ماریو بارگاس یوسا: ایده‌ها اساس پیشرفتند... و تغییر واقعی از طریق آنها حاصل می‌شود

برنده جایزه نوبل ادبیات در گفت‌وگو با « الشرق الاوسط » از راز سرزندگی، معنای ادبیات و مشکلات معاصر جهان می‌گوید


ماریو بارگاس یوسا (عکس: فیورلا باستینی)
ماریو بارگاس یوسا (عکس: فیورلا باستینی)
TT

ماریو بارگاس یوسا: ایده‌ها اساس پیشرفتند... و تغییر واقعی از طریق آنها حاصل می‌شود


ماریو بارگاس یوسا (عکس: فیورلا باستینی)
ماریو بارگاس یوسا (عکس: فیورلا باستینی)

وقتی ماریو بارگاس یوسا برای دریافت جایزه نوبل ادبیات سال 2010 مقابل آکادمی سوئد ایستاد، گفت: « ادبیات چیزی جز ثمره عبور انسان میان آنچه هست و آنچه می‌خواهد باشد، نیست.» و نویسنده « درتلاش طولانی و نفس‌گیرش، اوهام را می‌آفریند تا زندگی را که آرزو می‌کند تجربه کند، با اینکه می‌داند او یک زندگی دارد».  شاید همین تلاش دائمی برای عبور به کرانه‌های دیگر باشد که نویسنده « گفت‌و‌گو در کاتدرال» را بر آن داشت تا بیش از 70 اثرمکتوب بین رمان، پژوهش‌های ادبی و آثار نمایشی پدید آورد و از مبارزه در جنبش‌های کمونیستی به سمت دفاع از اندیشه لیبرال حرکت کند و تا به امروز همچنان از زایندگی شگفت‌انگیزی در تولیدات ادبی و فکری برخوردار است در حالی که دهه نود زندگی‌اش را پشت سرمی‌گذارد.
وارگاس یوسا از سال 2015 با شریک زندگی کنونی‌اش ایزابل پریسلر، همسر اول خواننده مشهور اسپانیایی خولیو ایگلسیاس و نماد جامعه مخملی اسپانیایی در مادرید زندگی می‌کند. دولت اسپانیا به او شهروندی افتخاری داد که درهای آکادمی سلطنتی زبان را به روی او به عنوان یک عضو اصلی که بر مدیریت مرکز همکاری‌های فرهنگی و هنری بین اسپانیا و آمریکای لاتین نظارت دارد، گشود.
در ورودی خانه‌اش در عالی‌ترین محله‌های پایتخت اسپانیا، شامگاه یک روز گرم به مناسبت توافق با « الشرق الاوسط» برای انتشار دو مقاله‌ در ماه به قلمش پذیرای ما بود و این گفت‌و گو با او انجام شد...
* تو به پایان دهه نود خود نزدیک می‌شوی و هنوز از نشاط و توان تولید فکری شگفت‌انگیزی برخورداری. راز تو چیست؟ عشق، زایندگی تخیل، میل به انجام پروژه‌های بیشتر، یا تلاش برای رسیدن به کرانه‌های دیگری که هنوز به انتهای آنها نرسیده‌ای؟
-گمان می‌کنم اشتیاق به ادبیات، میل به کمک به صلح در جهان مبتنی بر پایه‌های محکم آگاهی و انصاف و درک اینکه هنوز می‌توانم بنویسم به من انرژی می‌بخشد که سخت می‌توانم خودم را بدون آن تصورکنم. عشق احساس شگفت‌انگیزی است، اما بهتر است بدون صحبت در باره آن زندگی کنی، زیرا این فقیرش می‌کند و هاله رمز و راز را از آن می‌زداید. عشق ظرفیت تخیل و میل به ادامه موفقیت را برای ما فراهم می‌کند و ما را از مرگ در زندگی یا مرده رسیدن به مرگ باز می‌دارد.
* بعد از اینکه مبارزی در صفوف حزب کمونیست پرو و جنبش‌های چپ در آمریکای لاتین بودی، به سمت تفکر محافظه‌کار لیبرال تمایل یافتی و به یکی از مدافعان سرسخت آن تبدیل شدی. چه چیزی تو را به این تحول سوق داد؟
* آغاز این تحول در زمان اقامت من در بریتانیا بود که با حضور مارگارت تاچر در قدرت مصادف بود. وقتی به لندن رسیدم، جامعه انگلیسی با وجود آزادی بسیاری که همیشه از آن برخوردار بوده، در وضعیت ضعف و پس‌رفت بود. درسایه سیاست دولت تاچر، بریتانیا مدرن‌ترین و ثروتمندترین کشور اروپایی شد. این من را بر آن داشت تا متفکران لیبرال بزرگی مانند پوپر، برلین و حلقه «وین» را که تاچر افکارشان را پذیرفت و سیاست‌هایش را براساس آنها قرارداد، بخوانم. اینگونه به تفکر لیبرال روی آوردم و تا به امروز هم در کشورم و جهان از آن دفاع می‌کنم. من فکر می‌کنم از آغاز تهاجم روسیه به اوکراین، هیچ کس نمی‌تواند بر تفکر سوسیالیستی شرط بندی کند، زیرا عدالت واقعی تنها از طریق لیبرالیسم محقق می‌شود. می‌خواهم به آن اضافه کنم که نظرم در مورد خیلی چیزها عوض شد و فکر می‌کنم اشتباهات زیادی کردم و از اشتباهاتی که کردم مهم‌ترین درس‌ها را گرفتم. ضمناً من فکر می‌کنم برکسیت یک فاجعه بود.
* تو می‌گویی، بزرگترین مشکل آمریکای لاتین، مانند اکثر کشورهای در حال توسعه، فقدان فرهنگ دموکراتیک است. آیا فکر می‌کنی «تمدن نمایشی» که موضوع آخرین کتابت بود، با فرهنگ دموکراتیک سازگار است؟
-تمدن نمایشی نقطه مقابل و بزرگترین دشمن دموکراسی واقعی است و توان‌های جامعه را برای به پرسش‌ کشیدن نظام‌های سیاسی، نظارت بر عملکرد آنها و افشای ایرادات و سوء مدیریت در آنها از بین می‌برد. من فکر می‌کنم، شخصیت‌هایی مانند سیلویو برلوسکونی و دونالد ترامپ نقش زیادی در سوق دادن صحنه فرهنگی و سیاسی به سمت نمایشی و سطحی‌نگری داشته‌اند که جایی برای ارائه ایده‌ها نمی‌گذارد، اما این پدیده‌ای گذراست که نمی‌تواند دائمی باشد. امروزه می‌دانیم، تعداد افرادی که رویدادهای جهان را از طریق تصویر دنبال می‌کنند از تعداد خوانندگان بیشترند، اما تصویر در رقابت با فکر یا کتاب ناتوان است و کلمه پرحضورتر باقی می‌ماند. شبکه‌های اجتماعی در این میان نقش کلیدی دارند، اما تغییر واقعی از طریق تصاویر به دست نمی‌آید، بلکه از طریق افکار که اساس پیشرفتند، محقق می‌شود.
* در مورد جنگ اوکراین که اخیراً در مورد آن بسیار نوشتی چطور؟ به نظرت بعد از آن دنیا تغییر می‌کند؟ پایانش را چگونه تصورمی‌کنی؟
- من شک ندارم که جهان مرحله بسیار خطرناکی را پشت سر می‌گذارد، زیرا روسیه با پوتین پس از مدت کوتاهی که به نظر می‌رسید سیستم دموکراتیک در آن ریشه دوانده بود دوباره به یک رژیم دیکتاتوری تبدیل شد. پوتین ظالم و خون‌ریز است و رفتارش در اوکراین این را به وضوح نشان می‌دهد. من فکر می‌کنم که ماجراجویی پوتین چشمان بسیاری را بازکرد و به تحکیم پروژه اروپایی که سال‌ها در حال تزلزل بود کمک کرد. اما این خطر واقعی وجود دارد که اگر احساس کند شکست خواهد خورد یا نمی‌تواند به جاه طلبی‌های توسعه طلبانه‌اش دست یابد، به زرادخانه هسته‌ای خود متوسل شود. می‌ترسم ما وارد مرحله بسیار حساس این جنگ شده‌باشیم که فکر نمی‌کنم کسی بداند چگونه می‌تواند پایان یابد.
* گفتید چیزی که برای مدتی بیش از همه تو را نگران می‌کند ضعف بینایی و تأثیر آن بر توانایی مطالعه است. این مرا یاد ملاقات معروفت با بورخس نابینای بزرگ و مصاحبه طولانی‌ات با او می‌اندازد... آیا او هم برای تو الهام بخش بود؟
- اگر از من بخواهند نویسنده‌ای را به زبان اسپانیایی نام ببرم که آثارش ماندگار باشد و تأثیری عمیق و گسترده‌ بر ادبیات اسپانیا می‌گذارد، درنگ نمی‌کنم که از این شاعر، داستان‌نویس، محقق و متفکر آرژانتینی نام ببرم که به یک اندازه برای کسانی که او را دوست داشتند یا از او متنفر بودند، الگو بود. بورخس زبان اسپانیایی را متحول ساخت و با او از تغزل بلاغی به یک زبان فلسفی بسیار ظریف و شفاف تبدیل شد. تأثیر بورخس در آثار بسیاری از نویسندگان آمریکای لاتین بسیار واضح و عمیق است که به ما یاد داد نه تنها چگونه بنویسیم، بلکه چگونه فکرکنیم و روایت‌های پیچیده و پالایش شده بسازیم.
بورخس آثار زیادی برای ما باقی نگذاشت، اما مختصر، بی‌نقص، بدون اضافات و نقصان هستند و درخشش آنها را در همه کسانی که پس از او به اسپانیایی نوشته‌اند می‌بینیم. افسانه‌هایی که او نوشت ما را از سرزمین‌های آرژانتین به خیابان‌های لندن، چین و دنیای «هزار و یک شب» بر فرشی از حیرت و کاوش بی‌طرفانه با تحقیقات قوی آکادمیک برد.
درباره نگرانی‌ام از ضعف بینایی، همیشه به یاد می‌آورم که چگونه بورخس در تمام آن سال‌ها بین کتاب‌هایش نابینا زیست، و نمی‌توانم خودم را تصورکنم که روزی نتوانم مطالعه کنم که نجات من درآن است، و آزادی و خوشبختی‌ام، ازآن. همانطور که بورخس نوشته، یک کتاب باز عقلی است که سخن می‌گوید و وقتی بسته باشد دوستی چشم به راه، قلب شکسته‌ای که اشک می‌ریزد.
* یک‌بار ازشیفتگی‌ات نسبت به امین معلوف نویسنده لبنانی-فرانسوی به من گفتی. به طور کلی چقدر با ادبیات عرب آشنایی داری؟
- امین معلوف از مهمترین و شگفت‌انگیزترین نویسندگان معاصر است، چه داستان نویس و چه پژوهشگر. تقریباً همه آثار او را خوانده‌ام و فکر می‌کنم او به ریشه‌ها و راه‌حل‌های مشکلات زمانه شناخت دارد و از ایده‌های او کاملاً قدردانی می‌کنم. در مورد ادبیات عرب، اعتراف می‌کنم دانشم بسیارکم است.
* پایان نامه‌ای که برای اخذ مدرک دکترا از دانشگاه مادرید ارائه کردی، درباره رمان «صد سال تنهایی» دوست بزرگت گابریل گارسیا مارکز بود. گفته می‌شد، تو به آن رمان و به اینکه مارکز سال‌ها قبل از تو جایزه نوبل را دریافت کرد حسادت می‌کردی. امروز بعد از دعوایى که شما دو نفر را از هم جدا کرد از آن دوستى چه چیزى باقى مانده؟ من مى‌دانم که از صحبت در مورد آن امتناع مى‌کنی!
-«صد سال تنهایی» پس از سال‌ها مطالعه هنوز هم یکی از شاهکارهای ادبیات اسپانیایی است. و پایان نامه دکترای من یک مطالعه طولانی است. پس از آن که مجبور شدم قسمت‌های زیادی را از آن حذف کنم که دسترسی به آن را برای خواننده معمولی دشوار می‌کرد، منتشر کردم. اما من به موفقیتی که این رمان به دست آورده و هنوز هم دارد حسادت نمی‌کردم، بلکه به استعداد نویسنده‌اش حسادت می‌کردم. به جایزه گارسیا مارکز هم حسادت نکردم، اما به رمان فوق العاده‌ای که او نوشت... (می خندد)... اینجا تیتر مصاحبه را به شما دادم.
* گفتی نویسنده حق ندارد گذشته خود را انکار کند. نظر شما درباره جنجال‌های امروزی درباره رفتار پابلو نرودا با دخترش که رهایش کرد، رفتارش با همسرش و اعتراف او به تجاوز به دختری در زمانی که کنسول شیلی در سریلانکا بود، چیست؟
- من نمی‌خواهم وارد موضوع نرودا شوم که دهه‌ها از مرگش می‌گذرد و دلیل مطرح شدن این بحث را بعد از این همه سال درک نمی‌کنم. اما من فکر می‌کنم ما مجموع رفتارها و تضادهای خود هستیم که برای یک عمر زندگی می‌کنیم. شکی نیست که موقعیت‌های زیادی وجود دارد که امروز برای دفاع از آنها پشیمانم یا افکاری که سال‌ها پذیرفتم و در باره‌شان صحبت کردم، اما آنها بخشی از زندگی و شخصیت من را تشکیل می‌دهند و انکار آنها مضحک است، چون امروز به گونه‌ای دیگر فکر می‌کنم. من معتقدم، وقتی نویسنده طرز فکرش را تغییر می‌دهد، گذشته بخشی از زمان حال اوست، وظیفه اوست که دلایل و انگیزه‌هایی را که باعث تغییر نگرش او نسبت به ادبیات، مسائل اجتماعی یا اندیشه‌های سیاسی شده است، توضیح دهد. نویسنده و متفکر اساساً نتیجه نهایی این همه پیشرفت مادام‌العمر است.



ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت
TT

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

با درگذشت ناهید راچلین، رمان‌نویس ایرانی-آمریکایی و یکی از برجسته‌ترین نویسندگان ایرانی که به زبان انگلیسی درباره گسست‌های هویتی، رنج‌های تبعید و برخورد فرهنگ‌ها می‌نوشت، در ۳۰ آوریل ۲۰۲۵، در سن ۸۵ سالگی، زندگی خلاقانه‌ای به پایان رسید. به گفته منتقدان، راچلین «پراکند‌ه‌ترین رمان‌نویس ایرانی در آمریکا» بود و نخستین کسی بود که تصویری دقیق از درون جامعه ایران پیش از سقوط حکومت شاه ارائه داد.
ناهید راچلین– که نام خانوادگی او پس از ازدواج چنین شد و نام خانوادگی ایرانی‌اش «بُزرگمهر» بود – در ۶ ژوئن ۱۹۳۹ در شهر اهواز به دنیا آمد. او در خانواده‌ای با ده فرزند رشد یافت؛ خانواده‌ای که در آن سنت‌های ایرانی با تأثیرات غربی درآمیخته بودند. پدرش ابتدا قاضی بود و سپس پس از استعفا، وکیل شد. به‌نظر می‌رسد دوران کودکی‌اش پرآشوب بوده، چرا که در ماه‌های نخست زندگی به عمه‌اش مریم سپرده شد تا او را بزرگ کند. وقتی به سن ۹ سالگی رسید، پدرش برای جلوگیری از ازدواج زودهنگام او – همان‌گونه که مادرش در همین سن ازدواج کرده بود – دختر را از عمه باز پس گرفت.
این واقعه تأثیر عمیقی بر شخصیت راچلین گذاشت. او بعدها نوشت که حس می‌کرد از مادر واقعی‌اش ربوده شده است، و هرگز او را «مادر» خطاب نکرد. در تمام عمر، همیشه در رؤیای بازگشت به آغوش امن عمه مریم بود.
راچلین در این فضای خانوادگی پرتنش و با وجود مخالفت پدر، برای فرار از فشارهای خانواده و جامعه، با کمک برادرش پرویز، بر رفتن به آمریکا برای ادامه تحصیل پافشاری کرد. سرانجام در کالج زنانه «لیندوود» در ایالت میزوری پذیرفته شد و بورسیه کامل گرفت، اما تنها پس از وعده بازگشت به ایران برای ازدواج، پدرش به او اجازه سفر داد.
ناهید در دنیای جدید آمریکایی، با نوعی دیگر از انزوا روبه‌رو شد. او بعدها در خاطراتش «دختران پارسی» (۲۰۰۶) نوشت: «گمان می‌کردم از زندانی گریخته‌ام، اما خود را در زندانی دیگر از تنهایی یافتم.»
در این زندان تازه، نوشتن برایش پناهگاه شد و زبان انگلیسی فضایی از آزادی برای او گشود؛ فضایی که هنگام نوشتن به فارسی احساس نمی‌کرد. او در مصاحبه‌ای گفته بود: «نوشتن به زبان انگلیسی آزادی‌ای به من داد که هنگام نوشتن به فارسی هرگز حس نمی‌کردم.»
راچلین در سال ۱۹۶۱ مدرک کارشناسی روان‌شناسی گرفت. پس از فارغ‌التحصیلی، نامه‌ای کوتاه برای پدرش نوشت و او را از تصمیمش برای عدم بازگشت به ایران آگاه کرد. در پی آن، پدرش تا دوازده سال با او قطع رابطه کرد. در این مدت، راچلین تابعیت آمریکایی گرفت (۱۹۶۹)، با روان‌شناس آمریکایی هاوارد راچلین ازدواج کرد و صاحب دختری به نام لیلا شد. او بورسیه «والاس استگنر» در نویسندگی خلاق را دریافت کرد و در همین دوران شروع به نوشتن نخستین رمانش «بیگانه» (Foreigner) کرد که در سال ۱۹۷۸ – تنها یک سال پیش از انقلاب ایران – منتشر شد.

رمان «بیگانه» با احساسی لطیف، دگرگونی تدریجی شخصیتی به نام «فری» را روایت می‌کند؛ زیست‌شناسی ایرانی در اوایل دهه سوم زندگی‌اش که پس از ۱۴ سال زندگی آرام و یکنواخت در حومه سرد بوستون، به هویتی سنتی و محافظه‌کار در ایران بازمی‌گردد. رمان نشان می‌دهد چگونه دیدگاه‌های غربی فری به‌تدریج در بستر جامعه ایرانی محو می‌شوند. او شوهر آمریکایی‌اش را ترک می‌کند، کارش را کنار می‌گذارد، حجاب را می‌پذیرد و از خود می‌پرسد که آیا آمریکا واقعاً کشوری منظم و آرام است و ایران آشفته و غیرمنطقی یا برعکس، آمریکا جامعه‌ای سرد و عقیم است و ایران سرزمینی پرشور و با قلبی گشوده؟ منتقد آمریکایی «آن تایلر» در نقدی در نیویورک تایمز چنین پرسشی را مطرح کرد. از سوی دیگر، نویسنده ترینیدادی «وی. اس. نایپول» در توصیف این رمان گفت: «بیگانه»، به‌گونه‌ای پنهان و غیرسیاسی، هیستری قیام‌هایی را پیش‌بینی کرد که منجر به سقوط نظام شاه شد و به استقرار جمهوری دینی تحت رهبری خمینی انجامید.
آثار ناهید پیش از انقلاب در ایران منتشر نشدند. سانسور حکومتی آنها را به‌خاطر تصویر منفی از جامعه ایران، به‌ویژه توصیف محله‌های فقیر و هتل‌های ویران، ممنوع کرده بود؛ تصویری که در تضاد با روایت مدرن‌سازی دوران شاه بود. پس از انقلاب نیز دولت خمینی، که نسبت به هرگونه تصویر منفی از ایران حساس بود، به ممنوعیت آثار راچلین ادامه داد. در نتیجه، هیچ‌یک از آثارش تاکنون به فارسی ترجمه نشده‌اند و کتاب‌هایش در ایران ممنوع بوده‌اند.
راچلین همچنین رمان «ازدواج با بیگانه» (۱۹۸۳) را نوشت که با نگاهی تند، چگونگی تحمیل قدرت نظام دینی خمینی بر جامعه ایران را به تصویر کشید. پس از آن آثار دیگری نیز منتشر کرد، از جمله: «آرزوی دل» (۱۹۹۵)، «پریدن از روی آتش» (۲۰۰۶)، «سراب» (۲۰۲۴) و دو مجموعه داستان کوتاه: «حجاب» (۱۹۹۲) و «راه بازگشت» (۲۰۱۸). همچنین خاطراتش با عنوان «دختران پارسی» (۲۰۰۶) منتشر شد. آخرین رمانش «دورافتاده» قرار است در سال ۲۰۲۶ منتشر شود؛ داستان دختری نوجوان که زودهنگام به ازدواج واداشته شده است، الهام‌گرفته از سرگذشت مادر خودش.
راچلین در تمامی آثارش، به کندوکاو زخم‌های ایران در نیمه دوم قرن بیستم می‌پرداخت: سرکوب سیاسی، سلطه سنت، ناپدید شدن معلمان و نویسندگان منتقد، سلطه ساواک، و نیز آن حسرت سوزان برای کودکی‌ای که ناتمام ماند و دردهای هویت دوپاره. مضمون مادری نیز در نوشته‌هایش پررنگ است؛ از رابطه پیچیده با مادر زیستی، تا عشق عمیقش به عمه‌اش، و در نهایت رابطه‌اش با دخترش لیلا که از او به عنوان «بهترین دوست زندگی‌ام» یاد کرده است. راچلین با زبان، احساسات متلاطم خود میان دو جهان را به‌دقت بیان می‌کرد، اما ژرف‌ترین لحظه فقدان برایش در سال ۱۹۸۱ رخ داد، زمانی که از مرگ خواهر عزیزش باری – پس از سقوط از پله – باخبر شد. غم چنان بر او چیره شد که تا ۲۵ سال نتوانست درباره باری بنویسد، اما در پایان خاطراتش فصلی صمیمی به او اختصاص داد و نوشت: «آری، باری عزیز، این کتاب را می‌نویسم تا تو را به زندگی بازگردانم.»
ناهید راچلین در نیویورک بر اثر سکته مغزی درگذشت – به گفته دخترش – و با مرگ او، ادبیات مهاجرت ایرانی یکی از ژرف‌ترین نویسندگان خود را از دست داد؛ صدایی نادر که شجاعت رویارویی و شفافیتِ حسرت را در کنار هم داشت، و توانست با دقت، تصویر شکاف‌های روانی و فرهنگی نسلی از ایرانیان را ثبت کند که سرنوشت‌شان گسست میان شرق و غرب بود.