پژوهشی نقدی در متون غسان کنفانی

پژوهشی نقدی در متون غسان کنفانی
TT

پژوهشی نقدی در متون غسان کنفانی

پژوهشی نقدی در متون غسان کنفانی

چندی پیش انتشارات العائدون درعمّان پایتخت اردن کتابی از تألیفات چهره دانشگاهی فلسطینی محمد نعمی فرحات با عنوان «کمین غسّان کنفانی: کیف تعقب النص تاریخه و ادرکه: کمین غسان کنفانی: چگونه متن تاریخش را دنبال کرد و دریافت». این کتاب پژوهشی است نقدی در داستان‌های کوتاه و رمان‌های کنفانی است. نویسنده در مقدمه می‌نویسد:« این پژوهش همانگونه که در مقدمه آمد، از جهت نظری و به طور کلی در روش به جامعه شناسی فرهنگی و زمینه رابطه بین متن و تاریخ ارتباط دارد، اما من با نگاهی باز و اشراف به همه امتدادهای ممکن جست‌وجو کردم که می‌تواند به آنها وزن بدهد و تقویت کند و افق‌شان را به هرسمت و سوی مفید بگشاید.
و به دلیل عناصری که به طور موضوعی برآن حاکم‌اند، پژوهش درحالی که مشارکت جامعه شناسانه خود را ارائه می‌کند، در زمینه مرکب متنی و تاریخی حرکت کرد و به همین دلیل باید با همه عناصر شکل‌گیری تعامل کند: متن، فاعل، واقعیت و اثر و همیشه از میان مقوله مرکزی نظم دهنده به آنها: ساختارها.
منتقد فلسطینی فیصل درّاج در مقدمه‌اش برکتاب نوشته:« خوانش محمد فرحات تدقیقی هوشیارانه‌اش در گفتمان غسان کنفانی، دارای دغدغه فلسطین و پرسش‌های بزرگش است. همچنین این خوانش افق گسترده برای تأمل در سرود نزد مجمود درویش، شفافیت آگاهی قوی برای ادوارد سعید و دیگر پدیدآورندگان بسیار زیاد فلسطینی که در افق‌های متعدد گسترده‌اند می‌گشاید. فرحات ارواح غسان کنفانی، ادیب کامل‌تر و مصیبت‌دیده‌تر در تاریخ ادبیات فلسطین را در خواننده‌اش زنده می‌کند. غسانی همانند یک جنگ‌جوی فلسطینی است(انسانی که به سمت مرگ می‌رود) وقتی که عصیانگر اصلی پایانش را انتخاب می‌کند پس از آنکه انتخاب تولدش را از دست می‌دهد.
با اینکه ادبای فلسطینی که در ردیف اول آنها ابراهیم طوقان، جبرا ابراهیم جبرا، سمیح القاسم، سمیره عزام و دیگران برای ترسیم رنج و محنت و غربت بازنده تلاش کردند، غسان به سمت افقی بالاتر در عصیان کامل و شامل حرکت کرد که فاصله بین دو پیشگامی را کوتاه کرد: ادبی و سیاسی. در اینجا عجیب نیست که درکلمات فرحات درحالی که غسان را به یاد می‌آورند، سایه فرانتس فانون و (دوزخیان زمین) و صداهای ناجی العلی را که باور داشت حقیقت ایستاده می‌ماند و نمی‌میرد حضور داشته باشند».



پلی میان سه رودخانه… ترجمه‌ای انگلیسی و تصویری از رؤیاهای نجیب محفوظ

نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)
نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)
TT

پلی میان سه رودخانه… ترجمه‌ای انگلیسی و تصویری از رؤیاهای نجیب محفوظ

نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)
نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)

با صداقتی نادر، رمان‌نویس لیبیایی-بریتانیایی «هشام مطر» ترجمه‌اش از کتاب «رؤیاهای آخر» نجیب محفوظ را با یک اعتراف آغاز می‌کند.
مطر در تنها دیدارشان در دهه ۹۰ میلادی، از محفوظ پرسید که نویسندگانی را که به زبانی غیر از زبان مادری‌شان می‌نویسند، چگونه می‌بیند؟

این پرسش بازتاب دغدغه‌های نویسنده‌ای جوان بود که در آمریکا متولد شده و مدتی در قاهره زندگی کرده بود، پیش از آنکه برای در امان ماندن از رژیم معمر قذافی (که پدر مخالفش را ربوده بود) به بریتانیا برود و در مدرسه‌ای شبانه‌روزی با هویتی جعلی نام‌نویسی کند.
و پاسخ محفوظ، همانند سبک روایت‌اش، کوتاه و هوشمندانه بود: «تو به همان زبانی تعلق داری که به آن می‌نویسی.»

«خودم را یافتم... رؤیاهای آخ

اما مطر اعتراف می‌کند که در بازخوانی‌های بعدی‌اش از آن گفتگو، چندین بار خود را در حال افزودن حاشیه‌ای یافت که محفوظ هرگز نگفته بود: خلاصه‌ای که می‌گفت: «هر زبان، رودخانه‌ای است با خاک و محیط خودش، با کرانه‌ها و جریان‌ها و سرچشمه و دهانه‌ای که در آن می‌خشکد. بنابراین، هر نویسنده باید در رودخانه زبانی شنا کند که با آن می‌نویسد.»

به این معنا، کتاب «خودم را یافتم... رؤیاهای آخر» که هفته گذشته توسط انتشارات «پنگوئن» منتشر شد، تلاشی است برای ساختن پلی میان سه رودخانه: زبان عربی که محفوظ متن اصلی‌اش را به آن نوشت، زبان انگلیسی که مطر آن را به آن برگرداند، و زبان لنز دوربین همسر آمریکایی‌اش «دیانا مطر» که عکس‌های او از قاهره در صفحات کتاب آمده است.

مطر با انتخاب سیاه و سفید تلاش کرده فاصله زمانی بین قاهره خودش و قاهره محفوظ را کم کند (عکس‌: دیانا مطر)

کاری دشوار بود؛ چرا که ترجمه آثار محفوظ، به‌ویژه، همواره با بحث و جدل‌هایی همراه بوده: گاهی به‌خاطر نادقیق بودن، گاهی به‌خاطر حذف بافت و گاهی هم به‌خاطر دستکاری در متن.
اندکی از این مسائل گریبان ترجمه مطر را هم گرفت.
مثلاً وقتی رؤیای شماره ۲۱۱ را ترجمه کرد، همان رؤیایی که محفوظ خود را در برابر رهبر انقلاب ۱۹۱۹، سعد زغلول، می‌یابد و در کنارش «امّ المصریین» (لقب همسرش، صفیه زغلول) ایستاده است. مطر این لقب را به‌اشتباه به «مصر» نسبت داد و آن را Mother Egypt (مادر مصر) ترجمه کرد.

عکس‌ها حال و هوای رؤیاها را کامل می‌کنند، هرچند هیچ‌کدام را مستقیماً ترجمه نمی‌کنند(عکس‌: دیانا مطر)

با این حال، در باقی موارد، ترجمه مطر (برنده جایزه پولیتزر) روان و با انگلیسی درخشانش سازگار است، و ساده‌گی داستان پروژه‌اش را نیز تداعی می‌کند: او کار را با ترجمه چند رؤیا برای همسرش در حالی که صبح‌گاهی در آشپزخانه قهوه می‌نوشید آغاز کرد و بعد دید ده‌ها رؤیا را ترجمه کرده است، و تصمیم گرفت اولین ترجمه منتشرشده‌اش همین باشد.
شاید روح ایجاز و اختصار زبانی که محفوظ در روایت رؤیاهای آخرش به‌کار برده، کار مطر را ساده‌تر کرده باشد.
بین هر رؤیا و رؤیای دیگر، عکس‌های دیانا مطر از قاهره — شهر محفوظ و الهام‌بخش او — با سایه‌ها، گردوغبار، خیالات و گاه جزئیات وهم‌انگیز، فضا را کامل می‌کنند، هرچند تلاش مستقیمی برای ترجمه تصویری رؤیاها نمی‌کنند.

مطر بیشتر عکس‌های کتاب را بین اواخر دهه ۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰ گرفته است(عکس‌: دیانا مطر)

در اینجا او با محفوظ در عشق به قاهره شریک می‌شود؛ شهری که از همان جلسه تابستانی با نویسنده تنها برنده نوبل ادبیات عرب، الهام‌بخش او شد.
دیانا مطر با انتخاب سیاه و سفید و تکیه بر انتزاع در جاهایی که می‌توانست، گویی تلاش کرده پلی بسازد بین قاهره خودش و قاهره محفوظ.
هشام مطر در پایان مقدمه‌اش می‌نویسد که دلش می‌خواهد محفوظ را در حالی تصور کند که صفحات ترجمه را ورق می‌زند و با همان ایجاز همیشگی‌اش می‌گوید: «طبعاً: البته.»
اما شاید محتمل‌تر باشد که همان حکم نخستش را دوباره تکرار کند: «تو به همان زبانی تعلق داری که به آن می‌نویسی.»
شاید باید بپذیریم که ترجمه — نه‌فقط در این کتاب بلکه در همه‌جا — پلی است، نه آینه. و همین برایش کافی است.