داریوش شایگان؛ چهره دیگر ایران

به نظر او در دوره جهانی شدن تضاد میان غرب و دیگران بی‌معناست 

داریوش شایگان؛ چهره دیگر ایران
TT

داریوش شایگان؛ چهره دیگر ایران

داریوش شایگان؛ چهره دیگر ایران

هیچ روشنفکر عرب و مسلمانی را سراغ ندارم که بیش از داریوش شایگان غرق در مسئله رابطه سنت و مدرنیته شده باشد. این مسئله اصلی‌ترین دغدغه‌ او در طول پنجاه سال پیوسته بود؛ یعنی تا زمان درگذشتش درسال 2018 که کتاب‌های مرجع متعددی برجای گذاشت.
و اینجا در ابتدای سخن بگویم: خوشبختانه، اندیشه با مرگ صاحبش نمی‌میرد بلکه پس از او زنده و آراسته می‌ماند اگر اندیشه‌ای حقیقی باشد و بر مشکلات پیچیده نور بتاباند. تا زمانی که روشنفکر آثار فکری برجای بگذارد که جاودانه‌اش می‌کنند و  راه را برای نسل‌های بعدی روش کند، نمی‌میرد. اندیشمند بزرگ-به این معنا- با ما و بین می‌ماند. کافی است لای کتاب‌هایش را بازکنیم تا صدایش را بشنویم، تا از روشنگری‌ها و راهنمایی‌هایش بهره ببریم. و در حقیقت این تنها تسلی‌دهنده ما پس از درگذشت اوست. آیا ابن سینا مرد؟ المعرّی مرد آیا؟ ای مرگ پیروزی تو کجاست؟ سرآمدها نمی‌میرند!
از میان تألیفاتش اشاره می‌کنم به:« انقلاب دینی چیست؟» که درآن ایدئولوژیک کردن دین پس از فوران بنیادگرایی خمینی درسال 1979 را به نقد می‌کشد. منظور از ایدئولوژیک کردن دین در اینجا جدا کردن تقدس از دین و تبدیل آن به یک ایدئولوژی سیاسی کاملاً سود ده صرف در سطح بسیج مردمی یا بهتر است بگوییم: پوپولیسم و «انتخابات دموکراتیک»! تنها تجارت با دین است که به نظر اثرگذار و نابودگر است و می‌تواند سیل میلیونی مردم را به خیابان‌ها بکشاند. اینجا، ملایی کوچک با همه روشنفکران عرب برابری می‌کند!
بعد کتاب:« نگاه شکسته. کشورهای سنتی دربرابر مدرنیزم». در این کتاب پدیده «شیزوفرنی» که ما مردم جهان اسلام در میان اکتفا به میراث از یک جهت و شیفتگی نسبت به مدرنیزم غربی از جهت دیگر از آن رنج می‌بریم را بررسی می‌کند. ما بین دو قطب درکش و قوسیم. ما در مکانی میان این دو منزل قرارگرفته‌ایم. نه سنت به پایان رسیده و نه مدرنیزم پیروز شده است. نگرانی، رنج و اگر بتوان گفت عدم استقرار ما بر«تیرک نوک تیزی» مشخص، از اینجا ناشی می‌شود. ما در منزلی بین دو منزلیم. ما در یک مرحله انتقالی لغزان آکنده از دردهای زایمان و عذاب زندگی می‌کنیم. و کتاب‌های گفت‌وگوهای خصوصی صمیمی او را ازیاد نبریم که در آنها به پرسش‌های یکی از پژوهشگران با عنوان شاعرانه بسیار زیبایی پاسخ داده است:« زیرآسمان‌های جهان». و فراموش نکنیم کتاب دیگرش را :« روشنایی از غرب می‌آید». فراموش نکنیم و فراموش نکنیم...
اگر داریوش شایگان پس از پیروزی تاریکی خمینی ایران را ترک نمی‌کرد، نمی‌توانست ما را با این همه شاهکار و منابع غنی سازد. چگونه می‌توان در چنین جو خفقان‌آور روحانیون فلسفید، تعمق کرد و رها شد؟ اگر ساکن پاریس، پایتخت تمدن و روشنایی نمی‌شد چیزقابل ذکری از او برجای نمی‌ماند.
نظریه اصلی داریوش شایگان چیست؟ می‌توان آن را اینگونه خلاصه کرد:
غرب با وجود همه کاستی‌ها و انحراف‌های نهیلیستی نگران کننده‌اش، به نظر داریوش شایگان روشنایی-یعنی راه حل و رهایی- بی شک از سوی آن می‌آید. چرا؟ چون غرب برخلاف شرق شاهد عصر روشنگری بزرگ در قرن هجدهم بود. و به نظر او این عصر نقطه عطفی سرنوشت ساز در همه تاریخ بشر و نه تنها تاریخ اروپای غربی محسوب می‌شود. انسان درآن دوره طلایی از عمر تمدن بشری، برای اولین بار معنای آزادی و حقوقش را فهمید و خواست غبار را از خود بتکاند و از دو قیمومیت نفس‌گیر بالای سرخود آزاد شود که عبارت باشند از: قیمومیت قدرت سیاسی سرکوبگر و وحشت آن و قیمومیت شکوه مقدس روحانیون سرکوبگر. انسان بزرگ شد، از یوق جست، از مرحله کودکی و قصر شرعی به مرحله سن رشد منتقل شد آن طور که کانت در تعریفش از روشنایی‌ها می‌گوید. بسیار کوتاه اینکه از قیمومیت کشیش مسیحی آزاد شد و خود به تفکر پرداخت و جرأت کرد عقل خود را به کارببرد.
برای همین به نظر شایگان برای شکفتن و شکوفایی شخصیت انسان، بلکه برای شکفتن خود روحانیت‌های دینی،- و چقدر عجیب-اینکه نباید در یک جامعه دینی شرقی زندگی کرد بلکه در یک جامعه غربی سکولار و مدرن که به طور کامل از لاهوت و دستگاه روحانی آزاد باشد زندگی کند. باید درسایه چتر حکومت قانون زندگی کنی؛ فضایی ضد حکومت استبداد و فشار و سرکوب. شایسته است درسایه نهادهای عقلانی دموکراتیک زندگی کنی اگر قصد نوشتن و نوآوری داشته باشی. و اینها همان نهادهای حاکم در کشورهای پیشرفته غربی در اروپا و امریکای شمالی‌اند.
و به همین دلیل اغلب روشنفکران عرب و مسلمان رؤیای مهاجرت به دانشگاه‌های اروپایی و امریکایی را دارند؛ جایی که بتوانند درنهایت آزادی به تحقیقات خود ادامه بدهند. اگر فضل الرحمن به سرعت از پاکستان خارج نمی‌شد و در دانشگاه شیکاگو مستقر نمی‌شد آیا جرأت می‌کرد آنچه درباره سنت و میراث نوشت بنویسد؟ اگر محمد ارکون پس از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه «سوربن» درپاریس نمی‌ماند و به الجزایر برمی‌گشت، آیا جرأت می‌کرد بزرگ‌ترین طرح فکری این دوره:«نقد عقل اسلامی»، به معنای فلسفی عمیق کلمه نقد و نه به معنای ایراد و آزردن را به ما هدیه کند؟
بدین معنا، برای داریوش شایگان، ماجراجویی بزرگ مدرنیزم به مثابه جنبش آزادیبخش عظیمی بود که هدفش آزادسازی انسان از همه فشارهای سنت بود که بر سینه‌اش نشسته است. دست‌آورد بزرگ مدرنیزم در اینجا نهفته است.
و به همین دلیل اندیشمند مشهور ایرانی چنین می‌گوید: وقتی به اوضاع جهان اسلام نگاه می‌کنیم، چه می‌بینیم؟ روحانیونی می‌بینیم که به زندگی شخصی فرد بیشتر و بیشتر تجاوز و تعدی می‌کنند و آن را سرکوب می‌کنند. آنها همه حرکات و سکنات تو را زیر نظر دارند. آدمی در چنین فضاهایی چگونه می‌تواند رشد کند و شکوفا شود؟ چگونه می‌تواند نوآوری کند؟ و به همین دلیل می‌گویم: بدون جداسازی حقیقی بین دینداری سنتی اخموی مغرور و معرفت فلسفی نقدی، هرگز به جامعه آزاد یا آزاد شده از میراث سلفی و گذشتگان نمی‌رسیم؛ آن میراث هرچه می‌خواهد باشد، سنی یا شیعی.
همه اینها دلیل براین است که اگر چهار قرن فلسفه و سکولاریزم نبود، اروپا نمی‌توانست از سرکوب لاهوتی مسیحی نجات یابد و به مفهوم مدرن و سکولار آزادی و دموکراسی برسد. اینها اکنون بدیهی شده‌اند، اما باید یادآوری کرد.
وقتی از او می‌پرسی: آیا تضاد بین غرب و دیگران همچنان درست است؟ به تو می‌گوید: در دوره جهانی شدن دیگر هیچ معنایی ندارد. و نقص اساسی در نظریه ساموئل هانتیگتون درباره برخورد تمدن‌ها همین است. چرا می‌گوییم برخورد تمدن‌ها به هیچ وجه اتفاق نمی‌افتد؟ چون هیچ تمدن خالص و ناب روی کره زمین باقی نمانده است. همه ما آمیزه‌ و ترکیبی از سنت کهنه و مدرن اروپایی شدیم. دیگر گروهی واحد در برابر گروه‌های دیگر وجود ندارد. به این دلیل که مدرنیزم غربی طی دو قرن گذشته درهمه  تمدن‌های بشری از جمله تمدن اسلامی، عربی، فارسی، ترکی، افغانی، پاکستانی و... نفوذ کرده است. و در نتیجه همه ما در حالت آمیزش تمدنی زندگی می‌کنیم، ترکیب و تعامل مشترک و متقابل. از این جهت کتابش:« آمیزش افق‌ها»، پاریس،2012 مهم است.
همه اینها به چه معناست؟ یعنی اینکه همه ما در داخل یک تمدن جهانی زندگی می‌کنیم؛ خواه شرقی باشیم یا غربی، چینی، ژاپنی، ایرانی، عرب یا فرانسوی...
داریوش شایگان دریکی از اعترافاتش می‌گوید:« وقتی پس از سال‌ها غیبت به ایران برگشتم بسیار وحشت کردم. از میزان موفقیت کتاب‌هایم که از فرانسه به فارسی ترجمه شده‌اند شگفت زده شدم، از میزان اقبال جوانان ایرانی به آنها تعجب کردم. آن زمان نفهمیدم جوانان ایرانی واقعاً تمایل دارند از بنیادگرایی خمینی، از تاریک اندیشی دینی بیرون بیایند. جوانان خواستار گشایش به سوی جهان‌، به سمت بهترین چیزی که تمدن جهانی داده می‌باشند؛ به خصوص تمدن اروپایی و امریکایی». سپس اندیشمند بزرگ ایرانی می‌افزاید:« شگفت زده‌تان می‌کنم‌- و شاید به شما شوک وارد کنم- اگر بگویم همه ما غربی شدیم! به این معنا که مدرنیزم غربی وارد همه فرهنگ‌ها و تمدن‌های دیگر شده است. وارد آنها شده و تا اعماق آنها فرو رفته است». بعد شایگان می‌افزاید:« من در اعماق درونم حس می‌کنم از نظر عاطفی و احساسات شرقی‌ام. در سطح فردی بدون شک احساساتم شرقی است. اما در آنچه به آگاهی فکری و روح نقدی فلسفی‌ام مربوط می‌شود، احساس می‌کنم فرانسوی، اروپایی یا غربی‌ام. من از سه هویت که روی هم قرارگرفته‌اند تشکیل شده‌ام: هویت فارسی، هویت اسلامی و هویت مدرن اروپایی. و همه اینها به من احساس غنای فردی می‌بخشد و هیچ مشکلی ایجاد نمی‌کند بلکه برعکس».
بعد فیلسوف شهیر ایرانی می‌گوید:« بدانید که تمدن غربی به بخشی جدایی ناپذیر از تمدن جهانی تبدیل شده. بر همه ملل جهان فراگیر شده. علم، فلسفه، روح انتقادی و اختراعات تکنولوژیک همه اینها دراصل چیزی غربی‌اند. اما به سراسر جهان صادر شده است. و در نتیجه، هر ملتی که روشنگری فلسفی را به بهانه محافظت از ویژگی و اصالت خود پس بزند، خود را به دست خود مجازات می‌کند و خود را به واپسگرایی سنت و عقب ماندن از حرکت تمدن و زمان محکوم می‌کند. هرگونه مقاومت دربرابر دست‌آوردهای عصر روشنگری و نتایج آن عبارت است از تلاشی بی‌ثمر که ما را به دوران تاریکی برمی‌گرداند. مدرنیزم غربی را تقریبا بدون آگاهی نوشیدیم. و تنها این هویت جدیدی که در دانشگاه‌های اروپایی و امریکایی به دست آوردیم مسلح به ملکه انتقادی و روح فلسفی آزاد است».
اما داریوش شایگان برای رفع سوء تفاهم می‌گوید:« درست است غرب بهترین چیز این جهان را اختراع کرد:(دموکراسی) یعنی حل و فصل درگیری‌ها از راه گفت‌وگو و نه از راه خشونت و زد و خورد. درست است که حکومت قانون، روح فلسفی و پیشرفت علمی و تکنولوژیک را اختراع کرد. اما در عین حال متأسفانه بدترین را هم اختراع کرد: استعمار، به بندکشیدن، توتالیتریزم فاشیزم و نازیسم و انحرافات جنسی. و در نتیجه رو و پشت رو، سیاه و سفید وجود دارد. جنبه‌های مثبت آزادیبخشی تمدن غربی وجود دارد و جنبه‌های منفی سرکوبگر».
وقتی از او می‌پرسی: چرا جهان اسلام از غرب نفرت دارد؟ چنین پاسخی به تو می‌دهد: اگر پدیده استعمار را به کنار بگذاریم، این نفرت نتیجه شکست سنگین تاریخی جهان اسلام است. احساس تحقیر، خواری و کینه عریان نسبت به این غرب دارد که موفقیت پرطنینی به دست آورده درحالی که ما همچنان در انتهای صف امت‌ها و ملت‌ها ماندیم. مسلمان معاصر نمی‌تواند این را تحمل کند. او با خود چنین می‌گوید: من به بزرگ‌ترین دین روی زمین وابسته‌ام، من به دینی وابسته‌ام که همه ادیان ابراهیمی یا آسمانی را ختم کرد، من به دینی وابسته‌ام که از نظر متافیزیک و آنتولوژی و الهی برهمه ادیان تفوق دارد، چگونه این غربی‌های مسیحی از من پیش افتادند؟ این چیزی است که برای عرب یا مسلمان غیرقابل تحمل است.



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.