واقعاً انسان اخلاقی کیست؟

قرآن پیش از کانت دست به تأسیس اخلاق جهانی زد


ایمانوئل کانت
ایمانوئل کانت
TT

واقعاً انسان اخلاقی کیست؟


ایمانوئل کانت
ایمانوئل کانت

درابتدا اجازه دهید این پرسش ساده را پیش بکشیم: اخلاق چیست؟ شاید به نظر برسد پاسخ ساده یا تحصیل حاصل باشد و برای همه شناخته شده است. اخلاق یعنی ندزدی، دروغ نگویی، نکشی و... همان ده فرمان یا مکارم اخلاق دراسلام است. اما واقعاً مسائل تا این حد بدیهی‌اند؟ تو نمی‌دزدی چون می‌ترسی به جرمی معلوم دستگیر نشوی. و به همین دلیل هم فریب نمی‌دهی و دروغ نمی‌گویی. اگر ترس نبود مرتکب همه این زشتی‌ها می‌شدی. فرض کنیم تو کلاه غیب شدن را می‌داشتی آیا بعد از آن اخلاقی می‌ماندی؟ جواهرات گرانقیمت را از میدان وندوم پاریس سرقت نمی‌کردی تا آنها را به محبوبه گرانقدرت هدیه کنی؟ ببین عشق من: این انگشتر یک میلیون دلاری را به احترام چشم‌هایت خریدم! ممنون، ممنون عشق من، این را از کجا آوردی؟ هذا من فضل ربی. کشتن نگهبان را می‌خواهی یا چیدن انگور؟ نابینایی چقدر ستدونی هستی!
اما با توجه به اینکه سال‌های نوری از دوره نوجوانی گذشتیم لطفاً اجازه دهید به اصل موضوع برگردیم تا این پرسش را پیش بکشیم: اگر چنین کلاه جادویی را داشتم آیا گران‌قیمت‌ترین جامه‌ها و زیباترین پیراهن‌ها را از خیابان مشهور شانزلیزه نمی‌دزدیم بدون آنکه یک پاپاسی بپردازم؟ و شاید همه کتابفروشی‌های محله لاتینی را غارت می‌کردم. با کیف‌های خالی وارد می‌شدم و پیش چشم همه با کیف‌های پر بیرون می‌زنم بی آنکه کسی مرا ببیند. زندگی چقدر ساده و چقدر زیباست! محمد عابد الجابری پیش از مرگ با حسرت گفت، صدها کتاب فلسفی و سیاسی وجود دارد که نخواندم. و شاید وسط خیابان یکی دو کشیده به صورت فردی زدم تنها به این دلیل که از قیافه‌اش خوشم نیامد. و شاید از دوست دختر سابقم انتقام گرفتم و کشیده محکم و پرصدایی درگوشش خواباندم چون به من خیانت کرد و با فرد دیگری رفت. و شاید و شاید و... آن طور که می‌بینید، مسئله اخلاق پیچیده‌تر از آنی است که گمان می‌کنیم. پس ما به دلیل احتیاط و هوشیاری اخلاقی می‌مانیم و از ترس اینکه مبادا برای دیگران شناخته بشویم و هیبت‌مان را از دست بدهیم و پیش چشم همه خدشه‌ای به شهرت‌مان وارد شود. این جدای از محاسبه و مجازات و بازداشت و زندان است. و این اخلاق نیست. اخلاق این است که فضیلتی را برای عشق به آن انجام دهی و نه برای ترس از دیگران و امید به پاداش و نه ترس از مجازات. در جهان پیشرفته نه می‌دزدند و نه دروغ می‌گویند و نه خلف وعده می‌کنند چون وجدان‌شان مانند ناظر بالای سرشان ایستاده.
نیازی به پلیس ندارند که بالای سرشان بایستند تا به وظیفه‌شان عمل کنند. وجدان‌شان کافی است. هم پلیس است و هم مأمور انتظامی. اینگونه سرانجام به تعریف اخلاق رسیدم. انسان اخلاقی کسی است که وجدانش تنها پلیسی باشد که بالای سرش ایستاده. به اضافه تصویر برجسته و محترمی که از خود به وجود می‌آورد. آیا می‌توانی پس از سرقت کردن و دزد شدن به خودت احترام بگذاری؟ در کشورهای پیشرفته کسی از عرض خیابان نمی‌گذرد درحالی که چراغ قرمزاست. به این دلیل که احترام به قانون و نظم از اصول اخلاقی تمدن‌اند. این مسئله را در کشورهای بسیار پیشرفته شمال اروپا دیدم.
وقتی یک‌بار خواستم همین کار را در شهر مونیخ بکنم، نگاه وحشتناکی به من انداختند و به سرعت پا پس کشیدم. آنجا دلیل پیشرفت کشورهای اروپایی و عقب ماندگی کشورهای شرقی را فهمیدم. آنچه بیشتر موجب حیرتم شد این بود: با وجود آنکه اکثرشان دیندار نیستند و مراسم و شعایر دینی را به جا نمی‌آورند، نه فریبکاری می‌کنند و نه دروغ می‌گویند و نه در انجام وظیفه کاری کوتاهی می‌کنند. همه‌شان کار را مسئله‌ای مقدس می‌دانند که شهروند باید به بهترین شکل ممکن انجام دهد. کارگر، کشاورز، رفته‌گر، رئیس جمهوری، معلم، پزشک یا... همه آنها اخلال در انجام وظیفه و خلف وعده‌ را عار یا عیبی زشت می‌پندارند. چطور می‌توان نگران چنین ملت‌هایی بود؟
پس از آنکه سخن به این نقطه رسید اجازه دهید ببینیم فلاسفه غرب چگونه به مسئله اخلاق پرداختند. روشن است که آنها مربیان بزرگ ملت‌های اروپایی‌اند. فیلسوفان پس از پیامبران رهبران ملت‌هایند. اگر آنها نبودند این همه تحول و پیشرفت روی نمی‌داد. نکته مورد توافق اینکه بزرگ‌ترین فیلسوف اخلاقی غرب ایمانوئل کانت است. و باز آنچه روشن است اینکه او در اتاق کارش یک عکس داشت آن هم عکس ژان ژاک روسو بود که او را به عنوان استاد و الگوی خود از جهت اخلاقی به حساب می‌آورد. به شدت شیفته او و اسحاق نیوتن بود. چرا؟ چون «نیوتن قوانین جهان طبیعی را کشف کرد و ژان ژاک روسو قوانین جهان اخلاقی» یا انسانی را. و روشن است که روسو به شدت از خود حساب می‌کشید حتی آن را می‌کوبید و اگر لازم شد «به خاک می‌مالید». وجدان اخلاقی‌اش بسیار قوی بود. کتاب مشهور «اعترافات» را بخوانید. کانت در طول زندگی درساعت مشخصی ازعصر به گردش طولانی درخارج از خانه می‌رفت. به هیچ وجه هم خللی در این برنامه به وجود نمی‌آورد تا جایی که مردم به محض دیدنش در آستانه در ساعت خود را تنظیم می‌کردند.
ژان ژاک روسو
تنها دوبار در طول زندگی طولانی‌اش این برنامه به هم خورد: بار اول وقتی که کتاب روسو درباره تربیت(امیل) درسال 1762 ظاهر شد و بار دوم وقتی که انقلاب فرانسه درسال 1789 شعله‌کشید. در هر دو حالت فوری سراغ کتابفروشی و محل فروش روزنامه رفت تا اخبار را بگیرد و این کتاب ارزشمند فیلسوف مشهور سوئیسی را بخرد. آیا این به معنای آن است که انتشار کتاب سرآمدی از جهت اهمیت با حادثه سیاسی سهمگین یا حتی زلزله‌ای سیاسی مانند انقلاب فرانسه برابری می‌کند؟ چرا نه؟ به هرحال این از آن است. اگر اندیشه‌های روسو نبود انقلاب فرانسه روی نمی‌داد.
به همین دلیل عکسش درخیابان‌های پاریس برافراشته شد. هیچ انقلاب آزادیبخشی بدون انقلاب روشنگری که پیش ازآن صورت گرفته و آن را پذیرفته و راه را برآن هموار ساخته باشد محقق نمی‌شود. بهار فکری پیش از بهار سیاسی است و نه برعکس! چرا انقلاب‌های ضد حرکت تاریخ و روح زمانه‌ مدرن شکست خوردند؟ این را به شکلی مفصل در کتابی که انتشارات «دارالمدی» با عنوان: چرا جهان عرب شعله می‌کشد؟ منتشرکرد، شرح داده‌ام.
کانت می‌گوید، پیش از آشنایی با اندیشه روسو به ظواهر بیرونی اهمیت بسیاری می‌داد. و براین باور بود که فرهیختگان و دانش آموختگان و افراد موجه در هرحال از افراد عادی یا ساده و بی‌سواد بهترند. اما بعداً فهمید که کشاورز یا انسان ساده و عادی گاهی از نظر اخلاقی بهتر از کسانی است که دارای مدارک عالیه‌اند. درآنجا دریافت که فرق است میان دانایی و اخلاق. برخلاف تصور ما هیچ رابطه اتومکانیکی بین آن دو وجود ندارد. و واقعاً ممکن است فارغ‌التحصیل سوربن، آکسفورد یا هاروارد باشی، اما با این حال درسطح شخصی، بنیادگرای فرصت طلب باقی بمانی. از نظر اخلاقی و انسانی فردی واقعاً دون‌مایه می‌مانی. افرادی وجود دارند که هرچه دانش‌شان بیشتر شود خباثت و فریب‌شان بیشتر می‌شود. رابله پیش از کانت به ما هشدار داده بود وقتی جمله مشهورش را گفت:« دانش بدون وجدان ویرانی جان است». و در نتیجه اول و پیش از هرچیز اخلاق یا نزاهت شخصی است. و شاید خدمتکار ساده خانه ازنظر اخلاقی و انسانی بهتر از بزرگ‌ترین تحصیل‌کرده باشد. به همین دلیل کانت اراده پاک و نیک را مهم‌ترین چیز درهستی به شمارآورد. افرادی هستند که اراده‌شان پاک و نیت‌شان صادقانه است و هستند افرادی که به معنای واقعی کلمه شرورند. و هرچه دانش‌شان بیشتر شد و مدارک‌شان بالاتر رفت، شرشان بیشتر شد. بشر از یک طینت نیستند.
فیلسوف معاصر آندره کنت اسپونفل این کلمات جوهری را می‎‌گوید:«وقتی رفتارهای لجام گسیخته خصمانه را ناپسند می‎‌بینیم و تحقیر دیگران را به دلایل فرقه‌ای یا نژادی محکوم می‌کنیم، این کار را برای حفظ تمدن و کرامت انسانی انجام می‌دهیم». هرانسانی کرامت دارد خواه از اقلیت باشد یا اکثریت و باید کرامتش را با آن ویژگی محترم بشماریم به خصوص اگر انسانی خوب و صادق باشد. و در نتیجه پاکی درونی برهمه چیز مقدم است. معیار اساسی است. ممکن است یک فرد خارجی و به طور کلی برای ما غریبه باشد، اما خوب و خیرخواه باشد و ممکن است فردی هم‌عقیده و هم مذهب و از گوشت و خون ما باشد، اما شرور آیا هر دو را دریک کفه قرارمی‌دهیم؟ آیا تسلیم تعصب و عصبیت می‌شویم؟ این همانی است که کانت هم به ما آموخت. او تبلوربخش اساسی اخلاق جهانی است. اخلاق یا برهمه قابل تطبیق است یا اخلاق نیست.
برای نمونه اگر همه دروغ بگویند دیگر هیچ کس، دیگری را باور نمی‌کند و در این حال روابط اجتماعی به هم می‌ریزند و تعامل بین افراد بشر محال و بیهوده می‌شود. و اگر همه مردم دزد بودند درآن حالت دیگر مالکیت خصوصی وجود نداشت و نه هیچ کسی شکوفا می‌شد و نه ثروتی می‌ماند تا دزدیده شود. در این صورت زندگی اجتماعی به جهنمی غیرقابل تحمل بدل می‌شد. اگر همه می‌کشتند امنیتی برای کسی نمی‌ماند و تمدن بشری به طور کامل فرومی‌پاشید. اگر همه مردم آب دهان‌شان را در خیابان‌ها می‌انداختند و آنها را کثیف می‌کردند، شهر آکنده از قاذورات می‌شد. فیلسوف روشنگر بزرگ چنین به ما می‌گوید: کار خوب را برای خوب بودن و عشق به فضیلت و خیر انجام بده و دوست داشتن استقامت و راستی. اما قرآن کریم در تأسیس اخلاق جهانی برکانت پیشی گرفت وقتی این دو آیه کریمه را گفت:« فمن یعمل مثقال ذرّة خیراً یره. و من یعمل مثقال ذرّة شراً یره». اخلاق راستین و مستقیم و عدالت همه عدالت الهی دراینجا نهفته است. و برهمین منوال امیر شاعران احمد شوق در بیت مشهورش حرکت کرد:
و انّما الأمم الاخلاق ما بقیت/ملت‌ها اخلاق‌اند تا وقتی که بماند
فان هم ذهبت اخلاقهم ذهبوا/چو اخلاق‌شان برفت، بروند.



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»