واقعاً انسان اخلاقی کیست؟

قرآن پیش از کانت دست به تأسیس اخلاق جهانی زد


ایمانوئل کانت
ایمانوئل کانت
TT

واقعاً انسان اخلاقی کیست؟


ایمانوئل کانت
ایمانوئل کانت

درابتدا اجازه دهید این پرسش ساده را پیش بکشیم: اخلاق چیست؟ شاید به نظر برسد پاسخ ساده یا تحصیل حاصل باشد و برای همه شناخته شده است. اخلاق یعنی ندزدی، دروغ نگویی، نکشی و... همان ده فرمان یا مکارم اخلاق دراسلام است. اما واقعاً مسائل تا این حد بدیهی‌اند؟ تو نمی‌دزدی چون می‌ترسی به جرمی معلوم دستگیر نشوی. و به همین دلیل هم فریب نمی‌دهی و دروغ نمی‌گویی. اگر ترس نبود مرتکب همه این زشتی‌ها می‌شدی. فرض کنیم تو کلاه غیب شدن را می‌داشتی آیا بعد از آن اخلاقی می‌ماندی؟ جواهرات گرانقیمت را از میدان وندوم پاریس سرقت نمی‌کردی تا آنها را به محبوبه گرانقدرت هدیه کنی؟ ببین عشق من: این انگشتر یک میلیون دلاری را به احترام چشم‌هایت خریدم! ممنون، ممنون عشق من، این را از کجا آوردی؟ هذا من فضل ربی. کشتن نگهبان را می‌خواهی یا چیدن انگور؟ نابینایی چقدر ستدونی هستی!
اما با توجه به اینکه سال‌های نوری از دوره نوجوانی گذشتیم لطفاً اجازه دهید به اصل موضوع برگردیم تا این پرسش را پیش بکشیم: اگر چنین کلاه جادویی را داشتم آیا گران‌قیمت‌ترین جامه‌ها و زیباترین پیراهن‌ها را از خیابان مشهور شانزلیزه نمی‌دزدیم بدون آنکه یک پاپاسی بپردازم؟ و شاید همه کتابفروشی‌های محله لاتینی را غارت می‌کردم. با کیف‌های خالی وارد می‌شدم و پیش چشم همه با کیف‌های پر بیرون می‌زنم بی آنکه کسی مرا ببیند. زندگی چقدر ساده و چقدر زیباست! محمد عابد الجابری پیش از مرگ با حسرت گفت، صدها کتاب فلسفی و سیاسی وجود دارد که نخواندم. و شاید وسط خیابان یکی دو کشیده به صورت فردی زدم تنها به این دلیل که از قیافه‌اش خوشم نیامد. و شاید از دوست دختر سابقم انتقام گرفتم و کشیده محکم و پرصدایی درگوشش خواباندم چون به من خیانت کرد و با فرد دیگری رفت. و شاید و شاید و... آن طور که می‌بینید، مسئله اخلاق پیچیده‌تر از آنی است که گمان می‌کنیم. پس ما به دلیل احتیاط و هوشیاری اخلاقی می‌مانیم و از ترس اینکه مبادا برای دیگران شناخته بشویم و هیبت‌مان را از دست بدهیم و پیش چشم همه خدشه‌ای به شهرت‌مان وارد شود. این جدای از محاسبه و مجازات و بازداشت و زندان است. و این اخلاق نیست. اخلاق این است که فضیلتی را برای عشق به آن انجام دهی و نه برای ترس از دیگران و امید به پاداش و نه ترس از مجازات. در جهان پیشرفته نه می‌دزدند و نه دروغ می‌گویند و نه خلف وعده می‌کنند چون وجدان‌شان مانند ناظر بالای سرشان ایستاده.
نیازی به پلیس ندارند که بالای سرشان بایستند تا به وظیفه‌شان عمل کنند. وجدان‌شان کافی است. هم پلیس است و هم مأمور انتظامی. اینگونه سرانجام به تعریف اخلاق رسیدم. انسان اخلاقی کسی است که وجدانش تنها پلیسی باشد که بالای سرش ایستاده. به اضافه تصویر برجسته و محترمی که از خود به وجود می‌آورد. آیا می‌توانی پس از سرقت کردن و دزد شدن به خودت احترام بگذاری؟ در کشورهای پیشرفته کسی از عرض خیابان نمی‌گذرد درحالی که چراغ قرمزاست. به این دلیل که احترام به قانون و نظم از اصول اخلاقی تمدن‌اند. این مسئله را در کشورهای بسیار پیشرفته شمال اروپا دیدم.
وقتی یک‌بار خواستم همین کار را در شهر مونیخ بکنم، نگاه وحشتناکی به من انداختند و به سرعت پا پس کشیدم. آنجا دلیل پیشرفت کشورهای اروپایی و عقب ماندگی کشورهای شرقی را فهمیدم. آنچه بیشتر موجب حیرتم شد این بود: با وجود آنکه اکثرشان دیندار نیستند و مراسم و شعایر دینی را به جا نمی‌آورند، نه فریبکاری می‌کنند و نه دروغ می‌گویند و نه در انجام وظیفه کاری کوتاهی می‌کنند. همه‌شان کار را مسئله‌ای مقدس می‌دانند که شهروند باید به بهترین شکل ممکن انجام دهد. کارگر، کشاورز، رفته‌گر، رئیس جمهوری، معلم، پزشک یا... همه آنها اخلال در انجام وظیفه و خلف وعده‌ را عار یا عیبی زشت می‌پندارند. چطور می‌توان نگران چنین ملت‌هایی بود؟
پس از آنکه سخن به این نقطه رسید اجازه دهید ببینیم فلاسفه غرب چگونه به مسئله اخلاق پرداختند. روشن است که آنها مربیان بزرگ ملت‌های اروپایی‌اند. فیلسوفان پس از پیامبران رهبران ملت‌هایند. اگر آنها نبودند این همه تحول و پیشرفت روی نمی‌داد. نکته مورد توافق اینکه بزرگ‌ترین فیلسوف اخلاقی غرب ایمانوئل کانت است. و باز آنچه روشن است اینکه او در اتاق کارش یک عکس داشت آن هم عکس ژان ژاک روسو بود که او را به عنوان استاد و الگوی خود از جهت اخلاقی به حساب می‌آورد. به شدت شیفته او و اسحاق نیوتن بود. چرا؟ چون «نیوتن قوانین جهان طبیعی را کشف کرد و ژان ژاک روسو قوانین جهان اخلاقی» یا انسانی را. و روشن است که روسو به شدت از خود حساب می‌کشید حتی آن را می‌کوبید و اگر لازم شد «به خاک می‌مالید». وجدان اخلاقی‌اش بسیار قوی بود. کتاب مشهور «اعترافات» را بخوانید. کانت در طول زندگی درساعت مشخصی ازعصر به گردش طولانی درخارج از خانه می‌رفت. به هیچ وجه هم خللی در این برنامه به وجود نمی‌آورد تا جایی که مردم به محض دیدنش در آستانه در ساعت خود را تنظیم می‌کردند.
ژان ژاک روسو
تنها دوبار در طول زندگی طولانی‌اش این برنامه به هم خورد: بار اول وقتی که کتاب روسو درباره تربیت(امیل) درسال 1762 ظاهر شد و بار دوم وقتی که انقلاب فرانسه درسال 1789 شعله‌کشید. در هر دو حالت فوری سراغ کتابفروشی و محل فروش روزنامه رفت تا اخبار را بگیرد و این کتاب ارزشمند فیلسوف مشهور سوئیسی را بخرد. آیا این به معنای آن است که انتشار کتاب سرآمدی از جهت اهمیت با حادثه سیاسی سهمگین یا حتی زلزله‌ای سیاسی مانند انقلاب فرانسه برابری می‌کند؟ چرا نه؟ به هرحال این از آن است. اگر اندیشه‌های روسو نبود انقلاب فرانسه روی نمی‌داد.
به همین دلیل عکسش درخیابان‌های پاریس برافراشته شد. هیچ انقلاب آزادیبخشی بدون انقلاب روشنگری که پیش ازآن صورت گرفته و آن را پذیرفته و راه را برآن هموار ساخته باشد محقق نمی‌شود. بهار فکری پیش از بهار سیاسی است و نه برعکس! چرا انقلاب‌های ضد حرکت تاریخ و روح زمانه‌ مدرن شکست خوردند؟ این را به شکلی مفصل در کتابی که انتشارات «دارالمدی» با عنوان: چرا جهان عرب شعله می‌کشد؟ منتشرکرد، شرح داده‌ام.
کانت می‌گوید، پیش از آشنایی با اندیشه روسو به ظواهر بیرونی اهمیت بسیاری می‌داد. و براین باور بود که فرهیختگان و دانش آموختگان و افراد موجه در هرحال از افراد عادی یا ساده و بی‌سواد بهترند. اما بعداً فهمید که کشاورز یا انسان ساده و عادی گاهی از نظر اخلاقی بهتر از کسانی است که دارای مدارک عالیه‌اند. درآنجا دریافت که فرق است میان دانایی و اخلاق. برخلاف تصور ما هیچ رابطه اتومکانیکی بین آن دو وجود ندارد. و واقعاً ممکن است فارغ‌التحصیل سوربن، آکسفورد یا هاروارد باشی، اما با این حال درسطح شخصی، بنیادگرای فرصت طلب باقی بمانی. از نظر اخلاقی و انسانی فردی واقعاً دون‌مایه می‌مانی. افرادی وجود دارند که هرچه دانش‌شان بیشتر شود خباثت و فریب‌شان بیشتر می‌شود. رابله پیش از کانت به ما هشدار داده بود وقتی جمله مشهورش را گفت:« دانش بدون وجدان ویرانی جان است». و در نتیجه اول و پیش از هرچیز اخلاق یا نزاهت شخصی است. و شاید خدمتکار ساده خانه ازنظر اخلاقی و انسانی بهتر از بزرگ‌ترین تحصیل‌کرده باشد. به همین دلیل کانت اراده پاک و نیک را مهم‌ترین چیز درهستی به شمارآورد. افرادی هستند که اراده‌شان پاک و نیت‌شان صادقانه است و هستند افرادی که به معنای واقعی کلمه شرورند. و هرچه دانش‌شان بیشتر شد و مدارک‌شان بالاتر رفت، شرشان بیشتر شد. بشر از یک طینت نیستند.
فیلسوف معاصر آندره کنت اسپونفل این کلمات جوهری را می‎‌گوید:«وقتی رفتارهای لجام گسیخته خصمانه را ناپسند می‎‌بینیم و تحقیر دیگران را به دلایل فرقه‌ای یا نژادی محکوم می‌کنیم، این کار را برای حفظ تمدن و کرامت انسانی انجام می‌دهیم». هرانسانی کرامت دارد خواه از اقلیت باشد یا اکثریت و باید کرامتش را با آن ویژگی محترم بشماریم به خصوص اگر انسانی خوب و صادق باشد. و در نتیجه پاکی درونی برهمه چیز مقدم است. معیار اساسی است. ممکن است یک فرد خارجی و به طور کلی برای ما غریبه باشد، اما خوب و خیرخواه باشد و ممکن است فردی هم‌عقیده و هم مذهب و از گوشت و خون ما باشد، اما شرور آیا هر دو را دریک کفه قرارمی‌دهیم؟ آیا تسلیم تعصب و عصبیت می‌شویم؟ این همانی است که کانت هم به ما آموخت. او تبلوربخش اساسی اخلاق جهانی است. اخلاق یا برهمه قابل تطبیق است یا اخلاق نیست.
برای نمونه اگر همه دروغ بگویند دیگر هیچ کس، دیگری را باور نمی‌کند و در این حال روابط اجتماعی به هم می‌ریزند و تعامل بین افراد بشر محال و بیهوده می‌شود. و اگر همه مردم دزد بودند درآن حالت دیگر مالکیت خصوصی وجود نداشت و نه هیچ کسی شکوفا می‌شد و نه ثروتی می‌ماند تا دزدیده شود. در این صورت زندگی اجتماعی به جهنمی غیرقابل تحمل بدل می‌شد. اگر همه می‌کشتند امنیتی برای کسی نمی‌ماند و تمدن بشری به طور کامل فرومی‌پاشید. اگر همه مردم آب دهان‌شان را در خیابان‌ها می‌انداختند و آنها را کثیف می‌کردند، شهر آکنده از قاذورات می‌شد. فیلسوف روشنگر بزرگ چنین به ما می‌گوید: کار خوب را برای خوب بودن و عشق به فضیلت و خیر انجام بده و دوست داشتن استقامت و راستی. اما قرآن کریم در تأسیس اخلاق جهانی برکانت پیشی گرفت وقتی این دو آیه کریمه را گفت:« فمن یعمل مثقال ذرّة خیراً یره. و من یعمل مثقال ذرّة شراً یره». اخلاق راستین و مستقیم و عدالت همه عدالت الهی دراینجا نهفته است. و برهمین منوال امیر شاعران احمد شوق در بیت مشهورش حرکت کرد:
و انّما الأمم الاخلاق ما بقیت/ملت‌ها اخلاق‌اند تا وقتی که بماند
فان هم ذهبت اخلاقهم ذهبوا/چو اخلاق‌شان برفت، بروند.



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.