لطیف، دگرگونی تدریجی شخصیتی به نام «فری» را روایت می‌کند؛ زیست‌شناسی ایرانی در اوایل دهه سوم زندگی‌اش که پس از ۱۴ سال زندگی آرام و یکنواخت در حومه سرد بوستون، به هویتی سنتی و محافظه‌کار در ایران بازمی‌گردد. رمان نشان می‌دهد چگونه دیدگاه‌های غربی فری به‌تدریج در بستر جامعه ایرانی محو می‌شوند. او شوهر آمریکایی‌اش را ترک می‌کند، کارش را کنار می‌گذارد، حجاب را می‌پذیرد و از خود می‌پرسد که آیا آمریکا واقعاً کشوری منظم و آرام است و ایران آشفته و غیرمنطقی یا برعکس، آمریکا جامعه‌ای سرد و عقیم است و ایران سرزمینی پرشور و با قلبی گشوده؟ منتقد آمریکایی «آن تایلر» در نقدی در نیویورک تایمز چنین پرسشی را مطرح کرد. از سوی دیگر، نویسنده ترینیدادی «وی. اس. نایپول» در توصیف این رمان گفت: «بیگانه»، به‌گونه‌ای پنهان و غیرسیاسی، هیستری قیام‌هایی را پیش‌بینی کرد که منجر به سقوط نظام شاه شد و به استقرار جمهوری دینی تحت رهبری خمینی انجامید.
آثار ناهید پیش از انقلاب در ایران منتشر نشدند. سانسور حکومتی آنها را به‌خاطر تصویر منفی از جامعه ایران، به‌ویژه توصیف محله‌های فقیر و هتل‌های ویران، ممنوع کرده بود؛ تصویری که در تضاد با روایت مدرن‌سازی دوران شاه بود. پس از انقلاب نیز دولت خمینی، که نسبت به هرگونه تصویر منفی از ایران حساس بود، به ممنوعیت آثار راچلین ادامه داد. در نتیجه، هیچ‌یک از آثارش تاکنون به فارسی ترجمه نشده‌اند و کتاب‌هایش در ایران ممنوع بوده‌اند.
راچلین همچنین رمان «ازدواج با بیگانه» (۱۹۸۳) را نوشت که با نگاهی تند، چگونگی تحمیل قدرت نظام دینی خمینی بر جامعه ایران را به تصویر کشید. پس از آن آثار دیگری نیز منتشر کرد، از جمله: «آرزوی دل» (۱۹۹۵)، «پریدن از روی آتش» (۲۰۰۶)، «سراب» (۲۰۲۴) و دو مجموعه داستان کوتاه: «حجاب» (۱۹۹۲) و «راه بازگشت» (۲۰۱۸). همچنین خاطراتش با عنوان «دختران پارسی» (۲۰۰۶) منتشر شد. آخرین رمانش «دورافتاده» قرار است در سال ۲۰۲۶ منتشر شود؛ داستان دختری نوجوان که زودهنگام به ازدواج واداشته شده است، الهام‌گرفته از سرگذشت مادر خودش.
راچلین در تمامی آثارش، به کندوکاو زخم‌های ایران در نیمه دوم قرن بیستم می‌پرداخت: سرکوب سیاسی، سلطه سنت، ناپدید شدن معلمان و نویسندگان منتقد، سلطه ساواک، و نیز آن حسرت سوزان برای کودکی‌ای که ناتمام ماند و دردهای هویت دوپاره. مضمون مادری نیز در نوشته‌هایش پررنگ است؛ از رابطه پیچیده با مادر زیستی، تا عشق عمیقش به عمه‌اش، و در نهایت رابطه‌اش با دخترش لیلا که از او به عنوان «بهترین دوست زندگی‌ام» یاد کرده است. راچلین با زبان، احساسات متلاطم خود میان دو جهان را به‌دقت بیان می‌کرد، اما ژرف‌ترین لحظه فقدان برایش در سال ۱۹۸۱ رخ داد، زمانی که از مرگ خواهر عزیزش باری – پس از سقوط از پله – باخبر شد. غم چنان بر او چیره شد که تا ۲۵ سال نتوانست درباره باری بنویسد، اما در پایان خاطراتش فصلی صمیمی به او اختصاص داد و نوشت: «آری، باری عزیز، این کتاب را می‌نویسم تا تو را به زندگی بازگردانم.»
ناهید راچلین در نیویورک بر اثر سکته مغزی درگذشت – به گفته دخترش – و با مرگ او، ادبیات مهاجرت ایرانی یکی از ژرف‌ترین نویسندگان خود را از دست داد؛ صدایی نادر که شجاعت رویارویی و شفافیتِ حسرت را در کنار هم داشت، و توانست با دقت، تصویر شکاف‌های روانی و فرهنگی نسلی از ایرانیان را ثبت کند که سرنوشت‌شان گسست میان شرق و غرب بود.