داریوش شایگان؛ چهره دیگر ایران

به نظر او در دوره جهانی شدن تضاد میان غرب و دیگران بی‌معناست 

داریوش شایگان؛ چهره دیگر ایران
TT

داریوش شایگان؛ چهره دیگر ایران

داریوش شایگان؛ چهره دیگر ایران

هیچ روشنفکر عرب و مسلمانی را سراغ ندارم که بیش از داریوش شایگان غرق در مسئله رابطه سنت و مدرنیته شده باشد. این مسئله اصلی‌ترین دغدغه‌ او در طول پنجاه سال پیوسته بود؛ یعنی تا زمان درگذشتش درسال 2018 که کتاب‌های مرجع متعددی برجای گذاشت.
و اینجا در ابتدای سخن بگویم: خوشبختانه، اندیشه با مرگ صاحبش نمی‌میرد بلکه پس از او زنده و آراسته می‌ماند اگر اندیشه‌ای حقیقی باشد و بر مشکلات پیچیده نور بتاباند. تا زمانی که روشنفکر آثار فکری برجای بگذارد که جاودانه‌اش می‌کنند و  راه را برای نسل‌های بعدی روش کند، نمی‌میرد. اندیشمند بزرگ-به این معنا- با ما و بین می‌ماند. کافی است لای کتاب‌هایش را بازکنیم تا صدایش را بشنویم، تا از روشنگری‌ها و راهنمایی‌هایش بهره ببریم. و در حقیقت این تنها تسلی‌دهنده ما پس از درگذشت اوست. آیا ابن سینا مرد؟ المعرّی مرد آیا؟ ای مرگ پیروزی تو کجاست؟ سرآمدها نمی‌میرند!
از میان تألیفاتش اشاره می‌کنم به:« انقلاب دینی چیست؟» که درآن ایدئولوژیک کردن دین پس از فوران بنیادگرایی خمینی درسال 1979 را به نقد می‌کشد. منظور از ایدئولوژیک کردن دین در اینجا جدا کردن تقدس از دین و تبدیل آن به یک ایدئولوژی سیاسی کاملاً سود ده صرف در سطح بسیج مردمی یا بهتر است بگوییم: پوپولیسم و «انتخابات دموکراتیک»! تنها تجارت با دین است که به نظر اثرگذار و نابودگر است و می‌تواند سیل میلیونی مردم را به خیابان‌ها بکشاند. اینجا، ملایی کوچک با همه روشنفکران عرب برابری می‌کند!
بعد کتاب:« نگاه شکسته. کشورهای سنتی دربرابر مدرنیزم». در این کتاب پدیده «شیزوفرنی» که ما مردم جهان اسلام در میان اکتفا به میراث از یک جهت و شیفتگی نسبت به مدرنیزم غربی از جهت دیگر از آن رنج می‌بریم را بررسی می‌کند. ما بین دو قطب درکش و قوسیم. ما در مکانی میان این دو منزل قرارگرفته‌ایم. نه سنت به پایان رسیده و نه مدرنیزم پیروز شده است. نگرانی، رنج و اگر بتوان گفت عدم استقرار ما بر«تیرک نوک تیزی» مشخص، از اینجا ناشی می‌شود. ما در منزلی بین دو منزلیم. ما در یک مرحله انتقالی لغزان آکنده از دردهای زایمان و عذاب زندگی می‌کنیم. و کتاب‌های گفت‌وگوهای خصوصی صمیمی او را ازیاد نبریم که در آنها به پرسش‌های یکی از پژوهشگران با عنوان شاعرانه بسیار زیبایی پاسخ داده است:« زیرآسمان‌های جهان». و فراموش نکنیم کتاب دیگرش را :« روشنایی از غرب می‌آید». فراموش نکنیم و فراموش نکنیم...
اگر داریوش شایگان پس از پیروزی تاریکی خمینی ایران را ترک نمی‌کرد، نمی‌توانست ما را با این همه شاهکار و منابع غنی سازد. چگونه می‌توان در چنین جو خفقان‌آور روحانیون فلسفید، تعمق کرد و رها شد؟ اگر ساکن پاریس، پایتخت تمدن و روشنایی نمی‌شد چیزقابل ذکری از او برجای نمی‌ماند.
نظریه اصلی داریوش شایگان چیست؟ می‌توان آن را اینگونه خلاصه کرد:
غرب با وجود همه کاستی‌ها و انحراف‌های نهیلیستی نگران کننده‌اش، به نظر داریوش شایگان روشنایی-یعنی راه حل و رهایی- بی شک از سوی آن می‌آید. چرا؟ چون غرب برخلاف شرق شاهد عصر روشنگری بزرگ در قرن هجدهم بود. و به نظر او این عصر نقطه عطفی سرنوشت ساز در همه تاریخ بشر و نه تنها تاریخ اروپای غربی محسوب می‌شود. انسان درآن دوره طلایی از عمر تمدن بشری، برای اولین بار معنای آزادی و حقوقش را فهمید و خواست غبار را از خود بتکاند و از دو قیمومیت نفس‌گیر بالای سرخود آزاد شود که عبارت باشند از: قیمومیت قدرت سیاسی سرکوبگر و وحشت آن و قیمومیت شکوه مقدس روحانیون سرکوبگر. انسان بزرگ شد، از یوق جست، از مرحله کودکی و قصر شرعی به مرحله سن رشد منتقل شد آن طور که کانت در تعریفش از روشنایی‌ها می‌گوید. بسیار کوتاه اینکه از قیمومیت کشیش مسیحی آزاد شد و خود به تفکر پرداخت و جرأت کرد عقل خود را به کارببرد.
برای همین به نظر شایگان برای شکفتن و شکوفایی شخصیت انسان، بلکه برای شکفتن خود روحانیت‌های دینی،- و چقدر عجیب-اینکه نباید در یک جامعه دینی شرقی زندگی کرد بلکه در یک جامعه غربی سکولار و مدرن که به طور کامل از لاهوت و دستگاه روحانی آزاد باشد زندگی کند. باید درسایه چتر حکومت قانون زندگی کنی؛ فضایی ضد حکومت استبداد و فشار و سرکوب. شایسته است درسایه نهادهای عقلانی دموکراتیک زندگی کنی اگر قصد نوشتن و نوآوری داشته باشی. و اینها همان نهادهای حاکم در کشورهای پیشرفته غربی در اروپا و امریکای شمالی‌اند.
و به همین دلیل اغلب روشنفکران عرب و مسلمان رؤیای مهاجرت به دانشگاه‌های اروپایی و امریکایی را دارند؛ جایی که بتوانند درنهایت آزادی به تحقیقات خود ادامه بدهند. اگر فضل الرحمن به سرعت از پاکستان خارج نمی‌شد و در دانشگاه شیکاگو مستقر نمی‌شد آیا جرأت می‌کرد آنچه درباره سنت و میراث نوشت بنویسد؟ اگر محمد ارکون پس از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه «سوربن» درپاریس نمی‌ماند و به الجزایر برمی‌گشت، آیا جرأت می‌کرد بزرگ‌ترین طرح فکری این دوره:«نقد عقل اسلامی»، به معنای فلسفی عمیق کلمه نقد و نه به معنای ایراد و آزردن را به ما هدیه کند؟
بدین معنا، برای داریوش شایگان، ماجراجویی بزرگ مدرنیزم به مثابه جنبش آزادیبخش عظیمی بود که هدفش آزادسازی انسان از همه فشارهای سنت بود که بر سینه‌اش نشسته است. دست‌آورد بزرگ مدرنیزم در اینجا نهفته است.
و به همین دلیل اندیشمند مشهور ایرانی چنین می‌گوید: وقتی به اوضاع جهان اسلام نگاه می‌کنیم، چه می‌بینیم؟ روحانیونی می‌بینیم که به زندگی شخصی فرد بیشتر و بیشتر تجاوز و تعدی می‌کنند و آن را سرکوب می‌کنند. آنها همه حرکات و سکنات تو را زیر نظر دارند. آدمی در چنین فضاهایی چگونه می‌تواند رشد کند و شکوفا شود؟ چگونه می‌تواند نوآوری کند؟ و به همین دلیل می‌گویم: بدون جداسازی حقیقی بین دینداری سنتی اخموی مغرور و معرفت فلسفی نقدی، هرگز به جامعه آزاد یا آزاد شده از میراث سلفی و گذشتگان نمی‌رسیم؛ آن میراث هرچه می‌خواهد باشد، سنی یا شیعی.
همه اینها دلیل براین است که اگر چهار قرن فلسفه و سکولاریزم نبود، اروپا نمی‌توانست از سرکوب لاهوتی مسیحی نجات یابد و به مفهوم مدرن و سکولار آزادی و دموکراسی برسد. اینها اکنون بدیهی شده‌اند، اما باید یادآوری کرد.
وقتی از او می‌پرسی: آیا تضاد بین غرب و دیگران همچنان درست است؟ به تو می‌گوید: در دوره جهانی شدن دیگر هیچ معنایی ندارد. و نقص اساسی در نظریه ساموئل هانتیگتون درباره برخورد تمدن‌ها همین است. چرا می‌گوییم برخورد تمدن‌ها به هیچ وجه اتفاق نمی‌افتد؟ چون هیچ تمدن خالص و ناب روی کره زمین باقی نمانده است. همه ما آمیزه‌ و ترکیبی از سنت کهنه و مدرن اروپایی شدیم. دیگر گروهی واحد در برابر گروه‌های دیگر وجود ندارد. به این دلیل که مدرنیزم غربی طی دو قرن گذشته درهمه  تمدن‌های بشری از جمله تمدن اسلامی، عربی، فارسی، ترکی، افغانی، پاکستانی و... نفوذ کرده است. و در نتیجه همه ما در حالت آمیزش تمدنی زندگی می‌کنیم، ترکیب و تعامل مشترک و متقابل. از این جهت کتابش:« آمیزش افق‌ها»، پاریس،2012 مهم است.
همه اینها به چه معناست؟ یعنی اینکه همه ما در داخل یک تمدن جهانی زندگی می‌کنیم؛ خواه شرقی باشیم یا غربی، چینی، ژاپنی، ایرانی، عرب یا فرانسوی...
داریوش شایگان دریکی از اعترافاتش می‌گوید:« وقتی پس از سال‌ها غیبت به ایران برگشتم بسیار وحشت کردم. از میزان موفقیت کتاب‌هایم که از فرانسه به فارسی ترجمه شده‌اند شگفت زده شدم، از میزان اقبال جوانان ایرانی به آنها تعجب کردم. آن زمان نفهمیدم جوانان ایرانی واقعاً تمایل دارند از بنیادگرایی خمینی، از تاریک اندیشی دینی بیرون بیایند. جوانان خواستار گشایش به سوی جهان‌، به سمت بهترین چیزی که تمدن جهانی داده می‌باشند؛ به خصوص تمدن اروپایی و امریکایی». سپس اندیشمند بزرگ ایرانی می‌افزاید:« شگفت زده‌تان می‌کنم‌- و شاید به شما شوک وارد کنم- اگر بگویم همه ما غربی شدیم! به این معنا که مدرنیزم غربی وارد همه فرهنگ‌ها و تمدن‌های دیگر شده است. وارد آنها شده و تا اعماق آنها فرو رفته است». بعد شایگان می‌افزاید:« من در اعماق درونم حس می‌کنم از نظر عاطفی و احساسات شرقی‌ام. در سطح فردی بدون شک احساساتم شرقی است. اما در آنچه به آگاهی فکری و روح نقدی فلسفی‌ام مربوط می‌شود، احساس می‌کنم فرانسوی، اروپایی یا غربی‌ام. من از سه هویت که روی هم قرارگرفته‌اند تشکیل شده‌ام: هویت فارسی، هویت اسلامی و هویت مدرن اروپایی. و همه اینها به من احساس غنای فردی می‌بخشد و هیچ مشکلی ایجاد نمی‌کند بلکه برعکس».
بعد فیلسوف شهیر ایرانی می‌گوید:« بدانید که تمدن غربی به بخشی جدایی ناپذیر از تمدن جهانی تبدیل شده. بر همه ملل جهان فراگیر شده. علم، فلسفه، روح انتقادی و اختراعات تکنولوژیک همه اینها دراصل چیزی غربی‌اند. اما به سراسر جهان صادر شده است. و در نتیجه، هر ملتی که روشنگری فلسفی را به بهانه محافظت از ویژگی و اصالت خود پس بزند، خود را به دست خود مجازات می‌کند و خود را به واپسگرایی سنت و عقب ماندن از حرکت تمدن و زمان محکوم می‌کند. هرگونه مقاومت دربرابر دست‌آوردهای عصر روشنگری و نتایج آن عبارت است از تلاشی بی‌ثمر که ما را به دوران تاریکی برمی‌گرداند. مدرنیزم غربی را تقریبا بدون آگاهی نوشیدیم. و تنها این هویت جدیدی که در دانشگاه‌های اروپایی و امریکایی به دست آوردیم مسلح به ملکه انتقادی و روح فلسفی آزاد است».
اما داریوش شایگان برای رفع سوء تفاهم می‌گوید:« درست است غرب بهترین چیز این جهان را اختراع کرد:(دموکراسی) یعنی حل و فصل درگیری‌ها از راه گفت‌وگو و نه از راه خشونت و زد و خورد. درست است که حکومت قانون، روح فلسفی و پیشرفت علمی و تکنولوژیک را اختراع کرد. اما در عین حال متأسفانه بدترین را هم اختراع کرد: استعمار، به بندکشیدن، توتالیتریزم فاشیزم و نازیسم و انحرافات جنسی. و در نتیجه رو و پشت رو، سیاه و سفید وجود دارد. جنبه‌های مثبت آزادیبخشی تمدن غربی وجود دارد و جنبه‌های منفی سرکوبگر».
وقتی از او می‌پرسی: چرا جهان اسلام از غرب نفرت دارد؟ چنین پاسخی به تو می‌دهد: اگر پدیده استعمار را به کنار بگذاریم، این نفرت نتیجه شکست سنگین تاریخی جهان اسلام است. احساس تحقیر، خواری و کینه عریان نسبت به این غرب دارد که موفقیت پرطنینی به دست آورده درحالی که ما همچنان در انتهای صف امت‌ها و ملت‌ها ماندیم. مسلمان معاصر نمی‌تواند این را تحمل کند. او با خود چنین می‌گوید: من به بزرگ‌ترین دین روی زمین وابسته‌ام، من به دینی وابسته‌ام که همه ادیان ابراهیمی یا آسمانی را ختم کرد، من به دینی وابسته‌ام که از نظر متافیزیک و آنتولوژی و الهی برهمه ادیان تفوق دارد، چگونه این غربی‌های مسیحی از من پیش افتادند؟ این چیزی است که برای عرب یا مسلمان غیرقابل تحمل است.



«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

TT

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

در رمان «وادی الفراشات/ دره‌ پروانه‌ها» از ازهَر جرجیس (انتشارات مسکیلیانی - تونس / الرافدین - بغداد 2024) یک نظم روایی موضوعی خاص وجود دارد که به دنبال ردپاهای تقریباً ثابت در دو رمان قبلی از ازهَر جرجیس می‌گردد: «خواب در باغ گیلاس» 2019 و سپس «سنگ سعادت» 2022. این دو رمان یک مجموعه روایی با جهان‌ها و موضوعات تقریبا تکراری شکل داده‌اند. می‌توان گفت که تکرار ویژگی‌ای است که بیشتر چندگانه‌ها بر پایه‌ آن بنا می‌شوند، و حتی بدون ویژگی تکرار نمی‌توان یک سیستم روایی را به عنوان چندگانه توصیف کرد. این امر از آن جهت که به هیچ وجه ایرادی در اصول اساسی ندارد، بلکه نوشته‌های مختلف جهت‌گیری‌ها و موضوعات مختلفی در چارچوب کلی مجموعه خواهند داشت. اما تکرار فشار می‌آورد که اغلب منجر به تحولی یا ناپایداری در جهان روایی می‌شود. در دو رمان قبلی، دو موضوع عمده وجود داشت. رمان «خواب در باغ گیلاس» به بازگشت خیالی به کشور پس از تبعیدی طولانی پرداخته بود. و رمان «سنگ سعادت» به روایت اعتراض و دنیاهای بی‌خانمانی توجه داشت. آیا در رمان «دره‌ پروانه‌ها» موضوع جدیدی مطرح می‌شود؟

دفتر ارواح

آسان‌ترین روش برای نوشتن یک رمان موفق این است که از سیستم نسخه‌نویسی استفاده کنید. این باور در «دره‌ پروانه‌ها» به روش‌های مختلفی نمایان می‌شود. بیایید به یاد بیاوریم که این همان روشی است که در دو رمان قبلی هم استفاده شد و آن‌ها موفقیت چشم‌گیری را به دست آوردند، چه از نظر انتشار و خوانده‌شدن، یا از نظر رسیدن به جایگاه بالایی در جوایز رمان عربی. آیا این توجیه برای تکرار تلاش برای بار سوم کافی است؟ دلیل قانع‌کننده این است که سیستم نسخه‌نویسی نظم روایی لازم را برای دو رمان فراهم کرده است. بنابراین، راوی‌ای وجود دارد که ابتدا به ما می‌گوید، یک پایان از پیش نوشته‌شده در آغاز رمان برایمان آورده شده. آیا پیش‌بینی یا اطلاع‌رسانی از پیش در مورد پایان، کارکرد ساختاری اساسی در رمان دارد؟ احتمالاً پاسخ به این سؤال مرتبط است با یک مشکل اساسی که به خود سیستم نسخه‌نویسی ارتباط دارد. بیایید پاسخ را خلاصه کنیم و بپرسیم: چرا سیستم نسخه‌نویسی در نوشتن یک رمان موفق مؤثر است؟ به نظر من نسخه‌نویسی به رمان این امکان را می‌دهد که بسیاری از مسائل را انجام دهد که مهم‌ترین آن شاید این باشد که امکان بازنویسی داستان همانند یک منطق دیگر را فراهم می‌کند. این امکان، راهی مناسب برای پیشنهاد تاریخ جدیدی است که با تاریخ روایی پذیرفته‌شده کاملاً متفاوت یا حتی متناقض است. بنابراین، «دره‌ پروانه‌ها» چه تاریخی پیشنهاد می‌دهد؟
تاریخ «ارواح» یا تاریخ «مرده‌ها»، وظیفه بزرگی است که «مرده‌ها» به «زنده‌ها» واگذار می‌کنند؛ زیرا نوشتن تاریخ خاص مرگ، کاری است که باید «زنده‌ها» انجام دهند، اما «مرده‌ها» هر آنچه که از دستشان بر می‌آمد انجام داده و مرده‌اند، و این مسئولیت را به زنده‌ها می‌سپارند که تاریخشان را بنویسند. اما چه نوع «ارواحی» را «عزیز جواد»، قهرمان داستان و راوی آن، می‌خواهد بنویسد؟ رمان برای خود نوع جدیدی از ارواح را پیشنهاد می‌کند، ارواح «پروانه‌های بی‌نام»، یا کسانی که حتی فرصتی برای داشتن نام خاصی نداشته‌اند. بخشی از وظیفه مورخ این است که اجساد ناشناسی که در پیاده‌روها یا در سطل‌های زباله افتاده‌اند را نامگذاری کند، قبل از اینکه آن‌ها را در یک حفره یا دامنه تپه‌ای خارج از پایتخت دفن کند، و قبرستان پیشنهادی را «دره‌ پروانه‌ها» می‌نامد. و به طور مفروض، یا همانطور که خود رمان از ابتدا با عنوانش پیشنهاد می‌دهد، جمع‌آوری پروانه‌های مرده از خیابان‌ها موضوع جایگزین برای موضوعات بزرگ است، مانند روایت زندگی در سرزمین دیکتاتور یا اینکه رمان به موضوع اعتراض مربوط باشد. پس آیا «دره‌ پروانه‌ها» می‌خواهد روایت را در مقابل شلوغی روایت‌های بزرگ تا حدودی به ریتم آرام‌تر خود بازگرداند؟

جمهوری وحشت

شاید تصادف کور، «عزیز جواد» را به کشف روایت «دره پروانه‌ها» هدایت کند؛ زمانی که او با تاکسی قدیمی جسدهای تازه را جمع‌آوری کرده و آنها را در دره کم‌عمق نزدیک شهر «دیالی» دفن می‌کند. این تصادف شباهت زیادی به تصادف ورود پلیس به کتابخانه دایی «جبران» و یافتن کتاب «جمهوری وحشت» دارد که باعث زندانی شدن او به اتهام کتاب ممنوع مخالف با روایت دیکتاتور می‌شود. اما کتاب به «جواد» از طریق دوست دیروز او، که اکنون «متدین» شده و تاریخ بی‌خانمانی و گم‌شدگی خود را کنار گذاشته، می‌رسد؛ پس چگونه یک فرد تغییر کرده می‌تواند به روایت‌های لیبرال مخالف اعتماد کند؛ در حالی که او به روایت‌های دینی خود با اصل شناخته‌شده «فلسفه‌مان مثلاً» نزدیک‌تر است؟ اما نظم فرضی در «دره پروانه‌ها» تفسیری جدید از فقدان مستندات کافی برای روایت همان تصادف ارائه می‌دهد؛ چرا که زندگی «جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست؛ تصادف زندگی در کنار پدری که قادر به صحبت و ابراز خود نیست و این تصادف تبدیل به سرنوشتی می‌شود که راه فراری از آن نیست و زندگی ناقصی را تحت قدرت برادر بزرگ ادامه می‌دهد. آیا تصادف‌ها به پایان رسیده‌اند؟ زندگی «عزیز جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست که آخرین آن تصادفی است که او را به طور اتفاقی به روایت «دره پروانه‌ها» می‌رساند؛ بنابراین تصادف، به طنز، دلیل عشق میان او و «تمارا»، دختری از خانواده‌ای ثروتمند است و سپس ازدواج با او. و این تصادف است که دلیل اخراج او از شغل دولتی‌اش می‌شود. هیچ داستان منسجمی جز خود تصادف وجود ندارد. حتی لحظه‌ای که به داستان اصلی می‌رسد، داستان پروانه‌ها، که ربوده شدن «سامر» از سوی افراد ناشناس از درب خانه‌شان است، هیچ تفسیر منسجمی ندارد مگر اینکه این اتفاق پیش‌زمینه‌ای برای داستان پروانه‌ها و دره آن باشد. گویی رمان به‌طور ضمنی به ما می‌گوید که زندگی در سرزمین دیکتاتور و سپس زندگی قربانیانش فاقد صلاحیت برای توجیه است. و هیچ اشکالی ندارد، چرا که این خود ماهیت روایت پسامدرن است؛ روایت بدون توجیه‌ها و تفسیرهای اساسی، روایتی از نسخه‌نویسی که رمان جدید آن را با نگرش و منطقی متفاوت بازنویسی می‌کند.

دره پروانه‌ها... جدل پنهان

بگذارید به اصل داستان بازگردیم، دقیقاً به سؤال اصلی: موضوع رمان چیست؟ بلکه موضوع دست‌نوشته پیشنهادی چیست؟ دو مسیر مختلف، به ظاهر، بر دنیای رمان «دره پروانه‌ها» حاکم‌اند. مسیر اول نمایانگر داستان «عزیز جواد» است، که زندگی او را می‌بینیم؛ زندگی‌ای به تعویق افتاده و از اتفاقات مختلف تغذیه می‌شود. این مسیر بخش عمده‌ای از فضای نوشتاری متن را اشغال می‌کند؛ به طوری که سه فصل از پنج فصل که اندازه کل متن رمان است را تشکیل می‌دهد. به زبان اعداد، داستان عزیز جواد ۱۵۱ صفحه را در اختیار گرفته، به علاوه آنچه که در دو فصل دیگر فرامی‌گیرد. دست‌نوشته «دفتر ارواح»، که نسخه‌ای از دست‌نوشته ناتمام یا ناقص است، مشابه وبلاگ شب‌های مشهور است؛ همان‌طور که هزار و یک شب را داریم، دست‌نوشته ارواح تمام نمی‌شود و «دیگران» آن را می‌نویسند یا فصول جدیدی به آن اضافه می‌کنند. ما این موضوع را بدون کاوش بیشتر رها نمی‌کنیم تا به دست‌نوشته ارزش افزوده‌ای بدهیم؛ پیرمرد دست‌نوشته را در خودروی «جواد» رها می‌کند و به حال خود می‌رود، پس از آنکه پروانه‌ای جدید را در «دره پروانه‌ها» دفن کرده و ما را گمراه می‌کند که او «قرآن» را جاگذاشته. با «جواد» درمی‌یابیم که قرآن تنها نسخه‌ای از دست‌نوشته «دفتر ارواح» است. این گمراهی دارای کارکرد مفیدی است که به دست‌نوشته ارزش جدیدی می‌بخشد؛ تسویه اولیه‌ای که به طور غیرمستقیم بین «قرآن»، که در اینجا به معنی کتاب «قرآن» است، و «دفتر ارواح» صورت می‌گیرد، به سرعت معنای ضمنی پنهانی از توصیف «قرآن» را آشکار می‌کند؛ اصل لغوی قرآن همان‌طور که ابن منظور می‌گوید این است که قرآن: «وَإِنَّمَا سُمِّيَ الْمُصْحَفُ مُصْحَفًا؛ لِأَنَّهُ أُصْحِفَ، أَيْ جُعِلَ جَامِعًا لِلصُّحُفِ الْمَكْتُوبَةِ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ/ مصحف( قرآن) به این دلیل مصحف خوانده شد چون میان جلد خود همه صحف نوشته شده را شامل می‌شود». این معنی فراتر از دلالت اصطلاحی کتاب است و همچنان در معنای صحیفه‌های جمع‌شده در میان جلد کتاب اثرگذار است، چیزی که در اینجا با فرمول کتابی ناتمام یا ناقص هم‌راستا است و با دلالت «دست‌نوشته» ناقص هم‌خوانی دارد. اما این ارتباطات واقعی یا خیالی نمی‌توانند تناقض اساسی را که رمان آن را پنهان نمی‌کند، نادیده بگیرند؛ داستان اصلی داستان «عزیز جواد» است و نه حکایت یا دست‌نوشته «دفتر ارواح». این چیزی است که ارقام ادعا می‌کنند و حجم واقعی نوشتاری هر دو مسیر در رمان آن را تقویت می‌کند. آیا دلالت‌های اولیه عنوان رمان «دره پروانه‌ها» فرضیه پیشین را تأیید می‌کنند؟
رمان با آخرین ملاقات دايی «جبران» با پسر خواهرش «عزیز جواد» در زندان آغاز می‌شود. در این دیدار اولین اشاره به داستان «دفتر ارواح» می‌آید؛ زیرا دایی «دست‌نوشته» را تحویل می‌دهد و به سوی قبر خود می‌رود. سپس دست‌نوشته و اثر آن به فراموشی سپرده می‌شود تا آنکه «عزیز جواد» با پیرمردی روبرو می‌شود که جنازه‌های کودکان را در دره پروانه‌ها دفن می‌کند. آیا این موضوع نشان می‌دهد که روایت به دلیل تقابل دو موضوع یا دو داستان که یکی از آنها به دیگری مرتبط نمی‌شود، به ترک خوردگی می‌رسد؟ آیا ما، خوانندگان، با ظاهر متن با حجم‌ها و تمایلاتش همراه می‌شویم یا فرض می‌کنیم که دره پروانه‌ها همان دلالت کلی تمام داستان‌هاست؟ شاید؛ زیرا ترک خوردگی و تقابل داستان‌ها و موضوعات، ویژگی داستان‌های پس از فروپاشی دیکتاتوری‌هاست و نیز نتیجه دست‌نوشته‌های ناتمام است. هرچه که تفسیر تقابل مورد نظر در «دره پروانه‌ها» باشد، رمان می‌کوشد تا جان سالم به در ببرد و به هیچ‌یک از تصادفات سازنده دنیای خود تمایل نداشته باشد. آنچه می‌تواند انجام دهد این است که تا حد ممکن از هرگونه تفسیر با تمایل آشکار پرهیز کند، اما حیف است؛ زیرا این همان «دره پروانه‌ها» است، داستان «عزیز جواد» و همین‌طور «دفتر ارواح»!

*منتقد عراقی