مولیر چگونه از چنگال بینادگرایی و بنیاگرایان نجات یافت؟

فرانسه چهارصدمین سال تولدش را جشن می‌گیرد

مولیر چگونه از چنگال بینادگرایی و بنیاگرایان نجات یافت؟
TT

مولیر چگونه از چنگال بینادگرایی و بنیاگرایان نجات یافت؟

مولیر چگونه از چنگال بینادگرایی و بنیاگرایان نجات یافت؟

مولیر مایه افتخار فرانسوی‌هاست همانگونه که انگلیسی‌ها به شکسپیر افتخار می‌کنند. هر دوی آنها در نوشتن نمایشنامه‌های سرآمد، نوآور بودند و همین آنها را در طول دوران‌ها و نسل‌ها جاودانه ساخت. و نام نمایشنامه‌های آنها شهرت جهانی یافتند و بر هر دهان و زبانی افتادند. چه کسی مثلاً نام «رومئو و ژولیت»، «تاجر ونیزی»، «هملت» یا «مکبث» شکسپیر را نشنیده است؟ چه کسی نام نمایشنامه «دون ژوان»، «خسیس»، «بیمار خیالی» یا «بورژوای نجیب‌زاده» و... مولیر را نشینده است؟ همه آنها تو را تا حد مرگ می‌خندانند چون مولیر برعکس شکسپیر کمدی‌نویس شوخ طبع بود نه تراژدی نویس. دیگر آنکه چه کسی نمایشنامه «تارتوف یا منافق» را نشنیده که پس از اندک زمانی توجه ما را می‌گیرد.
مناسبت این سخن این است که فرانسه امسال چهارصدمین سال تولد این سرآمد غول را جشن می‌گیرد(1622-2022). برایش نمایشگاه‌های هنری و جشن‌های بزرگ به خصوص در شهر ورسای تدارک دیده است. چون ورسای پایتخت آن زمان فرانسه در دوره پادشاهی بود. پایتخت جهان بود. و یکی از عجایب هفتگانه درآن قراردارد؛ کاخ بزرگ ورسای.
چرا نمایش منافق با اینهمه توجه روبه رومی‌شود؟ چون اولاً شاهکار بزرگ اوست. به این دلیل که مسئله بسیار حساسی را دست‌مایه قرارداده که به دین یا بهتر است بگوییم به روحانیون متحجرکج فهم مربوط می‌شود و نه روحانیون پرهیزکار صادق مؤمن. و این دو متفاوتند. به مبلغان متملقی که با دین تجارت می‌کنند نگاه کنید؛ میلیونر شدند! به طور کلی در دوره مولیر کشیشان و روحانیون از اهمیت بالایی برخوردار بودند. می‌تاختند و مردم را به وحشت می‌انداختند. امروز اما دیگر کسی را در فرانسه نمی‌ترسانند بلکه خودشان می‌ترسند و از انظار عمومی پنهان می‌شوند. باید 400سال عقب برگردیم تا بفهمیم فرانسه چگونه بود و چگونه شد. درآن زمان خود پادشاه لوئی چهاردهم از کشیشان تندرو می‌ترسید، چه رسد به دیگران! این پادشاه قدرقدرت که وحشت به دل همه اروپا افکند و مشهورترین پادشاه تاریخ فرانسه شد تا جایی که به او لقب «پادشاه-خورشید» دادند، تنها از یک گروه از مردم فرانسه می‌ترسید که همان روحانیون بودند و رهبر وقت بنیادگرایی کاتولیکی خطیبی سخنور و نترس بود معروف به وسویه. او بود که پادشاه بیش از همه ازش می‌ترسید. او بود که به تنهایی می‌توانست پادشاه فرانسه را توبیخ و تنبیه کند یا به او نهیب بزند. در حقیقت روحانیون به لوئی چهاردهم ایراد می‌گرفتند که در زندگی خصوصی خود به اخلاق جدی مسیحی پایبند نیست. و سال 1664وقتی نمایشنامه «منافق» منتشر شد، پادشاه تنها 25 سال سن داشت. و این یعنی اینکه در اوج جوانی بود و نمی‌توانست به طور کامل گوش به پند روحانیون و موعظه‌شان بدهد. احساس می‌کرد به طور کامل توسط کشیشانی که سرسراهای کاخ سلطتی را پرکرده بودند، درمحاصره یا زیر نظراست. این گروه کارشان ارشاد مردم به پرهیزکاری و پایبندی به ارزش‌های اخلاقی دین مسیحی بود. درچنین شرایطی نمایشنامه «منافق» پیدا شد. با اشاره محرمانه شخص پادشاه ظاهر شد. می‌خواست حساب‌های خود با کشیشان و بنیادگراهی تندروی متحجررا صاف کند که هیچ کاری جز پاییدن زندگی خصوصی مردم و آزار و اذیت آنها نداشتند. به مولیر اشاره داد آن را بنویسد. به معنایی دیگر پادشاه قصد داشت از این نمایشنامه به عنوان سلاح علیه متحجران و کج فهم‌هایی استفاده کند که دائما او را می‌پاییدند و آزادی‌ شخصی‌اش را محدود می‌کردند و برای ماجراجویی‌های عاشقانه‌اش به شدت او را سرزنش می‌نمودند. مولیر بدون گرفتن چراغ سبزی که خود پادشاه داد، جرأت نوشتن چنین متنی را نمی‌یافت. اما پس ازآنکه برای اولین بار روی صحنه رفت روحانیون داخل قصر و خارج از آن دیوانه شدند و طوفانی علیه مولیر به راه افتاد. سراسقف بزرگ پاریس آن را محکوم و تکفیر کرد و آن را دشمن عقیده مقدس برشمرد. درآن زمان لوئی چهاردهم از واکنش افکارعمومی بنیادگرا ترسید و خیلی سریع عقب‌نشست و یک روز پس ازنمایش دستور توقف آن را داد. و ازآنجا که درآن زمان فرانسه دیندار بود پادشاه معنای خطر مسئله را درک کرد. به هرحال آتش جنگ بزرگی پیرامون آن بین متجددان و محافظه‌کارها شعله‌ور شد. این جنگ به مدت 5سال پیوسته ادامه یافت تا اینکه دوباره برصحنه رفت. اما نه پیش از آنکه مولیر چند گام به عقب برگردد و حتی درمورد عنوان امتیازهایی داد. به جای «دو رو یا منافق» شد «دو رو یا منافق تقلبی». به این معنا که منظور او همه روحانیون نیستند بلکه گروهی مشخص ریاکار را مد نظر دارد که هیچ رابطه‌ای با دین ندارند جز به طور سطحی و ظاهری.
یکی از روشنفکران معاصر می‌گوید؛ آن جنگ بزرگ برای آزادی بیان و تفکر بود در زمانی که این آزادی در فرانسه تنگ و بسیار محدود بود. جنگی بود برای نوآوری هنری و تئاتری. داستان فشارهای سرکوبگرانه‌ای را برای ما روایت می‌کند که کشیشان بر اهل ابداع و هنرمندان واردمی‌ساختند. فشارهایی که بنیادگرایان مسیحی بر عموم نویسندگان و صاحبان فرهنگ اعمال می‌کردند. و روشن است که کلیسای کاتولیکی درآن زمان واقعاً قوی و حتی در اوج قدرت و جبروتش بود. ما در قرن هفدهم هستیم. کلیسا بود که جامه مشروعیت الهی برتن پادشاهان می‌پوشاند. که ناگهان شخصی ولگرد به نام مولیر از راه می‌رسد تا به ریش آن بخندد و با این نمایشنامه مسخره‌آمیز که کشیشان و روحاینون را مسخره می‌کند، آن را به چالش بکشد. و مشخص است مولیر فردی کاملاً رها از هرگونه تحجر دینی بود. البته مانند همه فرانسوی‌ها مسیحی بود، اما به همه آیین‌ها و شعایر و به طور دقیق پایبند نبود. و به همین دلیل بنیادگراهای تندرو او را «فاسق فاجر» یا «زندیق ملحد» به حساب می‌آوردند. برایش چشم قره رفتند و اگر پادشاه مانع‌شان نمی‌شد قصد حذفش را کردند.
روحانیون بعد از اینکه به ناچار و ناخواسته به تماشایش نشستند، آن را از مقوله ادبیات کفر و مستهجن برشمردند. به طور مستقیم نویسنده را تهدید کردند. حتی هرکسی را که به تماشای نمایش می‌رفت تهدید به فتوای تکفیر و اخراج از کلیسا می‌کردند. سراسقف پاریس هاردوان دو پیرفکس در رأس مخالفان این نمایش بود و به دشمن سرسخت مولیرتبدیل شد. می‌توان گفت مولیر با یک معجزه از سوزاندن نجات یافت. و مشخص است هیزم دادگاه‌های تفتیش عقاید درآن زمان شعله می‌کشید. و تنها کتاب‌ها و تألیفات را آتش نمی‌زدند بلکه نویسنده را نیز با آنها می‌سوزاندند. همین کافی بود که آتش در یک میدان عمومی در پاریس روشن می‌کردند و تو و کتاب‌هایت را درآن می‌انداختند و طعمه آتش می‌شدید. مقامات دینی در چنین مسئله بسیار حساسی با کسی شوخی نمی‌کردند. و این همان کاری است که دوسال پیش از انتشار نمایشنامه مولیر درسال 1662 انجام دادند، وقتی که شاعر جوانی را به تهمت کفر و استهزای مقدسات در میدان عمومی و پیش چشم رهگذرها آتش زدند. این شاعر مسکین که طعمه آتش شد جلوی رهگذرهای پاریسی داد می‌زد و ضجه می‌کشید وقتی که تنها بیست ویک ساله بود. نامش کلود لو پتی بود. در نتیجه مولیر باید به خودش قبطه می‌خورد؛ به شکلی عجیب و در آخرین لحظه از آتش سوزی جست.
پیش از این گفتم لوئی چهاردهم از مولیر به عنوان سرنیزه‌ای علیه بنیادگرایی و بنیادگرایان، ضد تحجر و متحجران استفاده کرد. پس ازآنکه او را به دلیل رفتارهای شخصی و عدم تقید به آیین‌های مسیحی بسیار ملامت کردند می‌خواست به واسطه مولیر پیامی مشخص به آنها برساند. پیامی با چنین مضمونی؛ از تحجر و غلوتان در دین بکاهید. دین سهولت است نه سخت‌گیری. براین اساس هنر سلاحی اثرگذار در جنگ فکر و آزادی‌ها شد و خود پادشاه نیازمند مولیر.
به هرحال وقتی مانع نمایش یا اجرای آن شدند مولیر خیلی ناراحت شد و حس کرد او را کوبیدند و به او اهانت کردند و به همین دلیل فریاد کشید و گفت، من هنرمندم، من آزادم! این را می‌گویم به خصوص که مولیر به دین و روحانیون به طور کلی حمله نبرد بلکه به گروهی مشخص و منافق حمله کرد که تظاهر به دینداری دروغین می‌کردند که بسیار از تقوا و پرهیزکاری حقیقی به دور است. به همین دلیل این نمایش جایگاه بسیار مهمی یافت نه تنها در زندگی خود مولیر بلکه در همه تاریخ فرانسه.
و درنهایت این پرسش مطرح می‌شود که، اگر اکنون مولیر از قبرخود بیرون بیاید و به جای قرن هفدهم در قرن بیست و یکم می‌زیست چه می‌کرد؟ اول اینکه آنچه را درپاریس با چشم خود می‌دید باور نمی‌کرد. باورش نمی‌شد فرانسه به طور کامل از سانسور سرکوبگر بنیادگرای متحجر تا این حد رها شده باشد. باورش نمی‌شد در فرانسه هرکسی که بنویسد و منتشر کند یا ابداع کند و نظرش را بگوید، از روحانیون نمی‌ترسد. بلکه شاید احساس کند آیه برعکس شده است؛ به این معنا که روحانیون خود می‌ترسند، سرکوب شده‌اند و وحشت دردلشان افتاه است. ازسر تعجب چشمانش را می‌مالد و آنچه روی صفحه تلویزیون‌ها می‌بیند باور نمی‌کند که نه تنها به روحانیون می‌خندند بلکه خود پاپ، قدس الاقداس مسیحیت را استهزا می‌کنند! و هیچ کسی آنها را مجازات یا محاسبه نمی‌کند بلکه ازآنها نمی‌پرسد. و شاید هم بگوید؛ «مقداری» به طرف عکس رفته‌اند...
و درپایان خوب است بدانیم که هنر در دوره مولیر بسیار ناپسند بود. به بازیگر زن به عنوان پتیاره یا فاحشه نگاه می‌کردند. و به همین دلیل پس از مرگ با تبرک شدنش توسط کلیسا مخالفت می‌شد مگر اینکه درمقابل صلیب حرفه بازیگری را رد و از آن توبه کند. این اتفاقی است که برای خود مولیر افتاد. وقتی زمان مرگش فرارسید، سراغ کشیشی فرستادند تا به او برائت لازم کلیسا را بدهد تا از رضایت خدا برخوردار و وارد بهشت شود و مطمئن و خوشبخت از این جهان برود. اما کشیش اولی که ازاو درخواست کردند نپذیرفت و گفت این شخص کافر و نجس است و لیاقت ندارد. و کشیش دوم نیز همین کار را کرد. بعد کشیش سوم علیرغم میل باطنی پذیرفت تا «تبرک رضایت» یا مراسم پایانی را به او ببخشد، اما مشکل این بود که دیر رسید و مولیرمرده و «جانش درآمده بود».



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.