ماریو بارگاس یوسا: ایده‌ها اساس پیشرفتند... و تغییر واقعی از طریق آنها حاصل می‌شود

برنده جایزه نوبل ادبیات در گفت‌وگو با « الشرق الاوسط » از راز سرزندگی، معنای ادبیات و مشکلات معاصر جهان می‌گوید


ماریو بارگاس یوسا (عکس: فیورلا باستینی)
ماریو بارگاس یوسا (عکس: فیورلا باستینی)
TT

ماریو بارگاس یوسا: ایده‌ها اساس پیشرفتند... و تغییر واقعی از طریق آنها حاصل می‌شود


ماریو بارگاس یوسا (عکس: فیورلا باستینی)
ماریو بارگاس یوسا (عکس: فیورلا باستینی)

وقتی ماریو بارگاس یوسا برای دریافت جایزه نوبل ادبیات سال 2010 مقابل آکادمی سوئد ایستاد، گفت: « ادبیات چیزی جز ثمره عبور انسان میان آنچه هست و آنچه می‌خواهد باشد، نیست.» و نویسنده « درتلاش طولانی و نفس‌گیرش، اوهام را می‌آفریند تا زندگی را که آرزو می‌کند تجربه کند، با اینکه می‌داند او یک زندگی دارد».  شاید همین تلاش دائمی برای عبور به کرانه‌های دیگر باشد که نویسنده « گفت‌و‌گو در کاتدرال» را بر آن داشت تا بیش از 70 اثرمکتوب بین رمان، پژوهش‌های ادبی و آثار نمایشی پدید آورد و از مبارزه در جنبش‌های کمونیستی به سمت دفاع از اندیشه لیبرال حرکت کند و تا به امروز همچنان از زایندگی شگفت‌انگیزی در تولیدات ادبی و فکری برخوردار است در حالی که دهه نود زندگی‌اش را پشت سرمی‌گذارد.
وارگاس یوسا از سال 2015 با شریک زندگی کنونی‌اش ایزابل پریسلر، همسر اول خواننده مشهور اسپانیایی خولیو ایگلسیاس و نماد جامعه مخملی اسپانیایی در مادرید زندگی می‌کند. دولت اسپانیا به او شهروندی افتخاری داد که درهای آکادمی سلطنتی زبان را به روی او به عنوان یک عضو اصلی که بر مدیریت مرکز همکاری‌های فرهنگی و هنری بین اسپانیا و آمریکای لاتین نظارت دارد، گشود.
در ورودی خانه‌اش در عالی‌ترین محله‌های پایتخت اسپانیا، شامگاه یک روز گرم به مناسبت توافق با « الشرق الاوسط» برای انتشار دو مقاله‌ در ماه به قلمش پذیرای ما بود و این گفت‌و گو با او انجام شد...
* تو به پایان دهه نود خود نزدیک می‌شوی و هنوز از نشاط و توان تولید فکری شگفت‌انگیزی برخورداری. راز تو چیست؟ عشق، زایندگی تخیل، میل به انجام پروژه‌های بیشتر، یا تلاش برای رسیدن به کرانه‌های دیگری که هنوز به انتهای آنها نرسیده‌ای؟
-گمان می‌کنم اشتیاق به ادبیات، میل به کمک به صلح در جهان مبتنی بر پایه‌های محکم آگاهی و انصاف و درک اینکه هنوز می‌توانم بنویسم به من انرژی می‌بخشد که سخت می‌توانم خودم را بدون آن تصورکنم. عشق احساس شگفت‌انگیزی است، اما بهتر است بدون صحبت در باره آن زندگی کنی، زیرا این فقیرش می‌کند و هاله رمز و راز را از آن می‌زداید. عشق ظرفیت تخیل و میل به ادامه موفقیت را برای ما فراهم می‌کند و ما را از مرگ در زندگی یا مرده رسیدن به مرگ باز می‌دارد.
* بعد از اینکه مبارزی در صفوف حزب کمونیست پرو و جنبش‌های چپ در آمریکای لاتین بودی، به سمت تفکر محافظه‌کار لیبرال تمایل یافتی و به یکی از مدافعان سرسخت آن تبدیل شدی. چه چیزی تو را به این تحول سوق داد؟
* آغاز این تحول در زمان اقامت من در بریتانیا بود که با حضور مارگارت تاچر در قدرت مصادف بود. وقتی به لندن رسیدم، جامعه انگلیسی با وجود آزادی بسیاری که همیشه از آن برخوردار بوده، در وضعیت ضعف و پس‌رفت بود. درسایه سیاست دولت تاچر، بریتانیا مدرن‌ترین و ثروتمندترین کشور اروپایی شد. این من را بر آن داشت تا متفکران لیبرال بزرگی مانند پوپر، برلین و حلقه «وین» را که تاچر افکارشان را پذیرفت و سیاست‌هایش را براساس آنها قرارداد، بخوانم. اینگونه به تفکر لیبرال روی آوردم و تا به امروز هم در کشورم و جهان از آن دفاع می‌کنم. من فکر می‌کنم از آغاز تهاجم روسیه به اوکراین، هیچ کس نمی‌تواند بر تفکر سوسیالیستی شرط بندی کند، زیرا عدالت واقعی تنها از طریق لیبرالیسم محقق می‌شود. می‌خواهم به آن اضافه کنم که نظرم در مورد خیلی چیزها عوض شد و فکر می‌کنم اشتباهات زیادی کردم و از اشتباهاتی که کردم مهم‌ترین درس‌ها را گرفتم. ضمناً من فکر می‌کنم برکسیت یک فاجعه بود.
* تو می‌گویی، بزرگترین مشکل آمریکای لاتین، مانند اکثر کشورهای در حال توسعه، فقدان فرهنگ دموکراتیک است. آیا فکر می‌کنی «تمدن نمایشی» که موضوع آخرین کتابت بود، با فرهنگ دموکراتیک سازگار است؟
-تمدن نمایشی نقطه مقابل و بزرگترین دشمن دموکراسی واقعی است و توان‌های جامعه را برای به پرسش‌ کشیدن نظام‌های سیاسی، نظارت بر عملکرد آنها و افشای ایرادات و سوء مدیریت در آنها از بین می‌برد. من فکر می‌کنم، شخصیت‌هایی مانند سیلویو برلوسکونی و دونالد ترامپ نقش زیادی در سوق دادن صحنه فرهنگی و سیاسی به سمت نمایشی و سطحی‌نگری داشته‌اند که جایی برای ارائه ایده‌ها نمی‌گذارد، اما این پدیده‌ای گذراست که نمی‌تواند دائمی باشد. امروزه می‌دانیم، تعداد افرادی که رویدادهای جهان را از طریق تصویر دنبال می‌کنند از تعداد خوانندگان بیشترند، اما تصویر در رقابت با فکر یا کتاب ناتوان است و کلمه پرحضورتر باقی می‌ماند. شبکه‌های اجتماعی در این میان نقش کلیدی دارند، اما تغییر واقعی از طریق تصاویر به دست نمی‌آید، بلکه از طریق افکار که اساس پیشرفتند، محقق می‌شود.
* در مورد جنگ اوکراین که اخیراً در مورد آن بسیار نوشتی چطور؟ به نظرت بعد از آن دنیا تغییر می‌کند؟ پایانش را چگونه تصورمی‌کنی؟
- من شک ندارم که جهان مرحله بسیار خطرناکی را پشت سر می‌گذارد، زیرا روسیه با پوتین پس از مدت کوتاهی که به نظر می‌رسید سیستم دموکراتیک در آن ریشه دوانده بود دوباره به یک رژیم دیکتاتوری تبدیل شد. پوتین ظالم و خون‌ریز است و رفتارش در اوکراین این را به وضوح نشان می‌دهد. من فکر می‌کنم که ماجراجویی پوتین چشمان بسیاری را بازکرد و به تحکیم پروژه اروپایی که سال‌ها در حال تزلزل بود کمک کرد. اما این خطر واقعی وجود دارد که اگر احساس کند شکست خواهد خورد یا نمی‌تواند به جاه طلبی‌های توسعه طلبانه‌اش دست یابد، به زرادخانه هسته‌ای خود متوسل شود. می‌ترسم ما وارد مرحله بسیار حساس این جنگ شده‌باشیم که فکر نمی‌کنم کسی بداند چگونه می‌تواند پایان یابد.
* گفتید چیزی که برای مدتی بیش از همه تو را نگران می‌کند ضعف بینایی و تأثیر آن بر توانایی مطالعه است. این مرا یاد ملاقات معروفت با بورخس نابینای بزرگ و مصاحبه طولانی‌ات با او می‌اندازد... آیا او هم برای تو الهام بخش بود؟
- اگر از من بخواهند نویسنده‌ای را به زبان اسپانیایی نام ببرم که آثارش ماندگار باشد و تأثیری عمیق و گسترده‌ بر ادبیات اسپانیا می‌گذارد، درنگ نمی‌کنم که از این شاعر، داستان‌نویس، محقق و متفکر آرژانتینی نام ببرم که به یک اندازه برای کسانی که او را دوست داشتند یا از او متنفر بودند، الگو بود. بورخس زبان اسپانیایی را متحول ساخت و با او از تغزل بلاغی به یک زبان فلسفی بسیار ظریف و شفاف تبدیل شد. تأثیر بورخس در آثار بسیاری از نویسندگان آمریکای لاتین بسیار واضح و عمیق است که به ما یاد داد نه تنها چگونه بنویسیم، بلکه چگونه فکرکنیم و روایت‌های پیچیده و پالایش شده بسازیم.
بورخس آثار زیادی برای ما باقی نگذاشت، اما مختصر، بی‌نقص، بدون اضافات و نقصان هستند و درخشش آنها را در همه کسانی که پس از او به اسپانیایی نوشته‌اند می‌بینیم. افسانه‌هایی که او نوشت ما را از سرزمین‌های آرژانتین به خیابان‌های لندن، چین و دنیای «هزار و یک شب» بر فرشی از حیرت و کاوش بی‌طرفانه با تحقیقات قوی آکادمیک برد.
درباره نگرانی‌ام از ضعف بینایی، همیشه به یاد می‌آورم که چگونه بورخس در تمام آن سال‌ها بین کتاب‌هایش نابینا زیست، و نمی‌توانم خودم را تصورکنم که روزی نتوانم مطالعه کنم که نجات من درآن است، و آزادی و خوشبختی‌ام، ازآن. همانطور که بورخس نوشته، یک کتاب باز عقلی است که سخن می‌گوید و وقتی بسته باشد دوستی چشم به راه، قلب شکسته‌ای که اشک می‌ریزد.
* یک‌بار ازشیفتگی‌ات نسبت به امین معلوف نویسنده لبنانی-فرانسوی به من گفتی. به طور کلی چقدر با ادبیات عرب آشنایی داری؟
- امین معلوف از مهمترین و شگفت‌انگیزترین نویسندگان معاصر است، چه داستان نویس و چه پژوهشگر. تقریباً همه آثار او را خوانده‌ام و فکر می‌کنم او به ریشه‌ها و راه‌حل‌های مشکلات زمانه شناخت دارد و از ایده‌های او کاملاً قدردانی می‌کنم. در مورد ادبیات عرب، اعتراف می‌کنم دانشم بسیارکم است.
* پایان نامه‌ای که برای اخذ مدرک دکترا از دانشگاه مادرید ارائه کردی، درباره رمان «صد سال تنهایی» دوست بزرگت گابریل گارسیا مارکز بود. گفته می‌شد، تو به آن رمان و به اینکه مارکز سال‌ها قبل از تو جایزه نوبل را دریافت کرد حسادت می‌کردی. امروز بعد از دعوایى که شما دو نفر را از هم جدا کرد از آن دوستى چه چیزى باقى مانده؟ من مى‌دانم که از صحبت در مورد آن امتناع مى‌کنی!
-«صد سال تنهایی» پس از سال‌ها مطالعه هنوز هم یکی از شاهکارهای ادبیات اسپانیایی است. و پایان نامه دکترای من یک مطالعه طولانی است. پس از آن که مجبور شدم قسمت‌های زیادی را از آن حذف کنم که دسترسی به آن را برای خواننده معمولی دشوار می‌کرد، منتشر کردم. اما من به موفقیتی که این رمان به دست آورده و هنوز هم دارد حسادت نمی‌کردم، بلکه به استعداد نویسنده‌اش حسادت می‌کردم. به جایزه گارسیا مارکز هم حسادت نکردم، اما به رمان فوق العاده‌ای که او نوشت... (می خندد)... اینجا تیتر مصاحبه را به شما دادم.
* گفتی نویسنده حق ندارد گذشته خود را انکار کند. نظر شما درباره جنجال‌های امروزی درباره رفتار پابلو نرودا با دخترش که رهایش کرد، رفتارش با همسرش و اعتراف او به تجاوز به دختری در زمانی که کنسول شیلی در سریلانکا بود، چیست؟
- من نمی‌خواهم وارد موضوع نرودا شوم که دهه‌ها از مرگش می‌گذرد و دلیل مطرح شدن این بحث را بعد از این همه سال درک نمی‌کنم. اما من فکر می‌کنم ما مجموع رفتارها و تضادهای خود هستیم که برای یک عمر زندگی می‌کنیم. شکی نیست که موقعیت‌های زیادی وجود دارد که امروز برای دفاع از آنها پشیمانم یا افکاری که سال‌ها پذیرفتم و در باره‌شان صحبت کردم، اما آنها بخشی از زندگی و شخصیت من را تشکیل می‌دهند و انکار آنها مضحک است، چون امروز به گونه‌ای دیگر فکر می‌کنم. من معتقدم، وقتی نویسنده طرز فکرش را تغییر می‌دهد، گذشته بخشی از زمان حال اوست، وظیفه اوست که دلایل و انگیزه‌هایی را که باعث تغییر نگرش او نسبت به ادبیات، مسائل اجتماعی یا اندیشه‌های سیاسی شده است، توضیح دهد. نویسنده و متفکر اساساً نتیجه نهایی این همه پیشرفت مادام‌العمر است.



«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض
TT

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

در رمان «وادی الفراشات/ دره‌ پروانه‌ها» از ازهَر جرجیس (انتشارات مسکیلیانی - تونس / الرافدین - بغداد 2024) یک نظم روایی موضوعی خاص وجود دارد که به دنبال ردپاهای تقریباً ثابت در دو رمان قبلی از ازهَر جرجیس می‌گردد: «خواب در باغ گیلاس» 2019 و سپس «سنگ سعادت» 2022. این دو رمان یک مجموعه روایی با جهان‌ها و موضوعات تقریبا تکراری شکل داده‌اند. می‌توان گفت که تکرار ویژگی‌ای است که بیشتر چندگانه‌ها بر پایه‌ آن بنا می‌شوند، و حتی بدون ویژگی تکرار نمی‌توان یک سیستم روایی را به عنوان چندگانه توصیف کرد. این امر از آن جهت که به هیچ وجه ایرادی در اصول اساسی ندارد، بلکه نوشته‌های مختلف جهت‌گیری‌ها و موضوعات مختلفی در چارچوب کلی مجموعه خواهند داشت. اما تکرار فشار می‌آورد که اغلب منجر به تحولی یا ناپایداری در جهان روایی می‌شود. در دو رمان قبلی، دو موضوع عمده وجود داشت. رمان «خواب در باغ گیلاس» به بازگشت خیالی به کشور پس از تبعیدی طولانی پرداخته بود. و رمان «سنگ سعادت» به روایت اعتراض و دنیاهای بی‌خانمانی توجه داشت. آیا در رمان «دره‌ پروانه‌ها» موضوع جدیدی مطرح می‌شود؟

دفتر ارواح

آسان‌ترین روش برای نوشتن یک رمان موفق این است که از سیستم نسخه‌نویسی استفاده کنید. این باور در «دره‌ پروانه‌ها» به روش‌های مختلفی نمایان می‌شود. بیایید به یاد بیاوریم که این همان روشی است که در دو رمان قبلی هم استفاده شد و آن‌ها موفقیت چشم‌گیری را به دست آوردند، چه از نظر انتشار و خوانده‌شدن، یا از نظر رسیدن به جایگاه بالایی در جوایز رمان عربی. آیا این توجیه برای تکرار تلاش برای بار سوم کافی است؟ دلیل قانع‌کننده این است که سیستم نسخه‌نویسی نظم روایی لازم را برای دو رمان فراهم کرده است. بنابراین، راوی‌ای وجود دارد که ابتدا به ما می‌گوید، یک پایان از پیش نوشته‌شده در آغاز رمان برایمان آورده شده. آیا پیش‌بینی یا اطلاع‌رسانی از پیش در مورد پایان، کارکرد ساختاری اساسی در رمان دارد؟ احتمالاً پاسخ به این سؤال مرتبط است با یک مشکل اساسی که به خود سیستم نسخه‌نویسی ارتباط دارد. بیایید پاسخ را خلاصه کنیم و بپرسیم: چرا سیستم نسخه‌نویسی در نوشتن یک رمان موفق مؤثر است؟ به نظر من نسخه‌نویسی به رمان این امکان را می‌دهد که بسیاری از مسائل را انجام دهد که مهم‌ترین آن شاید این باشد که امکان بازنویسی داستان همانند یک منطق دیگر را فراهم می‌کند. این امکان، راهی مناسب برای پیشنهاد تاریخ جدیدی است که با تاریخ روایی پذیرفته‌شده کاملاً متفاوت یا حتی متناقض است. بنابراین، «دره‌ پروانه‌ها» چه تاریخی پیشنهاد می‌دهد؟تاریخ «ارواح» یا تاریخ «مرده‌ها»، وظیفه بزرگی است که «مرده‌ها» به «زنده‌ها» واگذار می‌کنند؛ زیرا نوشتن تاریخ خاص مرگ، کاری است که باید «زنده‌ها» انجام دهند، اما «مرده‌ها» هر آنچه که از دستشان بر می‌آمد انجام داده و مرده‌اند، و این مسئولیت را به زنده‌ها می‌سپارند که تاریخشان را بنویسند. اما چه نوع «ارواحی» را «عزیز جواد»، قهرمان داستان و راوی آن، می‌خواهد بنویسد؟ رمان برای خود نوع جدیدی از ارواح را پیشنهاد می‌کند، ارواح «پروانه‌های بی‌نام»، یا کسانی که حتی فرصتی برای داشتن نام خاصی نداشته‌اند. بخشی از وظیفه مورخ این است که اجساد ناشناسی که در پیاده‌روها یا در سطل‌های زباله افتاده‌اند را نامگذاری کند، قبل از اینکه آن‌ها را در یک حفره یا دامنه تپه‌ای خارج از پایتخت دفن کند، و قبرستان پیشنهادی را «دره‌ پروانه‌ها» می‌نامد. و به طور مفروض، یا همانطور که خود رمان از ابتدا با عنوانش پیشنهاد می‌دهد، جمع‌آوری پروانه‌های مرده از خیابان‌ها موضوع جایگزین برای موضوعات بزرگ است، مانند روایت زندگی در سرزمین دیکتاتور یا اینکه رمان به موضوع اعتراض مربوط باشد. پس آیا «دره‌ پروانه‌ها» می‌خواهد روایت را در مقابل شلوغی روایت‌های بزرگ تا حدودی به ریتم آرام‌تر خود بازگرداند؟

جمهوری وحشت

شاید تصادف کور، «عزیز جواد» را به کشف روایت «دره پروانه‌ها» هدایت کند؛ زمانی که او با تاکسی قدیمی جسدهای تازه را جمع‌آوری کرده و آنها را در دره کم‌عمق نزدیک شهر «دیالی» دفن می‌کند. این تصادف شباهت زیادی به تصادف ورود پلیس به کتابخانه دایی «جبران» و یافتن کتاب «جمهوری وحشت» دارد که باعث زندانی شدن او به اتهام کتاب ممنوع مخالف با روایت دیکتاتور می‌شود. اما کتاب به «جواد» از طریق دوست دیروز او، که اکنون «متدین» شده و تاریخ بی‌خانمانی و گم‌شدگی خود را کنار گذاشته، می‌رسد؛ پس چگونه یک فرد تغییر کرده می‌تواند به روایت‌های لیبرال مخالف اعتماد کند؛ در حالی که او به روایت‌های دینی خود با اصل شناخته‌شده «فلسفه‌مان مثلاً» نزدیک‌تر است؟ اما نظم فرضی در «دره پروانه‌ها» تفسیری جدید از فقدان مستندات کافی برای روایت همان تصادف ارائه می‌دهد؛ چرا که زندگی «جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست؛ تصادف زندگی در کنار پدری که قادر به صحبت و ابراز خود نیست و این تصادف تبدیل به سرنوشتی می‌شود که راه فراری از آن نیست و زندگی ناقصی را تحت قدرت برادر بزرگ ادامه می‌دهد. آیا تصادف‌ها به پایان رسیده‌اند؟ زندگی «عزیز جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست که آخرین آن تصادفی است که او را به طور اتفاقی به روایت «دره پروانه‌ها» می‌رساند؛ بنابراین تصادف، به طنز، دلیل عشق میان او و «تمارا»، دختری از خانواده‌ای ثروتمند است و سپس ازدواج با او. و این تصادف است که دلیل اخراج او از شغل دولتی‌اش می‌شود. هیچ داستان منسجمی جز خود تصادف وجود ندارد. حتی لحظه‌ای که به داستان اصلی می‌رسد، داستان پروانه‌ها، که ربوده شدن «سامر» از سوی افراد ناشناس از درب خانه‌شان است، هیچ تفسیر منسجمی ندارد مگر اینکه این اتفاق پیش‌زمینه‌ای برای داستان پروانه‌ها و دره آن باشد. گویی رمان به‌طور ضمنی به ما می‌گوید که زندگی در سرزمین دیکتاتور و سپس زندگی قربانیانش فاقد صلاحیت برای توجیه است. و هیچ اشکالی ندارد، چرا که این خود ماهیت روایت پسامدرن است؛ روایت بدون توجیه‌ها و تفسیرهای اساسی، روایتی از نسخه‌نویسی که رمان جدید آن را با نگرش و منطقی متفاوت بازنویسی می‌کند.

دره پروانه‌ها... جدل پنهان

بگذارید به اصل داستان بازگردیم، دقیقاً به سؤال اصلی: موضوع رمان چیست؟ بلکه موضوع دست‌نوشته پیشنهادی چیست؟ دو مسیر مختلف، به ظاهر، بر دنیای رمان «دره پروانه‌ها» حاکم‌اند. مسیر اول نمایانگر داستان «عزیز جواد» است، که زندگی او را می‌بینیم؛ زندگی‌ای به تعویق افتاده و از اتفاقات مختلف تغذیه می‌شود. این مسیر بخش عمده‌ای از فضای نوشتاری متن را اشغال می‌کند؛ به طوری که سه فصل از پنج فصل که اندازه کل متن رمان است را تشکیل می‌دهد. به زبان اعداد، داستان عزیز جواد ۱۵۱ صفحه را در اختیار گرفته، به علاوه آنچه که در دو فصل دیگر فرامی‌گیرد. دست‌نوشته «دفتر ارواح»، که نسخه‌ای از دست‌نوشته ناتمام یا ناقص است، مشابه وبلاگ شب‌های مشهور است؛ همان‌طور که هزار و یک شب را داریم، دست‌نوشته ارواح تمام نمی‌شود و «دیگران» آن را می‌نویسند یا فصول جدیدی به آن اضافه می‌کنند. ما این موضوع را بدون کاوش بیشتر رها نمی‌کنیم تا به دست‌نوشته ارزش افزوده‌ای بدهیم؛ پیرمرد دست‌نوشته را در خودروی «جواد» رها می‌کند و به حال خود می‌رود، پس از آنکه پروانه‌ای جدید را در «دره پروانه‌ها» دفن کرده و ما را گمراه می‌کند که او «قرآن» را جاگذاشته. با «جواد» درمی‌یابیم که قرآن تنها نسخه‌ای از دست‌نوشته «دفتر ارواح» است. این گمراهی دارای کارکرد مفیدی است که به دست‌نوشته ارزش جدیدی می‌بخشد؛ تسویه اولیه‌ای که به طور غیرمستقیم بین «قرآن»، که در اینجا به معنی کتاب «قرآن» است، و «دفتر ارواح» صورت می‌گیرد، به سرعت معنای ضمنی پنهانی از توصیف «قرآن» را آشکار می‌کند؛ اصل لغوی قرآن همان‌طور که ابن منظور می‌گوید این است که قرآن: «وَإِنَّمَا سُمِّيَ الْمُصْحَفُ مُصْحَفًا؛ لِأَنَّهُ أُصْحِفَ، أَيْ جُعِلَ جَامِعًا لِلصُّحُفِ الْمَكْتُوبَةِ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ/ مصحف( قرآن) به این دلیل مصحف خوانده شد چون میان جلد خود همه صحف نوشته شده را شامل می‌شود». این معنی فراتر از دلالت اصطلاحی کتاب است و همچنان در معنای صحیفه‌های جمع‌شده در میان جلد کتاب اثرگذار است، چیزی که در اینجا با فرمول کتابی ناتمام یا ناقص هم‌راستا است و با دلالت «دست‌نوشته» ناقص هم‌خوانی دارد. اما این ارتباطات واقعی یا خیالی نمی‌توانند تناقض اساسی را که رمان آن را پنهان نمی‌کند، نادیده بگیرند؛ داستان اصلی داستان «عزیز جواد» است و نه حکایت یا دست‌نوشته «دفتر ارواح». این چیزی است که ارقام ادعا می‌کنند و حجم واقعی نوشتاری هر دو مسیر در رمان آن را تقویت می‌کند. آیا دلالت‌های اولیه عنوان رمان «دره پروانه‌ها» فرضیه پیشین را تأیید می‌کنند؟رمان با آخرین ملاقات دايی «جبران» با پسر خواهرش «عزیز جواد» در زندان آغاز می‌شود. در این دیدار اولین اشاره به داستان «دفتر ارواح» می‌آید؛ زیرا دایی «دست‌نوشته» را تحویل می‌دهد و به سوی قبر خود می‌رود. سپس دست‌نوشته و اثر آن به فراموشی سپرده می‌شود تا آنکه «عزیز جواد» با پیرمردی روبرو می‌شود که جنازه‌های کودکان را در دره پروانه‌ها دفن می‌کند. آیا این موضوع نشان می‌دهد که روایت به دلیل تقابل دو موضوع یا دو داستان که یکی از آنها به دیگری مرتبط نمی‌شود، به ترک خوردگی می‌رسد؟ آیا ما، خوانندگان، با ظاهر متن با حجم‌ها و تمایلاتش همراه می‌شویم یا فرض می‌کنیم که دره پروانه‌ها همان دلالت کلی تمام داستان‌هاست؟ شاید؛ زیرا ترک خوردگی و تقابل داستان‌ها و موضوعات، ویژگی داستان‌های پس از فروپاشی دیکتاتوری‌هاست و نیز نتیجه دست‌نوشته‌های ناتمام است. هرچه که تفسیر تقابل مورد نظر در «دره پروانه‌ها» باشد، رمان می‌کوشد تا جان سالم به در ببرد و به هیچ‌یک از تصادفات سازنده دنیای خود تمایل نداشته باشد. آنچه می‌تواند انجام دهد این است که تا حد ممکن از هرگونه تفسیر با تمایل آشکار پرهیز کند، اما حیف است؛ زیرا این همان «دره پروانه‌ها» است، داستان «عزیز جواد» و همین‌طور «دفتر ارواح»!

*منتقد عراقی