رمان «درب الصد»؛ جهان رو به ویرانی

فضای روایی، اجتماعی و سیاسی عراق پس از اشغال

رمان «درب الصد»؛ جهان رو به ویرانی
TT

رمان «درب الصد»؛ جهان رو به ویرانی

رمان «درب الصد»؛ جهان رو به ویرانی

رمان «درب الصد/ راه بی برگشت» اثر نویسنده هدیه حسین که سال 2021 منتشرشد مالامال از احساسات زنانه خاص است. رمان از همان نقطه آغاز به خواننده وعده می‌دهد منتظر رازهای مگویی باشد؛ منظور من عنوان رمان است که شامل بخش اول یک ضرب المثل رایج عراقی است؛« درب الصد مارد/رفتن بدون برگشتن». این ضرب المثل نشان می‌دهد راهی که شخصیت رمان پا درآن می‌گذرد، راهی خطرناک و کشنده است و راه برگشتی درآن نیست. شاید این افق پیش‌بینی را صحنه دراماتیک بی‌کلام(پانتومیم) جذاب و گنگ تقویت کند که نویسنده رمانش را با آن آغاز می‌کند.
صحنه نمایش روایت با صندوق چوبی آغاز می‌شود که در گوشه اتاق روی میز قرارداده شده و ناگهان شبح زنی با پیکری روشن وارد می‌شود و صندوق را برمی‌دارد و گم می‌شود بی آنکه مردی که روی کف اتاق خوابیده اهمیتی بدهد یا توجهی بکند. نویسنده به این صحنه نمایش بدون کلام بسنده نمی‌کند و پشت بدنش پرسشی رو به خوانده پیش می‌کشد که به نظر من از جهت روایی توجیهی ندارد چرا که به معنای دخالت نویسنده محسوب می‌شود:
« به نظرت توی صندوق چه بود، آن زن کیست و این مردی که تقلا می‌کند هوا را تسلیم خود کند کیست؟»(صفحه 5).
به نظرمن این صحنه است که این پرسش‌ها و پرسش‌های دیگر را پیش می‌کشد، همان طور که بعداً می‌فهمیم این صحنه در آخرین صفحه رمان کامل می‌شود تا متوجه شویم این مرد همان قهرمان داستان، سراج البستانی است که پس از رنج و عذابی شدید و شکست‌های مکرر به پایان ترازیک نزدیک می‌شود، اما زن همچنان تا حدودی ناشناخته باقی می‌ماند ولی ما به شکل تأویل و تفسیری ترجیح می‌دهیم زن همان وفاء زن قهرمان باشد که توسط یک گروه فرقه‌ای ربوده شده و ما را به این باور می‌رساند که وفا مانند دوستش امیره به شوهرش خیانت کرده و نقشه فرارش را کشیده و با سلیم مالک سوپر مارکت به اردن گریخت و وفا را تشویق کرد همین کار را بکند که تجسم «درب الصد ما رد/راه بی برگشت» است و شوهر، سراج البستانی همان قربانی است که آخرین نفس‌هایش را می‌کشد تا آخرین شکستش رقم بخورد.
«دیگر هوای کافی برای کشیدن آخرین نفس‌هایش نیست. رشته‌های نفس‌هایش یکی پس از دیگری کشیده می‌شوند»(صفحه146).
با این روش روایی نویسنده به رمان خود ویژگی ساختار دائره‌ای می‌بخشد.
غم و اندوه سراج به ربوده شدن زنش محدود نمی‌شود، بلکه گرفتار مهاجرت پسرش نعیم و گزیدن راهی متفاوت نیز می‌شود که به یکی از گروه‌های تروریستی ملحق شده است. نعیم را در مسجد محله شکار کردند و او را آماده می‌کنند تا ابزاری برای انجام عملیات تروریستی و درنهایت انتحاری در یکی از کشورهای اروپایی شود. همچنین بی خبری از خواهرش رحاب مایه رنج او می‌شود پس از آنکه در دورترین نیمه جهان یعنی اسرالیا ساکن شد. نگران است مبادا در آتش سوزی مهیب به او آسیبی رسیده باشد که به جان جنگل‌ها و انسان‌ها افتاده است.
اما مشکلی که بیشتر نگرانش کرده، ربوده شدن ساختگی منیره زن دوست تاجرش مولود و فرار مخفیانه‌اش با سلیم مالک سوپر مارکت به اردن است. چرا که همسایه‌شان ابراهیم آپاراتی بارها او را با سلیم در رستوران‌ها و هتل‌ها از جمله هتل ماریوت دیده بود. این ماجرا موجب شد برادران منیره به خانه ابراهیم آپاراتی حمله کنند و محل کارش را آتش بزنند که بدن سوخته‌اش در همان جا پیدا شد و رازهایی را با خود برد که تلاش‌های بسیاری کردند تا ازآنها سردربیاورند.
ماجرای فرار منیره عاملی شد تا سراج به زنش وفا شک کند که همان راه را به تشویق دوستش منیره انتخاب کرده و ازآن لحظه اعتمادش به همه رو به نابود شدن گذاشت. گفت‌وگویش با حلیمه نانوا به این احساس عمق بخشید که صحبت‌هایش را با جمله‌ای تمام کرد که شک و گمان‌های بسیاری به جانش انداخت و اشاره ضمنی‌اش به اینکه احتمالاً زنش وفا با معشوق فرضی گریخته: 
«مردها غافل شدند و به خواب رفتند و زن‌ها ول گشتند و غیب‌شان زد»(صفحه73).
سراج از خودش می‌پرسید:« معشوق وفا کی می‌تونه باشه؟». وسواس دست از سرش برنمی‌داشت « هرچه تقلا کرد که وفا را تبرئه کند، خناس در سینه‌اش وسواس می‌کرد و ذهنش را به هم می‌ریخت»
(صفحه 84) و همه حرف‌هایی که درباره نیرنگ زن‌ها و خیانت‌شان گفته شده را به یاد می‌آورد و اینکه منشأ همه چیزند(صفحه84).
از سوی دیگر دخترش افنان در مونولوگ‌هایش جنبه‌های دیگری از شخصت مادر(وفا) و دلبستگی‌اش به او را روشن می‌کند:
«نمی‌داند چه وقت خواب‌ها و کابوس‌هایی که از مادر می‌دید متوقف شدند، از آخرین باری که او را به خواب دید بیشتر از یک سال می‌گذرد»(صفحه117).
اما خوابی که این بار از مادرش دید تعبیر عمیقی دارد:
«وفا در صحرایی می‌دوید و افنان دنبالش بود تا اینکه در چاه عمیقی افتاد» و افنان دچار سرخوردگی می‌شود(صفحه 117). و این خواب نشانه دیگری است که خواننده می‌گیرد که احتمالاً وفا به خیانت سقوط کرده و در راه بی برگشت پا گذاشته همان طور که عنوان رمان به عنوان آینه‌داری نشان می‌دهد و علامت فرهنگی با خود دارد.
رمان، شخصیت‌ها و مونولوگ‌های دیگری هم دارد که فضای اجتماعی و سیاسی عراق را در دوره اشغال روایت می‌کنند. شاید مونولوگ حلیمه نانوا قوی‌ترین آنها باشد که درآن کودکی پسرش سعدون را روایت می‌کند که حالا دیوانه شده است پس از آنکه او و سربازان همراهش در منطقه ام القصر توسط ارتش امریکا بمباران می‌شوند و همه آنها به جز پسرش سعدون کشته شدند و خود را در برکه‌ای از خون پیدا می‌کند که دورش را چندین سر بی پیکر گرفته‌اند. او این صحنه را بارها و بارها برای کودکان محله تعریف می‌کند. « به فاصله چند متر سرهای قطع شده از همدیگه می‌پرسیدند چه اتفاقی افتاد و چطور و چرا. حتی سرم را دیدم. دستی به گردنم کشیدم و مشخص شد من هم بدون سرم»(صفحه 32).‌
می‌توان گفت مصیبت سعدون نشان دهنده پس زمینه اجتماعی، سیاسی و تاریخی مرحله پس از اشغال است که گرفتار جنون و ویرانی شد...
یک چهره دیگر نیز نفس‌های سراج البستانی را حبس می‌کند. خبر فوری که از تلویزیون پخش شد که برای او مانند صاعقه‌ و شاید هم تیر خلاص بود. گوینده از وقوع یک عملیات تروریستی وحشتناک در یکی از کشورهای اروپایی خبرداد که طراح آن نعیم سراج البستانی پسرش بود:«بدنی که غم و اندوه زخمی کرده بود دیگر تاب این ضربه را نداشت...»«صفحه 145).
درآن زمان و دقیقا ساعت چهار بامداد سراج البستانی چشمانش را بست و همه چیز در نظرش به کما رفت و خاکستری می‌آمد:«سراج دریافت که لحظه‌های آخر است و به پایان رسیده»(صفحه146).
رمان «درب الصد» درباره ویران شدن زندگی مدنی و ارزش‌های انسانی توسط اشغال است با ساخت دایره‌ای که ورودی و پایان بندی را به هم وصل می‌کند.



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»