زندگینامه عاطفی شاتوبریان: آخرین آرزویم برای تو خواهد محبوب من

ژان دورمسون درباره رابطه عمیق بین ماجراجویی‌ها و دست‌آوردهای فکری و ادبی‌اش می‌نویسد

شاتوبریان 
شاتوبریان 
TT

زندگینامه عاطفی شاتوبریان: آخرین آرزویم برای تو خواهد محبوب من

شاتوبریان 
شاتوبریان 

آیا می‌توان دست‌آورد خلاقانه ادیبان بزرگ را از زندگی شخصی عاطفی -اگر نگوییم عاشقانه‌شان- جدا کرد؟ نویسنده مشهور فرانسوی ژان دورمسون به ما می‌گوید محال است. و معلوم است که او جداً شیفته سلف بزرگ خود شاتوبریان بوده. و شاید او را مهم‌ترین نویسنده زبان فرانسه به حساب می‌آورد. در هرحال اگر انگلیسی‌ها به شکسپیر، آلمان‌ها به گوته، اسپانیایی‌ها به سروانتس، ایتالیایی‌ها به دانته و عرب‌ها به المتنبی و المعری افتخار می‌کنند، فرانسوی‌ها به شاتوبریان افتخار می‌کنند که دوگل بارها در کنفرانس‌های مطبوعاتی خود از گفته‌هایش شاهد مثال آورد.
و بزرگ‌ترین دلیل برآن اینکه ویکتور هوگو که خود به اجماع افتخار فرانسه است، در آغاز زندگی ادبی خود فریاد کشید:« یا شاتوبریان یا هیچ»! و بود. و می‌دانیم شاتوبریان از میانه قرن هجدهم تا اواسط قرن نوزدهم زندگی کرد(1768-1848). بر دو کرانه دو قرن زندگی کرد: و میان آن دو زلزله انقلاب فرانسه قراردارد. شاتوبریان در آن دوره طوفانی تاریخ فرانسه زیست. و کتاب ژان دورمسون نیز درباره آن می‌گوید و نه تنها ماجراجویی‌های عاطفی و فتوحات عاشقانه‌اش می‌نویسد. کتاب حتی اهمیت خود را از گنجاندن این ماجراجویی‌ها در درون عصر و شرایط و فتوحات فکری، سیاسی و ادبی که فرانسه درآن دوره محقق ساخت می‌یابد. کتاب واقعاً آکنده و سرشار از اطلاعات و روشنگری‌ها درباره یکی از مهم‌ترین دوره‌های تاریخ فرانسه است. به هرحال رابطه محکمی بین فتوحات عاشقانه شاتوبریان و فتوحات فکری و ادبی‌اش وجود داشت. در هریک از مراحل زندگی‌اش بانویی ظاهر می‌شد و دل به او می‌داد و شاتوبریان هم عاشقش می‌شد و زیباترین متن‌ها را با او و برای او خلق می‌کرد.
ژان دورمسون موفق شد بین زندگی عاطفی شاتوبریان و زندگی سیاسی‌اش پیوند بزند چون او سیاست‌مداری بزرگ و حتی وزیر خارجه دوره لوئی هجدهم بود. غنا و ارزش حقیقی کتاب دراینجاست. به ما تصویری سرشار از اوضاع ادبی، فلسفی و سیاسی آن دوره سرنوشت ساز تاریخ فرانسه می‌بخشد.
ژان دورمسون به ما چنین می‌گوید: شاتو بریان بیش از هرفردی زندگی عاطفی خود را به زندگی ادبی و سیاسی‌اش پیوند زد. نمی‌توان این را از آن جدا ساخت. و روشن است که او چندین داستان عشق بزرگ پیاپی با شش بانوی را تجربه کرد. این جدای از همسر قانونی است که به حساب نمی‌آید و به نظرمی‌رسد تنها دکور یا فولکلور بود. و به هریک از آنها این جمله را می‌گفت:« آخرین رؤیاهای من برای تو خواهد بود عشق من»... از بانویی اشراف زاده به نام پاولین دوبومون یاد می‌کنیم.
به نظرمی‌رسد در دوره او طعم شکوه را برای اولین بار چشید. پیش ازآن هنوز نویسنده‌ای گمنام بود. یکی او را «عندلیب» شاتوبریان لقب داد. اولین الهام بخشش بود. نبوغش به دست این زن جاری شد. اما این زن به طور ناگهانی مریض شد و در اوج جوانی به شکلی تراژیک پایان یافت. در آغوشش مرد درحالی که سی و پنج سال بیشتر نداشت. با تلخکامی براو گریست و در دوره بیماری حتی لحظه‌ای از او جدا نشد. شنیدند در حالی که زن محتضر بود، دراتاق مجاورش سوزناک می‌گریست.
به صراحت دراینجا شاتوبریان برایم بزرگ شد و درنگاهم به طور کلی تغییریافت. گمان می‌کردم او فردی فرصت طلب خبیث است که دل بانوان را به بازی می‌گیرد و ناگهان فردی دیگر را می‌یابم که کاملاً متفاوت است. آیا نویسنده‌ای بزرگ می‌تواند شخصی حقیرباشد؟ آیا ممکن است سیراب از گرایش‌های عمیق انسانی نباشد؟ به نظر برخی اگر این ماجراجویی‌های پیاپی عاطفی نبود شاتوبریان بزرگ‌ترین نویسنده دوران خود نمی‌شد. عشق آتشین است که خلاقیت ادبی را زنده و تغذیه می‌کند. همچنین جدایی و دوری و هجران. چه کسی کتاب قطور هزار صفحه‌ای با عنوان:«درد فراق» بنویسد؟ کی وقت کنم تا آن را بخوانم؟ می‌توانم؟ واقعاً شک دارم. به هرحال نوشتن به تجربه‌های حیاتی سنگین نیاز دارد وگرنه نوشتنی درکار نخواهد بود.
از سخن ژان دورمسون می‌فهمیم که نویسندگان بزرگ برخرابه‌های عشق ویرانگر آتشین متولد می‌شوند. بعد از آن درباره شاهکار شاتوبریان می‌گوید که او را در سراسر دوره‌ها و زمان‌ها جاودان ساخت. منظور ما کتاب مشهورش با عنوان نبوغ‌آمیز:«خاطرات پس از مرگ» است. خاطراتی است که تنها پس از مرگش و بعد ازآنکه در قبر آرام گرفت منتشر شدند. به نظرمی‌رسد این کتاب ژان دورمسون را در طول زندگی شیفته خود ساخت. در تمام زندگی آن را با خود داشت و همراهش بود. زندگی بدون دهشت و شیفتگی چه معنایی دارد؟ او به ما می‌گوید این کتاب یکی از پنج یا شش شاهکار بزرگ همه ادبیات فرانسه است. و اگر زبان فرانسوی به چنین شهرت جهانی رسیده درآن مدیون نویسنده نابغه‌ بزرگی مانند شاتوبریان در میان دیگران است البته. بعد ژان دورمسون به سخن خود ادامه می‌دهد:« این کتاب بزرگ به سطح (الیاد و اودیسه)، کتاب(کمدی الهی) دانته، کتاب (دون کیشوت) سروانتس، کتاب(رنج‌های ورتر جوان) گوته و کتاب (جنگ و صلح) تولستوی می‌رسد».
بعد این فکر مهم را می‌افزاید: شکی نیست که هر اثرادبی به این یا آن شکل به تجربه شکست خورده در زندگی و انتقام از آن شکست ارتباط دارد. و هر چه بیشتر شکست بخوری ادبیاتت عظیم‌تر می‌شود. به معنایی دیگر، ادبیات بزرگ چیزی جز جبران شکست هولناک در زندگی نیست. و در نتیجه ای نویسندگان و شاعران، از شکست نترسید.
زندگی شکست خورده یا ناکام است که نویسندگان بزرگ را می‌سازد. همچنین تجربه‌های تلخ و حوادث بزرگ. برای نمونه به نیچه، داستایوفسکی یا بودلر نگاه کنید. و باز به المتنبی، المعری یا بدر شاکر السیاب در سمت ما نگاه کنید. آدم‌های موفق‌ در زندگی نیازی به نوشتن ادبی ندارند. اغنیا، ثروتمندها و فرزندان خانواده‌های صاحب نام نیازی ندارند که حتی یک حرف بنویسند. همین آنها را بس که با پول و وجوهات و مقام‌ها زندگی کنند و لذت ببرند.
اما مشکل این است که ژان دورمسو خود یک ثروتمند اشراف زاده مرفه درجه بالا بود. به قول ضرب‌المثل فرانسوی « وقتی چشم باز کرد، قاشق طلا در دهانش بود». در زندگی خود کاملاً موفق بود. ساکن کاخ‌های پاریس یا حومه بسیار مترقی بود. و با این حال به یک نویسنده بزرگ تبدیل شد. و در نتیجه استثناهایی وجود دارند. اما او با تمام فروتنی اعتراف می‌کند:« من درسطح شاتوبریان، فلوبر، بالزاک، استاندال یا پروست نیستم. امیدوار بودم که باشم. کاش می‌بودم، کاش می‌توانستم. با تمام توان تلاش کردم اما نتوانستم به سطح این قله‌ها برسم». براوو ژان دورمسون! سپاس از این همه صراحت، برای این همه فروتنی. و خدا رحمت کند کسی را که ارزش خود را دانست. اما آقا شما نویسنده بزرگی هستید. از خواندن نوشته‌هایت بسیار لذت بردم و می‌برم. تو خوب می‌دانی چطور با جادوی بیان به طرب وادرای. یک سروده از بودلر یا ورلین تو را گیج می‌کند و از خود بی‌خود می‌سازد. هرکسی ادبیات، شعر یا نثر را دوست داشته باشد استاد، آقا و معلم من است. من شاگرد کوچک محراب ادبیاتم.
و در پایان چنین می‌گویم: ژان دورمسون به مدت شصت سال پیوسته در قلب حکومت فرانسه و در مرکز حوادث قرارداشت. سردبیر روزنامه «فیگارو»، کارمند عالیرتبه بخش فرهنگی «یونسکو»، مشاور بزرگ ژیسکاردستن و ژاک شیراک بود. حرفش گوش شنوا داشت. در کنار ریمون آرون و برخی دیگر، یکی از نظریه پردازان فکری بزرگ راست معتدل فرانسه بود. فراموش نکنیم او عضو آکادمی فرانسه بود: قله قله‌ها. و به همین دلیل وقتی لحظه مرگش فرا رسید بسیار حسرت کشید و این جمله را گفت: چگونه فردی مانند من که بالاترین و خوشبخت‌ترین زندگی را در جهان داشته می‌میرد؟ چطور ممکن است همه این را رها می‌کند و از این زندگی می‌رود؟
به خدا مصیبت است! و ما به او می‌گوییم: اینجا و دقیقاً در این نقطه فقیر برغنی و بچه خیابانی بر بزرگ‌ترین اشراف‌زاده جهان تفوق می‌یابد ای ژان دورمسون. تنها در لحظه مرگ براو برتری می‌یابد. اگرعیب نبود می‌گفتم در ضربه نهایی براو پیروز می‌شود! او چیزی برای از دست دادن ندارد یا حسرتش را بکشد. او خوشبخت از این جهان می‌رود. او دراوج سعادت می‌رود. و شاید فریاد می‌کشد: خدایا شتاب کن، امانتت را بگیر و خلاصمان کن!



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.