جبران میان عصیان بر واقعیت و تضعیف زبان مسلط

90 سال پس از درگذشت خالق «پیامبر»

کسانی که از کم توجهی جبران به ابزار بلاغت مرسوم عربی و حتی بروز برخی خطاهای نحوی و صرفی بر او خرده می‌گیرند، کاملاً به حقیقت پشت کرده‌اند
کسانی که از کم توجهی جبران به ابزار بلاغت مرسوم عربی و حتی بروز برخی خطاهای نحوی و صرفی بر او خرده می‌گیرند، کاملاً به حقیقت پشت کرده‌اند
TT

جبران میان عصیان بر واقعیت و تضعیف زبان مسلط

کسانی که از کم توجهی جبران به ابزار بلاغت مرسوم عربی و حتی بروز برخی خطاهای نحوی و صرفی بر او خرده می‌گیرند، کاملاً به حقیقت پشت کرده‌اند
کسانی که از کم توجهی جبران به ابزار بلاغت مرسوم عربی و حتی بروز برخی خطاهای نحوی و صرفی بر او خرده می‌گیرند، کاملاً به حقیقت پشت کرده‌اند

کم اتفاق می‌افتد نویسنده‌ای به جایگاه والا و یگانه‌ای که جبران خلیل جبران در وجدان عربی و حتی جهانی رسید، دست یابد. جایگاهی که با رفتن این نویسنده لبنانی از جهان رو به کاستی نگذاشت آنگونه که برای نویسندگانی دیگر اتفاق می‌افتد که درخشش نام‌هایشان از یگانه بودن دست‌آوردهای ابداعی‌شان آب نمی‌خورد بلکه حاصل غوغای ساختگی ایدئولوژیک، جایگاه اجتماعی یا تبلیغات رسانه‌ای است. اگر همدستی تصادف‌ها و شانس‌ها گاهی نقش‌های نه چندان کمی در بالا بردن این نام ادبی یا محو کردن آن نام برای مدت زمانی محدود بازی کرده‌اند، زمانه قواعد و اصول متفاوت خود را دارد و مسائل را به جای خود برمی‌گرداند حتی اگر مدت زمانی بگذرد. خالق «پیامبر» اگر دستیابی جسورانه به زبانی تازه و آکنده از صداقت و سرشار از شعله‌های شعرش نبود، نمی‌توانست چنین درخشش و آن بازتاب‌ها را حفظ کند.

با اینکه نمی‌توانیم از اهمیت فریاد محکمی که جبران در بیابان جهل و جمودی که بر جهان عرب سایه افکنده بود بکاهیم و نه اهمیت دعوت جسورانه‌اش به آزادی سیاسی، فکری و اجتماعی را کوچک بشماریم، اما در عین حال باید اعتراف کنیم که چنین دعوتی ویژگی و امتیاز کاملاً جبرانی نبوده بلکه پیش از او پیشگامان نهضتی همچون رفاعه الطهطاوی، الکواکبی، الافغانی، الشدیاق، مارون النقاش، شبلی الشمیل، یازجی‌ها و بستانی‌ها( سلیمان و پطرس) و بسیاری چهره‌های دیگر بودند. اما آنچه مایه تمایز خالق «ماسه و کف» از دیگران می‌شود، همان طور که پیش از این گفتم، بردن زبان عربی از یک حالت به حالتی دیگر بود پس از آنکه بینوایی دولت در شرف سرنگونی عثمانی درهرچه به تأسیس مدارس، دانشگاه‌ها و کاخ‌های تربیتی و فرهنگی مربوط می‌شد آن را به فقر کشنده رسانده بود و موجب خاموشی هرگونه نوآوری در شعر و همه متون شد و آنها را به صفحه‌هایی برای خلأ؛ پرگویی و بازی‌های شکلی مبدل کرد.

شاید متن ضعیف و پر از خطایی که «سند انطلیاس» با آن نوشته شد نمونه خوبی باشد. سندی که درسال 1840 توسط سران طوایف لبنانی به امضا رسید و درآن زمان با هم متعهد شدند برای مقابله با سطله قدرت‌های بیگانه با هم باشند. شاید این متن چیزی جز ترجمان واقعی وضعیت اسفناکی نباشد که زبان فصیح عربی گرفتارش شده بود به طوری که در مقدمه سند می‌خوانیم:« انه یوم تاریخه قد حضرنا الی مار الیاس انطلیاس نحن المذکوره اسماؤنا به بوجه العموم من دروز و نصاری و متوله و اسلام المعروفین بجبل لبنان...»( متن دارای مشکلات صرفی و نحوی آشکار است و بسیار سست و ضعیف است). کافی است آدمی هریک از متن‌های بعدی جبران را در دست بگیرد تا برایش روشن شود، آنچه جبران به زبان عربی افزود- در سطح حساسیت و فرهنگ زبان و تخیل مجازی و ترکیب دستوری- ما را به این باور می‌رساند که زبان دیگری، زبانی جوان، شیک و وصل به شاهرگ‌ها به دست نویسنده لبنانی مقیم در خارج متولد شده است. زبانی که در سایه زندگی درخشش می‌گیرد، نه در کنف سرهم کردن و بیابانی‌زایی معنوی. زبانی که در درونش همه گونه‌های هنر می‌شکفند به خصوص موسیقی که جبران به آن توجهی تمام و کمال کرد و با این سخن مخاطب قرارش داد:« ای خیال‌های دل آدمی. میوه اندوه و شکوفه شادی. ای عطر پراکنده از قدرت گل‌های مناسک پنهانی. ای شکل دهنده به اشک‌ها از احساسات نهانی. ای الهام بخش شاعران و سامان دهنده حلقه‌های اوزان».

بی شک طرح خیزشی جبران تنها از راه استعداد محقق نمی‌شد- حتی اگر مخیله در اوجش از ریشه‌های قدیمی وصل به چشمه جنگل سرو و دامنه‌های با صخره‌های تند و تیز دره قادیشا می‌بود- بلکه از راه تکامل خلاق میان ماندن و رفتن، بین مادرانگی ریشه‌ها و مادگی موج‌ها آب می‌گرفت؛ آنجا که صاحب «جان‌های سرکش» خانه کرده‌اند و میان بوستن و نیویورک و پاریس و دیگر شهرها جابه جا می‌شد، تا خیزش موعود را برای زبان عربی محقق سازد و با موفقیت بین معنویت شرقی و عقلانیت غربی و کشف‌های مختلف فرهنگی پیوند ایجاد کند.

تجربه جبران به مثابه به زیرکشیدن خودکار مقوله مشهور کیپلینگ بود که می‌گفت« شرق شرق است و غرب غرب و به هم نمی‌رسند» و یادآوری می‌کند که درخت معرفت بشری در سایه تنوع خاک و تعدد منابع مواد غذایی و فضا و نور می‌تواند بهترین میوه را بدهد، دقیقاً همانطور که پیش از این در دو تجربه هلنی و اندلسی روی داد و در دوره جبران تجربه ادبیات مهاجرت به آن تشخص بخشید و پس از آن ماجراجویی پیشگامانه شعر نوگرای عربی نشان داد.
https://twitter.com/aawsat_News/status/1397627103475011587?s=20

کسانی که از کم توجهی جبران به ابزار بلاغت مرسوم عربی و حتی بروز برخی خطاهای نحوی و صرفی بر او خرده می‌گیرند، کاملاً به حقیقت پشت کرده‌اند، چرا که زبان برای جبران معادل بت‌سازی نحوی و قواعد خشک و خوبی‌های سخت و نقطه‌گذاری‌های لفظی نیست بلکه بدل به معادل خود زندگی در آراستگی و خاموش شدن آن شده بود و آکنده شدن از تاریکی و درد همانگونه که در همپیمان شدنش با شادی و شکوفه‌های زیبایی است. اینان فراموش می‌کنند یا خود را به فراموشی می‌زنند که زنده شدن زبان‌های مختلف با تراشیده شدن به دست سنگ‌تراشان و پاسداران گونه‌های ثابت بلاغی اتفاق نمی‌افتد بلکه همیشه شعرا و نوآوران بوده و هستند که زبان را در قلب و حدس و حساسیت بالا می‌آزمایند. روشن‌ترین دلیل بر این نگاه خود رفتن جبران در مقاله‌ای است که درآن اعتراف می‌کند« در طول زندگی‌اش تنها شش بار به فرهنگ لغت پناه برده و او متوجه کاربرد متفاوت زبان عربی توسط خودش نبوده تا اینکه دیگران به او این مسئله را گوشزد کردند».

جبران فهمید چگونه گوش به تغییرات دوران خود و آهنگ و پرسش‌هایش بسپارد که خواب از چشم می‌ربایند. او در بخش شرقی تأثیرپذیری از نوشیدن آب از چشمه‌های کتاب مقدس کوتاهی نکرد به خصوص از «غزل غزل‌ها» و برخی اسفار عهد قدیم و از ساخت‌های انجیلی و فضاهای قرآن کریم. همین طور در تعامل با بخش غربی سستی به خرج نداد؛ با نقاشی‌های ویلیام بلیک و ادبیاتش که سر ستیز با چوبین بودن پای عقل داشت و بر بصیرت و حدس‌های کشفی آن مبتنی بود، یا هندسه زیبایی‌شناسی و معنوی آثار تجسمی رودان، یا ادبیات نیچه دارای گرایش‌های دیوژنی مبتنی برای رگه قدرت و جوشش ذاتی دیدگاه‌ها و شکل‌ها که دعوت به تمایلات شهوانی و اصل ابرانسان می‌کرد. رد این فیلسوف در بسیاری از تألیفات جبران آشکارا نمودار شد به خصوص در «العواصف/طوفان‌ها»، «الارواح المتمرده/جان‌های سرکش» و «المجنون/دیوانه». با این حال جبران که از جمود بیزار بود و به دنبال تحول، در سایه و کنف کسی نماند، حتی سایه دست‌آوردهای شخصی سابق خودش. و این تفاوت میان «پیامبر» و «زردشت» را توضیح می‌دهد، وقتی که تصمیم گرفت از پشت دوران‌ها به زیر آید تا مملکت امید آرام و شهرهای آرامش حکیمانه را پایه‌گذاری کند. همچنانکه خشم جبران از نظام اکلیروس مسیحی و نتایج سرکوب و فساد آن به هیچ وجه موجب نشد از خود مسیح فاصله بگیرد آنگونه که نیچه شد.

البته ممکن است کسی بر جبران به خاطر تشتت و جابه‌جایی مستمرش بین هنرها و علاقه‌اش به اینکه همزمان نویسنده نثر، رمان، قصه‌، نقاش، متفکر، فیلسوف و شاعر باشد خرده بگیرد، مسئله‌ای که او را از تمرکز بریک هنر محروم می‌ساخت و اجازه نمی‌داد هریک ازآنها را تا نهایت ادامه دهد و به حد و مرزشان برسد. با اینکه این توصیف اساساً به دور از حقیقت نیست، اما این افراد در مقابل باید درک کنند که هنرهای مختلفی که جبران به سمت آنها رفت همه را یک لهیب و شوقی نامحدود به خروج از چرخه انحطاطا و درجا زدن در تاریکی به جنبش وامی‌داشت. جدای از اینکه پیش از هرچیز باید به فرهیخته‌ نوآوری با استعدادهای متعددی همچون جبران به عنوان شخصی نگاه کرد که دارای یک طرح فرهنگی روشنگرانه چند وجهی و مبتکر زبان و اسلوبی جدید بود. این همان چیزی است که در یکی از مقاله‌هایش بر آن تأکید می‌کند:« من متفکر نیستم، من خالق شکل‌ها هستم».

و مانند همه «خالقان اشکال» جبران در طول زندگی کوتاهش با بسیاری از کج فهمی‌ها و غربت و بدفهمی روبه رو بود. همان چیزی که در گفتار ماری هاسکل درباره او منعکس شده « در زیر سایه خدایی غریب می‌زیست». و این را نوشته‌هایش تأکید می‌کنند آنجا که در «العواصف/طوفان‌ها» می‌گوید:« من در این جهان غریبم. من غریبم و مشرق و مغرب زمین‌ را زیر پا گذاشتم و زادگاه خویش را نیافتم و نه کسی که مرا می‌شناسد یا نامم را شنیده باشد».



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.