«الغربال» مخائیل نعیمه: ادبیات عرب اگر به «صدای قورباغه‌ها» گوش دهد، می‎‌میرد

100سال پیش این کتاب را منتشر کرد و گویی درباره وضعیت کنونی ما می‌گوید

«الغربال» مخائیل نعیمه: ادبیات عرب اگر به «صدای قورباغه‌ها» گوش دهد، می‎‌میرد
TT

«الغربال» مخائیل نعیمه: ادبیات عرب اگر به «صدای قورباغه‌ها» گوش دهد، می‎‌میرد

«الغربال» مخائیل نعیمه: ادبیات عرب اگر به «صدای قورباغه‌ها» گوش دهد، می‎‌میرد

آیا فکرمی‌کنید «الغربال» کهنه شد؟ اثرش گذاری‌اش به پایان رسید؟ آیا گذر روزگار برآن گردغبار نشاند؟ شاید در برخی ساختارهای ظاهری اما در جوهره اصلی نه. روح کتاب همچنان تا به امروز انرژی بخش و سرزنده است. هنوز بر واقعیت کنونی ما و به شکلی جدی قابل انطباق است. به سخن کوتاه: وقتی کتاب را می‌خوانیم احساس می‌کنیم میخائیل نعیمه همچنان معاصر ماست و هنوز بین ما زنده است. و این بهترین دلیل بر اهمیت و عظمت او به عنوان متفکر عرب نهضتی و پیشگام است. برای این نمونه ملموسی می‌آورم تا سخنم انتزاعی و در خلأ باقی نماند. در این کتاب فصل مفصلی وجود دارد با عنوان:«صدای قورباغه‌ها. جایگاه زبان در ادبیات». همین فصل کافی است تا کتاب و خود میخائیل نعیمه را جاودانه کند.
این یعنی چه؟ بدین معناست که قورباغه‌های ادبیات با قور قور، مرداب و سکون‌شان ما را فلج می‌کنند. پیشرفت زبان بلکه خود زندگی عربی را فلج می‌سازند. این افراد بی‌وقفه می‌خواهند تو را از نظر زبانی تصحیح کنند و به تو می‌گویند: بگو و نگو! از نظر زبانی این حلال است و آن حرام. از نظر الثعالبی یا اصمعی مجاز است و آن غیرمجاز. هشدار! و بازهم هشدار! مبادا قداست زبان ارثی را زیرپا بگذاری یا به اندازه تار مویی ازآن خارج شوی. زبان عربی باید مانند صدها سال ثابت و جامد بماند.
چرا با زبان فرهنگ لغت سالم نمی‌نویسی برادرم؟ وگرنه تو خارج از چارچوب ادبیاتی. برای این نمونه‌ای بیاوریم؛ بیتی از قصیده مشهور «المواکب» جبران خلیل جبران که بانو فیروز خواند:
هل تحمّمت بعطر/ آیا تن خود به عطر شستی
و تنشّفت بنور/ و با نور خشک کردی
عالی‌تر از این بیت نمی‌شود گفت. بیتی که تو را به یاد کوه‌ها و جویبارهای لبنان و دره‌های بشری می‌اندازد... کدام ما روزی روزگاری در آغوش طبیعت بدون آنکه آبتنی کند خود را نشسته باشد؟ کافی است فقط درآن دره‌ها قدمی بزنی تا عطر هستی را استنشاق کنی، چه رسد به آنکه آبشاری از میان صخره‌ها بر توبریزد؟ اینجا از ساکنان روستاها و کوه‌ها می‌گویم. اما مشکل این است که این بیت «آسمانی» اشتباه زبانی دارد! قورباغه‌های ادبیات یا بهتر است بگوییم قورباغه‌های زبان عربی آن را از جهت لغوی اشتباه می‌بینند. آنها این را زشت می‌بینند و نویسنده را به شدت سرزنش می‌کنند. جبران خلیل جبران مرتکب جنایت بزرگی در حق زبان عربی شد. چیست؟ کجاست؟ شما را به خدا به من بگویید؟ چیزی نمی‌بینم. چرا شاعر از کلمه «تحمّم » به جای «استحمّ» فصیح استفاده کرد که ازنظر قاموس لغت درست مشروع است؟ چه جنایتی! چقدر جبران خلیل جبران ابله است! چقدر با زبان عربی ناآشناست! اما یک نویسنده غول خلاق می‌تواند به زبان اصمعی و شنفری مقید شود؟ آیا این خلاقیت و سرآمدی‌اش را نابود نمی‌کند؟ شاعر منفجرمی‌شود، شاعر حق دارد کلمات جدید را مشتق، زبان را منفجر کند، که آزاد باشد.
وگرنه نه خلاقیتی می‌ماند و نه پیشرفت زبان. ادبیات عرب می‌میرد اگر به قورقور قورباغه‌ها گوش دهیم. بیاید دقیقاً به میخائیل نعیمه گوش دهیم:« اگر روزی قورباغه‌های زبان عربی به تاریخ زبان‌شان مراجعه کنند درست‌ترین شاهد را براین گفته می‌یابند. آیا نمی‌بینند زبانی که امروز در مجله‌ها و روزنامه‌ها و روی تریبون‌ها با آن همدیگر را می‌فهمیم با زبان مضر، تمیم، حمیر و قریش فرق دارد؟ آیا نمی‌بینند اگر به نیاکان‌شان از دو هزار سال پیش اجازه داده می‌شد ما را محدود کنند تا به امروز زبانی جز حیزبون، دردبیس، طخا، نقاخ و علطبیس نداشتیم؟».
اهمیت این کتاب پیشگام در همین نهفته است. از شدت اهمیت دادن به زبان عربی خواستار تحول آن است، می‌خواهد آن را نجات بخشد؟ چگونه؟ از این راه که واژگانش را از متن زندگی بگیرد. اما نخوت‌منشان زبانی می‌خواهند آن را قنداق و خفه کنند. گاهی چنان دقیق می‌شوند و به زبان فصیح سخن می‌گویند که می‌گویند: النائب سمیرة صالح(نائب: نماینده)! دوست گرامی، چرا نمی‌گویید: النائبة سمیرة صالح؟ او زن است و مرد نیست. مسئله عجیب و غریبی است. مسئله‌ای که مرا از حالت عادی خارج می‌سازد. فرانسوی‌ها بر ما رشک می‌‌برند چون مثلاً در زبان‌شان برای کلمه پزشک مؤنث ندارند و برای همین مجبور می‌شوند بگویند: خانم دکتر. در زبان‌شان لغت مؤنث برای نویسنده وجود ندارد. در زبان ما اما طبیبة و کاتبة وجود دارد و هیچ مشکلی نداریم. و اخیراً مؤنث نویسنده را در زبان فرانسوی ساختند یا مشتق کردند، اما برعکس ما کلمه‌ای زشت است. گاهی برخی نویسندگان عرب بدعت جدیدی می‌آورند. می‌گویند برای تلفظ دقیق و فصیح باید گفت: فی العام کذا و نه فی عام کذا. چرا دوست من؟ همیشه عادت داشتیم بگوییم فی العام 1960 این سنگین کردن برای چه؟ بگذارید زبان عربی نفس بکشد، اجازه دهید تکان بخورد. بگذارید به زبان روزمره نزدیک شود. یادم می‌آید لفظ قلمی‌ها به عنوان کتابم« الانتفاضات العربیة علی ضوء فلسفة التاریخ/خیزش‌های عربی در پرتو فلسفه تاریخ» که سال 2013توسط «الساقی» منتشر شد ایراد گرفتند. چرا نگفتم «فی ضوء فلسفة التاریخ» که به نظر می‌رسد از نظر لغوی درست‌تر است؟ این تعقیب و گریز پلیسی که به پایان می‌رسد؟ در کتاب اخیرم که از سوی «دار المدی» با عنوان «العرب بین الانوار و الظلمات. محطات و اضائات» بخش تندی تدارک دیده بودم. فصل دوم با عنوان:« هل یمکن انقاذ الثقافة العربیة/آیا می‌توان فرهنگ عربی را نجات داد؟» و در نتیجه من نادانسته گام در راه استاد بزرگ‌مان میخائیل نعیمه برمی‌دارم. خلاصه: از نوآوری زبانی، مشتق سازی و ابتکارهای ضروری برای همراه شدن با تحولات زندگی نهراسید. حتی دوست دارم بگویم از زیرپا گذاشتن و شکستن قالب‌های سنتی زبان و قیام علیه آنها اگر این کار لازم باشد و به نیاز جدی ما پاسخ می‌دهد نترسید، اگر این کار به غنای زبان عربی کمک می‌کند و به ادبیات عرب فضایی جدید از خلاقیت و آزادی می‌دهد. و این همان کاری است که نویسنده سرآمد جبران خلیل جبران در شعر خارق‌العاده‌ و زیباترین متن مکتوب در زبان عربی کرد.
کتاب بخش‌های متعددی دارد که در همان سمت و سوی تجددخواهانه حرکت می‌کنند. بخش‌هایی که علیه سنت و جمود و سکونی که بر دوره میخائیل نعیمه سایه انداخته بود وقتی این کتاب پیشگام را تألیف کرد. از یاد نبریم او زمانی آن کتاب را نوشت که جهان عرب هنوز زیرمهمیز سلطه عثمانی و تاریکی‌ها آن بود. در کتاب دعوتی به ویران کردن وزن‌ها و قافیه‌ها و عصیان علیه آنها وجود دارد چون آزادی شاعر نوآور را می‌گیرند. او بین دو نظام و شعرای حقیقی آن دو تفاوت قائل بود. اما این دعوت عملاً فقط با ظهور شعر نو در دهه پنجاه و شصت یعنی سی یا چهل سال پس از تألیف کتاب جواب گرفت. این را هم باید گفت که برخی متون جبران و خود نعیمه بر شعر نو پیشی گرفتند و اوزان و قوافی و زینت‌ها آزاد شدند. تعریفش از شعر برایم جالب بود و سخت تکانم داد. مثلاً می‌گوید: شعر غلبه نور بر تاریکی و حق برباطل است»! پیش از این چنین تعریفی در محیط فرهنگ عربی به گوشم نخورده بود. روشن است که میخائیل نعیمه وقتی این کتاب را می‌نوشت، به کشورها مختلف سفرکرد و در روسیه و امریکا تحصیل و با ادبیات خارجی آشنا شد. و به همین دلیل عرب‌ها را تشویق می‌کرد درک و خرد خود را وسعت بخشند. چطور؟ از راه ترجمه. و به همین دلیل یک صفحه کامل از کتاب را با عنوان حماسی قاطع اختصاص می‌دهد: بگذار ترجمه کنیم! دراینجا نیز خودم را با او همراه می‌بینم و دعوتش را همچنان اکنونی و کاملا لازم می‌بینم. و دقیقاً چنین می‌گوید: «ما در دوره‌ای از پیشرفت ادبی و اجتماعی قرارداریم که درآن نیازهای روانی بسیاری بیدار شده که پیش از ارتباط جدیدمان با غرب متوجه آنها نبودیم. قلم‌ها و عقل‌هایی را نداریم که بتوانند به این نیازها پاسخ دهند. پس ترجمه کنیم! و به مقام مترجم احترام بگذاریم چون واسطه آشنایی ما با خانواده بزرگ بشری است».
هرکسی دستی در کار ترجمه داشته باشد مفهوم و مقصود این سخن میخائیل نعیمه را می‌فهمد. اما برای آنکه برنامه ترجمه موفق شود باید سه شرط مهیا باشد: انتخاب درست کتاب‌هایی که شایسته ترجمه‌اند. دوم عدم مقید شدن به ترجمه کلمه به کلمه. خیانت در همه زمینه‌ها ناپسنداست. گفتم خیانت مسئله‌ای زشت است جز در زمینه ترجمه. اما خیانت حساب شده: به این معنا که به حروف خیانت می‌کند تا مخلص جوهره باشد. شرط سوم وفور مترجم حقیقی در جهان عرب است. ترجمه‌های دست‌پایین درخیابان‌ها ریخته... که این نسل‌ها را به طور کامل از نظرفرهنگی معیوب می‌سازد. اهمیت و مسئولیت سنگین ترجمه که متوجه مترجمان است دراینجا نهفته.
و در پایان تنها نقصی که کتاب «الغربال» دارد چیست؟ به نظرمن در اینجا نهفته است: درباره تجدید زبانی و ادبی و اجتماعی و همه چیز سخن می‌گوید، اما عملاً از سخن گفتن درباره تجدد در زمینه اندیشه دینی دوری گزیده. اما آیا می‌توانست درآن مقطع زمانی از شرایط سوریه، لبنان و مشرق عربی به طور کلی وارد این موضوع خطرناک بشود؟ هنوز زود بود.
این مسئله از اراده‌اش خارج بود هرچند در درون خود به آن فکرمی‌کرد و نمی‌توانست وارد آن شود. و حتی در حال حاضر ما هم پیش از نوشتن یک کلمه بسیار احتیاط می‌کنیم!



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»