ماریو بارگاس یوسا: ایده‌ها اساس پیشرفتند... و تغییر واقعی از طریق آنها حاصل می‌شود

برنده جایزه نوبل ادبیات در گفت‌وگو با « الشرق الاوسط » از راز سرزندگی، معنای ادبیات و مشکلات معاصر جهان می‌گوید


ماریو بارگاس یوسا (عکس: فیورلا باستینی)
ماریو بارگاس یوسا (عکس: فیورلا باستینی)
TT

ماریو بارگاس یوسا: ایده‌ها اساس پیشرفتند... و تغییر واقعی از طریق آنها حاصل می‌شود


ماریو بارگاس یوسا (عکس: فیورلا باستینی)
ماریو بارگاس یوسا (عکس: فیورلا باستینی)

وقتی ماریو بارگاس یوسا برای دریافت جایزه نوبل ادبیات سال 2010 مقابل آکادمی سوئد ایستاد، گفت: « ادبیات چیزی جز ثمره عبور انسان میان آنچه هست و آنچه می‌خواهد باشد، نیست.» و نویسنده « درتلاش طولانی و نفس‌گیرش، اوهام را می‌آفریند تا زندگی را که آرزو می‌کند تجربه کند، با اینکه می‌داند او یک زندگی دارد».  شاید همین تلاش دائمی برای عبور به کرانه‌های دیگر باشد که نویسنده « گفت‌و‌گو در کاتدرال» را بر آن داشت تا بیش از 70 اثرمکتوب بین رمان، پژوهش‌های ادبی و آثار نمایشی پدید آورد و از مبارزه در جنبش‌های کمونیستی به سمت دفاع از اندیشه لیبرال حرکت کند و تا به امروز همچنان از زایندگی شگفت‌انگیزی در تولیدات ادبی و فکری برخوردار است در حالی که دهه نود زندگی‌اش را پشت سرمی‌گذارد.
وارگاس یوسا از سال 2015 با شریک زندگی کنونی‌اش ایزابل پریسلر، همسر اول خواننده مشهور اسپانیایی خولیو ایگلسیاس و نماد جامعه مخملی اسپانیایی در مادرید زندگی می‌کند. دولت اسپانیا به او شهروندی افتخاری داد که درهای آکادمی سلطنتی زبان را به روی او به عنوان یک عضو اصلی که بر مدیریت مرکز همکاری‌های فرهنگی و هنری بین اسپانیا و آمریکای لاتین نظارت دارد، گشود.
در ورودی خانه‌اش در عالی‌ترین محله‌های پایتخت اسپانیا، شامگاه یک روز گرم به مناسبت توافق با « الشرق الاوسط» برای انتشار دو مقاله‌ در ماه به قلمش پذیرای ما بود و این گفت‌و گو با او انجام شد...
* تو به پایان دهه نود خود نزدیک می‌شوی و هنوز از نشاط و توان تولید فکری شگفت‌انگیزی برخورداری. راز تو چیست؟ عشق، زایندگی تخیل، میل به انجام پروژه‌های بیشتر، یا تلاش برای رسیدن به کرانه‌های دیگری که هنوز به انتهای آنها نرسیده‌ای؟
-گمان می‌کنم اشتیاق به ادبیات، میل به کمک به صلح در جهان مبتنی بر پایه‌های محکم آگاهی و انصاف و درک اینکه هنوز می‌توانم بنویسم به من انرژی می‌بخشد که سخت می‌توانم خودم را بدون آن تصورکنم. عشق احساس شگفت‌انگیزی است، اما بهتر است بدون صحبت در باره آن زندگی کنی، زیرا این فقیرش می‌کند و هاله رمز و راز را از آن می‌زداید. عشق ظرفیت تخیل و میل به ادامه موفقیت را برای ما فراهم می‌کند و ما را از مرگ در زندگی یا مرده رسیدن به مرگ باز می‌دارد.
* بعد از اینکه مبارزی در صفوف حزب کمونیست پرو و جنبش‌های چپ در آمریکای لاتین بودی، به سمت تفکر محافظه‌کار لیبرال تمایل یافتی و به یکی از مدافعان سرسخت آن تبدیل شدی. چه چیزی تو را به این تحول سوق داد؟
* آغاز این تحول در زمان اقامت من در بریتانیا بود که با حضور مارگارت تاچر در قدرت مصادف بود. وقتی به لندن رسیدم، جامعه انگلیسی با وجود آزادی بسیاری که همیشه از آن برخوردار بوده، در وضعیت ضعف و پس‌رفت بود. درسایه سیاست دولت تاچر، بریتانیا مدرن‌ترین و ثروتمندترین کشور اروپایی شد. این من را بر آن داشت تا متفکران لیبرال بزرگی مانند پوپر، برلین و حلقه «وین» را که تاچر افکارشان را پذیرفت و سیاست‌هایش را براساس آنها قرارداد، بخوانم. اینگونه به تفکر لیبرال روی آوردم و تا به امروز هم در کشورم و جهان از آن دفاع می‌کنم. من فکر می‌کنم از آغاز تهاجم روسیه به اوکراین، هیچ کس نمی‌تواند بر تفکر سوسیالیستی شرط بندی کند، زیرا عدالت واقعی تنها از طریق لیبرالیسم محقق می‌شود. می‌خواهم به آن اضافه کنم که نظرم در مورد خیلی چیزها عوض شد و فکر می‌کنم اشتباهات زیادی کردم و از اشتباهاتی که کردم مهم‌ترین درس‌ها را گرفتم. ضمناً من فکر می‌کنم برکسیت یک فاجعه بود.
* تو می‌گویی، بزرگترین مشکل آمریکای لاتین، مانند اکثر کشورهای در حال توسعه، فقدان فرهنگ دموکراتیک است. آیا فکر می‌کنی «تمدن نمایشی» که موضوع آخرین کتابت بود، با فرهنگ دموکراتیک سازگار است؟
-تمدن نمایشی نقطه مقابل و بزرگترین دشمن دموکراسی واقعی است و توان‌های جامعه را برای به پرسش‌ کشیدن نظام‌های سیاسی، نظارت بر عملکرد آنها و افشای ایرادات و سوء مدیریت در آنها از بین می‌برد. من فکر می‌کنم، شخصیت‌هایی مانند سیلویو برلوسکونی و دونالد ترامپ نقش زیادی در سوق دادن صحنه فرهنگی و سیاسی به سمت نمایشی و سطحی‌نگری داشته‌اند که جایی برای ارائه ایده‌ها نمی‌گذارد، اما این پدیده‌ای گذراست که نمی‌تواند دائمی باشد. امروزه می‌دانیم، تعداد افرادی که رویدادهای جهان را از طریق تصویر دنبال می‌کنند از تعداد خوانندگان بیشترند، اما تصویر در رقابت با فکر یا کتاب ناتوان است و کلمه پرحضورتر باقی می‌ماند. شبکه‌های اجتماعی در این میان نقش کلیدی دارند، اما تغییر واقعی از طریق تصاویر به دست نمی‌آید، بلکه از طریق افکار که اساس پیشرفتند، محقق می‌شود.
* در مورد جنگ اوکراین که اخیراً در مورد آن بسیار نوشتی چطور؟ به نظرت بعد از آن دنیا تغییر می‌کند؟ پایانش را چگونه تصورمی‌کنی؟
- من شک ندارم که جهان مرحله بسیار خطرناکی را پشت سر می‌گذارد، زیرا روسیه با پوتین پس از مدت کوتاهی که به نظر می‌رسید سیستم دموکراتیک در آن ریشه دوانده بود دوباره به یک رژیم دیکتاتوری تبدیل شد. پوتین ظالم و خون‌ریز است و رفتارش در اوکراین این را به وضوح نشان می‌دهد. من فکر می‌کنم که ماجراجویی پوتین چشمان بسیاری را بازکرد و به تحکیم پروژه اروپایی که سال‌ها در حال تزلزل بود کمک کرد. اما این خطر واقعی وجود دارد که اگر احساس کند شکست خواهد خورد یا نمی‌تواند به جاه طلبی‌های توسعه طلبانه‌اش دست یابد، به زرادخانه هسته‌ای خود متوسل شود. می‌ترسم ما وارد مرحله بسیار حساس این جنگ شده‌باشیم که فکر نمی‌کنم کسی بداند چگونه می‌تواند پایان یابد.
* گفتید چیزی که برای مدتی بیش از همه تو را نگران می‌کند ضعف بینایی و تأثیر آن بر توانایی مطالعه است. این مرا یاد ملاقات معروفت با بورخس نابینای بزرگ و مصاحبه طولانی‌ات با او می‌اندازد... آیا او هم برای تو الهام بخش بود؟
- اگر از من بخواهند نویسنده‌ای را به زبان اسپانیایی نام ببرم که آثارش ماندگار باشد و تأثیری عمیق و گسترده‌ بر ادبیات اسپانیا می‌گذارد، درنگ نمی‌کنم که از این شاعر، داستان‌نویس، محقق و متفکر آرژانتینی نام ببرم که به یک اندازه برای کسانی که او را دوست داشتند یا از او متنفر بودند، الگو بود. بورخس زبان اسپانیایی را متحول ساخت و با او از تغزل بلاغی به یک زبان فلسفی بسیار ظریف و شفاف تبدیل شد. تأثیر بورخس در آثار بسیاری از نویسندگان آمریکای لاتین بسیار واضح و عمیق است که به ما یاد داد نه تنها چگونه بنویسیم، بلکه چگونه فکرکنیم و روایت‌های پیچیده و پالایش شده بسازیم.
بورخس آثار زیادی برای ما باقی نگذاشت، اما مختصر، بی‌نقص، بدون اضافات و نقصان هستند و درخشش آنها را در همه کسانی که پس از او به اسپانیایی نوشته‌اند می‌بینیم. افسانه‌هایی که او نوشت ما را از سرزمین‌های آرژانتین به خیابان‌های لندن، چین و دنیای «هزار و یک شب» بر فرشی از حیرت و کاوش بی‌طرفانه با تحقیقات قوی آکادمیک برد.
درباره نگرانی‌ام از ضعف بینایی، همیشه به یاد می‌آورم که چگونه بورخس در تمام آن سال‌ها بین کتاب‌هایش نابینا زیست، و نمی‌توانم خودم را تصورکنم که روزی نتوانم مطالعه کنم که نجات من درآن است، و آزادی و خوشبختی‌ام، ازآن. همانطور که بورخس نوشته، یک کتاب باز عقلی است که سخن می‌گوید و وقتی بسته باشد دوستی چشم به راه، قلب شکسته‌ای که اشک می‌ریزد.
* یک‌بار ازشیفتگی‌ات نسبت به امین معلوف نویسنده لبنانی-فرانسوی به من گفتی. به طور کلی چقدر با ادبیات عرب آشنایی داری؟
- امین معلوف از مهمترین و شگفت‌انگیزترین نویسندگان معاصر است، چه داستان نویس و چه پژوهشگر. تقریباً همه آثار او را خوانده‌ام و فکر می‌کنم او به ریشه‌ها و راه‌حل‌های مشکلات زمانه شناخت دارد و از ایده‌های او کاملاً قدردانی می‌کنم. در مورد ادبیات عرب، اعتراف می‌کنم دانشم بسیارکم است.
* پایان نامه‌ای که برای اخذ مدرک دکترا از دانشگاه مادرید ارائه کردی، درباره رمان «صد سال تنهایی» دوست بزرگت گابریل گارسیا مارکز بود. گفته می‌شد، تو به آن رمان و به اینکه مارکز سال‌ها قبل از تو جایزه نوبل را دریافت کرد حسادت می‌کردی. امروز بعد از دعوایى که شما دو نفر را از هم جدا کرد از آن دوستى چه چیزى باقى مانده؟ من مى‌دانم که از صحبت در مورد آن امتناع مى‌کنی!
-«صد سال تنهایی» پس از سال‌ها مطالعه هنوز هم یکی از شاهکارهای ادبیات اسپانیایی است. و پایان نامه دکترای من یک مطالعه طولانی است. پس از آن که مجبور شدم قسمت‌های زیادی را از آن حذف کنم که دسترسی به آن را برای خواننده معمولی دشوار می‌کرد، منتشر کردم. اما من به موفقیتی که این رمان به دست آورده و هنوز هم دارد حسادت نمی‌کردم، بلکه به استعداد نویسنده‌اش حسادت می‌کردم. به جایزه گارسیا مارکز هم حسادت نکردم، اما به رمان فوق العاده‌ای که او نوشت... (می خندد)... اینجا تیتر مصاحبه را به شما دادم.
* گفتی نویسنده حق ندارد گذشته خود را انکار کند. نظر شما درباره جنجال‌های امروزی درباره رفتار پابلو نرودا با دخترش که رهایش کرد، رفتارش با همسرش و اعتراف او به تجاوز به دختری در زمانی که کنسول شیلی در سریلانکا بود، چیست؟
- من نمی‌خواهم وارد موضوع نرودا شوم که دهه‌ها از مرگش می‌گذرد و دلیل مطرح شدن این بحث را بعد از این همه سال درک نمی‌کنم. اما من فکر می‌کنم ما مجموع رفتارها و تضادهای خود هستیم که برای یک عمر زندگی می‌کنیم. شکی نیست که موقعیت‌های زیادی وجود دارد که امروز برای دفاع از آنها پشیمانم یا افکاری که سال‌ها پذیرفتم و در باره‌شان صحبت کردم، اما آنها بخشی از زندگی و شخصیت من را تشکیل می‌دهند و انکار آنها مضحک است، چون امروز به گونه‌ای دیگر فکر می‌کنم. من معتقدم، وقتی نویسنده طرز فکرش را تغییر می‌دهد، گذشته بخشی از زمان حال اوست، وظیفه اوست که دلایل و انگیزه‌هایی را که باعث تغییر نگرش او نسبت به ادبیات، مسائل اجتماعی یا اندیشه‌های سیاسی شده است، توضیح دهد. نویسنده و متفکر اساساً نتیجه نهایی این همه پیشرفت مادام‌العمر است.



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»