ژان ژاک روسو؛ رمانتیک تا مرز جنون

او آغازگر نوشتن از احساسات آتشین درادبیات فرانسه بود

ژان ژاک روسو؛ رمانتیک تا مرز جنون
TT

ژان ژاک روسو؛ رمانتیک تا مرز جنون

ژان ژاک روسو؛ رمانتیک تا مرز جنون

شاید اولین نویسنده رمانتیک حقیقی ژان ژاک روسو باشد. مشخص است رمان احساسی‌اش «هلوئیز جدید» وقتی در سال 1762 منتشر شد، موجب جاری شدن جویبار اشک‌ها در خیابان‌های پاریس شد. خانم‌ها و بانوان برسرنوشت قهرمان داستان(ژولی) و عشق باخته یا محالش پیوسته اشک می‌ریختند. در قرن هجدهم برای ورود به سالن مطالعه به نوبت می‌ایستادند تا در مقابل مقداری پول چند صفحه از کتاب را بخوانند. مردها هم گریه می‌کردند. از همدیگر خجالت نمی‌کشیدند و آشکارا اشک می‌ریختند... روسو جان و دل‌ها را پاک کرد. احساسات متراکم و انباشته شده را منفجرساخت. روی رگ احساسات زد. شکوه و عظمت ژان ژاک روسو در اینجا نهفته است. انسانیت عمیق و رمانتیک بودنش دراینجا نهفته بود. در هرحال رمانتیسم یک جریان ادبی و هنری بزرگی بود که با مکتب‌های کلاسیک پیشین بسیار تفاوت داشت. شاعران رمانتیک بسیار بیشتر از پیشینیان خود بر احساس و عاطفه تمرکز کردند. بی هیچ مانع و رادعی برای بیان دردهای عاشقانه خود از ضمیر«من» استفاده می‌کردند. اما شاعر کلاسیک از انجام این ابا داشت و احساسات شخصی یا درونی خود را پنهان می‌کرد چون شخص محترمی است! شرم دارد خلجان‌های درونی خود را عیان کند. رمانتیسم سوز و گداز و درد به خصوص رنج فراق را به زبان آورد. این جنبش ادبی مهم بزرگ‌ترین واکنش عاطفی علیه عقلانیت خشکیده یا خشک دوره روشنگری پیش از خود بود. به این باید اضافه کرد، شاعر رمانتیک خود را در آغوش طبیعت می‌افکند تا اندوه و غم‌هایش را فراموش کند یا از فراق محبوب آرام گیرد. و در نتیجه نمی‌توان شعر را از مناظر دلربای طبیعت جداکرد، خاصه در فصل بهار... اما فصل واقعا رمانتیک بهار نیست و پاییز است، وقتی که برگ درختان همانند اشک‌ها و ناله‌ها فرو می‌ریزند. و این برای شاعر فرانسوی لامارتین روی داد وقتی که با خود در دل طبیعت خلوت می‌کرد به خصوص پس از آنکه محبوبه‌اش ناگهانی فوت کرد درحالی که در سن گل‌ها بود.

نباید رمانتیک‌های انگلیسی همچون ویلیام وردزورث، کولریج، شلی و ... فراموش کنیم. این گروه زیباترین شعرها را به ادبیات جهانی و نه تنها انگلیسی تقدیم کردند. کدام ما در آغوش طبیعت ذوب نمی‌شود همان طور که سروده‌های ویلیام وردز ورث می‌شوند؟ بگذارید به او گوش دهیم وقتی از شعر می‌گوید و آن را با خود به بالاترین درجه می‌برد:

«شعر اولین و آخرین معرفت‌هاست. مانند قلب آدمی جاودان».

باید بدانیم که زبان رمانتیک با زبان کلاسیک از جهت تصویر، استعاره و مجازها تفاوت دارد. زبان شعر رمانتیک به هیچ وجه سودمندانه نیست بلکه واکنشی، احساساتی و همراه با جوشش احساساتی است که از اعماق بیرون می‌زنند. به همین دلیل شعر رمانتیک بسیار برما اثرمی‌گذارد و احساسات ما را تکان می‌دهد. و به طور کلی به گفته منتقد جان کوهن زبان شاعرانه «زبان والاست». زبانی است که از همه زبان‌ها فراتر است... به نظر من این منتقد توانمند یکی از مهم‌ترین افرادی است که به راز و کیمیای شعر و نوآوری خلاق رسیدند. مدت‌ها پیش افتخار داشتم در پاریس با او  گفت‌وگوی شخصی بکنم... با وجود اینکه مدرنیزم شعری از رمانتیک فراتر رفت و برآن قیام کرد همان طور که خود بر دوره کلاسیک انقلاب کرده بود، اما هیچ شعر حقیقی بدون دم یا طعم رمانتیک وجود ندارد.

ژان ژاک روسو اولین کسی بود که نوشتن از احساسات شعله‌ور در ادبیات فرانسه را آغاز کرد. یکی از منتقدان درباره‌اش چنین می‌گوید: روسو نه تنها اولین بشارت دهنده رمانتیسم بود بلکه انسانی کاملاً رمانتیک بود. او از سرتا پا رمانتیک بود. وقتی می‌نوشت ذوب می‌شد، در می‌آمیخت بی آنکه نرم شود. نرم و آب شدن بزرگ‌ترین خطری است که رمانتیسم و رمانتیک‌ها را تهدید می‌کند.

همه رمانتیک‌های بزرگی که پس از او آمدند، از شاتو بریان تا ویکتور هوگو و بالزاک تا ژرارد دونروال تا لامارتین و... از زیر شنل او بیرون آمدند. معبود و الگوی بزرگ آنها بود. هیچ کسی ازدلتنگی برای گذشته و ذوب شدن درآن نگفت آن اندازه که ژان ژاک روسو گفت. گاهی به لرزه می‌افتم، از خودبی‌خود می‌شود وقتی اعترافات را می‌خوانم. زیباترین صفحات ادبیات فرانسه را نگاشت در حالی که از هر سو تحت تعقیب بود. نگاه کنید در باره مادام دو وارنس چه می‌گوید: زنی که نجاتش داد، او را ساخت. اگر او نبود این شخص که ژان ژاک روسو خوانده می‌شود، نبود. گمگشته و در راه‌ها سرگشته بود تا به طور اتفاقی به خانه‌اش رسید.

می‌توان گفت، شاتو بریان یکی از اولین کسانی بود که از این جنبش جدید در ادبیات فرانسه پیروی کرد. این ادیب بزرگ که بین سال‌های (1768-1848) زندگی کرد، نثر نویس درجه یک بود. به کتابش نگاه کنید؛ خاطرات پس از قبر. عنوان به تنهایی شعر است... دوره‌ ناآرامی‌های بزرگ و جوشان انقلاب فرانسه را تجربه کرد. در نوجوانی یکی از مشتاق‌ترین افراد به ژاک روسو بود. به طور کلی رمانتیست آن فردی است که اولویت را به قلبش می‌دهد تا عقلش. او اسیر احساسات ملتهب می‌شود و اگر چنین نبود رمانتیک نمی‌شد. اما نویسنده کلاسیک، فردی است سرد و جاافتاده که در سمت وسوی عقل و سیستم می‌ایستد نه احساسات هیجانی و آشوب خلاق.

گرایش آزادی فردی از همه قیود خسته کننده اجتماعی با جنبش رمانتیسم درفرانسه همراه شد. و در نتیجه در ابتدا انفجاری آزادیبخش بود. و این را آشکارا در نقاشی‌های دولاکروا می‌بینیم که از انقلاب فرانسه و حرکت ملت‌ها به سوی آزادی تمجید می‌کند. تفاوت دیگر بین رمانتیسم و کلاسیک در اینجا نهفته است. نگاه شاعر رمانتیک به طبیعت به طور ریشه‌ای با موضع شاعر کلاسیک تفاوت دارد. به این دلیل چون برای او پدیده‌ای خارجی نیست بلکه درآن به طور کامل درمی‌آمیزد. گاهی شاعر رمانتیک درختان را به آغوش می‌کشد و بوسه برسنگ‌ها می‌نشاند. گاه روی علف‌ها پهن می‌شود و با دو دستش درآغوش می‌گیرد. گاهی صورتش را به خاک قبر می‌مالد همانطور که روسو با مادام دو وارنس انجام داد که در غیابش فوت کرد و دیوانه شد.

و مهم‌ترین مسائلی که رمانتیک‌ها را مشغول خود ساخت؛ مسئله عشق، فراق محبوب، مرگ، گرایش عرفانی، دلتنگی برای شرق دور، دلتنگی برای یک چیز ناشناخته و مبهم که شاعر نمی‌داند چیست و چه رازی دارد، اما در عمق اعماقش هست. همچنین از جمله مسائلی که آنها را سرگرم ساخت، عصیان برزندگی، جامعه، سنت‌های حاکمی که آنها را سرکوب‌گر یا آزاردهنده و ملال‌آور می‌دیدند. می‌توان مسئله عدم و بی‌نهایت‌ها و دلتنگی برای مطلق سپس فنا شدن درآن را به این فهرست افزود، همچنین فرو رفتن در شب تاریک وحشتناک و... سپیده دمان و شست‌وشو درآغوش طبیعت زیر آبشارها را فراموش نکنیم...

با عطر تن شستی و از نور هوله ساختی؟

این جبران خلیل جبران یکی از بزرگان رمانتیسم عربی است. اما میخائیل نعیمه را فراموش نکنید، او نیز در برخی جنبه‌ها نویسنده رمانتیک درجه بالایی بود: خرمن‌ها، تاکستانی درراه، نجوای غروب، در مسیرباد، نور و دیجور، پچپچه مژه‌ها! چیزی نمانده مست شوم، گیج بزنم درحالی که فقط عنوان‌ها را مرور می‌کنم...

نیازی به گفتن نیست که عشق رمانتیک بیش ازدیگر عشق‌ها آتشین است. عشقی شکست خورده، رایگان، بیشتر وقت‌ها اگر نگوییم همیشه بی فایده. بزرگ‌ترین عشق تاریخ، عشق رایگان است. و بزرگ‌ترین فرد در جهان کسی است که به نتیجه نرسد و تنها به گریه بر ویرانه‌های خانه محبوب بسنده کند. من شخصاً با عشق به شعر عربی بزرگ شدم به خصوص شعر جاهلی با ایستادن بر ویرانه‌های خانه محبوب. سراسر زندگی‌ام سراب اندر سراب بود با این حال من خوشبخت‌ترین فرد جهانم. زیباترین مسئله در شعر عرب یا شاید جهان باشد. بی آن زیستن نتوانم. همه زندگی‌ام ویرانه خانه محبوب، عشق و دلدادگی است یا بهتراست بگویم، دلدادگی و انتقام!

درباره رمانتیک گفته‌اند:

«هیچ وقت به این اندازه درباره رمانتیسم سخن نگفته بودند جز زمانی که یکی ازآنها ادعا کرد، رمانتیسم مرد!»

ویکتور هوگو

«زندگی را آنگونه که هست بپذیر: این اولین ضرورتی است که رمانتیسم نمی‌پذیرد. در حقیقا جنون را می‌پذیرید چون آن را ترجیح می‌دهد. چیزی را ترجیح می‌دهد که آنگونه که هست نیست. گناه کشنده رمانتیک اینجا نهفته است».

فرانسوا موریاک

«شاهکارهای ادبیات کلاسیک تنها به دلیل رمانتیسم رام و خانگی شده‌شان قوی و زیبا هستند».

آندره ژید

عالی. این نویسنده بزرگ می‌داند دقیقاً درباره چه صحبت می‌کند. رمانتیسم لگام زده بسیار قوی‌تر از رمانتیسمی است که دروازه‌اش چارطاق باز باشد.



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.