زندگینامه عاطفی شاتوبریان: آخرین آرزویم برای تو خواهد محبوب من

ژان دورمسون درباره رابطه عمیق بین ماجراجویی‌ها و دست‌آوردهای فکری و ادبی‌اش می‌نویسد

شاتوبریان 
شاتوبریان 
TT

زندگینامه عاطفی شاتوبریان: آخرین آرزویم برای تو خواهد محبوب من

شاتوبریان 
شاتوبریان 

آیا می‌توان دست‌آورد خلاقانه ادیبان بزرگ را از زندگی شخصی عاطفی -اگر نگوییم عاشقانه‌شان- جدا کرد؟ نویسنده مشهور فرانسوی ژان دورمسون به ما می‌گوید محال است. و معلوم است که او جداً شیفته سلف بزرگ خود شاتوبریان بوده. و شاید او را مهم‌ترین نویسنده زبان فرانسه به حساب می‌آورد. در هرحال اگر انگلیسی‌ها به شکسپیر، آلمان‌ها به گوته، اسپانیایی‌ها به سروانتس، ایتالیایی‌ها به دانته و عرب‌ها به المتنبی و المعری افتخار می‌کنند، فرانسوی‌ها به شاتوبریان افتخار می‌کنند که دوگل بارها در کنفرانس‌های مطبوعاتی خود از گفته‌هایش شاهد مثال آورد.
و بزرگ‌ترین دلیل برآن اینکه ویکتور هوگو که خود به اجماع افتخار فرانسه است، در آغاز زندگی ادبی خود فریاد کشید:« یا شاتوبریان یا هیچ»! و بود. و می‌دانیم شاتوبریان از میانه قرن هجدهم تا اواسط قرن نوزدهم زندگی کرد(1768-1848). بر دو کرانه دو قرن زندگی کرد: و میان آن دو زلزله انقلاب فرانسه قراردارد. شاتوبریان در آن دوره طوفانی تاریخ فرانسه زیست. و کتاب ژان دورمسون نیز درباره آن می‌گوید و نه تنها ماجراجویی‌های عاطفی و فتوحات عاشقانه‌اش می‌نویسد. کتاب حتی اهمیت خود را از گنجاندن این ماجراجویی‌ها در درون عصر و شرایط و فتوحات فکری، سیاسی و ادبی که فرانسه درآن دوره محقق ساخت می‌یابد. کتاب واقعاً آکنده و سرشار از اطلاعات و روشنگری‌ها درباره یکی از مهم‌ترین دوره‌های تاریخ فرانسه است. به هرحال رابطه محکمی بین فتوحات عاشقانه شاتوبریان و فتوحات فکری و ادبی‌اش وجود داشت. در هریک از مراحل زندگی‌اش بانویی ظاهر می‌شد و دل به او می‌داد و شاتوبریان هم عاشقش می‌شد و زیباترین متن‌ها را با او و برای او خلق می‌کرد.
ژان دورمسون موفق شد بین زندگی عاطفی شاتوبریان و زندگی سیاسی‌اش پیوند بزند چون او سیاست‌مداری بزرگ و حتی وزیر خارجه دوره لوئی هجدهم بود. غنا و ارزش حقیقی کتاب دراینجاست. به ما تصویری سرشار از اوضاع ادبی، فلسفی و سیاسی آن دوره سرنوشت ساز تاریخ فرانسه می‌بخشد.
ژان دورمسون به ما چنین می‌گوید: شاتو بریان بیش از هرفردی زندگی عاطفی خود را به زندگی ادبی و سیاسی‌اش پیوند زد. نمی‌توان این را از آن جدا ساخت. و روشن است که او چندین داستان عشق بزرگ پیاپی با شش بانوی را تجربه کرد. این جدای از همسر قانونی است که به حساب نمی‌آید و به نظرمی‌رسد تنها دکور یا فولکلور بود. و به هریک از آنها این جمله را می‌گفت:« آخرین رؤیاهای من برای تو خواهد بود عشق من»... از بانویی اشراف زاده به نام پاولین دوبومون یاد می‌کنیم.
به نظرمی‌رسد در دوره او طعم شکوه را برای اولین بار چشید. پیش ازآن هنوز نویسنده‌ای گمنام بود. یکی او را «عندلیب» شاتوبریان لقب داد. اولین الهام بخشش بود. نبوغش به دست این زن جاری شد. اما این زن به طور ناگهانی مریض شد و در اوج جوانی به شکلی تراژیک پایان یافت. در آغوشش مرد درحالی که سی و پنج سال بیشتر نداشت. با تلخکامی براو گریست و در دوره بیماری حتی لحظه‌ای از او جدا نشد. شنیدند در حالی که زن محتضر بود، دراتاق مجاورش سوزناک می‌گریست.
به صراحت دراینجا شاتوبریان برایم بزرگ شد و درنگاهم به طور کلی تغییریافت. گمان می‌کردم او فردی فرصت طلب خبیث است که دل بانوان را به بازی می‌گیرد و ناگهان فردی دیگر را می‌یابم که کاملاً متفاوت است. آیا نویسنده‌ای بزرگ می‌تواند شخصی حقیرباشد؟ آیا ممکن است سیراب از گرایش‌های عمیق انسانی نباشد؟ به نظر برخی اگر این ماجراجویی‌های پیاپی عاطفی نبود شاتوبریان بزرگ‌ترین نویسنده دوران خود نمی‌شد. عشق آتشین است که خلاقیت ادبی را زنده و تغذیه می‌کند. همچنین جدایی و دوری و هجران. چه کسی کتاب قطور هزار صفحه‌ای با عنوان:«درد فراق» بنویسد؟ کی وقت کنم تا آن را بخوانم؟ می‌توانم؟ واقعاً شک دارم. به هرحال نوشتن به تجربه‌های حیاتی سنگین نیاز دارد وگرنه نوشتنی درکار نخواهد بود.
از سخن ژان دورمسون می‌فهمیم که نویسندگان بزرگ برخرابه‌های عشق ویرانگر آتشین متولد می‌شوند. بعد از آن درباره شاهکار شاتوبریان می‌گوید که او را در سراسر دوره‌ها و زمان‌ها جاودان ساخت. منظور ما کتاب مشهورش با عنوان نبوغ‌آمیز:«خاطرات پس از مرگ» است. خاطراتی است که تنها پس از مرگش و بعد ازآنکه در قبر آرام گرفت منتشر شدند. به نظرمی‌رسد این کتاب ژان دورمسون را در طول زندگی شیفته خود ساخت. در تمام زندگی آن را با خود داشت و همراهش بود. زندگی بدون دهشت و شیفتگی چه معنایی دارد؟ او به ما می‌گوید این کتاب یکی از پنج یا شش شاهکار بزرگ همه ادبیات فرانسه است. و اگر زبان فرانسوی به چنین شهرت جهانی رسیده درآن مدیون نویسنده نابغه‌ بزرگی مانند شاتوبریان در میان دیگران است البته. بعد ژان دورمسون به سخن خود ادامه می‌دهد:« این کتاب بزرگ به سطح (الیاد و اودیسه)، کتاب(کمدی الهی) دانته، کتاب (دون کیشوت) سروانتس، کتاب(رنج‌های ورتر جوان) گوته و کتاب (جنگ و صلح) تولستوی می‌رسد».
بعد این فکر مهم را می‌افزاید: شکی نیست که هر اثرادبی به این یا آن شکل به تجربه شکست خورده در زندگی و انتقام از آن شکست ارتباط دارد. و هر چه بیشتر شکست بخوری ادبیاتت عظیم‌تر می‌شود. به معنایی دیگر، ادبیات بزرگ چیزی جز جبران شکست هولناک در زندگی نیست. و در نتیجه ای نویسندگان و شاعران، از شکست نترسید.
زندگی شکست خورده یا ناکام است که نویسندگان بزرگ را می‌سازد. همچنین تجربه‌های تلخ و حوادث بزرگ. برای نمونه به نیچه، داستایوفسکی یا بودلر نگاه کنید. و باز به المتنبی، المعری یا بدر شاکر السیاب در سمت ما نگاه کنید. آدم‌های موفق‌ در زندگی نیازی به نوشتن ادبی ندارند. اغنیا، ثروتمندها و فرزندان خانواده‌های صاحب نام نیازی ندارند که حتی یک حرف بنویسند. همین آنها را بس که با پول و وجوهات و مقام‌ها زندگی کنند و لذت ببرند.
اما مشکل این است که ژان دورمسو خود یک ثروتمند اشراف زاده مرفه درجه بالا بود. به قول ضرب‌المثل فرانسوی « وقتی چشم باز کرد، قاشق طلا در دهانش بود». در زندگی خود کاملاً موفق بود. ساکن کاخ‌های پاریس یا حومه بسیار مترقی بود. و با این حال به یک نویسنده بزرگ تبدیل شد. و در نتیجه استثناهایی وجود دارند. اما او با تمام فروتنی اعتراف می‌کند:« من درسطح شاتوبریان، فلوبر، بالزاک، استاندال یا پروست نیستم. امیدوار بودم که باشم. کاش می‌بودم، کاش می‌توانستم. با تمام توان تلاش کردم اما نتوانستم به سطح این قله‌ها برسم». براوو ژان دورمسون! سپاس از این همه صراحت، برای این همه فروتنی. و خدا رحمت کند کسی را که ارزش خود را دانست. اما آقا شما نویسنده بزرگی هستید. از خواندن نوشته‌هایت بسیار لذت بردم و می‌برم. تو خوب می‌دانی چطور با جادوی بیان به طرب وادرای. یک سروده از بودلر یا ورلین تو را گیج می‌کند و از خود بی‌خود می‌سازد. هرکسی ادبیات، شعر یا نثر را دوست داشته باشد استاد، آقا و معلم من است. من شاگرد کوچک محراب ادبیاتم.
و در پایان چنین می‌گویم: ژان دورمسون به مدت شصت سال پیوسته در قلب حکومت فرانسه و در مرکز حوادث قرارداشت. سردبیر روزنامه «فیگارو»، کارمند عالیرتبه بخش فرهنگی «یونسکو»، مشاور بزرگ ژیسکاردستن و ژاک شیراک بود. حرفش گوش شنوا داشت. در کنار ریمون آرون و برخی دیگر، یکی از نظریه پردازان فکری بزرگ راست معتدل فرانسه بود. فراموش نکنیم او عضو آکادمی فرانسه بود: قله قله‌ها. و به همین دلیل وقتی لحظه مرگش فرا رسید بسیار حسرت کشید و این جمله را گفت: چگونه فردی مانند من که بالاترین و خوشبخت‌ترین زندگی را در جهان داشته می‌میرد؟ چطور ممکن است همه این را رها می‌کند و از این زندگی می‌رود؟
به خدا مصیبت است! و ما به او می‌گوییم: اینجا و دقیقاً در این نقطه فقیر برغنی و بچه خیابانی بر بزرگ‌ترین اشراف‌زاده جهان تفوق می‌یابد ای ژان دورمسون. تنها در لحظه مرگ براو برتری می‌یابد. اگرعیب نبود می‌گفتم در ضربه نهایی براو پیروز می‌شود! او چیزی برای از دست دادن ندارد یا حسرتش را بکشد. او خوشبخت از این جهان می‌رود. او دراوج سعادت می‌رود. و شاید فریاد می‌کشد: خدایا شتاب کن، امانتت را بگیر و خلاصمان کن!



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»