ژاک بوورس و ابطال اندیشه میشل فوکو

«آذرخش‌های نیچه و کوری شاگردان و پیروان» چند هفته پیش و پس از مرگش منتشر شد

ژاک بوورس و ابطال اندیشه میشل فوکو
TT

ژاک بوورس و ابطال اندیشه میشل فوکو

ژاک بوورس و ابطال اندیشه میشل فوکو

چه کسی نام ژاک بوورس را شنیده که تنها چند ماه پیش از این جهان رخت بربست؟ احتمال می‌دهم هیچ کس. این را می‌گویم با وجود آنکه او فیلسوفی مهم و حتی مهم‌تر از بسیاری نام‌هایی است که رسانه‌های عربی و فرانسوی مدام تکرارمی‌کنند. اما او در سایه و سکوت و به دور از نمایش و نور کار کرد. استاد فلسفه «کالج دوفرانس» بود که بالاتر از سوربن است و نخبه دانشمندان و متفکران بزرگ را درخود دارد. تألیفات زیادی از خود برجای گذاشت، اما به جز دو کتاب آخر سخت‌فهمند:« نیچه علیه فوکو- مقالاتی درباره حقیقت، معرفت و قدرت»-2016. و کتاب دیگری که چند هفته پیش از مرگش منتشر شد عنوانی هجومی و هیجاتی‌تر دارد:«آذرخش‌های نیچه و کوری شاگردان و پیروان»-2022. اینجا ژاک بوورس حمله صاعقه‌واری بر فیلسوفان شهیر فرانسوی می‌کند که در دهه هفتاد و نود قرن پیش بر صحنه فرانسوی مسلط شدند به خصوص فوکو، دلوز و دریدا و آنها را متهم به افتادن در دام نسبیّت، نهلیسم و صورت‌بندی به درک مغلوط از نیچه و فلسفه‌اش می‌کند. پس وارد جزئیات شویم و خواننده اندکی شکیبایی کند تا این اشکالات پیچیده را بفهمد. نتیجه نهایی ارزش همه این خستگی و رنج را دارد. شاید دراینجا بالاترین و خطرناک‌ترین مناقشه فلسفه در دوران کنونی ما صورت گرفته است. آری مسئله خطرناک‌تر از خطرناک و شایسته توجه بسیار است چون به مسئله حقیقت، معرف، قدرت و روابط موجود میان آنها مربوط می‌شود. آیا حقیقت مستقل از قدرت است یا خیر؟ آیا شناخت عینی‌گرا وجود حقیقی دارد یا خیر؟ آیا شناخت عینی‌گرا در این جهان وجود دارد یا همه چیزی ذاتی، نسبی و ذوقی است؟ بسیاری بین فوکوی امریکایی و فوکوی فرانسوی تمایز قائل بودند براین اساس که درآنچه به بررسی مسئله عقل، حقیقت و جنون مربوط می‌شود، اولی که در دوره‌ای بردانشگاه‌های امریکایی سیطره یافت عقلانی‌تر از دومی بود. اما ژاک بوورس عقیده دارد فوکوی فرانسوی به فوکوی حقیقی نزدیک‌تر است و نه فوکوی امریکایی که او را چنان ساختند و پرداختند تا مورد قبول و احترام قرارگیرد. فوکوی حقیقی فردی نسبیت‌گرا، پوچ‌گرا، غیرعقلانی، هیجانی و جنون‌آمیز بود. نقطه سرخط. فردی بود که عقیده داشت باید یک بار برای همیشه از مفهوم حقیقت عام وشناخت عینی‌گرا خلاص شد. به اختصار بسیار او فیلسوفی آنارشیست بلکه خیلی خطرناک بود. چرا؟ چون تطابق کاملی بین حقیقت و قدرت یا بین اراده حقیقی و اراده قدرت برقرار ساخت. پس قدرت همان حقیقت است یا حقیقت را می‌سازد و در نتیجه حقیقت آبژکتیو دراین جهان وجود ندارد و همین. قدرت است که حقیقت را می‌آفریند و نمی‌توان این را ازآن جداساخت. اگر قدرت را در دست دارم می‌توانم عقیده‌ام را بر تو و برهمه تحمیل کنم به همان شکل که حقیقتی مطلق غیرقابل چون و چراست. بدین معنا به عقیده او حقیقت چیزی جزبرآیند روابط قدرت متغیر و متحول درطول تاریخ نیست. و فوکو بدین‌گونه درباره برنامه تولید یا ساختن حقیقت سخن می‌گوید. اما ژاک بوورس براین عقیده است که فوکو قربانی درآمیختن حقیقت حقیقت و «حقیقت» سوسیولوژی یا اجتماعی جمعی شد. همچنین او قربانی خلط بین حقیقت و عقیده ایمانی دوگمایی شد. و این دو کاملا متفاوتند و نباید با هم درآمیخت. و می‌دانیم جامعه، هرجامعه‌ای اندیشه‌هایی بسیار یا افکار رایج یا کلیشه‌های عام براساس اینکه حقایق بزرگ‌اند تولید می‌کند درحالی که آنها تنها عقاید اجتماعی و شایعاتی که هوس‌های افکار عمومی را سیراب می‌کنند. دروغ‌ها یا اوهام بزرگی وجود دارند که جامعه با آنها زندگی می‌کند و به آنها نیازدارد تا زندگی کند و به زندگی ادامه دهد. و این اوهام سوسیولوژی را به گونه‌ای که حقایقی حقیقی‌اند تحمیل می‌کند. جامعه تنها براساس حقیقت حقیقی زندگی نمی‌کند! بلکه نیازمند اوهام، تخیلات، دروغ‌های زرق و برق‌دار است که شکل حقیقت به خود می‌گیرند. اما فلاسفه بزرگ بعداً نقاب از این اوهام کنارمی‌زنند و عریان می‌سازند تا حقیقت از زیر آوار دوران روی بنماید. پس تفاوتی اساسی بین شناخت علمی عینی‌گرا از یک سو و باورهای بزرگ رایج، اما غلط از سوی دیگر وجود دارد. اینجا هرچند برای لحظه‌ای به احکام منفی پیشینی فکرکنیم که مخیله فرانسوی مثلا درباره عرب‌ها و مسلمانان به طورکلی صورت‌بندی می‌کند. حقایقی عمیق برای مردم فرانسه تشکیل می‌دهند اما درحقیقت از حقیقت عینی‌گرا بسیار دورند. تنها بیشتر اوهام و کلیشه‌ها و شایعات‌اند. همین را هم درباره خودمان می‌توان گفت. ما مثلاً فکرمی‌کنیم هر زن فرانسوی تن‌فروش و پتیاره است درحالی که حقیقت اینگونه نیست. او خود را به کسی نمی‌دهد مگر آنکه عاشق شود و واقعاً به او دل بسپارد. و این همان چیزی است که احمق جاهل متهور درک نمی‌کند وقتی یکی از آنها را در آشپزخانه مشترک شهرک دانشگاهی می‌بیند دستش را محکم می‌گیرد تا با او به اتاق برود با این تصور که مسئله به همین سادگی است. مگر نه اینکه زن فرانسوی آن قدر در دسترس است و کافی است با انگشت کوچک به آن اشاره کنی تا به اتاقت بیاید؟ تا به شکلی خاص نگاهی به او انداخت خون در رگ‌هایش منجمد ‌شد و به سرعت پاپس کشید به طوری که پیش پایش را ندید و ... این اتفاق در شهر بیزانسون فرانسوی روی داد. و آن فرد کوچک با گذشت چهل سال از آن ماجرا هنوز از کرده خویش احساس شرم و ننگ می‌کند!

بیشتر احکام منفی پیشینی که ملت‌ها در باره همدیگر دارند را برهمین اساس قیاس کن. و حتی مشخصاً در درون خود ما عرب‌ها: شیعیان چه کلیشه‌های سیاه ترسناکی نسبت به سنی‌ها و برعکس می‌سازند؟ یا آنهایی که مسلمان‌ها نسبت به مسیحیان دارند و برعکس آن نیز؟ مسئله ترسناکی است. حقیقت عینی‌گرا در این میان کجاست؟ پس برعکس ادعای فوکو دراین میان حقیقت آبژکتیو و «حقیقت» سوسیولوژی جمعی وجود دارد؛ یعنی دروغ و شایعه یا کلیشه‌هایی که خود را به عنوان حقیقت تحمیل می‌کنند در حالی که چنین نیستند.
اینجا درنگ می‌کنم تا چنین بگویم: اشتباه بزرگی که ادوارد سعید مرتکب آن شد این بود که برای نابود ساختن شرق‌شناسی نظریه فوکو را به‌کار بست. فوکو او را گمراه ساخت چون درآن زمان در اوج شهرت و شکوه خود بود و در صحنه پاریسی، امریکایی و جهانی به اسطوره‌ای بدل شد. سخنانش گویی وحی و عاری ازخطا بود. و استشراق دانشگاهی سطح بالا نتیجه سلطه کولونیالی نیست آن طور که سعید گمان می‌برد بلکه حاصل کنجکاوی شناختی بود که در ذهن و مخیله هرانسانی وجود دارد چه رسد به دانشمندانی با ذهن باز همچون نولدکه، ژوزف شاخت، گلدزهیر، بلاشر، مونته‌گمری و ده‌ها چهره برجسته بزرگ دیگر؟ تنها شرق‌شناسی سیاست‌زده سطحی به طور مستقیم به قدرت‌های استعماری ارتباط دارد و هیچ روشنگری علمی جدید ارائه نمی‌کند. شرق‌شناسی محکم و سنجیده آکادمیک شناخت عظیمی از میراث اسلامی تولید کرد. نمی‌توانیم با کشیدن قلمی بر آن خط بطلان بکشیم مگر اینکه قوم تصمیم گرفته باشند درنادانی‌های خود باقی بمانند. ادوارد سعید متهورانه رفتار کرد چرا که نظریه فوکو را که خود متهورانه بود به سراسر صحنه استشراق منتقل کرد. و در نتیجه نباید به شکل خودکار بین معرفت و قدرت یا معرفت و اراده قدرت رابطه برقرارکرد. به این دلیل معرفت علمی عینی‌گرا مستقل از سلطه و قدرت است و آن طور که فوکو ادعا می‌کند حاصل مستقیم آن نیست. سلطه حقیقت نیست و حقیقت سلطه نیست آقای فوکو! این هذیان باید متوقف شود چرا که خیلی ساده به معنای قربانی ساختن حقیقت عینی‌گرای علمی و معرفت درست و همه چیزاست. خطر فوکو در اینجاست که آشکارا معلوم شد پس از آنکه اسطوره‌اش به دست ژاک بوورس و دیگران دودهوا شد.
پس از آنکه سخن را به اینجا رساندم جز این ندارم که این پرسش را پیش بکشم: چرا فوکو می‌خواهد مفهوم حقیقت را قربانی کند؟ چرا می‌خواهد مفهوم حقیقت را ذوب کند و آن را صرفاً دیکته سلطه و روابط قدرت و هیمنه برشمارد؟ چرا می‌خواهد هاله قداست را از مفهوم حقیقت کنار بزند؟ از ترس بدفهمی جرأت نمی‌کنم علت را نشان دهم. آری جرأت می‌کنم و چنین می‌گویم: ازآنجا که فوکو قطعاً همجنسگرا و دگرباش بود نفعی در جدا ساختن درست و نادرست، حقیقت و ناحقیقت یا بین ذوق درست و ذوق منحرف نداشت. نفعی در به رسمیت شناختن چیزی به نام حقیقت در زمینه عشق و سکس و وجود شناخت عینی‌گرا در این جهان نداشت. به مصلحتش بود که کاملاً برعکس بگوید: یعنی بگوید دگرباشی مانند تمایلات جنسی طبیعی بین زن و مرد کاملاً مشروع است. ازدواج مرد با مرد یک حق مشروع است درست مانند ازدواج یک مرد با یک زن. این با آن برابر است. و «هیچ یک بهتر از هیچ یک نیست». به همین دلیل می‌گویم او نسبیت‌گرا، پوچگرا و اباحه‌گراست. به نفعش بود که مسائل را سیال سازد و به شکل ضروری مفهوم حقیقت عینی در زمینه مسائل جنسی و غیرجنسی را نابود کند. شاید در درون خود گمان می‌کرد دگرباشی همان حقیقت عینی مطلق است! به همین دلیل می‌گویم فوکو خطرناک است و باید اندیشه‌اش دست‌کم در برخی جنبه‌ها به زیرکشیده شود. گوینده این سخن یکی از بزرگ‌ترین افراد دلبسته و مجذوب میشل فوکو درسال‌های اولیه پاریسی بود. اما آن زمان هنوز حقیقتش را نفهمیده بودم. به این باید اضافه کرد او نویسنده‌ای بزرگ و دارای سبک نیچه‌ای، آتشفشانی وانفجاری است که سخت می‌توان در برابرش ایستادگی کرد. هرکسی با زبان فرانسه آشنا باشد می‌داند چه می‌گویم. ما عرب‌ها مردمی هستیم که از جادوی گفتار طربناک می‌شویم.



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.