چرا رابطه ژان جنه و محمد شکری شکرآب شد؟

طاهر بن جلون درباره او و رابطه‌اش با نویسنده «الخبز الحافی» می‌نویسد

  طاهر بن جلون
طاهر بن جلون
TT

چرا رابطه ژان جنه و محمد شکری شکرآب شد؟

  طاهر بن جلون
طاهر بن جلون

ساعت‌های شیرینی را با این کتاب گذراندم، ساعت‌ها و ساعت‌ها. کتاب طاهر بن جلون با این عنوان:«ژان جنه، دروغگوی دوست داشتنی». آیا لذتی بالاتر از همراه شدن با دو نویسنده بزرگ یا بهتر است بگویم نویسنده‌ای بزرگ در باره دو نویسنده بزرگ دیگر سخن بگوید، وجود دارد؟
طاهربن جلون تو را به شدت جذب می‌کند و لحظه‌ای رهایت نمی‌کند تا کتابش درباره ژان جنه را از اول تا آخر نخوانی. اما وقتی به آخرین صفحه برسی اندوه و غم به تو یورش می‌برند و آرزو می‌کنی کاش نمی‌رسیدی. آرزو می‌کنی کاش کتاب به آخرنمی‌رسید و حتی تا بی نهایت ادامه می‌یافت... و این بزرگ‌ترین نشانه موفقیت این کتاب یا هرکتابی است. به نظرمی‌رسد طاهربن جلون واقعاً رمان نویس درجه یک است و درهمان حال متفکری حقیقی نیزهم. داستان زمانی آغاز شد که بن جلون جوانی سی ساله بود و ژان جنه پیرمردی شصت و چهارساله. شاید تصورکنید اولی با دومی تماس گرفت و از او خواهش کرد تا با او ملاقات کند و او را به رسمیت بشناسد. اما عکس این قضیه درست است. وقت ژان جنه در شهردانشگاهی پاریس با او تماس گرفت، طاهر بن جلون چشم‌ها و گوش‌هایش را باورنمی‌کرد. چی؟ آیا نویسنده‌ای مشهور همچون ژان جنه با او تماس می‌گیرد حال آنکه او بی‌نام و ناشناخته‌ای است که هنوز درآغاز حیات ادبی قراردارد؟ آیا دنیا عوض شده است؟ ژان جنه مستقیم به او گفت: تو را برای نهار به رستوران اروپایی روبه روی ایستگاه مترو «لیون» دعوت می‌کنم. و اینگونه رابطه‌ای شروع شد که تنها با مرگ جنه درسال1986 و خاکسپاری او در مغرب، جایی که آرام در سواحل جادویی شهر العرائش خوابیده: آرامگاه ابدی در زیباترین مکان. متأسفانه نمی‌توانم وارد جزئیات بشوم و گرنه چندین مقاله پیاپی می‎نوشتم. و به همین دلیل تنها در برخی مراحل درنگ می‎‌کنم. 
اول بر رابطه ژان جنه با نویسنده نامی محمد شکری نویسنده کتاب «الخبز الحافی/نان خالی» و «زمن الاخطاء/روزگار اشتباه‌ها» و چند اثردیگر تأمل می‌کنیم. طاهربن جلون دراین باره چه می‌گوید؟ چنین می‌گوید: وقتی شکری شنید دوستش ژان جنه به طنجه سفرکرده خود را به آب و آتش زد تا او را ببیند و از طاهر بن جلون خواهش کرد نشانی‌اش را بدهد و بگوید ساکن کدام هتل است. اما جنه این ملاقات را نپذیرفت و سر بن جلون داد کشید: او خیال می‌کند ما دوستیم؟ این محمد شکری کیست؟ منظورت همان فردی است که در خیابان‌ها می‌چرخد و زیر بغل ده جلد کتاب زده و درباره ویکتور هوگو طوری صحبت می‌کند که گویی نویسنده جوانی است که همین الآن کشفش کرده؟ نه، نه تمایلی ندارم او را ببینم.
بعد ازآن طاهر بن جلون فهمید ژان جنه هیچ ارزشی برای دوستی قائل نیست و حتی در کتابش «خاطرات یک دزد» از خیانت بسیار ستایش می‌کند. البته حس دوستی در او وجود نداشت. و به همین دلیل محمدشکری و رابطه دوستانه طولانی مدتی را که بین‌شان بود فراموش کرد و با چرخش قلمی برهمه آن خط کشید. اما دلیل دیگری هم وجود داشت همانگونه که بعداً می‌بینیم. و در نتیجه شایسته نیست خیلی درحق او اجحاف کنیم. پشت پرده بازی‌های پنهان است. بعد بن جلون داستان محمد شکری را شرح می‌دهد و می‌گوید: در دهه پنجاه از روستاهای کوهستانی به شهر طنجه آمد درحالی که بیست ساله بود و نمی‌توانست بخواند یا بنویسد. و نکته عجیب و غریب اینکه زبان مادری‌اش امازیغی بود ولی نویسنده‌ای بزرگ به زبان عربی شد. چطور موفق شد به چنین نوآوری ادبی در مدت زمانی کوتاه برسد؟ خدا داند. بی شک انفجار سرآمدی بود. اضافه براین، فقر افراد را می‌سازد. به هرحال شکری یکی از قربانیان ژان جنه بود که از هیچ حس دوستی برخوردار نبود. این را هم باید گفت که جنه خود اولین بار تلاش کرد با شکری رابطه برقرارکند و نه برعکس. و این اتفاق روز 18 نوامبرسال 1968 و کاملاً اتفاقی روی داد وقتی ژان جنه به محمد در یکی از خیابان‌های طنجه برخورد و از او خواست همسخنش بشود. اما شکری اول شک کرد و گمان برد جاسوس است. و به همین دلیل دیدار با او را به صبح روز بعد انداخت، که برای نوشیدن فنجان قهوه‌ای در یکی ازکافه‌های طنجه دیدارکردند. آیا زیباتر از کافه‌های مشرف به نقطه دیدار دو دریا در طنجه وجود دارد؟ همه اندلس به فاصله پرتاب سنگی روبه روی توست. کافه اندک اندک از خواب خود بیدار می‌شود. الصباح رباح(صبح می‌شود و قصه آغاز می‌کنیم). خانم‌ها و آقایان دوره‌‌ات کرده‌اند. روبه رویت حضور دلرباها. خدای من زندگی چقدر زیباست! و در این دیدار مدتی طولانی در باره مسائل و رنج‌های ادبیات گفت‌وگو کردند. وقتی یک نویسنده بزرگ عرب با یک نویسنده بزرگ فرانسوی دیدار کنند درباره چه سخن می‌گویند؟ ممکن است درباره چیزی جز سفره ادب باشد؟ شکری به او گفت بسیار شیفته رمان «سرخ و سیاه» استاندال و رمان «بیگانه» آلبر کامو است. بعد هم اضافه کرد خود را کاملاً در شخصیت ژولین سورل قهرمان رمان مشهور استاندال می‌بیند. و دراینجا طاهربن جلون توضیح می‌دهد و می‌گوید: باید بدانیم که پدر محمد شکری پسرش را درمقابل 300 فرانک به فرماندار شهر طنجه نفروخت بلکه دربرابر ماهیانه30 قرش به تاجر حشیش از تطوان فروخت! این نکته خطرناک را اصلاً نمی‌دانستم.

طاهربن جلون
به هرحال به نظرمی‌رسد که خشم بعدی ژان جنه از محمد شکری به دلیل کاملاً متفاوت دیگری مربوط می‌شود. پس ازآنکه دوستی بین آنها ریشه دواند و با هم در کافه‌های جادویی طنجه دیدارهای زیادی کردند، محمد شکری وقتی به خانه برمی‌گشت همه صحبت‌هایی را که بین او و ژان جنه در ملاقات‌ رد و بدل می‌شد به تفصیل در دفتری مخصوص یادداشت می‌کرد. صحبت‌ها در دفتر انباشته شد تا به یک جلد کامل تبدیل شدند. آن زمان آن را به نویسنده امریکایی پل پاولز داد که ساکن دائمی طنجه شده بود. این یکی چه کرد؟ فوری دستور داد کتاب به انگلیسی ترجمه و با عنوان:« ژان جنه در طنجه» منتشر شود. عنوانی بسیار اغواگر و وسوسه برانگیز. بدون شک کتاب با توجه به شهرت اسطوره‌ای جنه به شکل گسترده‌ای فروش کرد به خصوص در طنجه! وقتی جنه مسئله را شنید دیوانه شد و آن را نارو و خیانت شکری به خود به حساب آورد چرا که رازهای بین خودشان را فاش و همچون لقمه‌ای آماده به دیگران تقدیم کرده. به همین دلیل دوستی با او را منکر شد و پس از آن حاضر به برقراری هرگونه ارتباطی نشد و گفت: نباید بدون مشورت یا اطلاع من صحبت‌های خصوصی ما را منتشرمی‌کرد یا به فردی دیگر می‌داد.
بعد طاهربن جلون بیشتر توضیح می‌دهد: در حقیقت محمد شکری بسیار شیفته ژان جنه بود و حتی خودش را در او می‌دید چون جنه فردی گمگشته و بچه سرراهی بود که پدر و مادر و اصل و نسبش را نمی‌شناخت. با او همذات‌پنداری می‌کرد چون شرایط‌شان مشابه بود هرچند کاملاً مطابق نبود. هر دو بدون ریشه و اگر بتوان گفت هر دو فرزند خیابان و با این وجود هر دو نویسنده بزرگی شدند. هر دو بدل به اسطوره شدند. و این درحقیقت کمیاب است و هر روز اتفاق نمی‌افتد. فردی ولگرد به مردی سرآمد تبدیل شود! اضافه براین شکری در ژان جنه پدری می‌دید که جایگزین آن پدر جنایتکاری می‌شد که از او همچون موجودات نجس متنفر بود چون نه تنها او را فروخت بلکه پسر دومش را نیز خفه کرد. خیلی کوتاه، بزرگ شدن فاجعه بار محمد شکری و رشد عجیب و غریب ژان جنه تا حدودی و شاید هم تا حد زیادی شبیه همدیگرند. سرنوشت‌ها و دردها آن دو را به هم رساند.

محمد شکری
بعد طاهر بن جلون این اتفاق تک را برای ما روایت می‌کند: یک بار ادوارد سعید این سئوال را از ژان جنه پرسید: نظرت درباره کتاب قطوری که سارتر با عنوان« قدیس جنه؛ هنرپیشه و شهید» به تو اختصاص داد چیست؟ این تو را به دردسرنمی‌اندازد؟ به این معنا که این همه تعریف و تمجید و حاشیه نگاری و به مرتبه قداست رساندن مایه آذیت و آزارت نمی‌شود؟ جنه درپاسخش گفت: به هیچ وجه. اگر سارتر می‌خواست از من قدیسی شهید بسازد چرا که نه؟ این مشکل اوست مشکل من نیست. آزاد است هرچه می‌خواهد بنویسد.
درکتاب صفحات زیادی وجود دارد که درباره دلبستگی ژان جنه نسبت به قضیه فلسطینی و دفاع سفت و سخت او از آن وجود دارد تا جایی که آخرین متنی که نوشت درباره آن بود. و این همان متن معروف به نام «اسیر عاشق» است. اما من ترجیح می‌دهم آن را این طور ترجمه کنم: اسیری عاشق یا حتی اسیری دلداده!



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.